چندشعراز: خالد بایزیدی(دلیر)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

به کبوتران مهاجرسرزمینم وخودم که درغربت و
تنهایی موهایشان راسپیدکردندورویای کودکی شان را
تنهادرخواب می بینندونگرانندکه مبادا!بدورازمام میهن
درغربت بمیرندوآن ققنوس خوش خبردیگرهرگزنیاید؟؟!!
«پیری»
پیرمردی
ازدریچه بسته اش
باقلب شکسته اش
بیرون رامی نگریست
روزهای کودکی اش
روزهای نوجوانی وجوانی اش
درحلقه حلقه های اشک اش می نشست
وبیرون ازدریچه اش
کودکی رامی دید:
که چه بااشتیاق آدمک برفی می سازد
باکلاهی برسروشالی برگردن اش
وعصای دردست؟!
………………………………………..
«درقاب بهار»
صورت چروکیده ام را
درقاب بهار
قاب می کنم
پرنده ای بربلندای شاخسار
رویای جوانی ام را
برای جوجه های بال وپرنگرفته اش می خواند؟!
……………………………………………………..
بهارکه می اید
من پیرمی شوم و
بهارجوان
این پیر
درآغوش این جوان
چنان جوان می شود
همچون گل دربهاران
……………………………………………
خوشبحال پروانه ها
که همیشه…
پیش ازآنکه پیرشوند
می میرند
………………………………………
«برای پنجاه سالگی ام»
پنجاه سال
هرسال
آرزویم را
به قتل رسانده اند…
درهرتولدی
برپشته ی مردگان آرزویم
به سوگ نشسته ام
گلی به سرخ ای خون ام
برمزارشان کاشته ام
اکنون درتولدپنجاهمین مرگ ام
مویه می کنم
وبه یادنام شان
پیاله پنجاه مرگی ام رامی نوشم؟!
…………………………………………….
پیرمردی
به جوانی اش
که پشت آئینه پنهان شده بود
غمگینانه نگاه می کرد
………………………………………..
موهایت را
رنگ مکن
بگذارخاطره های جوانی
به یادبماند
……………………………………
کاش هنوز
کودک بودیم
ومی توانستیم:
دنیارا
چون بادکنکی
به آسمان بفرستیم
……………………………….
نمی دانم:
شایدآن قدر
زودبزرگ شده ام
که ازیاد!
کودکی رفته ام
……………………………
درکودکی!
به بزرگسالی می اندیشیم
واینک…
به کودکی
………………………………….
پنجاه ساله ام
چندان اما
پیرشده ام که انگار
صدزمستان سردوطولانی
درمن باریده است
……………………………….
«بخشش»
اگرعمر
بخشیدنی بود
تاکنون
هیچ برایم
نمانده بود؟!
………………………………
«پیری»
روی نیمکتهای پارک
مردی باعصای دردست
خسته…
خسته…
نشسته بود
باموهای بلندبرفی اش
به آن سوکشیده می شود
وخاطرات تلخ وشیرین اش
درنسیم بادموج می زند
حسرت روزهای به بادرفته اش را
باآهی عمیق می خورد
افسوس واربه چین وچروکهای پوست اش می نگرد
وبادیدگان اشکبارخودمی گوید:
کاش جوانی ام برمی گشت…
آه!…پیری مهمانی ناخوانده
هرروزدرخسته دلی را
به صدادرمی آورد
ومرگ آستین بالامی کشد
وساعت آخرین دقایق رامی نوازد
وناباورانه گونه های گلفام را
آرزوهای ناکام را
درروزوشبی زیباودوست داشتنی
به زیرخاک پنهان می کند
ویادبود بوسه ها
درآخرین حریق می سوزد
……………………………………………
پیری ات را
بیش ازجوانی ات
دوست می دارم
چون ازجوانی
به پیری رسیده ای
نه ازپیری
به جوانی؟!
…………………………………………….
«بهارعمر»
هرسال مویم چون برف سپیدمی شود
جوانی رخت می بندد ونومیدمی شود
«دلیر»زمستان راازاین رو«دوست»می دارم
اونیزهرسال مویش یک دست سپیدمی شود
……………………………………………….

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.