در رثاى زنده یاد محمد باقر خان صدرا دبیرآزاده انجمن ادبی امیر کبیر
فروخسبید خورشید و شب آمد
زتاریکى یلى جان بر لب آمد
فزون شد بدکنشتى هاى ایّام
لبالب شد ز درد و رنجمان جام
به هر دم جاهلى بشکست حرمت
دمادم قاهرى بنمود ضجرت
جفا افزون شد و بیش آمد از پیش
ز هر سو زهر خندى کرد بد کیش
نشد دیگر مجالِ گفت وگویى
شنیدن شعرى از زیبنده خویى
ژکید و ژاله باران ، بست دفتر
محمد باقر صدراى مهتر
نمى گویم چراغ انجمن خفت
جوان مردى زابناى وطن خفت
ز صدر انجمن صدرای ما رفت
سخن سنج سخن آرای ما رفت
وطن را پاسداری با هنر بود
به عز مام میهن راهبر بود
به بستان ادب پالیزبانی
به پالیز سخن پاکیزه جانی
کنون بینم شبستان ادب سرد
ز سردی می کشد مرد ادب درد
همی پرسد چرا صدرای ما مرد
چه شد میدان تهی گردید زآن گرد
نبینم دیگر آن فرزانه اینجا
نبینم عزم جزم روز هیجا
کجا رفت آن که رفعت کیش می بود
ز صد گند دلاور بیش می بود
زبان پارسی را پاس می داشت
به باغ شعر شیوا یاس می کاشت
برفت او زین جهان فانی ما
به نیکی نام نیکش بانی ما
گذر کر کرد زین پوسیده سامان
زهجرش گر غمین هستیم و نالان
چو او را جایگه باغ بهشت است
به سوکش مویه کردن زشت زشت است
کنون باید به یادش گل فشانیم
به جایش اطلس و سنبل نشانیم
پاریس 16 مارس 2013
منوچهر برومند م ب سها