پناهجو (شعر نو)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

پناهجو (شعر نو)
«پناهجو»
هیهات،
که از راه رسید.
وز مهرِ نگاهش،
دلِ‌ِ آرام رمید.
گفتم چونانی
تو ای باد وزیده؟
گفتا،
وز ظلمِ ستمگر،
به صحرا، شدم من.
اندر پی احرار،
به دریا، شدم من.
در راه،
هزاران
دلِ خُن شده دیدم.
صد قصه،
زبیداد
وزافسون شنیدم.
اینک،
که اینجا رسیدم،
نا دیده سراب را،
هیهات،
چه عریان بدیدم!
« ف. باوردی »
پناهجو (شعر نو)

مطالب مرتبط با این موضوع :

رنگین کمان

بیادرنگین کمان هایِ به خون خفته سراسر ایران و مادران داغدارشان وکیان پیر فلک و مادر شیرزنش پرسیدم ـ سردته دا، رودُم. (1) جواب نداد

مطالعه بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.