مادر بهکیش رفت
او، یادی و آبروئی گذاشت
لهیده شده، به دل تاریخ رفت.
داغدارترین مادر جهان
از ستم “با خدایان”
باری، رهائی یافت و رفت.
دلریشترینِ دل های پاره بخاک رفت
جگرسوخته ترین جان های سوخته بخاک رفت.
+
دامن پلید آسمان پُرافاده، لکه دار این مِهرکُشی ست
وجدان تاریخ پتیاره ی او، بدهکار مادر بهکیشی ست
حرمت این زن:
چنین به که در خاموشی آسمان دریده هویداست
مصیبت کهکشانی او را
نه هرگز کمر کوه، یا که خدا، تاب نمی آرست.
+
مادری تکه پاره ـ
که اندوه او کوه ها ـ
و خود
بسان کاه تکیده بود
و شگفتا، تا دم مرگ
با کمر و دست های شکسته از پا نایستاد.
+
مادر بهکیش:
نه کوه که مشتی استخوان و پوست شد ـ
او مادری از درون داغان بود،
و همچنان
بسان رشته های زاگرس بلندبالا می نمود
و سینه بر آسمان “شبِ ستم” می سائید
تاب رنج می آورد
و در عین ویرانی
هرگز
درخود نمی نشست و نمی نالید.
بهنام چنگائی 13 دی 1394