چگونه می‌توان ایرانی بود؟: رامین جهانبگلو

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

نشست های انجمن فلسفی آگورا در تورنتو، در سال های گذشته، با رامین جهانبگلو، استاد فلسفه، هر هفته یکی از جوانب فلسفی، تاریخی و جامعه شناختی را مورد بررسی و گفتگو قرار می داد که در سایت رادیو فردا در اختیار علاقمندان قرار میگیرد. آقای جهانبگلو که پیشتر استاد فلسفه در تورنتو در کانادا بود، هم اکنون استاد دانشکده حقوق و مدیر مرکز صلح شناسی‌ مهاتما گاندی در دانشگاه جیندال در دهلی‌ است.

بخش اول بحث »چگونه می توان ایرانی بود»؟

جلسه امروز و جلسات آتی درباره ایرانی بودن خواهد بود. به مساله تمدن و فرهنگ ایران می پردازیم و سعی می کنیم کاوشی در زمینه این دو مفهوم داشته باشیم.

موضوع اصلی چیزی است که من درباره آن (اگر نگویم بیشتر) ده سالی است که کار کردم و درباره آن فکر کردم، در کنار کارهای فلسفی ام. آن هم به خاطر ایرانی بودنم هست، که اگر شما در خارج زندگی کنید این مساله برایتان جدی تر هم مطرح می شود. چنانکه من در دوره ‌ای که در فرانسه بودم این مساله مطرح شد و الان در آمریکای شمالی بیشتر حتی مطرح شده.

پرسشی که عنوان جلسه امروز ما است که «چگونه می توان ایرانی بود»، پرسش معروف منتسکیو است. فیلسوف دوران روشنگری فرانسه قبل از انقلاب فرانسه که در «نامه‌های پارسی» در نامه سی‌ام از زبان یک فرانسوی خطاب به یک گردشگر که از شرق آمده و لباس‌های اروپایی تنش کرده می پرسد که چگونه می توان ایرانی بود. این سوالی است که من امروز با شما دارم در میان می گذارم. منتسکیو این پرسش را سه قرن پیش انجام داده. اما در طی این سه قرن می بینیم که این پرسش برای ما ایرانی‌ها هنوز پرسش زنده‌ای است.

ایرانی‌ها مثل ژاپنی ها یک ملت خودمدار هستند. به نوعی چون خودمدار هستند جهان مدار یا جهان محور هم هستند. رامین جهانبگلو

البته این پرسش هویتی تمام اقوام است. این پرسش را از خودشان می کنند که چگونه ما فرانسوی هستیم، چگونه آمریکایی هستیم یا چگونه کانادایی هستیم. برای برخی از کشورها چون فرهنگ دیرینه‌ای ندارند طبیعتا این پرسش برایشان خیلی عمیق نیست. از جمله کانادا یا استرالیا و نیوزیلند که برخلاف ژاپنی‌ها چینی‌ها و ایرانی‌ها ترک‌ها و خیلی‌های دیگر نمی توانند این پرسش را به همان وجه برای خودشان مطرح کنند. شاید حتی برایشان مطرح هم نشود چنانکه اگر کتاب خاطرات مرا خوانده باشید به نظر من اصلا چیزی به نام کانادایی بودن وجود ندارد و این بحث را نمی شود مطرح کرد و مطرح هم نمی شود. ولی ایرانی بودن مطرح می شود و ما باید برگردیم ببینیم وقتی درباره ایرانی بودن صحبت می کنیم آیا درباره تمدن صحبت می کنیم یا فرهنگ.

در مقاله‌ای که من نوشته‌ام با ارجاع به فلاسفه آلمانی، هم فلاسفه و جامعه شناسان قرن بیستم و هم ایران شناسان این دو مفهوم را کاملا از هم جدا کرده ام. بحث «کالچر» (فرهنگ) و «سیویلیزیشن» (تمدن) از هم کاملا جدا است. در خاطره ملی ما ایرانی‌ها گاهی این دو مفهوم یکی می شود. یعنی ما وقتی از تمدن و فرهنگ ایران صحبت می کنیم هر دو را یکسان می بینیم. دلیلش هم این است که به نظر من پشت آن یک کار فلسفی نیست. یک برخورد خیلی احساسی محض است. به هر حال مهم این است که ما این دو تا را بتوانیم از هم جدا کنیم و به این پرسش پاسخ بدهیم که وقتی داریم درباره تمدن صحبت می کنیم با ارجاع دادن به نوروتلیاس، هگل و کانت داریم از چه موضوعی صحبت می کنیم و تمدن ایرانی یعنی چه و وقتی از فرهنگ یا کولتور صحبت می کنیم یعنی چه.

وقتی از تمدن صحبت می کنیم به نظر من به ویژه در کشورهای شرقی مانند ژاپن و چین و هند می توانیم بگوییم با یک سیر ناخودآگاه تاریخی روبه رو هستیم. نه آن چیزی که هگل آن را سیر یا فرآیند خودآگاه تاریخی می نامد. چرا ناخودآگاه است؟

دلایلش این است که آن طور که ملت ایران یا ژاپن و یا هند و چین خودشان را توصیف می کنند همیشه به نوعی برمی گردند به حیات و زندگی درونی شان. به نوعی برمی گردند به یک نوع انکشاف تاریخی که ناخودآگاه بوده. که البته این از نظر فیلسوفی مثل هگل یا کانت قابل قبول نیست. برای اینکه برای آنها انکشاف تاریخی همچنانکه در مارکس هم هست یک چیز اگاه است. یعنی هگل میآید تاریخ را مانند سیر تفکر ملتی درباره آزادی خودش توصیف می کند. ولی این سیر ممکن است ناآگاهانه صورت بگیرد.

در مورد ایران و کشورهایی مثل ایران که می توانیم بگوییم تاریخشان به نوعی با تاریخ غرب تفاوت داشته شاید ملت هایی هستند که خود مدار هستند یعنی سلف سنتریک هستند. مثلا ژاپنی‌ها یک ملت خودمدار هستند. ایرانی‌ها یک ملت خودمدار هستند. به نوعی چون خودمدار هستند جهان مدار یا جهان محور هم هستند. کسموسنتریک هستند. ولی این در ارتباط با خودمداری است. یعنی جهان را در رابطه با خودشان توصیف می کنند بیشتر از اینکه جهان را در یک پروسه تاریخی مثل غرب توصیف کنند.

اینجا مساله‌ای که برای ملتی مثل ما مطرح می شود و بیشتر در سیر تمدنی آن مطرح می شود این است که هربار که در باره ایرانی بودن سوالی مطرح می کنیم این پرسش هم ناخودآگاه مطرح می شود که ایرانی نبودن یعنی چه؟ یعنی ما ایرانی هستیم برای اینکه عرب نیستیم. چون ترک نیستیم. چون هندی نیستیم. ما ایرانی هستیم برای اینکه غربی یا ژاپنی نیستیم. اگر ادبیات صدو پنجاه سال گذشته را، اگر دورتر نخواهیم برویم نگاه کنیم، می بینیم که ایرانی‌ها هربار که آمده اند خودشان را توصیف کنند اینطوری توصیف کرده اند که ما چه نیستیم. ایرانی بودنشان را در رابطه با اینکه چه نیستیم مطرح کرده اند.

این شیوه‌ای از برخورد است که بیشتر تمدنی است و شاید به نوعی جلوی گفتگوی میان فرهنگ‌ها را بگیرد. برای اینکه وقتی شما خودتان را با آن چیزی که نیستید می خواهید توصیف کنید معمولا آن چیزی را که نیستید طرد می کنید و با آن وارد گفتگو نمی شوید. حتی دلتان نمی خواهد چیزی را که نیستید بشناسید و به طرفش بروید.

ناچارم مثالهایی را بزنم که می دانم بعدا در فیسبوک می آیند اعتراض می کنند. یکی از مثالها در شیوه غذاخوردن ایرانی‌ها است. این البته در دیگر ملت ‌ها هم هست. آن هم این است که بسیاری از غداهایی را که نمی شناسند نمی خورند. حاضر نیستند که اصلا به طرفش بروند. چون برایشان یک چیز بیگانه است و حاضر نیستند این انعطاف را از نظر مزاجی نمی گویم از نظر فکری برای خودشان نشان دهند. این را من در چینی‌ها دیده‌ام در ژاپنی‌ها هم دیده ام. آنها هرجای دنیا که می روند غذای خودشان را با خودشان می برند. این نشان می دهد که وارد گفتگو نمی خواهند بشوند و استمرار تمدنی‌شان را می خواهند داشته باشند.

ایران کشوری است که تعدد و تکثر فرهنگی را به نوعی آگاهانه قبول می کند. لااقل در بخش سیاسی اش.

وقتی به مساله ایرانی بودن بازگردیم می بینیم ایرانی بودن با سه لایه که من آن را لایه‌های هستی شناختی یا انسان شناختی می نامم همراه بوده. این سه لایه در تمام ایرانی‌ها من فکر می کنم هست و بسیاری از گرفتاری‌های سیاسی و اجتماعی ما را ایجاد کرده. یعنی عدم تفاهم میان این سه لایه موجب شده که به خشونت‌ها و فجایع زیاد در تاریخمان برسیم. من روی این کلمات هستی شناختی و انسان شناختی این سه لایه تاکید می کنم. چرا؟ هستی شناختی است چون شیوه‌ای از بودن است وانسان شناختی است چون از توی آن یک انتروپوز یا یک نوع هومو ایرانی پوس خاصی در می آید.

یکی لایه ماقبل اسلامی است. این لایه را من در نوشته‌هایم سندروم امپراتوری نامیده ام. این لایه عبارت از این است که ایرانی ها هنوز خودشان را به صورت یک امپراتوری می بینند و بخش اعظم هویتشان را در رابطه با این تاریخ دیرینه‌شان و تاریخ طولانی‌شان می بینند. حتما و بیشک بخشی از هویت ناخودآگاه که به صورت تمدنی و نه الزاما فرهنگی توصیف می کنند برمی گردد به ماقبل اسلام. من اشاره به فعل و انفعالهای ماقبل اسلامی نمی کنم که دوره ساسانیان چگونه بوده یا پارتیان ولی با اشارات دقیق به نوشته‌های ایران شناسان در مقاله‌ام توضیح می دهم که ایران در دوره‌ای از تاریخ یک کشور چند فرهنگی است.

ایران کشوری است که تعدد و تکثر فرهنگی را به نوعی آگاهانه قبول می کند. لااقل در بخش سیاسی اش. مثالی که ایران شناس‌ها زده اند و من هم درمقاله‌ام آورده‌ام تخت جمشید است. تخت جمشید نتیجه همکاری و گفتگوی فرهنگی میان بسیاری از فرهنگ‌ها است که این ساختمان را چه با مصالح و نیروها و معمارهای گوناگون از جاهای گوناگون ساخته اند. بنابراین تخت جمشید فقط نتیجه فرهنگ هخامنشی نیست بلکه نتیجه یک گفتگوی فرهنگی است که در ایران باستان صورت می گیرد و خیلی مهم است.

ما در اینجا درباره یک تک فرهنگ صحبت نمی کنیم بلکه فرهنگی صحبت می کنیم که با وجودی که خودش را یک امپراتوری می داند و شاید چون خودش را امپراتوری می داند به نوعی از فرهنگ‌های دیگر نتیجه می گیرد و آن را در قالب معماری و انواع فرآورده‌های هنری نشان می دهد.

در دوره‌های بعد این برخورد بیشتر صورت می گیرد و شاید آن چیزی که در سطح سیاسی داشتم به ویژه دوران مابعد اسلام می آید و یک مقدار زیادی درونی می شود. که این نه برای بخش دیندار خرافی جامعه قابل قبول است و نه بخش ایران پرست متعصب جامعه ما. و چون متعصب هستند هر دو طرف طبیعتا هیچ گفتگویی میان لایه‌های مختلف تمدنی ، هستی شناختی و انسان شناختی را قبول ندارند و اعتقاد دارند دو لایه به نفع یک لایه به طور کلی باید از بین برود. یعنی ایران یا کاملا اسلامی شود یا کاملا پاک شود از هرگونه چیزی که آنها به نام «فرهنگ تازی یا فرهنگ عربی» از آن نام می برند. طبیعتا آن چیزی که از ایران باقی می ماند فرهنگ ماقبل اسلامی است و فرهنگ شیعه در ایران دیگر نقشی ندارد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

4 پاسخ

  1. با سلام به رامین جهانبگلو. بحث بسیار جالب و خوشایندی بود.با چند اما: اما در مورد گلسرخی او در آن برنامه تلویزیونی و در جاهاتی دیگر از امام حسین سخن گفته و نه از علی. از از حسین به عنوان شهید خلقهای خاورمیانه یاد می کند و نه از علی. اما اگر شما به مسئله ی تاریخی می پردازید لاجرم باید این مورد پرسش قرار دادن آدمکشی علی را نیز وارد تاریخ کنید. این کنار زدن آدمکشی همچون علی و محکوم کردم سربریدنها او نیز جزو افزودن های تاریخی و حتا تمدنی ست. ما نمی تونیم تا ابد طرفدار نادر شاه باشیم که قتل عام دهلی در کارنامه اش است. برای همین ما می توانید علی و آدمکشی هایش را محکوم کنیم. ما ماتوانیم قل امام حسین راذ محکوم کنیم اما در عین حال او را یک احمق به تمام مهنا بدانیم که فرزند شش ماهه علی اصغر و فرزند سه ساله اش رقیه و قاسم یازده ساله و علی اکبر شانزده ساله اش را با خود به جنگ می برد. ما می تونیم وارث یک جعبه باشیم که در آن کثافت است٬ ما می توانیم بگوییم که اسلام جزو تاریخ ماست اما حالا فهمیده ایم که پیامبرش با یک دختر بچه ی سه ساله ارتباط جنسی داشته و در شش سالگی بر این بچه تجاوز کرده و ما دیگر برای او احترامی قایل نیستیم و او را یک بیمار جنسی میدانیم. یک بچه باز. رسیدن به این درجه از فهم و نیوشیدن همان اضافه کردن تاریخ و تمدن و درانداختن طرحی نو می باشد. اصلا مگر انسان وارث هر چجیزی که شد آن چیز ارزش دارد؟؟؟!!!

  2. با سلام من البته در صفحه ای دگر هم نظر نوشتم. فکر می کنم که بهتریم نوشته همانا مربوط به آخوندی به نام محمدهادی معصومی باشد که از صبح تا حالا که روی اینترنتم می خوانم. بعد از آن نوشته کخ صقفحه – چرا باید حکومت اسلامی را سرنگون کنیم- خواندک من این مقاله نامه را که به رفسنجانی نوشته براتان در همین صفحه می گذارم. به آقای فرهنگ قاسمی پیشنهاد می کنم که به خاطر اهمیت نوشتار این مرد صفحه را به نام او در نظر بگیرند تا همه مطالب ایشان در رنگین کمان موجود باشد. بخوانید این مقاله مربوط به ده سال پیش است و این مرد چگونه پیشبینی بسیاری را کرده است.

    جمعه 16 اردیبهشت 1384
    آقای شیخ علی اکبر رفسنجانی، بیایید به مسجد برگردیم! محمدهادی معصومی

    آقای شیح علی اکبر رفسنجانی
    بارها از این صحیفه مَجاز استفاده کرده و با نام مستعار و از سر ترس مطالبی را به استحظار ملت ایران و از جمله شما رسانده ام. حتما آنچه را می نویسم مکرر است. اما از آنجا که در جامعه وبازده ما هر تحولی اینچنین بطیء و کند است و چسبندگان به قدرت و ثروت و مکندگان خون خلق اینچنین سمج و طاقت سوز، و وجود معصوم و مقدس سرکار بر قدرتی مادام العمر و حتا بالاتر از آن، خود نمونه ای کوچک از آن است، بنا بر این ناچارم من نیز تکراری بر مکررات بنویسم. از آنجا که این بنده خود روحانی و روحانی زاده ام و مطلع محتوای انبان، بنا بر این بخود اجازه می دهم که به مناسبت تولید شخصیتی چون سرکار به دستگاه امامت و ولایت مطلقه فقیه از آدم صفت الله تا نوح نبی الله و تا ابراهیم خلیل الله و خمینی روح الله و تا حضرت خود الله خامنه ای تبریک بگویم. و اما ورای اسلام تلطیف شده و ایرانی و انسانی شده، آزادگی و ایرانیت به من حکم می کند تا این بار عریانتر مطالب و مسائلی را بنویسم شاید که تنویری شود برای مردم ایران که برای هزارمین بار در چاه ظلمت آخوندمداری و زور گویی و شرارت اهل دین و تقوا و تقیه نیفتند. که دین باید در خدمت انسان و طبیعت زندگی ساز و فرهنگ ساز باشد و گر نه همین دین که اینچنین آرزو و فرض شد، شفته ی مسموم و مرگباری خواهد شد بر پای و ریشه ی درختان و گلها و بوته ها وسرشت خاک و طبیعت فرهنگها و دیگر… چنان که در این دست کم نزدیک به سی سال گذشته و از آن پیشتر نیز از ورود اسلام به ایران و شکست دج موریانه خورده و پوسیده سرزمین پارسیان بدست بردران عرب چنین بوده است. و عجبا که آنان که برای اعرابی کردن زبان و فرهنگ و ادب و دین و حتا خاک ِ مردمان رنگارنگ و یک رنگ ایران زمین آمده بودند چنان که تاریخ می نویسد چنان سر از پا نشناختند که از خون ایرانیان آسیاب گردانیدند و گندم آرد کردند و با کتاب سوزاندن تنور گرم کردند و نان پختند و باز چنان که تاریخ می نویسد آنقدر خوردند تا ترکیدند و مردند. آنقدر به زن و دختر ایرانی تجاوز کردند که در بستر، از این مائدات نیز مردند. آنقدر کتابها در رودخانه ها و نهرها و جوی ها ریختند و یا سوزاندند که آبها و فضا ها رنگین شدند. آنقدر ایرانی کشتند تا به او بیاموزند که برای فرار از مرگی وحشتناک و محتوم، بهتر است به همان امیران غضب پناه ، به همان دین مداران و تولیت آن و لایت آن و امامت آن پناه برند. و اینچنین بود که ایرانی شهادتش را بنام کسانی داد که سرزمینش را و خاکش را گرفته بودند و خونش را ریخته بودند و کتابش را سوزانده بودند و به زن و دخترش و مادر و خواهرش و زبان و فرهنگش تجاوز کرده بودند. آری پناه بردن و پناه گرفتن بردامان و در دامان امیران غضب، امیران مومنان.
    جناب آقای رفسنجانی سردار کبیر انقلاب، سردار کویر و هزاران اسم بی رسم و بی مسما، اما آیت الله هم، و حجت الاسلام هم، و نور چشم امام هم. و از همه مهمتر و از آن جا که به حق روح الله خمینی جا در جای پای پیامبر گذاشته بود و تازه چنان که شما به خوبی می دانید اگر آن یکی رسول الله بود این یکی روح الله، و امروز هم اگر چه آیت الله خامنه ای خودش را حتا بالاتر از رسول الله هم می داند ولی در هر حال این اجتناب ناپذیر است که سرکار بدون هیچ تردیدی و حتا شرکی امیر المومنین این رسولان الله بوده و هستید. شما امیرالمومنین و امیر غضب سه پیامبر بوده اید محمد رسول الله، خمینی روح الله و خامنه ای خود الله. ثابتی بر سه متغیر! و نوعی جدیدی از امیران مومنین و امیران غضب، و با وسایل مدرن: توپ و تفنگ و تانک و مسلسل و خمپاره و هفت تیر و باتوم و گاز مرگاور و اینک بمب اتم ـ نفت و قالی و پسته و مس و کوبالت و و سنگ و معدن و حالا هم اورانیوم، و بازار رفسنجان و قم و یزد و کرمان و تهران بود و حالا نتردام و برلن و پاریس و لندن و امارات و دوبی با محمد و محسن و یاسر و فائزه و باندهای دیگرتان، و اینک موریس و ژان و استیو باندهای خارجی خریداری شده اتان. و اما چنان که از بیت رهبری به وسیله واسطه ای دلسوخته خبر دار شدم که فردا در نماز جمعه اعلام نامزدی برای ریاست جمهوری خواهید کرد. گر چه نیک می دانید که مردم دیگر از نماز جمعه و مساجدتان دل بریده اند برای همین همه گفته اید بهتر است در جای دیگری غیر از مسجد و محراب نمازجمعه باشد ولی گویا به نظر رهبری تمکین کرده اید. با این وجود با جنگ زرگری برای بازارگرمی وانمود کرده اید که شما علی رغم میل رهبری پا به میدان انتخابات می گذارید. که البته نکته جالبی ست که هم رهبری و باندهای اطرافشان و هم شما و باندهای اطرافتان از درجه تنفر مردم نسبت به خود چنان آگاهید که در واقع با ایجاد شبهه ی اختلاف بین رهبری و خودتان خواهان شکاف در تنفر مردمید نسبت به خودتان. که اینها همه از شاه بیت های دفتر حیلت ساز شماست. البته سادگی اینجانب در این حد نیست که بپندارم سرکار و رهبری تشنه به خون همدیگر نیستید، چرا هستید، چنان که در صدر اسلام هم چنین بود و این همه شهید و شهادت و معصوم و گناهکار و قتل و کشتار و معاویه و علی و حسین و شمر و یزید و ابن ملجم و رمضان و محرم همه و همه گویای و جود امثال شما ها همگی در آن زمان است. ولی این تشنگی باعث آن نیست که در آزادی کشی و ایرانی کشی و چپاول و تخریب تاریخ و فرهنگ ، مادیت و معنویت این سرزمین با هم مشکلی داشته باشید، چنان که همانندان شما هم در صدر اسلام در این مورد خاص با هم مشکلی نداشتند. بنا بر این قهرا سوالاتی که از سرکار می کنم در واقع برای شما اظهر من الشمس است و بی معنی هم . واگر اندک وجدانی داشتید، تا کنون « اتفاقی » برایتان افتاده بود. این سوالات بیشتر از آن روست که مردم ایران که گفته می شود از حافظه تاریخی استواری برخوردار نیستند اندکی به خود آیند.
    آقای هاشمی رفسنجانی
    شما به عنوان مهمترین فتوا دهنده و مجری فتوای خود و پیامبرانتان و امامانتان می دانید که در زندانهای جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون و خصوصا در سال 1367 ، به زندانیان دختر و خصوصا دختر بچه های باکره و قبل از اعدام تجاوز جنسی شده، شما نه در مورد قتل عام زندانیان آن سال و نه قتل زندانیان در این بیست و هفت سال چیزی گفته اید و نوشته اید، شما در مورد تجاوز جنسی پیش از اعدام به دختر بچه های گاهی زیر ده دوازده سال تا کنون چیزی نگفته و ننوشته اید. البته می دانم که سرچشمه این اعمال از یک مجوز علمی فقهی و اسلامی و فتوایی ست ولی فکر می کنم که برای روش شدن مردم شما باید توضیحات خودتان را بدهید. نفیا و یا اثباتا!
    آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی
    شما، گر چه، چنانکه گفتم خودتان را امیرالمومنین می دانید و در حد پاسخگویی پایین نمی آیید، ولی لازم است در مورد دخالت مستقیم و غیر مستقیم خودتان در شکنجه و قتل های زنجیره ای که باید اولین آنها را قتل فجیع سید جواد ذبیحی دانست تا شکنجه و قتل دکتر سامی ، شکنجه و قتل زال زاده، شکنجه و قتل احمد تفضلی ، شکنجه و قتل علی اکبر سیرجانی، شکنجه و قتل احمد امیرعلایی، قتل شهریار شفیق، شکنجه و قتل محمد علی طباطبایی، قتل کاظم رجوی، قتل عبدالرحمن قاسملو، قتل عبدالرحمن برومند، شکنجه و قتل محمد مختاری ، شکنجه و قتل محمد جعفر پویند، شکنجه و قتل پرویز دوانی، شکنجه و قتل پروانه فروهر، شکنجه و قتل داریوش فروهر، شکنجه و قتل شاهپور بختیار، شکنجه و قتل سروش کتیبه، قتل اویسی، قتل مصطفی چمران، قتل اسماعیل رایین، قتل نیک منش، قتل رضا مطلومان، قتل و شکنجه مجید شریف، قتل عباس زریاب، قتل صیاد شیرازی، شکنجه و قتل احمد خمینی، قتل اشرف برقعی، قتل سیامک خسرو براتی، قتل جمیله اسماعیلی، قتل محسن کمالی، قتل محمد رضا نژاد ملایری، قتل شهره نیک پور، شکنجه و قتل غفار حسینی، شکنجه و قتل فریدون فرخزاد، شکنجه تجاوز و قتل زیبا کاظمی و هزارن قتل و ترور دیگر که گاهی خانواده هاشان از ترس، حتا قتل عزیزان خود را فاش هم نکرده اند توضیح دهید.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی شما چنانکه خود می دانید اسمتان با خون و قتل و آدم ربایی و آدمکشی مترادف است. لطفا در مورد شکنجه و قتل در زندان های با نام ونشان و بی نام ونشان حکومت اسلامیتان توضیح دهید. بفرمایید که چگونه امیر غضب و امیر المومنین ِ یکی از خونخوارترین حکومتهای همه دوران اسلامی هستید. شمایی که در نماز جمعه خطاب به ما ها گفتید که فیتیله چراغ فانوس را پایین بکشیم تا آدمکشانتان بتوانند در تاریکی شب ِ حکومت اسلام فرار کنند و از نظرها محو شوند.
    آیت الله هاشمی رفسنجانی خواهش می کنم در مورد برادر و زیر دستتان سعید امامی اسلامی توضیح دهید، در مورد برادر و تحت امرتان وحید گرجی و ترور های او در اروپا توضیح دهید.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی می دانم که آنچه را ما می دانیم از جنایت و ناپاکی حکومتتان ذره ای ست در برابر دریایی از ناپاکیها و دشمنی ها با فرهنگ و تمدن ایرانی و انسانی اما با همین « دانش » اندک ما، و در همین سطح بیایید و در مورد رانتخواران و زالو صفتان، نور چشمیان و زمین خوران و باج بگیران و …دوربرتان و دور بر امامتان و مرادتان و پیغمبرتان تو ضیح دهید ، برای این توضیح خواهش می کنم اول به خود و خانواده تان بپردازید تا نوبت دیگران شود.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی، شما همچون من می دانید ، چنانکه در ابتدا گفتم، در انبان این مذهب چیست، شما را به خدا بیایید و برای خودتان در تاریخ ایران بعد از اینهمه جنایات یک کار خوب هم بکنید، بیایید واقعا بگویید در انبان چیست!! بیایید بگویید که این دین نه شهید پرور است و نه طرفدار علم است و نه طرفدار مردم است این دین به خواص گفته است که برای عوام است، به خواص گفته است که تمام قوانین احمقانه اش برای عوام است، در حقیقت این دین احمق پرور است، برای تحمیق مردم آمده، بنا بر این چنان خودتان هم یک روز برای من تعریف کردید، اسلام دین عوام است و دین خواص، خواص ـ شاید شما و پیمبر تان و شورای نگهبانتان و دیگر روحانیون خواصید ـ و راست هم می گویید ـ و بقیه فرمانبرند. و کشور شهید پرور ایران در واقع یعنی حکومت احمق پرور ایران ، حالا شما را به خدا بیایید و راستش را بگویید به مردم که در این انبان جز مواد متعفنه وجود ندارد، جز پوچی و پوکی خرد گریزی نیست جز خرافات نجس و پاکی و ممنوعیت و واجب و مستحب نیست. باور کنید خدا و مردم شما را خواهند بخشید ـ گر چه می دانم که شما هشیار تر از این هستید که به خدا ایمان داشته باشید!

    ولی حالا سئوال من این است که شما خود می دانید که دست کم در جنگ شما مسئول مستقیم حدود یک ملیون تا یک ملیون سیصدهزار نفر کشته و معلول هستید، بیایید راستش را بگویید که چرا دست کم پنج سال جنگ اضافه را به مردم ایران تحمیل کردید، گر چه همه می دانند که از ابتدا هم این شما و آقای دعایی و آقای خامنه ای و با دسیسه و راهنمایی و فتوای آیت الله خمینی رفتید و خصوصا با پادویی آقای دعایی در عراق نماز جمعه تشکیل دادید و در بغداد و نجف مرگ بر صدام گفتید: آری گفتید مرگ بر صدام، و با این کار جنگ به پا کردید و بچه های مردم را به کشتن دادید. این موضوع برمی گردد به سال 58 و آمدید در تلویزیون حکومتی ، باد به غبغب انداختید و هر کدامتان خواهان صدور انقلاب شدید و گفتید که برادران ما در عراق شعار « مرگ بر صدام » سر داده اند… و چه و چه. وشد آنچه که آرزوی شدنش را داشتید، تبدیل ایران به مراتع و دشت و دمن و آغل پروش شهید، و مردم ایران را تبدیل به گوشت دم توپ کردید، و هنوز صدای دروغ شما در نماز های جمعه ضبظ است که برای تحمیق مردم ایران چها که نمی کردید و چها که نمی گفتید. امروز طبق آمار پشت پرده و چنانکه شما خود می دانید تعداد و کشته ها و معلولین ایران سه ملیون هفتصد هزار نفر است. و شما چقدر دروغگو و حیلتگرید که آنرا در نماز جمعه به سی و شش هزار و چند نفر کاهش داده اید.( البته این را برای شما نمی گویم برای مردم می گویم تا بدانند، سردارشان کیست و برای جنوبی ها می گویم که بدانند فرمانده جنوبشان و کویرشان کدام است) و فردا می خواهند به چه کس رای بدهند.

    آقای رفسنجانی خواهش می کنم بفرمایید نظرتان در باره آن همه نامردی و نامردمیی که بر روزنامه ها و اهالی آنها رفت چیست، نظرتان در باره شکنجه و اسارت اکبر گنجی، ناصر زرافشان، عباس عبدی، سیامک پورزند، رضا علی جانی، هدا صابر، محمد بسته نگار، پیمان پیران، حبیب الله پیمان، احمد باطبی، بینا داراب زند، ارژنگ داوودی، حجت زمانی، مهرداد لهراسبی، فرزاد حمیدی، جعفر امامی، و شکنجه و بیشتر از یک ربع قرن زندانی و شکنجه عباس امیرانتظام و دیگران بی نام و نشان و اینترنت نویسان وبلاگی چیست؟ لبخند نزنید! می دانم نظرتان چیست، این سوال را از شما می کنم تا مردم بشنوند.

    آیت الله العظمی هاشمی رفسنجانی خواهش می کنم نظرتان را در مورد تیر باران ها و حلق آویز ها و دارزدن ها در ملاء عام بفرمایید. سنگسارها شلاق زدن ها دست بریدن ها و پا بریدن ها و چشم در آوردن ها را همچنان جزو اصول و حکومتتان می دانید یا از اسلام ناب محمدی عدول می کنید؟ برای سومین بار ریاست جمهوریتان و برای بیست هشتمین سال قدرتان قرار است چه چیز تازه ای پیشنهاد کنید؟ آیا چیز تازه ای هست؟ اگر هست پس چرا بیست و هفت سال صبر کرده اید؟

    آیت الله هاشمی رفسنجانی سردار بزگ کویر، نظرتان را در باره حجاب اجباری و چادر و چاقچول زنانه و پوشه ی آنها بفرمایید، و خصوصا بفرمایید چه فرق است بین تهران و رفسنجان و ژنو و پاریس و لندن که فاءزه پیوسته در این چند شهر در رفت و امد و با دلار های باد آورده … و چه فرق است بین فائزه و دختران دیگر ایرانی. و خصوصا بفرمایید تا چه اندازه بجاست که مردم ایران فائزه رفسنجانی را با اشرف پهلوی مقایسه می کنند. البته امید وارم به خاطر این مقایسه به طرفین بر نخورد.

    آیت الله العظمی علی اکبر هاشمی رفسنجانی چنانکه گفتم متاسفانه اینجانب نیز روحانیم، چند سالی پیش از آن که شما عمامه بر سر گذارید من آنرا بر سر گذاشته ام، آفتاب لب بامم، بیمارم ، ولی باید بگویم آنچه که مربوط به جنایاتتان است شما چه آنها را به رسمیت بشناسید یا نه، در و دیوار شهادت خود را خواهند داد، و تاریخ آنها را ثبت خواهد نمود، و شما هم، در خلوت می دانید که دستتان به خون ملیونها انسان و اشکریزی ملیونهای دیگر بوده و هست. و آنچه که مربوط به حرمت و حـِلّیت در اسلام است شما هم چون من می دانید که متاسفانه این دین اصلاح پذیر نیست، و در بطن خود آدمکشی و قتل و غارت دارد، و اینها همه از فرامین و احکام الهی ست، و این چنین نیز به زور شمشیر وارد کشور ما شده و همچون یک بیماری وارد خون ما گردیده و می گردد. بنا بر این، از این دین، داروی همین بیماری را نخواهید، اگر ممکن بود در اینهمه قرن و خصوصا در این همه سال شده بود. تمکین کنید بر حرف و نظر مردم و بپذیرید یک رفرندوم آزاد و کامل را و بیایید با هم به مسجد بر گردیم و بیش از این با این مردم و این مملکت بازی نکنیم و جنگ، و گر نه سر گذشت ما به مراتب بد تر صدام خواهد بود. که گناه شما روحانیون و متاسفانه اینجانب هم، اگر صد چندان او نباشد ده چندان او هست. بیایید به مسجد برگردیم.
    در خاتمه از اینکه فرزندم این متن را ویراستاری و ماشین نویسی کرده از او تشکر می کنم. تشکر دیگرم از سایت محترم گویا ست.

    محمد هادی معصومی (روحانی) کرج

  3. با سلام٬
    جناب محمد هادی معصومی روحانی. من به شما تعضیم می کنم. عجب نامه ی جانانه ای نوشته ای برادر. صد رحمت به تو! چه مستدل و کوبنده نوشته اس. اگر زنده ای زنده باشی. کارت حرف ندارد. ایکاش اشاره ای هم به بچه بازی پیامبر می کردی.

  4. جناب رامین خان. بابا جون اینقدر نترس حالا که دیگه اوین نیستی. راتسی آش رشته و اشکنه و پیازداغ پ از هم مهمتر واجبی رو فراموش کردی. در کجای دنیا واجبی می خورند. فرزند امام خمینی سعید اسلامی واجبی خورد آن هم در حمام نمره و آمد در حمام عمومی و به لقاالله پیوست. همچنین الان شهرام امیری در خانه ی امن در حال ذره کش شدن است. به خانواده اش هم گفته اند حرف بزنید همتان نابود خواهید شد. خلاصه این دانشمند هسته ایران را حکومت عدالت اسلامی را بی هسته کرده است. این بیچاره چنان مورد انواع تجاوزات قرار گرفته که عکس آقای خامنه ای را بغل می کند و اشک می ریزد. اینرا یکی از نگهبانهای او به یکی از فامیل خودفروخته ی ما گفته بود. نتیجه گیری ای که از این ماجرا می شود کرد این است که مردم ایران در کل همینطور اخته شده اند و از اختگی ست که اینچنین به امامان و عرب و پامبر عرب چسبیده اند. و چون هزار و چهارصد سال از آنهمه تجاوز و قتل و آدمکشی و سید پس انداختن گذشته فراموش شده که چرا ما در مرگ این همه شرف و در مرگ اینهمه بیشرف می گرییم. حالا دوباره توجه داشته باشید که شهر امیری نه همچون علی اکبر سیرجانی با باتوم آلوده به سیانور بلکه بدون سیانور موردتجاوز مقعدی و اسلامی قرار گرفته اما خون و خونریزی او تا حد مرگ بوده و نه خود مرگ. چرا که او باید زنده بماند. امام خامنه ای و پاسداران بیت او از چینی ها به خوبی زجر کش کردن را از آنها آموخته اند. برای همین وقتی از اسلامیات و آنهم با آنهمه ادب و نزاکت یاد می کنی من بیاد می آورم که تو بیاد می آوری آن چند ساعت زندان اوین را. و آن وقت به تمامی زندانیان اوین و خصوصا آن بزرگ مرد کمشناس عباس امیر انتظام را که خمینی و آلش را و تمامی پاسداران بیت رهبری را و روحانیت و … اسیر خودش کرده بود و نه او زندانی باشد بلکه این ارازل و اوباش و حتا امام عج هم زندانی عباس امیر انتظام بودند. بله!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.