نگاهی به آثار و نوشته های ناصر مهاجر- ۲: یک بازجویى ساده – گفتگویی با نازلى پرتوى

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

nazli_partovi-720x340

   نازلى پرتوى در آبان ١٣۶١ دستگیر مى شود؛ در تهران. به عنوان عضویت در اتحاد مبارزان کمونیست به  ١٢ سال زندان محکوم مى شود. محکومیتش  را در زندان هاى  کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهر دشت سپرى مى کند. از زندانیان مقاومى ست که انواع شکنجه را تحمل مى کند و از مواضع خود پا پس نمى کشد. حتا براى آزادى هم نمى پذیرد نوشته اى امضاء کند یا که تعهدى دهد. جزو آخرین دسته ى زنان زندانى ست که به عنوان “مرخصى”  مرخصش مى کنند؛ در اسفند سال ١٣۶٩. به سال ١٣٧٢ ایران را ترک مى کند. از آن پس در سوئد زندگى کرده است؛ به عنوان پناهنده ى سیاسى. ماجراى سیباى توابکه پیش آمد با او تماس گرفتم و از او خواستم که درباره تجربه ش با سیبا به گفتگو با من بنشیند. صمیمانه پذیرفت. اینک آن گفتگو.   ـ

ناصر مهاجر: شما از انگشت‌شمار زندانیان پیشین جمهوری اسلامی هستید که سیبا (زینب) معمار نوبری از شما بازجویى کرده. مى خواستم را چند و چون این بازجویى براى مان بگویید.

نازلى پرتوى: نمی‌دانم آیا جزء انگشت‌شمارها هستم یا نه؟  او خودش را- به دلیل معینی که خواهم گفت- به من معرفى کرد. که می‌داند او از چند نفر بازجویى کرده؟ ممکن است کسانى دیگرى هم باشند که  که او را نمى شناختند و او هم خودش را به آن ها نشناساند!

ن.م. پس اجازه بدهید درباره ى اولین بار که او را دیدید کمى حرف بزنیم!ـ

ن.پ. اولین بار که چهره‌ی سیبا را دیدم در”تابوت” بودم. جریان تابوت‌ها از مهر یا آبان 1361 شروع شد. آن زمان، من هنوز در اوین بودم. یعنی پس از بازجوئی در کمیته مشترک به اوین منتقل شده بودم. اکثر وابستگان به “اتحاد مبارزان کمونیست” آن موقع حکم گرفته بودند و به قزل‌حصار فرستاده شده بودند. من و چند نفر دیگر به خاطر بازجویى طولانى اى که داشتیم و همچنین سرپیچى ها  و رویارویى هاى مان با [مسئولان زندان]، چند ماه دیرتر از دیگران به قزل‌حصار منتقل شدیم. من را مستقیما در “تابوت‌” نشاندند. چند هفته از این ماجرا نگذشته بود که مصاحبه‌ی سیبا را شنیدم. مصاحبه‌ی بود بسیار تکان‌دهنده. با چنان قدرتی از پدیده ى تواب دفاع می‌کرد که آدم را تکان مى داد.می‌گفت که مى خواهد انقلابی در میان تواب‌ها به وجود بیآورد. مى گفت: از این به بعد تواب ها، منفعل باقى نمى مانند. از این به بعد تواب ها کار جدى مى کنند. مطالعه ى ایدئولوژیک مى کنند.  باید نهج‌البلاغه بخوانند که بتوانند کار تبلیغی جدى بکنند. امر به معروف و نهى از منکر بکنند و دیگران را به راه توبه بکشاند و … یادم هست در سالونی که “تابوت”هاى ما را گذاشته بودند، صدای گریه… یا نه، در واقع صداى واکنش‌های هیستریک او پخش مى شد. از انعکاس صداها و مصاحبه اش، تمام وجودم مى لرزید.

ن.م. در آن مصاحبه، سیبا خودش را معرفی کرد؟

ن.پ. بله در آن مصاحبه، سیبا از گذشته‌ی خودش گفت و این که در دانشگاه مشهد درس مى خوانده و در استان خراسان فعال بوده. سیبا با همان جمعى فعالیت مى کرد که همسر من جزو مسئولین اصلى اش بود. در ضمن مصاحبه و توضیحاتی که مى داد متوجه این موضوع شدم  که او با همسر من در یک جا کار می‌کرده.

یک ماه بعد از این ماجرا، در اسفند ١٣۶٢ بود که یک روز مرا صدا می‌کنند و می‌برند به یک اتاق. خانمی با چادر و مقنعه و ظاهر پاسدارها، مقدارى کاغذ جلوی من می‌گذارد و مى گوید: بنویس. این امر در زندان‌های جمهوری اسلامی خیلی متداول بود. هر وقت که زندانی اى را از زندانى به زندان دیگری منتقل می‌کردند- از آن جا که هر زندان در دست دارودسته‌ی بود- بازجوئی‌ها تکرار می‌شد و تو باید با دست خودت، دوباره همه چیز را از نو مى نوشتى.هم امتحانى بود براى اطمینان خاطر بیشتر نسبت به درستى داستانى که زندانى گفته بود و هم وسیله اى بود براى پیدا کردن تناقض و اعمال فشار بر زندانى. شروع کردم به نوشتن و دادن اطلاعاتى که لو رفته بود. آن خانم به ظاهر پاسدار بالای سر من ایستاده بود و آن چه را که مى نوشتم، می‌خواند. یک باره با حالتى متعجب رو به من کرد و گفت: تو همسر X هستی؟ سرم را بلند کردم و به او نگاه کردم. ادامه داد: «اون عاشق من بود!». شین عشق را کشید؛ با حالتى تحریک آمیز. مثلا مى خواست مرا تحقیر کند. با تعجب نگاهش مى کردم. گفت:«منو نمی‌شناسی؟ من سیبا هستم!». یک باره به خاطر آوردمش. همسرم که از زندانیان سیاسى زمان شاه بود و در سال هاى ۵٩-۵٨ در مشهد فعالیت مى کرد،برایم از او گفته بود. خوب به یادم دارم که پس از لحظه اى پوزخندی تحویلش دادم، و دوباره به نوشتن ادامه دادم.

ن.م. عجب!ـ

ن. پ. مسئله‌ی مهم، اعتمادی بود که حاج داوود و گردانندگان زندان جمهوری اسلامی به او پیدا کرده بودند.این که او می‌توانست تک و تنها و بدون حضور کس دیگرى، از زندانى بازجوئی کند و متن پرونده ى او را بخواند، چیز کمى نبود.

ن.م. بازجوئی به چه معنا؟

ن.پ. او برگه هایى به من داد که سؤال هاى معینی درباره ى پرونده ى من در آن نوشته شده بود. یعنی چنان اعتمادی به این خانم داشتند که او می‌توانست تمام اطلاعات زندانیان دیگر را بخواند. این چیز ساده اى نیست؛ اعتماد کمى نیست.

ن.م. مثل یک بازجو رفتار مى کرد؟ یعنى کوشش می‌کرد که تضادها و تناقض حرف‌های شما را پیدا کند؟ تهدید می‌کرد؟ یا در این حد بود که برگه هاى بازجویى را بدهد و بگوید اطلاعاتت را بنویس و بدان که من اینجا هستم و خیلى چیزها را مى دانم واگر راستش را ننویسى، مچت را مى گیرم!

ن.پ. در مورد من بیشتر حالت دوم بود. البته باید بگویم که من در این مقطع حکمم را گرفته بودم. یعنی همه‌ی بازجوئی‌هاى لازم را قبلا” از من کرده بودند.

ن.م. نکته‌ی خاص دیگری هم در این بازجوئی هست که به یادتان مانده باشد و بخواهید به آن اشاره کنید؟

ن.پ. چیز دیگری به خاطرم نمی‌آید. اما آن چه تأثیر عمیقی بر من گذاشت، دیدن چهره‌ى این خانم در پشت مقنعه بود؛ حالت چشم و ابروی مشکی‌اش… همچنان در ذهنم حک شده. فکر نمى کنم هیح وقت بتوانم آن حالت را فراموش کنم.

ن.م. از آن اتاق بازجوئی، شما را به “تابوت” بازگرداندند. این طور نیست؟

ن.پ. بله بله، بلافاصله…ـ

ن.م. آن دیدار چه تأثیراتی بر شما گذاشت؟

ن.پ. اگر بخواهم کلی‌تر صحبت کنم، باید بگویم که درد شلاق و شکنجه‌ای که از طرف شکنجه گر نصیب آدم مى شود، خُب درد است و تاثیر خاص خودش را بر جسم و جان زندانى مى گذارد. اما ضربه اى که از دوستت مى خورى، از کسى که تا دیروز کنارت بوده و بعد به قالب زندانبان درآمده، خیلى بدتر است. در زندان، اصطلاحى که براى این افراد به کار مى بردیم “کاسه داغ تر از آش” بود. بله، درد ضربه اى که از طرف این ها به ما زده مى شد، طور دیگرى بود. ضربه اى که از دشمنت مى خوردى، صریح و مستقیم بود. انتظارش را هم مى کشیدى، دوست تو که نبود. اما از دوست انتظار نداشتى که یک باره دشمن شود و به تو خنجر بزند. این سقوط بود که آدم را گیج مى کرد، هم دردش بیشتر بود و هم زخمش عمیق تر بود.

ن.م. این درد و زخم مدت ها با شما ماند؛ نه؟

ن.پ. چیزی نیست که بشود فراموشش کرد؛ چون پایانى ندارد. فقط هم که او نبود. کسان دیگر هم بودند که همان کارها را مى کردند. بعضى هاى شان نگهبان رسمى ما شده بودند. به یادم مى آید در “تابوت” که بودیم، حاجى داوود مى آمد بالاى سر ما و صحبت را به زنانگى ما مى کشاند و سعى مى کرد که تحریک مان کند: زنانگى تان کجا رفته؟ حیف گُل روى تان نیست! آن قدر بنشینید که زیر باسن تان علف سبز بشه! آن هایى که با توبه از تابوت بیرون مى آمدند ، بعد که نگهبان ما مى شدند، سعى مى کردند در لباس پوشیدن و رفتارشان به حرف هاى حاج داوود عمل کنند و زنانگى شان را نشان دهند.

ن.م. نکته‌ی دیگری درباره ى رفتار سیبا به یاد مى آورید که دلتان بخواهد درباره اش حرف بزیند؟

ن.پ. حرف که زیاد هست! در واقع آن چه مرا به حرف زدن واداشته، خود این خانم نیست. به نظر من این خانم اهمیت این همه بحث و برخورد را ندارد.اما امروز که آمده و خودش را دموکرات معرفى کرده و از روسو و ولتر حرف مى زند و از منطق صحیح گفتگو داد سخن مى دهد، یک کم …زور دارد. در منطق جمهورى اسلامى کى شکنجه و قتل و جنایت نبوده؟! شکنجه اى داشتند به نامتقطیع : روى یکى از اندام هاى بدن متمرکز مى شدند و آن قدر بر آن اندام شلاق مى زدند که از کار مى افتاد و قطع عضو حاصل مى شد. بعد مى رفتند سراغ یک اندام دیگر و این عمل تقطیع را ادامه مى دادند. حالا این خانم از ولتر حرف مى زند. ولتر با تمام وجودش مخالف شکنجه و آزار دگراندیشان بود. چه قدر آتئیست و بهایى در جمهورى اسلامى اعدام شده اند؛ فقط به خاطر اعتقاد و اندیشه شان؟! چه بحت آزادى؟!کدام آتئیست و بهایى مى تواند در جمهورى اسلامى بحث آزاد کند. پیشاپیش هم اعلام کرده که ” این تصور پیش نیآید که با شرکت در سمینارها و یا جلسات…قصد معذرت خواهى یا توبه دارم”. نه قصد انتقاد به عملکردش را دارد و نه حاضر است از مواضع گذشته اش کوتاه بیآید؛ بعد مى گوید بحث آزاد. واقعا که نماینده بر حق جمهورى اسلامى ست. این که مزدبگیر یا جاسوس جمهورى اسلامى هست یا نیست در اصل ماجرا فرقى به وجود نمى آورد.

ن.م. … در جایى از بیانیه اش نوشته” من مدعى هستم که در دوران زینب بودنم، انسانى لطیف تر و با احساس تر و متکامل تر از دوران قبلى کمونیستى ام بوده ام…”ـ

ن.پ. جمهوری اسلامی چقدر باید خرج می‌کرد که کسی این چنین برایش تبلیغ کند؟! این خانم واقعا” اهمیت این همه بحث را ندارد. آن چه که امروز مرا وادار به حرف زدن کرده، دفاع از ارزش‌هاست. صحبت من با کسانى ست که امروز به نام دموکراسى از چنین آدمى دفاع مى کنند. این چه نوع دموکراسى ست. این دموکراسى سفید است. صورتى هم نیست. چون بالاخره صورتى هم رنگى دارد. این دفاع ربطى به دموکراسى ندارد. به هجوم طرز فکر راست به همه ى ارزش ها و دست آوردهاى ترقى خواهانه ربط دارد. ده سال پیش امکان نداشت کسى بیاید و بگوید من تواب بوده ام و دستم در دست زندانبانان جمهورى اسلامى بود و شما هم باید من را میان خودتان بپذیرید و مدعیان آزادى و دموکراسى بیایند و بگویند خواهش مى کنیم بفرمائید. تشریف داشته باشید و… این جورى زمینه براى عرض اندام این ها فراهم شده است. این ها در دنیایى که قهرمان آزادى اش جورج بوش است و بن لادن آلترناتیوش است مى توانند عرض اندام کنند. جریاناتى که امروز براى سیبا ها سکوى غیر انتقادى سخنرانى فراهم مى کنند هم محصول همین وضعیت هستند.

به هرحال، تواب پدیده‌ایست که در زندان جمهوری اسلامی وجود داشته و مفهوم خاصی هم داشته است. البته بین انبوه کسانى که در زندان به آن ها تواب و بریده گفته مى شد، تفاوت هایى وجود داشت. این روزها تواب،مفهومى شده براى مجموعه ى ناهمگونى که فصل مشترک شان این بود که زیر شکنجه به عقاید و ارزش هاى شان پشت پا زدند و اعلام کردند که اسلام را پذیرفته اند. اما در این طیف تفاوت هاى زیادى وجود داشت که توضیح آن از حوصله ى این بحث بیرون است. در هر صورت این ها یکى از بازوهاى جمهورى اسلامى بودند. یکى از ارگان هاى سرکوب بودند. این ها کسانى هستند که در وضیت غیر انسانى و زیر شکنجه هاى وحشیانه کارهایى به غایت غیر انسانى کردند. درست است که براى مطالعه این ها باید قبل از هر چیز وضعیت غیر انسانى ى زندان هاى جمهورى اسلامى را بررسى کنیم؛ اما باید زندگى هر کدام شان را مطالعه کنیم تا ببینیم چه عواملى باعث شد که این ها کارشان به توابى برسد. خیلى چیزها را باید در نظر گرفت: از نظام سرمایه دارى و پروسه تحول تاریخى آن در ایران گرفته تا شرایط رشد و تکامل شخصى و خانوادگى، تا توان فیزیکى و روحیات فردى و وضعیت جنبش.اما من مى خواهم تاکید کنم که همه ى این آدم ها حق انتخاب داشتند. این طور انتخاب کردند که به دوستانشان ضربه بزنند و جاى شان را عوض کنند و به طرف رژیم بروند و از خیلى مشکلات خلاص شوند. اما این که حالا به آن ها مدال قهرمانى بدهیم- مدال قهرمانى” قربانى”- و کسانى که در آن چنان شرایطى براعتقادها و ارزش ها ایستادگى کردند ومبارزه را ادامه دادند، قابل قبول نیست. واقعیت این است که زندانبانان جمهورى اسلامى از زندانى سیاسى مقاوم مى ترسیدند؛ امروز هم مى ترسند. به همین دلیل تلاش مى کنند که ارزش آن ها را پائین بیاورند. این یک واقعیت ست:کم نبودند کسانى که به رغم همه ى آن فشارها و شکنجه هایى که وجود داشت، پرچم مبارزه را در زندان بلند نگهداشتند و به مبارزه ادامه دادند. وقتى این ها را زیر سئوال مى بریم و آن طرف قضیه را “قربانى” جلوه مى دهیم، بوش مى شود قهرمان مبارزه …

..

ـن.م. … برای دموکراسی.ـ

ن.پ. به نظر من تفاوت هست بین کسانی که تحت آن شرایط وحشیانه شکستند، خرد شدند و توبه کردند و کسانی که در تواب‌سازی شرکت کردند و در این کار نقش داشتند. شکستن در زیر شکنجه چیز عجیب و غریبى نیست؛ ولی دیگر نباید آن را تبدیل به ارزش کرد.

ن.م. جز آن چه خودتان شاهدش بودید، درباره ى سیبا در زندان چه مى شنیدید؟ به عنوان مثالبنفشه نوشته که  وقتى  در “تابوت” بود، سیبا بالاى سرش آمد و شروع کرد به ارشاد و…ـ

ن.پ. آن چیزهایی که زندانیان می‌گفتند، همان است که بنفشه گفته. تا جائی که یادم هست، درباره‌اش این را هم می‌گفتند که با ده تا نهج‌البلاغه می‌رود این طرف و آن طرف؛ این را در مصاحبه‌اش هم شنیدم. می‌گفت وقتی به خدا رسیدم، در “تابوت” بودم. اول به نزد حاج داوود می‌رود و همه‌ی اطلاعاتش را در اختیار او می‌گذارد. تواب‌ها برایش یک دست لباس می‌شویند، چرا که او “نجس” بود و هر چه لباس داشت نجس شده بود. بعد به حمام می‌رود و غسل می‌کند و مسلمان می‌شود و لباس شسته شده را می‌پوشد. با چنان آب و تابی از این مراسم تعریف می‌کرد که نمى توانید تصور کنید! از هم بندى هایم مى شنیدم که با کتاب‌های نهج‌البلاغه مى رفت به بندها…

ن.م. که چه کند؟

ن.پ. آن وقت در قزل‌حصار، گاهی جمعیت بند به ۵٠٠ نفر زندانی هم مى رسید. سیبا با نهج‌البلاغه‌هایش مى رفت میان زندانیان می‌نشست تا به اصطلاح تحقیق تئوریک بکند. نقش او این بود که تا حد ممکن تواب‌ها تواب‌تر کند. به آنها آموزش و انسجام دهد.

ن.م. یعنی در آموزش تئوریک تواب‌ها نقش داشت؟

ن.پ. دقیقا”، دقیقا”. در مصاحبه‌اش هم این را گفته بود. گفته بود که من انقلابی می‌کنم در امر تواب‌ها. من تواب “صفر کیلومتر” هستم! بیائید از صفر شروع کنیم و چهره ى انقلابى و اسلامى خودمان را به همه نشان دهیم. آن وقت تواب ها خیلى منفور بودند. آدم هاى خیلى حقیرى بودند. حتا بازجوها و شکنجه‌گرها و پاسدارها هم آنها را تحقیر می‌کردند.( در حالیکه با همه‌ی فشاری که بر ما می‌آوردند، برخوردشان با ما به نوعی احترام‌آمیزبود) بارها حالت تحقیرآمیز صحبت کردن بازجوها با آنها را شنیده بودم. هیچ جا احترام نداشتند. چوب دو سر … شده بودند! چون آدم‌های حقیرى بودند، هم پاسدارها با تحقیر با آنها برخورد می‌کردند هم بقیه‌ی زندانیان. کاری که سیبا می‌خواست بکند این بود که این برداشت و تصویر از تواب‌ها را تغییر بدهد. چهره‌ی انقلابی به تواب‌ها بدهد. تواب‌ها را سازماندهی کند. امروز هم تواب‌‌های سابق را دعوت به سازمانیابى می‌کند. امیدوار است پلی باشد «برای ارتباط تمام مبارزان و علاقمندان با دیگر توابان و برگشتگان و بریده‌های… که بی شک انبوه وسیعی از زندانیان را تشکیل می‌دادند». این رسالتی است که برای خودش قائل است. در زندان این کار را کرد و امروز هم تواب هاى سابق را دعوت به سازمان دهى مى کند.فراخوانش اعلام مستقیمی است برای سازماندهی تواب‌ها، برگشته‌ها و بریده‌ها. به آنها می‌گوید نباید از گذشته‌تان ابراز ندامت بکنید، یا توبه و معذرت‌خواهی بکنید. باید دو طرف به بحث بنشینیم. دو طرف مساوی در برابر هم. پس این که مى گوید امروز دیگر به چیزى باور ندارم، باید گفت: دارى! خودت هم می‌گویی که دارى! نوشته‌هایت هم می‌گویند که دارى!

ن.م. پس از این که از زندان آزاد شدید، درباره اش چه مى شندید؟

ن.پ. در زندان که بودم شنیدم سیبا آزاد شده و با یک پاسدار ازدواج کرده که بعدا” فهمیدم مسئول بنیاد جانبازان بوده. بعد دیگر خبری نداشتم. راستش، اهمیتى هم برایم نداشت که ببینم چه مى کند. کاری که امروز براى سازماندهی تواب‌ها می‌کند یا مى خواهد بکند، دوباره توجه من را به او جلب کرده. به خصوص از این که کسانى به حمایت از او برخاسته اند، ناراحتم. برای این است که آدم ناچار می‌شود حرف بزند. کسانی که از این آدم‌ها دفاع می‌کنند، در واقع شرایط خودشان را در زندان بازگو مى کنند. آنها وضعیت و واقعیت مبارزه در زندان را به سطح تجربه ى شخصى خودشان تقلیل مى دهند و تمام ماجرا را نمى گویند. قضایا را طورى جلوه مى دهند که گویى همه بریده بودند؛ هر کلس تا حدودى! این کار را از طریق نگفتن کُل واقعیت زندان انجام مى دهند. و این تا حدودى تقصیر ماست. من به خودم و امثال خودم نقد دارم که این عرصه را برای آنها باز گذاشتیم. از این بابت متأسفم.

ن.م. آخرین سئوالم این است که به نظر شما، امروز با سیبا و سیباها چگونه باید برخورد کرد؟

ن.پ. به نظر من این مهم ترین سئوال این گفتگوست. به نظر من برخوردى که نلسون ماندلا کرد، مى تواند الگو باشد. ماندلا توانست با این برخورد از سفید کشى در افریقاى جنوبى پیش گیرى کند. او پس از برچیده شدن نظام آپارتاید از همه ى کسانى که براى حفظ آن نظام دست به جنایت زده بودند دعوت کرد که بیایند و در برابر مردم به جرم شان اعتراف کنند و بگویند چه کارهایى کرده اند و بعد مثل یک شهروند در جامعه زندگى کنند.

یک جامعه انسانى و آزاد باید شرایط وحشیانه اى که این گونه آدم ها را شکسته است، بشناسد و بفهمد. باید در مبارزه علیه حس انتقامجویى، شرایط بازگویى حقیقت را براى این آدم ها به وجود آورد. عده ى زیادى از این ها احتیاج به دوره اى از مراقبت ویژه براى پیدا کردن خودشان و به صلح رسیدن با خودشان دارند. آن هایى که شخصا مرتکب جرم علیه هم زنجیران خود شده اند، پس از بازگویى علنى واقعیت ها باید امکان زندگى برابر و انسانى را در جامعه داشته باشند. ما نمى خواهیم این آدم ها در آینده زیر فشار زندگى کنند. اما در عین حال باید براى پیگیرى مبارزه در راه آزادى، آن هم  در سخت ترین شرایط، ارزش و احترام گذاشت.

این گفتگو به صورت تلفنى در روز شنبه ٢٠ ماه مه ٢٠٠۶ به انجام رسید.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.