روایت کسی که در متن حادثه حضور شخصی داشته و مقدار زیادی عکس و فیلم گرفته که هم اینک در آرشیو NBC نیویورک در آمریکا نگهداری میشود…
روایت او از حادثه پردازان ۶۰ سال پیش ، گوئی روایتیست از حادثهسازان امروز …
***
– دو سوال بیبیسی فارسی از ابراهیم گلستان به مناسبت شصتمین سالگرد ۲۸ مرداد ۳۲ که خواسته شد در ۲۰۰ کلمه پاسخ داده شود :
سوال اول:
با گذشت ۶۰ سال و انتشار اسناد و تالیفات مختلف، ارزیابی شما از رویداد ۲۸ مرداد چیست؟ آن را کودتا می دانید؟ یا اقدامی قانونی از طرف محمدرضا شاه؟
سوال دوم: عملکرد محمد مصدق در جریان ملی شدن نفت را چگونه ارزیابی میکنید؟
***
پاسخ ابراهیم کلستان :
هرکس حق دارد هرپرسشی را که دارد به هر جور که بخواهد از هرکس که بخواهد بپرسد. نه نحوه جور کردن پرسش، و نه مقدار مدتی که معین کند برای پاسخ، الزامی نمی سازد برای پاسخگو.
پاسخ به این دو پرسش شما در قید و قالب زمانی که برای جمع آنها معین کردهاید، به وجهی که شایسته موضوع آن باشد و بعدهای مطلب را درست روشن کند، نه درست است و نه در خور؛ که، در نتیجه، نه میسر و نه الزام آور برای من.
این از این.
برای دادن پاسخ هم نیازی ندارم به “اسناد و تالیفات مختلف” که ذکر کرده اید. من آن روز ۲۸ مرداد همه را به چشم خود دیده ام و از همه آن رویدادها خودم برای دستگاه های تلویزیون و خبر پخش کنی آن روزگار فیلم خبری برداشتهام که در آرشیوهایشان، خاصه و عمدتا در اصل نزد NBC نیویورک، میشودشان یافت.
من آن روز را به چشم خود دیده ام و “دنیا را جز به چشم خود” نمی بینم.
آنچه آن روز ۲۸ مرداد پیش آمد، در اول حمله ناگهانی ده ها چماق به دستهای سید ابوالقاسم کاشانی بود که نصف روز مردم رهگذر بی خبر را از توی میدان توپخانه تا خیابان های اطراف آن با کتک زدن بی بهانه و کوبیدن بی دلیل هراساندند و رماندند و راندند. و بعد، چند ساعت بعد، یک دسته آرتشی با چند تانک به خانه مصدق هجوم بردند و در پناه خود گذاشتند تا دسته ای زن و مرد از جوان و پیر بریزند به تاراج خانه مصدق که هرچه را در آن بود کوبیدند و کندند و بردند. شاه آنجا نبود آن روز.
همچنین نبودند آنجا آن دسته های چندین هزار تنی قشرها، یا “اقشار” فشرده، یا سرانشان، که تا آن روز، هربار، و چه بسیار بار، زیر شعارهای حزب توده، یا آنچه بعد “جبهه ملی” و “نیروی سوم” و “نهضت آزادی” و از این چیزها شد، خود را توی خیابان ها مینمایاندند. آن ها آن روز مطلقا هیچ نیامدند و نبودند و کسی هم ندیدشان. اصلا. شاه هم نبود، که انتظار بودنش را هم کسی نداشت.
شاه پیشتر، از کلاردشت از میان هجوم معارض مردم آنجا پریده بود به بغداد و بعد هم به رم. و بعد، چند روز بعد بود که برگشت. و تا وقتی که ۲۵ سال بعد باز از ایران رفت، دیگر هرگز به کلاردشت نرفت و مردم کلاردشت را ندید و نبخشائید.
همچنین مصدق را.
دویست کلمه شما هم تمام شد دیگر.
***
– توضیح شفاهی گلستان از غارت منزل مصدق که خود او شاهدش بوده
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو