چگونه حقیقت را در آرزو باز می‌تابیم و باز می‌یابیم

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

آرامش دوستدار
سخن از گیجی، از گمراهی و از فریبکاری دوگانه‌ی فرهنگی ماست: از یکسو در نهاد و پرورش‌مان به فرهنگ غربی بیگانه‌ایم، اما لاف شناسایی آن را می‌زنیم. از سوی دیگر در وهله‌ی اول در فرهنگ خودمان کوریم ـ با ‌این چشم‌های بی‌نگاه که به ‌همه چیز خیره می‌شوند اما نمی‌بینند. بدینسان هرکدام‌مان در فکر ‌این هستیم که گلیم روشنفکری و دانشبارگی خود را در هر زمینه‌ای از آب بیرون کشیم. هرجا که لازم شود و بلد باشیم، حتا اگر بلد هم نباشیم، بر سنت خود تکیه می‌کنیم، پا در جای پای شیران فرهنگ خود می‌گذاریم. اما با کرنش و خاکساری از آن‌ها فاصله می‌گیریم، مبادا طعمه‌ی آن‌ها شویم. یا مبادا به کنام آنان برسیم و آن را خالی بیابیم! چنین کابوسی به‌مراتب برای ما وحشتناک‌تر می‌بود. اگرچه با دل و جرأتی که ما داریم یک غرش آن‌ها ما را از فرسنگ‌ها می‌گریزاند و احتمال ‌این کشف کابوسی را به‌صفر کاهش می‌داد. به موازاتش با شتاب رد نویسندگان غربی و آثار هرچه تازه‌تر آن‌ها را می‌گیریم، خصوصاً اگر نوخواه و نوآور باشیم. مبادا دیگری زودتر از ما به سرچشمه رسد و ما نصیبی دست دوم بریم.
بدینسان هرکس می‌خواهد در این سوداگری و سودازدگی فرهنگی پیشدستی کند و پرچمدار شود. ‌این نه‌تنها آموختن از غربی‌ها نیست، بلکه نیاموختن از آن‌ها و بدآموختن به جوانان خودمان است که عوض شکل و جان‌گرفتن ذهنی و روحی به‌تبع ما در این راه پرپیچ‌وخم درمی‌غلتند، می‌فرسایند و گم‌وگور می‌شوند، پیش از آنکه برنایی فکری، پیگیری و دریابی بیاموزند. هرقدر ما با چنین شیوه‌هایی بیشتر از غربیان مایه رویم و آن‌ها را برادرخوانده‌های معنوی یا راهنماهای خود بیانگاریم و وانمود کنیم، هرقدر گفته‌ها و نوشته‌هامان را از نام‌ها و الگوهای مفهومی آن‌ها انباشته‌تر سازیم، پیش از آنکه خودمان را بیابیم و دریابیم، بیشتر می‌فریبیم و دروغتر می‌گوییم، آن‌ها را برای خودمان مخدوش‌تر می‌سازیم. با دندان دیگری نه می‌شود گاز گرفت و نه هرگز جوید. ‌اینکه ما آثار غربی را حتا در متون اصلی بشناسیم یا ترجمه‌ی آن‌ها را بخوانیم، آنگاه در منش، پندار و رفتار درونی خودمان همان راه پای‌کوبیده و یکنواخت را دنبال کنیم، که تحقیقاً از دوهزار و چندسدسال پیش برای خودمان گشوده‌ایم، فقط بی‌تمیزی و سطحیت ذهنی ما را نشان می‌دهد. تنها تحول واقعی در این راه دراز تاریخی که پشت‌سرگذاشته‌ایم سرنگونی‌مان از چاله‌ی زرتشتیت ساسانی به‌چاه اسلامی بوده است. نام‌ این را گذاشته‌ایم پیشرفت، برای آنکه در دوره‌ی اسلامی به دانش دست یافته‌ایم و خروارها حکیم و متکلم، و ادیب و شاعر انبار کرده‌ایم. گیریم که مطلقاً چنین باشد و فرهنگ ما فقط در دوره‌ی اسلام شکفته است. چه نتیجه‌ای از این می‌گیریم؟ ‌این که ما هر چه اساسی داریم از حقانیت اسلام داریم! هیچ مهم نیست در پاسخ ‌این پرسش دربمانیم که اساسی‌ها کدام‌اند و چه ربطی به حقانیت اسلام دارند به‌صرف اینکه اسلام برانگیزنده‌ی ما بوده است. فقط‌ این نیست که فرهنگ ما پایه‌های اساسی ندارد، برای آنکه نگفته باشم یکسره بی‌پایه است. پایه‌ی اساسی آن است که جامعـه را از درون در تکاپو نگه‌ می‌دارد و پیش‌می‌راند. حیرت‌آورتر از آن، بی‌اساسی کشفیاتی‌اند که ما درباره‌ی «حقایق پنهانی» فرهنگ‌مان بمنزله‌ی اساس آن می‌کنیم. به عقل هیچ مسیحی درخور اعتنا نمی‌‌رسد که پدیداری‌های هنری، علمی، اجتماعی و سیاسی جامعه را، چون در مسیحیت روی داده‌اند، از برکت حقیقت دین مسیحی و دال بر حقانیت آن بداند، هرچند روحانیت و کلیسای مسیحی نخستین گیرنده‌ی فرهنگ رومی‌ـ یونانی و بازدهنده‌ی آن در اروپا بوده است. چنین استدلال و استنتاجی در مورد پدیده‌های فرهنگی بمنزله‌ی تراوش حقیقت دین مبین فقط به عقل اسلامباره‌ی ما می‌رسد، ‌این پندار و روال یعنی نهاد انگیزه را از نتایج آن دریافتن، ارزش انگیزه را از پیامد آن برخواندن، سرانجام تصادفی یا قهری امور را علت غایی نهفته در آن‌ها شمردن. معنای این دید بسیار طبیعی و ابتدایی و در اصل ارسطویی‌ـ قرون‌وسطایی، ‌این دید ناآشنا به‌تأثیر و تأثرهای روانی‌ ـ اجتماعی آدمی ‌و نارسنده به ژرفی‌های تپنده و دمنده‌ی سوائق و امیال او آن است که اثربخشی و پیروزی یک ایده یا عمل میان آدمیان را حمل برحقیقت ارزش آن ‌ایده یا عمل کنیم، یا عواقب به‌ویـژه مساعد رویدادهای تاریخی را تحقق علل غایـی مکنون در آن رویدادها محسوب داریم. در مثالی محسوس و ملموس بگویم: آبستنی را که امری بیولوژیک است ارزش برای انگیزش جنسی و عمل آن بدانیم، به ‌این نتیجه برسیم که زنان و مردان پُرزاد و ولد الزاماً در عشقبازی حرارتی‌تر و هماهنگ‌تر و در خوشکامی متقابل قوی‌ترند. اگر بنا را بر این بگذاریم که پیروزی ایده‌ها در تاریخ از حقیقت آنهاست، نه فقط جهان تاکنون حقیقتی برتر از مسیحیت و اسلام به‌خود ندیده، چنانکه هر دو دین مدعی آن بوده و هستند، بلکه پدران و مادران پُرفرزند ما نیز قهرمانان سکسوآلیته و اروتیسم بوده‌اند! دین که در دوره‌های کهن برای طبع ساده‌بین آدمی زمانه، تنها انگیزه‌ی حیاتی و حلال مشکلات بوده طبیعتاً می‌توانسته کشش‌های روحی و جسمی را در تسخیر خود مهمیز زند و به‌جولان درآورد و به‌جایش مهار و آرام نماید، یا، آنچنانکه تاریخ مسیحیت و اسلام نشان می‌دهد، به‌همان اندازه موجب تجاوز و تعدی شود، مردم را به‌جان هم اندازد، برخی را مالک جان و مال برخی دیگر کند.
قرنهاست مایه‌ی تشحیذ و تأسیس در اسلام مرده؛ برخلاف، مایه‌ی تحمیق و تخریب آن که بدایی و اصیل است هرگز نکاسته. چندین سال است داریم فوران آن را بصورت جنون و جنایت رسمی و تجویز و تبلیغ‌شده در سرزمین خودمان می‌بینیم و می‌زییم. دوپهلویی‌ها، جنبه‌های متضاد، متنافر یا متغایر از شاخص‌های تاریخی رویداد اسلامی‌اند، نه هرگز گواه برای حقیقتی به نام خدا و نیروی خدایی در ژرفای آن. اینکه قریحه و استعداد کسی براثر دلباختگی‌اش به امر یا شخصی بشکفد و ببالد، وجود هیچ حقیقتی را در آن امر یا آن شخص ثابت نمی‌کند، بلکه منحصراً دال بر باور یا اعتماد آنکس به وجود حقیقی در آن امر یا شخص است. چنین امر یا شخصی می‌تواند رسم، سنت، دین، ‌ایدئولوژی، پیامبر، شیخ، مرشد، پیشوا، رهبر، یا حتا چیزهای بسیار خصوصی و شخصی باشد. هر شاعری می‌تواند به نیروی عشقش اشعار دلپذیر در زیبایی و وفای دلبر نه‌چندان زیبا و گاه حتا زشت و بیوفای خود بگوید. عرفای ما کم از جفا یا وفای معشوق و معبود خود یکسان به‌شورآمده‌اند، با جذبه‌ی تضاد انگیزه‌ها برای حس و طلب آدمی، اشعار دلسوز و دلنشین سروده‌اند؟ حلاج که بردن نامش هوش از سر عطار، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر می‌رباید، برای ابوریحان بیرونی مردی بوده است «شعبده‌بازکه با هرکس روبرو می‌شد موافق اعتقاد او سخن می‌راند و خود را به لطائف‌الحیل به او می‌چسباند. سپس ادعایش این شد که روح‌القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست»(ترجمه‌ی آثارالباقیه، ص 275).
چند رگه‌ی دینی و وجه مشترک آن‌ها
برگردیم به سخن‌‌مان درباره‌ی «غرب‌شناسی» و غرب‌نمایی فرهنگی‌‌مان. عبث خواهد بود که ما از آثار غربی به‌کمک استادان دانشگاهی و غیردانشگاهی چیزهایی درحد آویزه‌ها و زنگوله‌های فکری برخود بیافزاییم، درحالیکه زندگانی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی‌‌مان، از هر طبقه و قشری که می‌خواهیم باشیم، به‌هرسان هیچگونه ربطی نه به‌علل چنین آثاری دارند، نه به‌اندیشه‌هایی که در آن‌ها پرورانده شده‌اند. غیرممکن است دکارت و کانت را بخوانیم و بفهمیم ـ مگر آنکه اینها برای اوقات فراغت خواننده داستانسرایی کرده باشند ـ وقتی دنیای ما اساساً با ریاضیات و فیزیک کمترین ارتباط درونی و فکری ندارد‌. و این ما کیست؟ آن است که اگر متدین یا مؤمن افسون‌شده باشد، سراپای شعور و درایتش با شنیدن آیه‌ای از قرآن، حدیثی نبوی یا کلمات قصاری از نهج‌البلاغه می‌لرزد، اگر سالک و عارف باشد و حتا صرفاً حساس و احساساتی، وزشی از سوز دل عطار خرمن پوشالی افکارش را به‌باد ‌می‌دهد، اگر نبض میهن‌پرستی‌اش تند بزند، با شعر فردوسی به‌پیکار انیران ‌می‌رود تا دمار از روزگارش برآورد، و اگر مارکسیست محقق‌نما باشد، سرانجام به‌مصداق هرکه او جوید بیابد اصل خویش، رگ و ریشه‌ی الحاد را از اندرونه‌ی «اندیشه‌های هولناک» فرهنگ ایرانی ـ اسلا‌می‌ ما بیرون ‌می‌کشد و از این کشف شوق‌آور در پوست نمی‌گنجد که ما اصالت نیایی و سرزمینی در جهان‌بینی ماتریالیستی داشتیم و نمی‌دانستیم! بر این رگه‌های دینی بازهم ‌می‌توان افزود و وجه مشترکشان را در این یافت که همه در تب نوعی رستاخیز‌ می‌سوزند ـ رستاخیز یعنی به‌هر قیمتی از تبار و تاریخ خود برآمدن ـ اما فقط تا آن اندازه که این تب دوام چنین نشأتی را در آن‌ها و آن‌ها را در چنین نشأتی حفظ کند، یعنی در بستر خیال نگه دارد‌. در واقع، جامعه‌ی خیالپرور ما در دوره‌ی کنونی هرآن میعادی است برای عشق و عاشقی فرهنگی با گذشته‌اش‌. در این میعاد عاشقانه‌ی ما کنونی‌ها و آن گذشتگان وفاداری‌‌مان را به‌هم ثابت ‌می‌کنیم‌. ما در این‌که همچنان سرسپرده‌ی گذشته‌ی خودیم و آن‌ها در این که در سرسپرده ‌بارآوردن ما شیوه‌ای نبوده که بکار نبرده باشند. حتا آن هنگام که ما کنونی‌ها با معشوق معنوی دیگری هستیم، مثلاً با فرهنگ غربی، باز به‌یاد گذشتگان خود و از رنج دوری آنان با او همآغوش ‌می‌شویم، با این احساس و خیال که آن‌ها را در آغوش بیگانه بازیابیم، و همیشه باز ‌می‌یابیم‌.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.