قدر شناسی مسعود رجوی یا…؟ (1)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

karim ghassimکریم قصیم

کمیسیون ضدّامنیّت و ترورشخصیّت”شورا” ضمن انتشار اطلاعیه مورخ 24 ژانویه 2015، تحت عنوان «فراخواندن چاکران ولایت…» وعلنی کردن “غافلگیرانه”یک بغل قبوض مالی 25 سال اخیر با یک تیر ظاهراً چند نشان زده است:

 –  با اعلام حصول مصالحه با خانم مکنزی ، بانوی نیکوکار انگلیسی و همسرآقای اسماعیل یغمائی ، عجالتاً بحران خطرناک کلاهبرداری را مهارکرد.(امیدوارم پرداخت سرموعد بدهییها  نگرانی خانم مکنزی را برطرف نماید و خانه این بانوی بزرگوار از حراج برهد).  

 –  اطلاعیه مذکوردرعین حال با اتهام نچسبِ «دست رژیم ازآستین دریچه زرد» افتاده به جان وفا یغمائی، شاعرآزاده و ضدّ هرگونه ولایت فقیه. اطلاعیه  یغمائی را با دروغ «تامین مالی طیّ سه دهه»، با ارقام نادرست بعلاوه زشت ترین عبارتهای “امنیّتی” مورد توهین قرارداده و بدین ترتیب انتقام افشای شیّادی مالی درانگلیس را از وی گرفته است. اطلاعیه درعین حال اطلاع می دهد، درواقع ازقول افرادی که ظاهراً هیچ ربطی به آنها ندارد تآکید دارد که پولها به موقع پرداخت و ماجرا فیصله می یابد …ولی به شرطی که یغمائی شاعر دیگر از لقب شیر… درنظم ونثر خودبهره نگیرد. البته هیچ جا ننوشته اند کس دیگری هم حق نوشتن این صفت و موصوف را ندارد!

و اما درباب «توفیق شرافتی» این بخش اطلاعیه نگاه کنید به نوشته جذّاب وفا یغمائی در«ماجرای پیرمردی 120 ساله» به لینک زیر

http://darichehzard.blogspot.de/2015/01/120.html

 – پس ازآن، اطلاعیه شریفه  ناگهان، با یک بهانه و توجیه بی معنا ، نام آقای روحانی ومرا پیش می کشد و با شرف و اخلاق خاص امانتداری، که نماد ایدئولوژی رجوی است، گالری اوراق و اسناد مالی را که می بایست «تاسرنگونی» درامنیّت باشند ، آمیخته به دروغ و دغل، بزدلی و ناسپاسی و عددسازی به تماشای عموم می گذارد. جرم من این بوده که خبر مربوط به دستمزد پاتریک کندی را عیناً، باذکرمنبع جهت اطلاع خوانندگان به صفحه فیسبوکم منتقل کرده بودم. بدون تفسیرشخصی. همین طور با درج خبر«حراج خانه مکنزی» با یغمائی «همسنگر» شده ام . که به سیاق آن ترانه معروف باید بگویم « به توچه!»

ولی بهانه پریدن به پای آقای روحانی چیست؟ او که فیسبوک ندارد و اصلاً کوچکترین مداخله ای در موضوع نداشته… همین “قاف ” اثبات می کند که ضیافت پرشکوه شرف و قدر شناسی پیشاپیش و به عمد تهیه و تدارک شده بوده. سراین فرصت با عجله «نان را به تنورچسبانده اند». این که نوشتم “با عجله” ازبابت درهم ریختگی فاحش رسیدها ، دوبله حساب کردنها و ضریب من درآوردی به قصد نیل به رقم اعلام شده نهائی است که بعداً بدانها خواهیم رسید. البته،همان طورکه آقای روحانی هم اشاره کرده اند، باید این جنبه قضیه را هم درنظر گرفت که حفره مابین اسناد مالی و عدد و رقم نهائی اطلاعیه به قدری گشاد است که ای بسا این جا یک ماجرای حیف ومیل مالی هم دارد «حل وفصل» می شود ؟!

دراین فاصله آقای روحانی نیز نظرمقدماتی خودشان را تحت عنوان «آی دزد، آی دزد» نوشته اند و می توانید آن را درلینک زیر بخوانید:

http://pezhvakeiran.com/maghaleh-67209.html

می ماند نظربنده نسبت به این «اطلاعیه» که درآب نجابت خیس شده و درباد شرافت خشک.

راستش ابتداتمایلی به واکنش و موضع گیری نداشتم. اول فکرمی کردم جواب چنین جماعتی منطقاً سکوت است. لاکن بعد متوجه شدم که مبادا سکوت را علامت پذیرش آن آماروارقام و ماجرای حیف ومیل احتمالی تلقی کنند. ثانیاً این نمونه بی همتای قدردانی و احترام به سوابق – که موردی ست درنوع خود یگانه ودرکل تاریخ احزاب وائتلافها و سازمانهای مشروطه به بعد بیسابقه- بله، این رابطه “صمیمانه” دستکم درمورد من مستند به یک موضع روشن و کتبی ازطرف مسعود رجوی بوده، که درست نیست ازثبت تاریخ دور بماند. تصمیم گرفتم جهت اطلاع هموطنان و داوری تاریخ یادداشتهائی را در اختیار عموم بگذارم. ازخوانندگان پوزش می خواهم که ناگزیرم برای روشن شدن بعضی نکات توضیحاتی عرض کنم و مطلب به این دلیل نسبتاً طولانی می شود…

***                                                 

خلاصه ای درباره سوء سابقه این جانب

من، کریم قصیم 69 ساله، پیش ازانقلاب کذائی سال 57 سالها بود پزشک شده، تز دکترا نوشته و در دوره نهائی جراحی عمومی با علاقه و موفقیّت مشغول کار دربیمارستان و به قول  بعضیها “پول درآوردن” درآلمان بودم. درتمام سالهای جوانی/ به موازات درس و کار پزشکی/ در سیاست ایران و جهان و رمانتیسم رهائی و آزادی و سوسیالیسم هم پرواز می کردم. زیاد می خواندم ، کمترمی گفتم و گاه می نوشتم… درسالهای 56/57 آتش انقلاب ایران را فراگرفت و اشتیاق سقوط دیکتاتوری مرا نیز ازجا کند. خیلی پیشتر، به همت ساواک و سفارت، از داشتن پاسپورت ایرانی ام محروم شده 13 سال ازایران دورمانده بودم… خمینی که به پاریس رسید و میکروفونهای جهان جلویش ردیف شدند، دفعتاً هیآتهای ایرانی مذهبی و غیرمذهبی  از چارگوشه جهان به قصد «قربت» و زیارت «آقا»، راهی نوفل لوشاتو شدند، آن زمان من جزو اقلیتی بودم که ازدویدن به پاریس و رسیدن به«خدمت آقا » تن زدم. به جایش کتاب حکومت اسلامی او را دوباره خواندم. اندیشناک استقرارچنان سیستم «شبان – رمگی»، نقدی کوتاه و افشاگر به کتاب «ولایت فقیه» نوشتم و یک بغل کپی این نوشته را درسالن بزرگ غذاخوری دانشگاه کلن پخش کردم، یعنی خودم رفتم آن جا و نوشته را پخش کردم، چون کس دیگری حاضرنبود دست به این «دیوانگی» بزند. متن این « هشدار» را در لینک زیر بخوانید، اگرخواستید:

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-64295.html

همان دوران برگردان فارسی کتابچه ای جذّاب از یوهان موست به نام «طاعون خدا» را هم درحدّ امکاناتم تکثیر و پخش کردم… دودسته ازدوستان فعال سیاسی از این نوشته ها خوششان نیامد و اخم و َتخم کردند: یکی طرفداران زنده یاد دکتر سنجابی درکلن و دیگر هواداران مجاهدین.

باری، تظاهرات میلیونی و ایستادگی مردم ایران را که درگزارششهای تلویزیونی می دیدم مفتخر و مشتاق پروازبه وطن می شدم… به زودی تصمیمم را گرفتم. با روی کارآمدن آقای بختیار – که دیگر خیلی دیربود ولی درهرحال قدرش را ندانستیم و حیف شد – ساواک منحل گردید و سفارت با عجله پاسپورتهای توقیف شده را مهرزد و محترمانه پس داد. مخلص هم با شتاب دیوانه وار آن روزگار  شغل و حقوق و خانه و زندگی ساخته پرداخته را گذاشتم و با یک ساک دستی رفتم فرانکفورت منتظر اولین طیّاره ای که برغم اعتصاب عمومی حاضر به پروازشود و… شد. به اتفاق رفقائی هم اندیش و با صفا عازم ایران شدم، به نام شرکت درانقلاب … ، پرواز رمانتیسم قرن بیستمی به میهن اسلام زده واقعیتها.

درایران زود دریافتم خوره مذهب آخوندی همه جا را گرفته و بخصوص تارهای عنکبوت  خمینی اکثریت مردمان را به تورانداخته …  اگرکاری ازدست من و دوستانم برمی آمد همانا روشنگری فکری بود…  و- درصورت دوام کمی آزادی – امداد تشکیلاتی جهت تآسیس و کارآمد شدن یک اپوزیسیون سکولار ، شجاع و ملی. نوشتن و پخش وسیع و چند باره مجموعه مقالات « دموکراسی و ولایت فقیه»یکی از کارهای روشنگری بود که فعالانه درآن سهیم بودم. درتدوین اساسنامه شماری انجمن و اتحادیه هم همکاری کردم.  درطول سالهای 57/58 ضمن فعالیتهای مخفی سیاسی- تشکیلاتی ، با نام واقعی و به صورت علنی مقالاتی نیز راجع به سندیکا و شورا و … درروزنامه آیندگان( که گاه تیراژ آن از میلیون  می گذشت) نوشتم و. همین نوشته ها بعداً درجزوه ای توسط انتشارات مازیار زنده یاد شاملو، تحت عنوان «دموکراسی مستقیم و شوراها» منتشرشدند. همزمان در فعالیتهای «جبهه دموکراتیک ملی ایران»، که 14 اسفند 57 برسرمزار مصدق بزرگ عهد تآسیس اش بسته شد شرکت فعال داشتم… دولت «امام زمان» بلافاصله ُمهر «یک درصدیهای پررو» را بر ما کوبید و خیلی زود بگیرو به بند ، حتی زندان و اعدام دوستانمان شروع شد و ادامه یافت…

رویهم 6 سال درحد مقدوراتم درایران ماندم و بر پیکارآزادی پای فشردم. عمدتا در حال فرار از اشتغال دولتی، اما همیشه آکتیو درکارپزشکی( درمطب ها و بیمارستانهای خصوصی) و فعالیّت  سیاسی و تئوریک علیه فکرو سیستم ولایت فقیه. باید به تاکید بگویم ازجوانی تاکنون همیشه با فکر وسیستم وساختارهای ولایت فقیه به ستیزبوده ام. دراشاره به تیتر سخیف «چاکران ولایت…» همین جا نقداً به یک واقعیت توجه می دهم : همان زمان که مسعودرجوی درقم دوزانو کنار خمینی می نشست، یا درپیام سازمانی اش خمینی جلاد را « مجاهد اعظم» خطاب می کرد، من کتاب« نقد و تحلیل جبّاریت» ، اثر اشپربر را به فارسی برمی گرداندم… که بعد بدون اجازه ارشاد درایران چند بارچاپ شد و تا همین امروز فایل های گوناگون کمپیوتری اش روی سایتهاست  …

http://pezhvakeiran.com/pfiles/naghde_jabaaryat_www_pezhvakeiran_dot_com.pdf

باری، وقوع جنگ و حمله صدام به ایران بهانه مضاعفی جهت افزایش فشار و سرکوب به خمینی داد. درفاصله کوتاهی شمشیرخونریز «اسلام عزیز» جان هزاران هزار مبارزان و مردم آزادیخواه کردستان و گنبد و… را گرفت. همین طور طیّ تظاهرات مسالمت آمیز30 خرداد60 به جان مردم بی سلاح تهران و دیگرشهرها افتاد. با اعلام «مبارزه مسلحانه» توسط سازمان مجاهدین و وقایع متعاقب آن، طوفان تیرباران و اعدام و دستگیری و شکنجه وزندان  زندگی و جامعه مردم ایران را به خون کشید. سرکوب استثنائی، همزمان نابسامانی وعدم آمادگی تشکیلاتی سازمان مجاهدین برای جنگی که به درازا کشیده و ازطرح اولیه «سرنگونی شش ماهه» سال به سال دورترمی شد و… درمجموع به جای وقوع “پیروزی” که اکنون کلمه ی بی معنا و مفهومی مسخ شده و کسالت بار در افاضات و گزافه گوئیهای اینهاست، ازسال 60 به بعد به واقع یک دینامیسم جنگ و فاجعه ارکان سیاست و جامعه ایران را عوض کرد. درآن سالها که من شاهد و فعال سیاسی پیکارآزادی درون ایران بودم یکی ازپدیده های هرروزه عبارت بود از مشاهده بی پناهی شبانه روزی بسیارهواداران باقیمانده این سازمان. مسعود رجوی به اتفاق بنی صدر توسط آن پرواز معروف ایران را ترک کرده بودند، ولی هزاران هزار نوجوان و جوان طرفدارمجاهدین، مسلح و غیرمسلح،  گسسته ازتشکیلات و بی خانه و بی پناه درهزارتوی شهرتهران و دیگرشهرها درجنگ و گریزی خونین و پرخسران گرفتارشده بودند. همه این نیروهای فداکار درمحاصره تروریستی سپاه پاسداران و دیگرقوای سرکوب خمینی(شلیک درجا،بدون احرازهویت) قرارداشتند. نیروهای وسیع هوادار این سازمان، پس ازشروع فازمسلحانه عملاً فاقد آمادگی گسترده تشکیلاتی و محروم ازسازمانیابی کافی جانپناه و اختفاء و عقب نشینی، درمعرض شدیدترین سرکوبهای مرگبار مرتب دستگیری و شهید می دادند…

دراین برهه، یک همبستگی همه جانبه گروهها و خانواده های دیگرسازمانها و نیروهای آزادیخواه به امداد مجاهدین برخاست. به ویژه نیروهای اجتماعی مخالف رژیم مذهبی، به طوروسیعی دست کمک دراز کردند. آمار و اطلاعات دقیق سازمانی ندارم ولی به واسطه اشتغال پزشکی درآن سالها و ارتباطات گسترده سیاسی – سازمانی ام به جرآت می توانم بگویم که درتهران و کلیه شهرها قطعا دههاهزار نفر افراد و وابستگان خانواده ها خواه ناخواه دست اندرکار کمک به نیروهای بی پناه سازمان مجاهدین بودند و اینها ، بعضا، همه جورمایه می گذاشتند و ازهیچ کوششی فروگذارنمی کردند.

اکنون که به یاد آن دوران و آن شورو همبستگی انسانی درهنگامه جنگ و گریز مرگبار مجاهدین می افتم ، به یاد خانواده های امدادگر که گاه صدمات و عواقب شدیدی را تحمل کردند و نیز به یاد جانهای شیفته آزادی که حین فرار یا در محل اختفاء مورد تهاجم قرار گرفتند و پرپرشدند اشک می ریزم و ناگزیرم ازشدت تآثر لختی نوشتن را قطع کنم….

باری، یک بخش تخصصی فعال دراین کارزار اضطراری امداد و کمک به هزاران هزار عضو و هوادار بی جا و مسکن مجاهدین، همانا پزشکان و پرستاران شجاع و امدادگری بودند که دررسیدگی به مجروحان – به ویژه مجروحانی که ازمراجعه به اورژانسهای رسمی پرهیزداشتند، ازهیچ چیزکم نگذاشتند و بعضاً جان خود و خانواده شان را به خطر انداختند، اما دست ازکمک برنداشتند . درآن سالهای خون و خشونت، تماس تلفنی با پزشکان مورد اطمینان و تقاضای کمک ، مراجعه نزدیکان و افراد نزدیک مجروحان  به خانه و محل کار پزشکان و پرستاران و درخواست کمک ، معمولاً با اقدام فوری یا دراسرع وقت پزشکان و پرستاران روبه رو می شد. خود من ازجمله پزشکان جراحی بودم که بارها مورد مراجعه واقع می شدم.  رفتن به گوشه اختفای مجروحان درخطر – معمولاً بدون اطلاع ازهویت مجروح و گاه حتی مراجعه کننده ….خود نوعی عملیات بود با درجه ریسک بالا. گاها بدون این که فرصت و مجال تماس با کسان و خانواده ام داشته باشم ترک موتورجوانی و یا با اتومبیل خودم به این طرف و آن طرف شهرمی رفتم و معمولاً با حداقل امکانات ناگزیز از انجام عمل جراحی روی عضو تیرخورده یا گچ گرفتن دست و پای شکسته فرد مجروح بودم. چه بسا پزشکان و پرستارانی که طیّ این ماموریت وجدانی، خود به خطر افتادند و درگشت و تور پاسداران منطقه دستگیر و کشته شدند. به یاد این شجاعان درود می فرستم.

من این بخش ازیادداشت را با ذکریک نمونه وسیع ازدرگیریها و نقشی که خودم برعهده داشتم به پایان می برم.

این مورد درگیریهای گسترده و خونین مربوط به زمستان 59 و اوائل بهار60 در شهر رامسر است، جائی که پیش ازتظاهرات 30 خرداد دربخش جراحی بیمارستان شریعتی (پهلوی سابق) به کاراشتغال داشتم . طی درگیریهای متعدد مسلحانه میان هواداران سازمان و پاسداران و حزب الهیهای محل نه تنها درطول روز دراورژانس بیمارستان بلافاصله به مجروحان سازمان رسیدگی می کردم بلکه شبها افراد خانواده و دوستان وابستگان سازمان به سراغم می آمدند، به منزلشان یا حتی دورتر به جاهائی در جنگل جهت رسیدگی به مجروحانی که نمی توانستند / نمی خواستند به بیمارستان آیند می رفتیم. البته بنا به وظیفه پزشکی ، ملی و مبارزاتی، هربار درحد مقدوراتم اقدام و کمک می کردم…

می خواستم این واقعیتها گفته و ثبت شوند. بسیاری ازشاهدان صحنه هنوز زنده اند. تا آن جا که یادم هست ، سازمان مجاهدین همان زمان هم کم و بیش درجریان این تلاشهای پزشکی و امدادی قرار داشت. همین فعالیتهای پزشکی/ جراحی و رسیدگیهای بعدی روی مجروحان سیاسی مخفی/ هواداران مجاهدین دررامسر باعث کنجکاوی و سرانجام برخورد افراد و کارکنان انجمن اسلامی بیمارستان شریعتی نسبت به این جانب و سرانجام تصمیم به فرار ازمحل کارشد – به بهانه مرخصی- در25 خرداد 60، پس ازنطق معروف خمینی و تهدید دیگراندیشان و جبهه ملی و…. از همان زمان مجبوربه ترک اشتغال دولتی شدم. ولی دردوره کارخصوصی پزشکی درتهران( تا بهار63) نیز بارها ازجانب کسان و اعضای خانواده هایی که دورادور می شناختمتشان درخواست می شد به این و آن مجروح مخفی سازمانی رسیدگی کنم که البته – معمولا بدون اطلاع همسرم- این وظیفه را ، طبعاً بدون یکشاهی دستمزد، انجام می دادم و کلیه مخارج وسائل و تهیه دارو را هم شخصاً متقبل می شدم.

یک جنبه مهم دیگر امدادرسانی به فراریان مجاهدین درآن سالهای خون و خطر، تآمین جای و مکان خواب و اختفای مبارزان بی پناه بود، یا کمک به افرادی که درحال فراریا سازماندهی عقب نشینی به کردستان  و… موقتا احتیاج به  سرپناه و محل سکونت داشتند. همه می دادند که بدون چنین امدادی حفظ و بعداً فرار خیلی ازاعضاء و کادرهای سازمان مجاهدین امکان نداشت. خانه من وما درتهران- چه دردورانی که تنها زندگی می کردم و چه بعد ازازدواج با مینو و حتی پس ازتولد فرزندم ، بارها مورد استفاده این افراد بی پناه قرارمی گرفت. بعضاً حتی هویت آنها را نمی شناختیم، فقط کافی بود ازجانب رفیقی یا دوستی مورد اطمینان سفارش شوند. من و همسرم هرگز نه نگفتیم. یکی اززوجهای جوانی که منزل ما پناه گرفتند زنده یاد سعید نفیسی به اتفاق همسرجوانش بود. متآسفانه زمانی بعد، دردور بعدی که قرار بود پیش ما  بیایند  بین راه شناسائی می شوند و گویا در درگیری به شهادت می رسند.

این فشرده را نوشتم تا خوانندگان هنگام مطالعه پیام مسعود رجوی خطاب به این جانب متوجه منظور برخی جملات وی شوند. و نیز اطلاعیه کنونی اینان را درنظر گیرند و قیاس کنند با آن چه من و ما بی هیچ چشمداشت و شائبه ای انجام دادیم…

درطی آن سالهای خونین و سرکوب سنگین پس ازسی خرداد 60 ، من و رفقایم درایران مداوماً درارتباط رسمی با سازمان مجاهدین قرارداشتیم. طی دیدار با افراد رابط (“نقی” و بکائی هردو شهید شدند. دوست دیگرزنده است، ازبردن نامش به ملاحظه اطلاعاتی معذورم) تعاطی فکری و خبری و… گاه پرسش و پاسخ کوتاه داشتیم. پیش آمده بود که من برحسب شرایط و اقتضای موقعیت سخت مجاهدین مخفی ، توسط همان رابط  فی مابین  چند خط یادداشت، یا نوشته شخصی دلگرم کننده ای  و… برایشان می فرستادم…

درطول سالیان دراز گذشته  گاه بعضی ازسران ، حتی درحضور جمع، به آن کنشها و نوشته های پرمهر وگرم اشاره می کردند و به گرمی یاد و حق شناسی می نمودند. اما، دگردیسی و سقوط اخلاقی  را ملاحظه کنید که چطورحالا دست به پرونده سازی می آلایند و به  صورت این اطلاعیه امنیتی و…  چنین از من و ما  «قدردانی» می کنند.                                  ادامه دارد…

کریم قصیم

       

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´      

   قدرشناسی مسعود رجوی یا…؟ (2)

                                                                               کریم قصیم

اکثرخوانندگان می دادند که در زبان سازمان رجوی، ” جی.سی” مخفّف جنگ سیاسی و “افسران وسربازان” این جنگ اکنون سایبری، جزاصل اختفاء به هیچ قاعده و اخلاقی محدود نیستند.

 خشابهای شلیک راست و دروغ/ مجاز و ممنوع/ … منفعت طلبانه برحسب دستوربالا و مصالح دستگاه پشت سرهم به کارمی روند و… شلیک، شلیک…

کیست که نداند با اسم مستعار و انبوهی هیاهو و غلط اندازی و شایعه و کامنت و پست و…می توان به نام و آبروی هرکس – مثلاً من و روحانی و یغمائی و هرمنتقد دیگری شلیک ، حتی «اسیدپاشی» کرد و دررفت.

با صدورو انتشار اطلاعیه کذائی هم فیل جدیدی ، جنجالی به نام “مالی” هوا کرده اند. راستش من و ما  انتظار این درجه از سقوط «شرف و اخلاق» را نداشتیم. البته تف سربالا هم برایشان بوده است: رسوائی جداسازی جنبه مالی ازیک عمرحضور فعال مبارزاتی/ بعلاوه سی سال خدمات بی دریغ تخصصی من و ما/ … خباثت که از حدّ بگذرد به همه چیز گند می زند. 

حالا دیگر احساس می کنم به جای سی سال خاطره صادقانه و خدمت رفیقانه به مقاومت ضد ولایت فقیه، انگار درهزارتوی پرفریب  بهره کشی «شاه و ملکه»(1) یا درمعرض تعرض و تاراج شیطانی عمرو اندیشه و کار و تخصصّ مان بوده ایم، باری درمجلس «نقابداران» می چرخیده ایم.  

***                                                          

مسآله امنیّتی و تروریستی یعنی مسآله مالی ! !

مبارزان قدیمی خوب می دادند :تامین بخشی یا تمامی معاش کادرهای کاروان پیکار، به عنوان امری بدیهی و آزاد کننده وقت و فرصت جهت تکمیل و افزایش فرصتهای کاری و کوششهای مبارزاتی همیشه باب بوده. در”شورا” هم همین طورهم بود.

 درمورد شخص خودم (که حرفه ام پزشکی و اغلب شاغل بوده ام) ابتکار و طرح اولیّه همکاری بیش ازدودهه پیش کتباًً از جانب مسعود رجوی عنوان شد و پس از «فروغ جاویدان» وسالها اصرار اندراصرار و ِاعمال فشار عاطفی توسط او و دیگران نسبت به این جانب، دردامن مناسباتی رفیقانه، عمدتاً به صورت پارت تایم – با قطع و وصل مقتضی شرایط زمان – به اجرا درآمد. ولی اکنون با «اطلاعیه » کذائی با نمایش خاص و محتوائی ازخود بیگانه و دروغ آشکار از ماوقع مواجهیم . لذا، برای ثبت درتاریخ و عبرت دیگران هم که شده، مایلم دراین رابطه نکاتی را خاطر نشان کنم.

  ابتدا ( فقط از جنبه روانشناسانه – سیاسی) این مسآله را توضیح می دهم که چرا «رهبری» پرونده

اوراق مزبور را چنین خشن و جداسازی شده پیش کشیده و مآموریت اقدام اخیررا به کمیسیون «امنیّت و تروریسم» شورا داده است.

با شناختی که این جانب طی قریب سه دهه حضورشورائی و تجربه تدریجی در مشاهده بالینی افکار و رفتار و واکنشهای حضرتش پیدا کرده ام… همین گزینش «کمیسیون» و دید امنّیتی حاکم بر«اطلاعیه» ، خود مبیّن دو ویژگی بارز از روانشناسی «آن آقا» و دستگاهش هست: نخست پارانویای مزمن و هراس زدگی مداوم از وقوع «توطئه»ای که گویا درتعقیب او بوده… و ادامه اش که گویا درخیز و پرش قریب الوقوعست و آسمان ریسمان بافی و چسباندن موضوعات لایتچسبک بهمدیگر که ملزومات توطئه فراهم شوند. خصوصیّت دیگر و مکمل «نوک پیکان تاریخ» همانا واکنش هیستریک به منظور “پیشدستی” بر/ یا سرکوب توطئه گرست. گرچه تصورات مربوطه دراوهام پارانوئیک مسعود رجوی و دستگاهش بروزمی کند، ولی فرمان و اقدام واکنش سریع بیرون از مشاعر حضرات رخ می دهند و طبعاً عواقب خاص خود را دارند. جفت آن ویژگیهای گفته شده نیز معلول حادثه اند، ناشی و برآمده ازانبوه شکستهای نپذیرفته وعلل بررسی نشده…

دررابطه با بحران 20 ماهه اخیر هم نپذیرفتن اصل ماجرا و عدم حلاجی مسائل سیاسی- فکری که منجر به استعفای ما شد(چکیده آنها درمتن استعفاء آمده) باز کاررا به ظهورپارانویا و این نوع واکنشها کشانده که می بینیم. معولاً این نوع رویکرد، کل وضعیّت را بیشترو بیشترتخریب می کند. دیدیم که درمقابل استعفای علنی، بی خدشه و محترمانه من و روحانی به جای متانت و وقار( “ازشما به سلامت و ازما به خیر” گفتن) وحشتزده /بلافاصله/ آژیرخطر کشیدند و ظرف 24 ساعت بیش از500 امضاء را زیرآن متن هیستریک اولیّه ردیف کردند، که خود این طرزعمل علیه خودشان رسواگر بود.

معمول ِ احزاب دموکراتیک آنست که دربرابریک استعفای سیاسی با اهمیّت و ناگهانی، احساس تآسف همراه با قدردانی ازخدمات و آرزوی توفیق درآینده ابراز ، سپس انتقادها مطرح می شود و مباحثه درمی گیرد، خیلی وقتها با شرکت اعضای مستعفی. اما نزد مستررجوی پارانوئیک خیر. بلافاصله احساس طوفانی ی ترس و تعقیب… استعفاء گویا توطئه ای بوده جهت «ردیابی رهبری»! بلافاصله وسواس و جبر سرکوب و لذا کوبیدن توطئه گرخیالی، البته درشکل و شمایل حلقه کوچک و قابل تعرض یعنی دوعضو یک لاقبای مستعفی. همین جا یک خصوصیّت «انقلابی» دیگر مسعود رجوی نیز خودنمائی کرد: زورت به توطئه گرگردن کلفت اعلام شده درسناریو(رژیم) نمی رسد، یقه “افراد = حلقه ضعیف” را بچسب و چماق اتهام را بکوب تا دنیای تعبّدی درون دستگاهت از بحرانی که مثل صاعقه فرود آمده خودش را بیرون کشد. (…و دروغ بزرگ به قول گوبلز سند و مدرک نمی خواهد!)

تناقضات لاینحل

 همین جاست که خطاهای مضاعف و متعددی رخ می دهند و با توجه به خلقیات و خصوصیات طرف،

مشگلات مرتب پیچیده ترمی شوند، چون:

–         اصلاً نمی پذیرد مابین اوهام پارانوئیک او و واقعیتهای بیرونی تناقضات ماهوی وجود دارند و این اصطکاکها دست ازسرش برنمی دارند،

–         دنیای بسته ومحدود سازمانی اساساً پایان یافته ، دوران شبکه های افقی و اطلاع رسانی همگانیست و خارج ازمحدوده تنگ دستگاه و هوادارانی که کله “خود را به رهبری سپرده اند”، مردم خود کم و بیش حافظه تاریخی و تجربه و عقل سلیم دارند، می پرسند و اماواگرمی کنند و مدعاها و بازیگران درام را می سنجند،

–         دو عضو مستعفی از “شورا” خود صاحب سابقه و نوعی اعتبار و ذخیره ای در خاطره جمعی جامعه بوده اند، با ُمهرو خط کشی «آن آقا» و دستگاه خیلی «با آبرو» یش، قطعاً خط نمی خورند، برعکس حضور و کلامشان سئوال برمی انگیزد و جواب می طلبد( درپاسخ به پرسشهای افکارعمومی هم که می دانیم مسعودرجوی قهرمان لالهاست)،

–         و بالاخره  ِصرف استعفای علنی و بی خدشه من و ما و نشاندادن امکان مشروع و پاکیزه کناره گیری از معایب و مصائب نامبرده (درمتن استعفاء) به عنوان شهامت مدنی مورد احترام افکارعمومی هموطنان قرارمی گیرد و با تبریک و قدردانی افراد و شخصیتهای متعلق به خانواده های سیاسی گوناگون اپوزیسیون ضدرژیم مواجه می شود (این جانب پیامهای تبریک ایمیلی ، فیسبوکی و تلفنی و حضوری متعددی ازشخصیتهای اپوزیسیون دریافت کردم… )، همین جوّ باعث می شود که حملات هسیتریک بعدی دستگاه و جماعت رجوی اثر معکوس گذارد، و به جای بغض و عناد   حبّ و حمایت برانگیزد. و این وضع بحران درون تشکیلاتی را شدّت می بخشد. پس طرح سرکوب تازه ای لازم می شود و کمیسیونها مآموریت ویژه دریافت می کنند…

خلاصه، روی زمین و بیرون از خیالات بیمارگونه «امام غایب»،  واکنش سریع وی درصحنه زندگی مرتب خرابی بییشتر برایش می آورد. سراین و آن ترس از«توطئه» مرتب با میل شدید به اقدام بلافاصله و سرکوب «توطئه گر» خیالی واکنش نشان می دهد … البته زورش به رژیم و رقیب فائقه که طبق معمول نمی رسد، به سرعت یقه افراد را می گیرد. نام این بی اخلاقی ، این رذالت را هم می گذارد «سبقت گرفتن از رژیم»…

 همین طورانواع شایعه پراکنی دردستورقرارمی گیرد و شلیک دزدانه به ما تحت عنوان «اظهارنظر» و «اطلاعیه بی امضاء»، که می بینید اکنون بخشی از کار و «چک لیست» شب و روزشان شده … و آخرین پرده هم کشاندن اعضای بی چاره “شورا” به موضع گیری است.

 به تجربه ما و رسم این «ساختار»،  کل زشتکاریهای جاری درنهایت از همان «بالاترین نقطه پیکان تکامل» سرازیر می شود. روال اخلاق رهبری و رویه “انقلابی- توحیدی” رهنمود معروف لاحیاء فی الدّین است!

همین طور ایجاد مداوم قال و مقال و جنجال تبلیغاتی و اشاعه دروغ و دغل… هم نیازو هم عادت ثانوی  و پراتیک روزمره دستگاه حضرتست… و البته اجبارکاری هوادارانش. حتی یک نفراز هویتهای مسئول نمی آید پشت بلندگو مسئولیت بپذیرد و سخن بگوید. اطلاعیه خودشان را هم امضاء نمی گذارند. این و آن را می فرستند جلو که مرافعه ای چاق کند و دعوا را داغ نگهدارد… آن چه شیران را کند روبه مزاج   احتیاجست احتیاجست احتیاج.

وضع درونی جناب (شیر…) ازهرنظر بحرانیست و لاجرم به صدوربحران بیشتر احتیاج دارد… حتی بعد از20 ماه که ازاستعفای ما گذشته و مطلقاً هیچ سند و مدرکی دراثبات هزارو یک افترا و برچسب کثیف در دست ندارند، به جای عبرت گیری و شرف عذرخواهی با دریدگی خاص «حضرت امام»، ازمسائل زندگی خصوصی ما تجسس می کنند / درباره موقعیّت شخصی انسانهائی که به محض یقین ار ریاکاریها، فسادها و نمایشهای چند رویه آنها شرافتمندانه استعفاء داده صحنه فریب را ترک گفته اند، باردیگر افترا می زنند و رذیلانه از «منابع جایگزین» سخن می گویند.

آخر مگرشما مفتریان بی اخلاق نبودید که در ارتباط با استعفاء  همان روزهای نخست از «پروژه میلیاردی رژیم» سخن گفتید و درکال- کنفرانسهای سازمانی هزارجور شایعه سرزبانها انداختید… چه شد، مدرکی پیدا کردید؟

چرا یک لحظه به این همه تضاد و تناقضی که می آفرینید و مثل تارعنکبوت به دور خود می تنید نمی اندیشید؟ تا کی فراربه جلو و طلبکاری اززمین و زمان؟ آخرمگرجمهوری اسلامی به اروپا هم کشیده که مختصات زندگی خصوصی انسانها را تجسس می کنید؟ به شما چه ربطی دارد که مدام پیچ و تاب دارید و دروغ و دغل می بافید و حالا دست به این بی شرمی تازه زده اید؟…، طوری ژست می گیرید که انگارهنوز من و ما در”شورا” و تحت نظارت و کنترل حضرات هستیم!

مشت باز

همه می دانند که ما در5 ژولای 2013 محترمانه از “شورا” استعفاء دادیم . مخاطب ما هم درکلیه نوشته هایمان صریحاً خانم و آقای رجوی بوده اند و لاغیر،نه این و آن کمیسیون و اسم مستعارو حاج آقا!

 فحاشیها و بد دهنیهای این و آن فرد ارزانی صاحبشان (که گرفتارنیازند ولابد معذورند)… اگرحرفی هست خود «رهبری» باید عنوان کند و بس! او خودش متقاضی و مبتکر و «صاحب اعتبار»خیلی پروژه ها، ازجمله  مسئول و دعوت کننده  اصلی به تآمین مادی بوده است.  و حالا این اطلاعیه و بازی جداسازی و طلبکاری!

به صراحت می گویم این نقشه جداسازی مادّیات از عمررفته و انبوه خدمات بی شائبه انجام شده سی ساله من و ما، نشانه و اثبات تازه ای است از انحراف و دگردیسی ارتجاعی «ناخدا»، از مسخی که درمکاتبات مکرّرو«حقیر» با سران رژیم، درلگدمال کردن ابتدائی ترین موازین حقوق بشراشخاص، دراهانت مداوم و غیرمستند به شخصیتهای فرهنگی و سیاسی آزاده میهنمان، درعدم پاسخگوئی به سئوالات، اعتراضات و افشاگریهای جانکاه جداشدگان، درَهجمه ناجوانمردانه و بلافاصله/ و لجن پراکنی رذیلانه 20 ماهه نسبت به ما…و دربسیار شواهد دردناک و اسف بار دیگر شاهد آن بوده و هستیم.

 روبه رو شدن با این طرح «جداسازی» و ارائه بی شرمانه علنی آن،  دفعتاً ما را به صرافت می اندازد و به طرح وتدبیر و پراتیک استثمارگرانه کاری – مالی آنها درکل سیستم و چرخش امورات «شاه و ملکه »(اصطلاح اززنده یاد الهه) پی می بریم:

 بهره کشی عظیم و بی کران طیّ دهه ها از نیروی کار و نیز نیروی علمی و تخصصّی رایگان / یا فوق العاده ارزان/، دریک سیستم یک طرفه بوروکراتیک و روابط استثماری شدید و پنهان(زیرلوای ” کار برای”مقاومت” و همبستگی انقلابی”)…

اگردرگذشته همینطورفکرمی کرده اید که اکنون رو کرده اید ، پس سیستم کاری ازقدیم بهره کش و استثمارگر بوده و اگرسالی چندست که چنین شده اید پس دراین شاهکاراخیرتان به دست خود و کمیسیونتان، پرده سالوس از چهره برگرفته اید. اتفاقاً درهمین اوراق به رآی العین می توان دگردیسی ارتجاعی فوق العاده شما را شناخت: سوداگرانی هستید غارتگر عمرو تجربه و تخصّص و ایثار یک نسل آزادیخواه ایران. با توجه به بیلان همین سی و سه سال اخیرتان به فریاد باید گفت شما نه تنها به من و ما، بلکه هزاربارمهمتربه هزاران هزارخانواده شهدای مقاومت بدهکارید، بدهکار جان ومال و آبرو و حیثیتها هستید، بدهکار جانهای پرپرشده ، تن های شکنجه شده درزندانها، نامهای تعرض شده و خلاصه بدهکاربزرگ نسل سوخته ای هستید که درتوهم انقلابی بودن شما ازهمه چیز خود گذشتند و ازهیچ فداکاری دریغ نکردند و حالا با درد و آه شاهد دجالگری سودجویانه ، شاهد طلبکاریهای استثماری شماست از  دو یارو یاور صمیمی همبسته اش… و البته به طور ضمنی نسق کشی ازهمه اعضای باقی مانده “شورا”.

حال که چنین نمایشی را ترجیح می دهید  دستکم صورتحسابهای مخارج کل اعضای کابینه 20 ساله و به ویژه فهرست مخارج بی کران «شاه و ملکه»  را نیز جهت اطلاع و آگاهی مردم و خانواده های رنجدیده منتشر کنید. آیا خانم و آقای رجوی صورت ریخت و پاشهای بی حساب خود را امضاء کرده اند؟

این طور که معلومست کارو جانفشانی یک نسل سوخته برای خرج بی کران «رهبری» بوده! این صورتحساب شیطانی / این استثمار«خونین» و ستم همه جانبه در تاریخ سیاسی اپوزیسیون ایران هیچ مورد دومی نمی شناسد و به واقع دردفتر اعمال رجوی به ثبت خواهد رسید

  باش تا صبح دولتت بدمد!        ادامه دارد  > بخش سوم

—————————————————-    

1- زنده یاد «الهه» طی یک نشست بزرگ شورا درعراق با اظهارمحبت به زوج رجوی پیشنهاد کرد آنها شاه و ملکه ایران شوند. جالبست که خود حضرات هیچ واکنش منفی و مخالفی نشان ندادند!

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.