زندگی، در دشتِ جاهلیت و طوفانِ ولایت ها
همچنان، در کنام مارها بود
که داعشیان، سر به پا و خون بچشم
دردستی هیزمِ رسالت و
در دیگری، با دوزخ و کویرِ نادانی آمدند.
بسان: خمینی ها و طالبان ها و بن لادن ها
این بار: علمداران محمد رسول الله
با نفرتِ تیز و ثنای ِکافر کشی آمدند.
چندان نپائید
همه ی در و دیوار و سرای دیارمان
دارِ مهر و لاشه آبروی ِانسان شد.
البغدادی ها هم با قرآن آمدند ـ
تا دودمانِ حرامی های کافر را
از زمینِ ناپاک و کاشانه ی آلوده
به دشت ها و بیابان ها و کوه ها
به مرگ ها و تجاوزها و گرسنگی ها بسپارند و سپردند.
اینک، مائیم و گریز، با دریاها و بیابان های منتظر!
+
آهای مدعی دانا بدان!
داعشی ها یک بیک در غیاب تو آمدند
آهای دل نادان، بدان!
داعشی ها با کلاه های گشاد مذهب آمدند
آنان: با دشنه انتقام و دشنام پیام آوران
خانه مان را کوبیدند
نان مان را دزیدند
دختران مان را ربودند
دیارمان را سوزاندند
حال ما: آواره و پناهجوئیم.
+
آهای آسمان
به زمستان کور و سنگدلت بگو
کودکان و زنان فراری هنوز در راهند
همچون همیشه بی پناهند
همچون همیشه بی گناهند
بگو: شیرخواران و بچه ها تاب سرما ندارند
مادران خسته سینه های پُر شیر و گرم ندارند
به زمستان بگو: عجول تیغ سرما، برنکش
که گریختگان خسته، فرصت خفتن ندارند.
بهنام چنگائی 9 آذر 1394