فضیلت جان، تو جان دادی که آزادی نمیرد!

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

نوایی نوایی نوایی نواییهمه با وفایند تو گل بی وفایی
غمت در نهان خانه دل نشیندبنازی که لیلی به محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشیز بامی که برخاست مشکل نشیند

اولین بار ترانه خاطره انگیز «نوایی» را در زندان، با صدای زیبا و دل انگیز «فضیلت» و در جمع صمیمانه بچه های بند زنان اوین شنیدم… وقتی سال ۱۳۶۵ برای «تنبیه» بیشتر، از قزل حصار به بندهای اوین منتقل شدیم پس از مدتی تعدادی از زندانیان قدیمی دیگر از جمله فضیلت علّامه؛ سیمین کیانی دهکردی، سهیلا فتاحیان، شهناز آقانور، فریبا عمومی، رفعت خُلدی، فرزانه ضیاء میرزایی، گلی کلانتری و …. را هم به بند ما منتقل کردند.

آنها مدتهای طولانی بود که در انفرادیهای ۲۰۹ زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار داشتند… وقتی بالاخره پس از فراز و نشیب های فراوان، به بند ما آمدند غالبآ شرایط جسمی خوبی نداشتند. هرچند حکم رسمی آنها حبس ابد بود ولی همچون دیگر یاران دربند بطور واقعی در «صف اعدام» قرار داشتند! هنوز بعد از سالها، آثار شکنجه بر روی بدن و بخصوص پاهای آنها قابل مشاهده بود. پاهایی که بخاطر ضربات سنگین و مستمر شلاق و کابل برق، تغییر فرم یافته بود و گاه برای ترمیم جراحات عمیق کف پاهایشان، مجبور به عمل «پیوند پوست» در بهداری زندان شده بودند.

طوقیان کبود
هنوز بر دارهای جنگلی می رقصیدند
که دارکوبان به دارهاشان نیز دشنه می کوبیدند
پرهای ریخته شان در کارگاه جهان
بالشت موریانه هاست
هنوز هم بر بلند بالشان
جا پای تازیانه هاست

بهرحال علیرغم شرایط خاص و حساسیت بالایی که از طرف دادستانی و اطلاعات زندان روی آنها بود و دوران سختی که پشت سر گذاشته بودند، روحیه بالای آن بچه ها تآثیر متقابلی داشت روی ما که بعد از چند سال دوباره از بندهای تنبیهی قزل حصار و گوهردشت به اوین مخوف انتقال یافته بودیم. البته خیلی زود آن تازه واردین مغضوب نیز به جمع صنفی ما مجاهدین بند که خیلی منسجم و منضبط بودیم پیوستند. بخوبی بیاد دارم دوره کوتاهی را که در بند ۳۲۵ اوین بسر میبردیم و در حیاط کوچک هواخوری بند، کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، ملی پوش والیبال ایران، با وجود همه محرومیتها و محدودیتهای زندان، مسابقات عصرانه والیبال را با شور و هیجان براه می انداخت که اتفاقآ فضیلت علامه و سهیلا فتاحیان از همراهان و همآوردهای اصلی او در ارائه تکنیک های برتر حین بازی بودند و ما چه ولوله ای در هواخوری بپا میکردیم.

تابستان سال ۶۶ در همان بند ۳۲۵ اوین به هنگام انجام ورزش جمعی در هواخوری بند، همبند دلیرم «فضیلت» از داوطلبان همیشگی صف جلوی حرکات نرمشی بود. او حتی گاهی روزهای جمعه ما را به کوهنوردی نیز می برد!! به این شکل که با چیدن چندین آجر و سنگ موجود در محوطه هواخوری و دور تا دور حیاط کوچکمان، ما را چندین دور با بالا و پایین بردن از روی موانع و سنگها، مجبور به طی کردن دشوارتر مسیر حرکت میکرد که طبعآ این سبک جدید از ورزش جمعی علاوه بر جدی تر بودنش، سرشار بود از شوخی و خنده و شادی.

فضیلت دختری فوق العاده باهوش و با روحیه و اهل مطالعه و ورزش بود. او که متولد ۱۳۳۹ بود آنطور که بعدها شنیدم در دوران تحصیلات متوسطه نیز دانش آموز ممتازی بوده و بخاطر نبوغش در ریاضیات، چون در آن زمان در شهر محل اقامت خانوادگیش یعنی شهرستان سمنان هنوز رشته ریاضی برای دختران دبیرستانی وجود نداشته او دیپلم ریاضی اش را با رتبه اول در دبیرستان پسران کسب میکند… که در ادامه نیز در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ موفق به پذیرش در رشته مهندسی (الکترونیک یا راه و ساختمان) در دانشکده فنی دانشگاه تهران میشود… تا اینکه سال شصت به جرم ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و روانه اوین میشود.

این دختر دانشجو و روشنفکر، مثل بیشتر یاران دربند، دائمآ در حال مطالعه کردن و یاد دادن و یادگرفتن بود و بخصوص طی سالهای ۶۶ و ۶۷ که همبند بودیم شاهد حضور فعالش در همه فعالیتهای صنفی و جمعی مجاهدین بند بودم. این در حالی بود که مسئولین و جلادان امنیتی زندان و دادستانی، هرگونه کار جمعی مثل داشتن سفره مشترک یا کمون صنفی، کتاب خوانی چندنفره و بخصوص ورزش جمعی در زندان را نمادی از «کار تشکیلاتی منافقین» برای ارتقاء روحیه مقاومت علیه رژیم تلقی میکردند که البته همه ما به همین خاطر، بهای بسیار سنگینی را در دفاع از حقوق و هویت انسانی خودمان و همینطور برای حفظ همین جمع های منسجم و متحد مان پرداختیم. آری، بهایی بس سنگین، گاه به قیمت زیر اعدام رفتن تنی چند از یاران گران مایه و دلیرمان…

 در همان دوران، در جمع بچه های زندان و در مراسمهای مختلفی که به مناسبتهای خاص سیاسی یا اجتماعی برگزار میکردیم، هر کس با هر هنری که داشت یارانش را میهمان می کرد… و البته «فضیلت» نیز معمولآ ترانه دل انگیز «نوایی» را با صدای زیبایش ترنم می کرد و چقدر دلنشین میخواند.

خوب به خاطر دارم که در آخرین عید زندان و مراسم جشن نوروزی که سال ۶۷ به هنگام تحویل سال نو در بندمان یعنی سالن ۳ اوین در طبقه سوم ساختمان موسوم به «آموزشگاه» داشتیم، فریبا عمومی با صدای زیبایش ترانه بیاد ماندنی «رقص شکوفه ها» از زنده یاد ویگن را برایمان زمزمه کرد و فضیلت علامه، با ترانه خاطره انگیز «کوهستان» ما را به کوه و دشت و صحرا برد…

روز بعد، برای ساعتی اجازه رفتن به هواخوری داده شد. به محض رسیدن به محوطه باز هواخوری با بچه های سالن ۱  که در اتاقهای دربسته طبقه اول ساختمان محصور بودند به سبک معمول و شیوه خاص آن محیط، تماس و ارتباط گرفتیم و شادباش نوروزی و تبریک فرارسیدن بهار طبیعت را با مهر و دوستی نثارشان کردیم. «فضیلت» نیز به بهانه نشستن کنار دیوار، در نزدیکترین فاصله به پنجره اتاقهای آنها با صدای زیبایش از نغمه های بهاری برایشان میخواند در حالیکه تعدادی از ما با کشیک دادن مواظب آمدن پاسداران بند بودیم… با بچه های سالن ۲ نیز که در طبقه دوم مستقر بودند از طریق پنجره ها و با حرکات دست و صورت و البته با خرمنی از بوسه، خوش و بش کردیم و تبریک سال نو را تقدیم شان کردیم.

آری، شکوفه های سرخ آزادی که در ابتدای بهار ۵۸ بر شاخسار درخت تنومند این کهن دیار روئیده بود در انتهای بهار ۶۰ و در ۳۰ خرداد شصت با بیرحمی بیسابقه ای درو شدند و هفت سال بعد، بهار ۶۷ به آخرین بهار زندگی هزاران زندانی سیاسی دلاور و از جمله صدها تن از یاران و همبندان عزیز مجاهدم در بند زنان اوین، تبدیل گردید.

آن فرو ریخته گلهای پریشان در بادنامشان زمزمه نیمه شب مستان باد

یاران و همرزمان خیلی عزیزی همچون فضیلت علامه، فروزان عبدی، فرزانه ضیاء میرزایی، مریم گلزاده غفوری، هما رادمنش، منیره رجوی، زهرا شب زنده دار، سیمین کیانی دهکردی، سهیلا فتاحیان، شهناز آقانور، فریبا عمومی، مهناز فتحی، مهین قربانی، ملیحه اقوامی، محبوبه صفایی، مهین حیدریان، میترا اسکندری، شهین پناهی، سپیده زرگر، گلی کلانتری، سهیلا و مهری محمدرحیمی، شورانگیز و مهری کریمیان، سارا پاکباز و… که همگی همراه با صدها تن دیگر از دختران و زنان مجاهد همان بندها، پس از هفت سال زندان، در مرداد تب دار شصت و هفت، به فتوا و فرمان دیو جماران، و توسط «هیئت مرگ» یعنی همان جانیانی که در تمام زندانها و بندها «آتش به اختیار» عمل میکردند، بیرحمانه سربدار شدند…

سالها بعد، از معدود یاران جان بدربرده زندان شنیدم که در شامگاه شوم پنج مرداد شصت و هفت، همزمان با شروع آن نسل کشی هولناک، فضیلت علامه در زمره اولین زنان مجاهدی بود که برای خروج از بند صدایش میکنند و در مقابل «هیئت مرگ» قرار میگیرد و روانه طناب های دار میشود.

تو در نماز عشق چه خواندی
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هرجا که برد
دلاوری زخاک رویید

آتش ظلمی که دیو پلید دوران و غارتگر باغ گلها، به کین برافروخت و خرمن زندگی و گلهای سرسبد یک خلق را سوزاند هرگز فراموش نخواهد شد و بی تردید بی پاسخ نخواهد ماند و البته هیچ حاکم ستمگر و قاتل خونریز و شیخ شیادی نمیتواند در پیشگاه عدالت و در محکمه تاریخ، جای جلادان حاکمی همچون لاجوردی و گیلانی و موسوی تبریزی و نیری و پورمحمدی… را با زندانیان محکومی همچون فروزان و منیره و سهیلا و فضیلت و فرزانه و مریم و دیگر دختران آفتاب …عوض کند.

تبهکاران پلیدی همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و روحانی و رئیسی و…. هرگز نمیتوانند ننگ و نکبت «جمهوری اسلامی» را بر تقدیر و سرنوشت این مردم و این میهن ماندگار کنند. «جنبش دادخواهی» مردم ایران و نسل جوان و جلودار ایران زمین و مقاومت آزادی ستانش میرود تا این ملاهای فاشیست و «جنایتکاران علیه بشریت» را از کرسی های قدرت به زیر بکشد و در جایگاه واقعی و تاریخی شان بنشاند!

راستی آیا صدای پای فرشته عدالت و آزادی از دوردستها بگوش نمیرسد!؟ من که هنوز صدای یاران و همبندان سربدارم در گوش جانم طنین انداز است.

آری فضیلت جان، تو «جان» دادی که «آزادی» نمیرد!

مینا انتظاری

۲۶ خرداد ۱۳۹۶میرد!

مطالب مرتبط با این موضوع :

5 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.