جواد لعل محمدی – فعال سیاسی فرهنگی
هر چند که هفتاد من مثنوی نامه فرهنگیان مقبول طبع حضرت سلطان ، امیر شهر ایران نیفتاد و ریش داران محترم مجلس آن را به نیم جو نخریدند و کام عده ای را تلخ و خلقی از این جماعت را ناآرام کردند ؛
اما عجب از اوست که ناصیه اساتید دارد و داعیه صدارت به خانه سلطان خوبان می برد و هوس وکالت مجلس در سر می پرورد . هم ایشان که فرً بی هنریش تا دیروز بر شید و خورشید آموزش و پرورش این کشور آن قدر سنگین شد که قبل از بر کناری ، ترجیحاٌ استعفا فرمودند ؛ در هشدار به فرهنگیان ایران در باب تحصن 10 اسفند 93همه را از خطر بر حذر داشته اند و گفته اند کسانی که زبان سبز در کام دارند ، یقینا سر سرخ شما را ارزان به بیگانه می فروشند . حضرت ایشان گویا آن روزها را از یاد برده اند که به همین جماعت در باغ سبزو سرخ نشان دادند و چون عده ای معلم دردمند و دل سوز طی حرکتی آرام و دموکراتیک قصد بیان خواسته های خود را داشتند ، به ساعتی سر تک تک شان را به تخماق مرحمت خویش کوفتند و به روزی چندین نفر از آنان را به اسارت بردند و خانواده هایشان را به خاک سرد نشاندند.
واین نیز عجب نیست ، عجب تر جماعتی از مجلسیانند که در سودای دوره بعد چنان سنگ به سینه کوفتند و در دفاع از معلمان پیراهن به تن پاره کردند و جلو دوربین ها نمایش به راه انداختند که سینه سوخته گان این صنف به صدق همیشگی دل ، شکوائیه اوضاع بهم ریخته بودجه آموزش و پرورش را به در خانه ایشان ( منظورم همان خانه ملت است ) بردند و سرگردان نگاه های چپ اندر قیچی آقایان و در و راهرو و آسانسور حضرات را گم کردند . همین داعیه داران فرهنگ و تربیت ، بعدا چنان تشت رسوائی دو چندانشان از آسمان افتاد که هوش از گوش همه برد و وارثان دولت فربه از حرام خواری نام گرفتند و فضیحت ردای شریعتشان دیگر مجلسیان را نیز آلود.
و این هم عجب نیست
بلکه عجب از یاران شناخته شده ای است که مهر تائید بر دردها می زنند و سابقه مودت چندین و چندشان و حرمت نمک شان را به ارزنی می فروشند و در پس خلوت غرامت می ستانند .
بگذارید هر چه را که می خواهند انکار کنند .
بگذارید پا بر گلوی معرفت اندیشان بگزارند و مهر زور بر لبهایشان بکوبند و سانسورشان کنند
بگذارید بنام فرهنگیان مزایده و مناقصه در قدرت راه بیاندازند .
باشد که روزگاری آتش سینه سوخته گان همه را درنوردد و این دمل چرکین چون سر باز کند همه رخت فرار بر تن کنند و کسی را یارای ماندن نباشد .
آن گاه است که خواهند فهمید “دیر شده است ، طفل انتظار پیر شده است ، دل صبر از این شیوه سیر شده است .1”