shokooh mirzadegi 01

هویت ملی در خطر فرهنگ انحصاری

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

shokooh mirzadegi 01
Mirzadegi شکوه میرزادگی
 
 از دهه های اول قرن بیستم به بعد، به خصوص پس از تصویب اعلامیه حقوق بشر، خیلی از مفاهیم کهنه در جهان رنگ باختند، یا تغییر شکل دادند، و یا بکلی از بین رفتند. در همین قرن بود که تبعیض های نژادی به طور قانونی از میان برداشته شدند، زنان به حقوقی مساوی با مردان رسیدند، حقوق کودک به رسمیت شناخته شد، و در اواخر همین قرن هم بود که مساله ای به نام «چهار دیواری اختیاری» ـ که حاکمان برخی از کشورها مدعی آن بودند و به تبع آن هر بلایی را بر سر مردم خود می آوردند ـ غیرانسانی شناخته شد و به جایش مفهومی به نام «جنایت علیه بشریت»، چه در جنگ و چه در زمان صلح، جدی گرفته شد و در برخی از کشورها برایش مجازات های قانونی هم تعیین کردند.
در پی جنگ دوم جهانی و در کمرکش قرن گذشته نیز بود که توجه به میراث های طبیعی و فرهنگی و تاریخی، به عنوان میراث بشری، و نیز ضرورت حفظ و نگاهداری از آن ها مورد توجهی خاص قرار گرفت و، در کنار آن، توجه خاص به مفاهیم مربوط به «هویت فرهنگی» موجب شد که خرده فرهنگ های بومی به ملیت رسمی مردمان گره خورند. اکنون، در اوایل قرن بیست و یکم، دیگر این یک پدیده عام و عادی است که همه ی کشورها خود را صاحب هویتی فرهنگی یا بومی خاص خود می دانند و برای حفظ  و نشان دادن ارزش های آن به دیگران تلاش می کنند.  
این هویت چنان اهمیتی دارد که همین ماه پیش، وقتی رهبران کشورهای «بزرگ» جهان در تورنتوی کانادا گرد هم آمده بودند تا راه حلی برای مشکلات اقتصادی  آینده جهان پیدا کنند، مخالفان جهانی شدن، یا «گلوبالیسم»، به خیابان ها ریختند تا، با توسل به حقوق انسان امروز، فرهنگ های بومی را از نابودی نجات دهند؛ چرا که در تصور این افراد ـ که کم هم نیستند ـ هویت فرهنگی هر ملتی قابل احترام است و نباید مسیری اقتصادی ـ اجتماعی را طی کرد که به نابودی فرهنگ های بومی بیانجامد. (و البته باید توجه کنیم که موضوع حفظ فرهنگ های بومی بر اساس اعلامیه ی حقوق بشر با آنچه که دیکتاتورهای کشورهای اسلامی مدعی آنند فرق دارد؛ چرا که آنها می خواهند تفاوت های فرهنگی مخالف حقوق بشر خود را با استفاده از «تئوری نسبیت فرهنگی» حفظ کنند، حال آنکه حقوق بشر امری عام ـ یونیورسال ـ است که فرهنگ ها را در معرض پالایشی انسانی قرار داده و ارزش هایی را قابل حفظ و نگاهداری می دانند که نافی این حقوق نشوند و من قبلاً در مطلبی دیگر به این موضوع پرداخته ام.)
 
هویت یا شناسنامه فرهنگی
همه می دانیم که فرهنگ مجموعه ای است از ادبیات، علم، شناخت، تاریخ، زبان، مذهب، آیین، سنت و … در جغرافیای مشخصی که مردمانی صاحب تاریخ و سرنوشتی مشترک را در خود گرفته است. این فرهنگ مادر و زاینده ی هویت تک تک مردمان آن سرزمین است؛ شناسنامه ی آن مردم است. و از طریق این شناسنامه است که تفاوت ها و رنگارنگی های انسانی جوامع مختلف به ما معرفی می شوند. تفاوت هایی که نباید موجب سلب حقوق آن ها شوند.
ما صاحب انواع شناسنامه ها (یا کارت های هویت) هستیم. مثلاً، وقتی رانندگی می کنیم و پلیس ما را متوقف می کند، اولین چیزی که از ما می خواهد کارتی است که هویت مان در آن مشخص باشد. ما هم گواهینامه ای را به پلیس نشان می دهیم که در آن نام و نام خانوادگی و عکس مان وجود دارد.
اما وقتی می خواهیم وارد کشور خودمان یا کشوری بیگانه شویم کارت هویتی را از ما می خواهند که، علاوه بر نام و نام خانوادگی و عکس و غیره، ملیت ما نیز در آن نوشته شده است. یعنی، این که ما اهل چه کشوری هستیم، «هویت ملی»  ما را تعیین می کند و می گوید که من یا شما ایرانی هسیتم یا ایتالیایی و یا آمریکایی.  
در واقع، ما با نشان دادن کارت یا پاسپورتی که ایرانی بودن یا ایتالیایی بودن ما را اثبات می کند هویت خودمان را مشخص و ثابت می کنیم. ملیت تنها هویت اجتماعی مردمان است که اعتباری جهانی دارد. مثلاً، اگر در یک فرودگاه، در کل کره خاکی، من در جواب پرسش مامور اداره ی گمرک که از «هویت» من می پرسد بگویم من فاطمه هستم و مسلمانم، یا فرانچسکا هستم و مسیحی ام، یا ژولیت هستم و یهودی ام و غیره،  طرف فکر می کند که من یا خیلی پرت هستم و معنای هویت را نمی فهمم یا اشکالی روانی پیدا کرده ام چون برای گذر از مرزها آنچه اهمیت دارد «هویت ملی» من است و نه «هویت مذهبی»من، چرا که هویت مذهبی ما از دید قوانین بین المللی مساله ای شخصی است و ربطی به هویت اجتماعی مان ندارد.  
اما، از مرز که بگذریم و به درون جامعه ی میزبان برویم، هویت ملی ما شکل تفصیلی بخود می گیرد و زبان و مذهب و باور و آداب و ترتیب نیز مطرح می شوند و هویت ملی خود را در هویت فرهنگی ما متجلی می سازد.
اگر جغرافیای یک سرزمین مادر مادی یک ملت باشد، یعنی اگر آن «گربه خانم زیبا»، با رودها و کوه ها و دریاها و درخت ها و خورشید و ماهش مادر فیزیکی ما باشد، فرهنگ ایرانی ما روح و جان این گربه خانم است. مجموعه ی این جغرافیا و فرهنگ ایرانی است که نام «مادر وطن» بخود می گیرد. هویت فرهنگی یا فرهنگ ایرانی همان مادری است که یک فرزندش مسلمان است و دیگری زرتشتی،  یکی مسیحی است، یکی یهودی، و دیگری بهایی. عمو نوروز هم فرزند این مادر است، یلدا و میترای بزرگ هم، چهارشنبه سوری و کورش بزرگ و منشور نام آورش هم، و حضرت علی و تعزیه هم فرزندانی دیگر از او… همه ی این ها در حافظه ی سرزمینی ما، در حافظه ی فرهنگی ما، جایی خوش کرده اند و هویت فرهنگی ما را ساخته اند. 
اما مواقعی هم پیش می آید که ما در معرض از دست دادن این حافظه ی فرهنگی قرار می گیریم. همانگونه که وقتی شخصی در اثر تصادف دچار ضربه ی مغزی شده و بخشی از حافظه اش را فراموش کند و پزشکان می گویند که این شخص اختلال حافظه پیدا کرده و باید تحت مداوا قرار گیرد، این هم ممکن است که ما حافظه ی فرهنگی خود را نیز طی جریانی از دست بدهیم و یا کسی بخش هایی از این حافظه را ویران کند، یا ما را وادارد که آن را کنار بگذاریم، بی آنکه ظاهراً دچار ضربه ی مغزی شده باشیم. در این وضعیت، ما حکم همان شخصی را داریم که تصادف کرده و ناقص شده است. و در اینجا نقص ما به معنی بی هویت  شدگی ما است.
 
فرهنگ و تاریخ در خطر ما
متاسفم که بگویم حکومت اسلامی در ایران، از آغاز حکومتش تا اکنون، درست همین کار را با ما کرده است؛ یعنی مداوم و به سرعت دست به کار تخریب فرهنگ ایرانی و تاریخی ما بوده و، با انحصاری کردن فرهنگ مان به نفع بخشی از آن،  قصد داشته است تا ما را به دامان یک فراموشی تاریخی ببرد و هویت مان را دگرگون کند.
و به دلیل چنین کارکرد فرهنگ کشی از جانب حکومت اسلامی است که ما اکنون گرفتار «بحران فرهنگی» شده ایم؛ یعنی هویت فرهنگی ما گرفتار بحران شده است. حاکمین بر ایران یک بخش از فرهنگ و هویت ما را، که تشیع اثنی عشری باشد، از دل کل فرهنگ ما بیرون کشیده، آن را بر صدر نشانده، زیر نورافکن گذاشته و محتویات فرهنگی آن را مدام از طریق تبلیغات رسانه ای و آموزشی در سر مردمان  می کنند و از این طریق بخش های دیگر فرهنگ ما را، به جرم عدم تطابق با ارزش های شیعی، به ذلت و فقر و بدبختی کشانده، و یا به حذف و نابودی می کشند. اکنون کار به جایی رسیده که بخشی از این حکومت بکلی منکر ارزش های تاریخ قبل از اسلام شده و بخش دیگری از آن ـ که تازه سر و کله اش پیدا شده ـ معتقد است که ایران اصلاً از زمان صفویه و حضور تشیع در آن بوجود آمده است.
 
تک فرهنگی و هویت ملی
بیاییم و ، بدون هیچ تعصبی، ببینیم که آیا این حذف فرهنگی، یعنی کوچک کردن فرهنگی که مجموعه ای متنوع و گسترده بشمار می رود، و تبدیل آن به جزیی از کل می تواند برای جامعه ای  مفید باشد؟ از نظر من، و طبعا، پاسخ منفی است؛ چرا که تجربه های علمی و عملی نشان داده اند که هر چه یک فرهنگ متنوع تر و بزرگتر باشد اهمیت و ارزش و اعتبار بیشتری دارد. یعنی اگر در یک فرهنگ ده گونه دین و مذهب و ده آئین و زبان وجود داشته باشد آن فرهنگ به مراتب متنوع تر و زیباتر است. همچون گلستانی است که از مجموعه ی گل هایی رنگین تشکیل شده باشد. در حالی که اگر جامعه ای تنها یک مذهب داشته باشد و یک زبان و یک نژاد،  جامعه ای در بسته و در خود فرو رفته ای است که مدام در خود می تند، و نه تنها امکان رشد فرهنگی، که امکان رشد  اجتماعی و اقتصادی اش  نیز اندک خواهد بود.
گذشته از این، مهم ترین مشکلی که یک جامعه خالی شده از تنوع باورها و نژادها و سنت ها و مذاهب مختلف پیدا خواهد کرد مشکل ضرورت اعمال زور بر ایجاد و نگاهداری این تک رنگی است که خود مادر انواع تبعیض محسوب می شود. به باور من، در یک جامعه ی تک مذهبی یا تک نژادی تبعیض به بدترین شکل خود رخ می کند. جامعه ی آلمان نازی را در نظر بگیریم که در آن فقط نژاد آریایی «آلمانی» به حساب می آمد؛ یا جامعه ی دوران استالین را که در آن تنها تفکر وابسته به قدرت رسمیت داشت؛و یا حکومت کنونی ایران را که به هر کسی که شیعه ی اثنی عشری نیست (حتی اگر مسلمانی متعلق به دیگر مذاهب اسلامی باشد)  به دیده ی شهروند درجه دوم نگاه می کند. در واقع، در حکومتی که بر اساس یک ایدئولوژی خاص، یا مذهب خاص، اداره می شود همه ی آزادی هایی که بشر امروز قرن ها به پایش زندگی داده نابود خواهند شد و انسان به دوران سیاهی برگردانده می شود  که مصلحان اش فریاد می زدند: انسانم آرزوست!
 
بحران هویت فرهنگی ما
باری، ما اکنون گرفتار بدترین نوع بحران فرهنگی یا بحران هویتی هستیم. حکومتی مذهبی فرهنگ زیبا و رنگارنگ ما را گرفتار بحران کرده است و، پس، تنها راه گذر از بحران برگذشتن از این حکومت مذهبی و روی کردن به فرهنگ ایرانی و سکولار خودمان است؛ چرا که فرهنگ ایرانی ما مادر مهربان مجموعه ای از مذاهب، سنت ها، زبان ها و رنگ های مختلف است و آنها را همچون جان شیرین خود در آغوش گرفته و، اگر بیگانه مداران دشمن او بگذارند، می تواند چون رنگین کمانی از رنگ ها و نورها به سرزمین توسری خورده از تبعیض و بیداد و عقب ماندگی ما جانی تازه و روشن ببخشد.
 
برگرفته ای از سخنرانی  سیزدهم جولای ۲۰۱۰ در ساکرومنتوی کالیفرنیا
و به مهدی و دنیز به پاس تلاش های فرهنگی و مهربانی های ایرانی شان 
سکولاریسم نو

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.