گفت و شنود با پرویز یعقوبی (۱): فاطمه امینی و مراد نانکلی را زیر شکنجه کشتند

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

[youtube_sc url=”https://www.youtube.com/watch?v=l-4fgMuve7U”]
آقای پرویز یعقوبی بعداز توضیحاتی در مورد حمید اشرف،
نظر آقای پرویز معتمد(مسئول سابق تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک) را در مورد مسعود رجوی، مهدی سامع، به اصطلاح عملیات(فدائیان) در استادیوم آریامهر (آزادی) که باعث کشته شدن حدود ۵ هزار نفر از مردم می‌شد ! –  و، لو رفتن خانه محمد حنیف نژاد، نقد می‌کنند.

ای بانگ نای خوش سَمَر
در بانگ تو طعم شکر
آید مرا شام و سحر
از بانگ تو بوی وفا

مولوی

…[بازجو] منوچهری (ازغندی) تا مرا دید با لحنی مهربان، امّا با حالتی کلافه گفت: یکی را دستگیر کردیم حرف نمی‌زنه، ما از بالا تخت فشار هستیم. آخه هر کی دستگیر میشه یک چیزی میگه. ولو نشانی یک خانه خالی را میده. این زن اصلاً حرف نمی زنه. همه ما را دیونه کرده، ما را مجبور کرده شکنجه‌اش کنیم. بازهم حرف نمی‌زنه. تو دکتری باید خوبش کنی. نصیحتش هم بکن. باید بالاخره، یک چیزی بگه ما باید به بالاترها گزارش کنیم. حاضری زخمهایش رو معالجه کنی؟…
چشمم را در اتاقی باز کردند…دختری لاغر و تکیده،…با چشم‌های بسته دراز کشیده بود. موهای بلند شبق رنگش دور صورتش ریخته بود و مژه های سیاه بلندش روی چهره مهتابیش جلوه خاصی داشت…آهسته رفتم جلو تختش دستم را به علامت سکوت روی دماغم گذاشتم مبادا حرفی بزند و آن را ضبط کنند. دست دیگرم را گذاشتم روی دستش، چشمان سیاه مهربانش را به آرامی باز کرد. گفتم سیمین هستم. فامیلم را پرسید. گفتم و کنارش نشستم. پرسیدم خیلی درد داری؟ چیزی نگفت…(…)
او فاطمه امینی (بازرگان) بود…فاطی روح والایی داشت، همه عشق بود و عاطفه،…(…)
هنوز زخم‌هایش را ندیده بودم. روز بعد وسایل پانسمان و مسکن و آنتی‌بیوتیک خواستم به سرعت همه‌چیز را آورند. قیچی، چاقوی تیز جراحی، داروی مسکن و… همه آن چیزهایی که یک لحظه هم دست زندانی نمی‌دهند. مات مانده بودم. فکر کردم پرستاری، نگهبانی، کسی مراقبت خواهد کرد. اما هیچ‌کس نبود. همه‌چیز را داده بودند دست من. با آن قرص‌ها می‌شد به آسانی خودکشی کرد. من از زمان دستگیری‌ام دو بار سابقه خودکشی داشتم. اما جای این فکرها نبود. اول باید زخم‌ها را پانسمان می‌کردم. فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبرِ سوخته‌اش برداشتم، خشکم زد. به زخم‌ها نگاه می‌کردم و تمام بدنم می‌لرزید…(…)
فاطی نمی‌خواست هیچ‌چیز به دست ساواک بیفتد. می‌گفت: “درخت کهنسالی با شاخه‌های زیبایی در اون خونه هست که نمی‌خوام به دست اینا بیفته …
بخشی از «زیبای خفته» نوشته دکتر سیمین صالحی (از کتاب «داد و بیداد» ویدا حاجبی تبریزی)

در همین رابطه
گفت و شنود با اسماعیل یغمائی
گفتگوهای دیگر
سایت همنشین بهار

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.