۵ – فرهنگ چیست؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

پنج: تنها به یاری فرهنگ یک سرزمین است که قادر خواهیم بود دریافتی روشن از چگونگی شکل گرفتن و سیر و حرکت حیات آن جامعه به دست آوریم. با بررسی فرهنگ مردم یک سرزمین است که به چگونگی آفرینش و سیر اندیشه و جهان بینی و ابداعات و نیروی جنبش و تحرک فکری و مادی جامعه، به عبارت دیگر تمدن آن پی می بریم. 

حال ببینیم فرهنگ چیست، کارکردهای آن کدامند و اساس آن بر چه چیزهایی استوار است ؟

در اینجا به مفهوم اتیمولوژی کلمۀ فرهنگ نمی‌پردازیم،اما سعی می کنیم مفهوم و محتوی آنرا بیان کنیم.از جمعبندی اقوال و پژوهشها می شود نتیجه گرفت که فرهنگ مجموعه‌ای از شناختها، دانستنی‌ ها، تربیت و آموزش، سنن و عادات یک گروه انسانی است که به شکل اجتماعی از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می‌کند – که به هیچ وجه جنبه ارثی و نژادی ندارد- فرهنگ دربرگیرنده بخش بزرگی از رفتار فردی انسان و ویژگی‌های زندگی اجتماعی یک گروه انسانی مانند: فنون و هنرها، رفتار و اخلاق، شیوه زندگی و نحوه ارزش گذاری، اعتقادات و مناسک مذهبی، سازماندهی خانواده محله و شهر را شامل می‌شود. مجموعه این ویژگی‌ها، فرهنگی را از فرهنگ دیگر مجزا می‌سازد به‌ طوری‌که می‌توان گفت فرهنگ ایرانی، فرهنگ چینی، فرهنگ شرقی، فرهنگ غربی. تعریفی که کارشناسان یونسکو از فرهنگ ارائه می‌دهند قابل توجه است. بنا بر قول آنان :”فرهنگ به مفهوم وسیع و کلی آن، مجموعه ای از مشخصه‌ های روحانی، مادی، روشنفکرانه و احساسی است که یک جامعه را از جامعه دیگر متفاوت می‌سازد که دربرگیرنده هنر، ادبیات، شیوه‌های زندگی، حقوق ابتدایی انسانی، نحوه ارزش گذاری، سنن و اعتقادات می‌باشد.”

مطالب مرتبط با این موضوع :

4 پاسخ

  1. به نقل از کامنت فیسبوک : دوران مدرن « حس مشترک » را عنصر پایدار ِ فرهنگ می داند که منجر به تشکیل دولت – ملت ها شده است . فرهنگ : کلیتی انضمامی و نه انتزاعی که جنبه حس ِ مشترک ِ اقوام و ملت ها ، یا حتا جامعه انسانی را شامل شود . ( آگاهی جمعی به محیط زیست – آزادی فردی – تأمین اجتماعی – حقوق بشر و … ) امروز دیگر فرهنگ به ادبیات و شعر و داستان و دوستی و دین و اخلاق خلاصه نمی شود . اگر چه « فضیلت اجتماعی » فرهنگ است ؛ ولی دورانی که قانون و توافق جمعی و تغییرات مداوم در امر زیستی حاکم بر زندگی است ، این فضیلت تنها امر والای فرهنگی نیست . ما با قلب تصمیم نمی گیریم ، بلکه رأی می دهیم . فرهنگ در کوتاه ترین جمله : « انباشت تجربیات تاریخی اقوام یک محدوده جغرافیایی با اشتراکات نسبی است » .

  2. فرهنگ همچنین عبارت است پندارها، رفتارها، گفتارهای خصوصا غیر ارالدی افراد یک جامعه، و خود جامعه به عنوان یک همبود انسانی با یک جهت حرکت. همه ی اینها هم می تواند از یاد رفته و فراموش شده ها و غیر اردی باشند یا به یاد مانده ها و «زنده هایی» باشند ارادی. وقتی زندهع اردی شدند صاحب ابتکار و عمل سنجیده نیز می شوند. آنچه را عباس جعفری نوشته درست اما این مسئله را اگر چه باید نو کرد، اما برای ایران و ایرانی مسئله ای ست تاریخی فرهنگی و حتا تمدنی. اینکه به آب و خاک و هوا در فرهنگ پارسی ایرانی اینقدر بها داده شده نشان از اکولوژیک بودن فرهنگ ایرانی ست. اینک مردم ایران در حد تقدس به زنبور عسل نگاه می کنند نشانه ای از این فرهنگ است.
    میازار موری که دانه کش است
    که جان دارد و جان شیرین خوش است
    نشانه ای دیگر است از این فرهنگ. بزرگترین بدبختی ایران و البته بعد از شکست ایران در قادسیه باید گفت بدبختی منطقه و جهان حتما و حکما اسلام است. اسلامن دین ضد آزطدی و ضد حیات بشری ست. اینکه فرمانده کل قوا آخوند خامنه ای فرمان داده تا ناجا یک گروه ضربت بر ضد بیحجابی تشکیل دهد نشانه ایست از این بدبختی. مردم ایران باید بداند که در حالی که جام نه، بلکه لگن سم مضاعف را که با مواد متعفنه مخلوط کرده برای آقا آماده کرده اند و بزودی با عشوه ای مخنثانه فلپ قلب سر خواهد کشید و در برابر ذات ملکوتی ولی عصر این زمان امام دونالد ترامپ زانو خواهد زد و در پیشگاه این امام عج کرنش کرده سجده خواهد نمود، در عین حال به سگهای هارش اجازه داده تا خود را برای سرکوب زنان و دختران شیردل ایران که این بار رهبران واقعی مردان هستند تجهیز کنند. باید به زنان و دختران خودم گفت: ای زنان و دختران ایرانی، تاریخ ایران زمین نام شما زنان و دختران را در خاطره و حافظه خود به عنوان تاریخسازان حک خواهد نمود. مرگ بر اسلام و مرگ بر حکومتش و لعنت بر بنیان گذارانش که نه تنها ایران بلکه جهان را به این زهر نجس آلودند. فرزندان ایران زمین از زن و مرد باید خودشان را بر ای یک هماوردی عمیق با اسلام آماده کنند. مردم ایران باید از زایش تا مرگ و با نامگذاری بر فرزندانشان از این دین ضد بشری فاصله بگیرند. زنده باد ایرانی ایرانی با نام و نشان ایرانی با نام نشان سرزمین خودمان. بیدار باد ملت نجیب ایران و گستاخ و سرکش و نافرمان باد سرزمینمان. این همه جزئی از یک فرهنگ است. جنگ ایرانیت و اسلامیت را باید در سر لوحه فرهنگ بیداری ایران بازخوانی کنیم. خصوصا هر ایرانی باید نامهای اسلامی را از خودش بزداید. در تاریخ مثلا اروپا کمتر کسی هست که نام فرزند خود را هیتلر گذاشته باشد، یا استالین و یا حتا لنین. اما در کشور ما ۱۴۰۰ سال ستم و جنایت و تجاوز و ازاله بکارت و تفخیذ و شکنجه و خفه کردن و دست بریدن و پا بریدن توسط پیروان محمد و علی وجود دارد اما در این کشور بلازده نامها به صورت گسترده ای اسلامی هستند. محمد علی عباس حسین صادق جواد و حسن خدیجه فاطمه زهرا و زینب و صدیقه… این شرماور است باید این بیداری را الزاما و ضرورتا و اضطرارا در جامعه گسترش داد. ما هزار و چهارصد سال که اسلام را آزموده ایم و گویا هیچ از این تجربه نیاموخته ایم. که بیمار اسلام شده ایم. آری اسلام نوعی بیماریست.

  3. در نشستی که چند روز پیش داشتیم چند استاد و چند دانشجو در تهران درمورد جایزه نوبل و دادن آن به خانم شیرین عبادی و حرام شدن این جایزده صحبت شد. سر بشته باید گفت که دست آقای عبدالکریم لاهیجی و دوستانش درد نکند که با پارتی بازی این جایزه را زورکی به زنی داد که حتی از پس ساختن یک جمله درست و حسابی و استوار بر نمی آید. واقعا اگر این جایزه را به مادر بزرگ من میدادند که وقتی جوان شانزدذه ای را در کوچه مان بردند و جنازه اش را در قبری در بهشت زهرا تحویل دادند روسری سیاهش را سر دست بلند کرد و در آن کوچه بن بست فریاد برآورد : « مگر این کوچه مرد ندارد؟ خب به جهنم زن که دارد و آری اینبار زنان رهبر و موتور و راننده ی انقلبی هستند که در راه است…» آی آن زن شیر دل هشتاد پنج سالش بود. می گفت بگویید بیایند و مرا ببر ند. و حتا بسیجیان کوچه هم از او حساب می بردند و هم کوتاه می آمدند. اما هزار حیف این خانم شیرین عبادی مسلمان شیعه و ایدئولوژیکی ست که در مصاحبه های آبکی و بی رمقش محال است که ربطی با مذهب و دین و ائمه اش ندهد. حصوصا که حالا دیگر هفتاد تا دکترای احمقانه و مجانی که او افتخاریشان میداند را از دانشگاههایی معتبر دریافت کرده. دانشگاههای معتبر که دکتراهایی معتبر به زنی بی اعتبار داده اند. من وقتی فکر می کنم این زن چه کارهایی می توانست با این جایزه بکند و نکرد از حقارت او بر خود می لرزم. این جایزه را می بایست به خانم مهرانگیز کار میدانند اما آقای عبدالکریم لاهیچی چنین مقرر فرموردند. و حالا این آخرین نوشته خانم مهرانگیز کار را در مورد پرستوها بخوانید. حتا از نظر نگارش بسیار جالب است. حتما بخوانید» آدرسش اینجاست
    تند نوشتم هوا پس است!
    کاوه اردستانی از تهران

    مهرانگیز کار: پرستوها زیبا و سکسی اند، باسواد و خوش صحبت، یکی از آنها دو سال پیش به من زنگ زد
    مهرانگیز کار

    پرستوها زیبا و سکسی اند. باسواد و خوش صحبت و تحصیلکرده اند. یکی از آنها دو سال پیش به من از تهران زنگ زد، مکالمه ای داشتیم که در انتظارش نبودم:

    خانم کار، خودتان هستید؟

    بله، شما؟

    من یک پرستو هستم.

    کدام پرستو؟

    یکی از پرستوها که می خواهم خودم را بکشم.

    نمی شناسم شما را. کجا با هم آشنا شدیم؟

    باور نمی کردم از حقوق زن و حقوق بشر بگوئید و بنویسید، ولی “پرستوها” را نشناسید.

    چرا درست خودتان را معرفی نمی کنید؟

    شما و همکاران تان وظیفه داشتید پیش از این ها ما را بشناسید.

    خواهش می کنم یا قطع کنید یا اصل مطلب را بگوئید.

    اصل مطلب را گفتم. من یک پرستو هستم . می خواهم پیش از آن که آنها خونم را بریزند، خودم، خودم را بکشم. اما…

    اما چی؟

    پیش از خودکشی شما را سرزنش می کنم که چرا از پرستوهای بیگناه چیزی نمی گوئید؟

    مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

    اگر شوخی نمی کنید، شما بگوئید “پرستوها” کیستند؟ موضع سیاسی شان چیست؟

    ببینید، چه قدر حقوق زن و حقوق بشر را سطحی نگاه می کنید؟

    من که نمی فهمم منظورتان از پرستوها چیست، ۱۵سالی می شود که از ایران دورم و خیلی چیزها را نمی دانم.

    شما عذر می آورید. نمی دانید و در فضای باز خارج از کشور حرفی از ما نمی زنید. این جا هم که روزنامه نگاران عموما ما را می شناسند و اگر از ما بگویند، خفه شان می کنند. بنابراین پرستوها راه نجات شان خودکشی است.

    لطفا پرستو خانم حرف تان را بزنید. بگوئید چرا می خواهید خودکشی کنید.

    چون دیگر نمی خواهم پرستو باشم. دیگر نمی خواهم با اطلاعاتی ها کار کنم. دیگر نمی خواهم به دستور دستگاههای اطلاعاتی سر راه سوژه ای سبز بشوم، برایش اغواگری کنم، و بعد از آن که او را واله و سرگشته کردم، بعد از آن که او عاشقانه به من اعتماد کرد و اسرارش را با من در میان گذاشت، آن اسرار را به اطلاعاتی ها گزارش بدهم.

    من که هنوز هم درست نمی فهمم چه می گوئید، ولی اگر در وضعیتی هستید که آن را دوست ندارید، خب استعفا بدهید.

    در شغل ما استعفا معنا ندارد. یا باید ادامه دهیم یا به قتل برسیم یا خودکشی کنیم. حالا من خودکشی را در جای استعفا انتخاب کرده ام و پیش از آن می خواهم با یک نفر، فقط یک نفر حرف بزنم.

    از شنود روی تلفن نمی ترسید؟

    کسی که می خواهد خودکشی کند از شنود روی تلفن می ترسد؟

    ولی من برای شما می ترسم.

    مکالمه به درازا کشید. شبی تا سحر او می گفت و اشک می ریخت و من می شنیدم. خلاصه اش می کنم:

    دستگاه‌های اطلاعاتی کشور تقریبا یک دهه است که برای سناریوسازی های امنیتی، زنان و دختران جوان و زیبائی را به بهانه ای و اتهامی ساختگی در چنگال می گیرند. شیوه ی شکار آنها چنان است که ابتدا طعمه به قدری در مشقت به سر می برد و در شرایط دشوار قرار می گیرد که ترجیح می دهد با آنها راه بیاید به امید رهائی. خودشان آموزش های لازم را می دهند. ابتدا مشخصات جسمی و روانی سوژه را برایش روشن می کنند. گاهی سوژه خارج از کشور است یا در حال خروج است. طعمه سرراهش سبز می شود. به قولی فتنه می کند. یادش می دهند چندان ناز کند که لهیب آتش نیاز، سوژه را عقل باخته کند تا اندک تردیدی به دل راه ندهد.

    پرستو کار را شروع می کند. عشق سوزان می شود. سوژه عریان می شود و اسرار را با معشوق در میان می گذارد. امنیتی هائی که کارگردان رابطه شده اند، با وجود یک “پرستو”ی زیبا در آغوش سوژه اوضاع به کامشان است و سفیرشان به بهترین شکل ممکن با استفاده از تکنولوژی ارتباطی که در اختیارش گذاشته اند، کل زوایای زندگی سوژه و رفت و آمدها و باقی قضایا را گزارش می دهد.

    اگر سیستم اطلاعاتی در نظر داشته باشد سوژه را برباید، کار را آسان پیش می برد. اگر در نظر داشته باشد سوژه را سر به نیست کند، کاررا آسان پیش می برد. گاهی سیستم اطلاعاتی نه می خواهد آدم ربائی کند، نه می خواهد سوژه را به قتل برساند. فقط می خواهد افراد مرتبط با او را شناسائی و ردیابی کند و در اختیار بگیرد. این هم با وجود پرستو کار سختی نیست. از یک سوژه دهها سوژه می سازند و نیازشان به صید پرستوهای دیگر و تحکیم نظام امنیتی پرستوئی بیشتر می شود.

    اما عواطف انسانی که در یک چنین منجلاب دست ساز آژانس های اطلاعاتی بکلی کشته نمی شود. چه بسا عشقی سوزان زنی را که پرستوی مامور است با مردی که سوژه است پیوند دهد. این جا تا مدتی کارفرمایان پرستو شادمانی می کنند و پرستو ناگزیر است گزارش های زندگی مردی را که حالا دیگر برای او غریبه نیست و در چنبره عشقش گرفتار شده ارسال کند. وقتی زنگهای خطر بیخ گوش پرستو به صدا در می آید، که سوژه گم می شود. به قتل می رسد یا آژانس های اطلاعاتی ماموریت پرستو را نسبت به آن سوژه پایان یافته اعلام می کنند و فرمان بازگشت صادر می شود. زن همچنان در چنگ آنهاست. اگر مردی که به او دل داده بفهمد معشوقه اش مامور بوده، هم عشق زخم می خورد ، هم جان معشوق از سوی اطلاعات به مخاطره می افتد. زن راه بازگشت پیش می گیرد و به ماموریت دیگری می رود و سوژه ای دیگر را داخل یا خارج از کشور به او می سپارند تا تخلیه اش کند. این جاست که پرستو اراده می کند خطرها را بپذیرد و فرار کند. چگونه؟

    تب و تاب این زندگی ناخواسته زیاد است. پرستو می بیند رهائی در کار نیست. عاشق شده. عشق از دست داده. گریبانش در دست آژانس اطلاعاتی است. نه راه پس دارد، نه راه پیش. مانع خروج او از کشور می شوند. نمی گذارند شغل و حرفه ای را که در آن کارشناس و ماهر بوده دوباره سر و سامان دهد. پرستو تا جوان است و زیبا مال آنهاست. برخی پرستوها شوهر دارند، اما معلوم نیست چرا اطلاعات با طلاق آنها موافقت نمی کند. حال آن که طلاق عاطفی طبعا در عمل اتفاق افتاده و شوهر که تهدید شده تبدیل می شود به “شاهد خاموش”.

    اما سرنوشت پرستوهائی که پس از مدتی ترسشان می ریزد و رو به روی اعضای آژانس با قلدری ظاهر می شوند، می تواند تلخ تر از آن باشد که تصور می رود. در خانه شان محبوس اند. پیاپی احضار می شوند، با این هدف که به او بگویند “ما هستیم”، مبادا بخواهی جائی سفره ی دلت را بگشائی و اطلاعاتی را که از سوژه ها و از ما داری در اختیار این و آن بگذاری. مبادا هوس خروج از کشور به سرت بزند. و بسیار تهدیدها و گاهی تحبیب ها.

    پرستوهای فراری جائی برای فرار ندارند. در سطح جهان احساس امنیت نمی کنند و حتی اگر به هر شکل، معجزه آسا کشور را ترک کنند، اغلب از ترس خاموش می مانند. زندگی خصوصی ندارند. خانواده پدری را هم از دست داده اند. لزوما خانواده هاشان فقیر و از نظر فرهنگی پائین نیستند. اغلب زنانی هستند که جاه طلبی دارند. شجاع اند و توانسته اند یا تلاش کرده اند از قفس زندگی متعارف زنانه بگریزند و فعالیتی را مدیریت کنند و برای خود شبکه سازی کرده و وارد هسته های کوچک حکومتی بشوند. نابخشودنی ترین جرم شان این است که زیبا و اغواگرند. کارشناسان خاصی در آژانس های امنیتی آنها را شناسائی می کنند. اسم اطلاعاتی پرستوها با اسم واقعی متفاوت است.

    پرستوئی که دو سال پیش این ها و بسیار چیزهای دیگر را برای من گفت، ناگهان موجود دیگری شد. به این نتیجه رسید که با خودکشی، نگرانی های اطلاعاتی ها رفع می شود. بهتر است مثل یک علامت خطر حضور داشته باشد تا از او بترسند. این پرستو دیگر زیر بار ماموریتی نرفت و گفت اعدامم کنید. جالب است که پس از بارها تهدید که بی فایده بود، این بار شیوه های دیگری را بر او تحمیل کردند. مثلا گفتند باید مواظب امنیت جانی خودت باشی. نباید از آژانس های تاکسی استفاده کنی و خودت را جائی به نام اصلی معرفی کنی و از این قبیل توصیه های امنیتی. به او فهمانده بودند که بخش هائی از دستجات امنیتی قصد جانش را دارند.

    منظور از انتشار این یادداشت که می تواند مقدمه ای بر کتابی بشود، فقط این است که نه تنها پرستوها “قربانی” می شوند و برای تمام عمر گرفتار تناقض های درون آشفته ای هستند که بیقراری می کند، بلکه مردانی هم که “سوژه” می شوند و دل به پرستوها می بندند “قربانی” می شوند.

    عشق یک پرستو و یک سوژه دردناک ترین عشقی است که ممکن است هر دو را سر به نیست کند. پرستو ناگزیر از گزارشگری است. وای به حال روزگاری که پرستو نزد سوژه لو برود و هر دو به سوی سراشیبی تندی سر در پی هم بگذارند که پایانش مرگ و جنون و نفرت است. سوژه که می تواند یک مقام بالا باشد تا لب بگشاید بر انتقاد از دزدان حکومتی، فراخوانده می شود و پرونده “زنا” یا “زنای محصنه” با یک پرستو را پیش رویش می گذارند تا سرش را بیندازد پائین و راه کج کند و از مقام خود استعفا بدهد. پرستو اگر بخواهد گزارشگری نکند، تهدید می شود به این که سوژه را که حالا عشق اوست از او می ربایند.

    این جاست که در نقطه ای شگفت انگیز از بیداد امنیتی، عاشق و معشوق به خون هم تشنه می شوند. آن گاه که سوژه می فهمد در دام عشق گزارشگر امنیتی افتاده و معشوقه می فهمد که سوژه راز را کشف کرده است، هر دو می میرند.

    درد پرستوها را درک کنیم و آنها را به فهرست بلندبالای قربانیان حقوق بشر در جمهوری اسلامی بیفزائیم. آنها شکار شده اند. ازدست شکارچی قهار رها شدن خیلی دل می خواهد و برخی دست کم تن خود را رها کرده اند، هرچند روح خونین و سرگشته ای دارند. به درد آنها بیندیشیم.
    دهید

  4. جناب استاد سخن در اینجا از فرهنگ است. این آقای عبدالکریم لاهیجی همچون آن عبدالکریم دیگر سروش را می گویم و همچنین این خانم شیرین عبادی تا مغز استخوانشان شیعه علی و مسلمان الله و پیامبر اسلامند. پیامبری که با طفل سه ساله تفخیذ و در شش سالگی که شیعیان آنرا نه ساله کرده اند تجاوز می کند. و علی ای که سر به قول خمینی هفتصد یهودی بنی قریضه را در یک روز از نماز صبح تا تنمناز مغرب می برد و طبق نوشته خودشان در ۴ سال و ۹ ماه خلافتش هفتاد هزار نفر را! می فهمید هفتاد هزار نفر را گردذن می زند. شخصا گردن می زند! منعنی امیر غضب تنمامی تاریخ. این همه از فرهنگ شیعی اسلامی می آید بنا بر این شمشیر این آقایان و خانمها در نهایت نهایت رو به مردم است. چرا که اسلام و بدتر از آن تشیع حکومت می کند و اینان تا هسته مرکزی سلولهایشان مسلمانند و شیعه. و البته چنان بیمارند که حتا این نظر مرا به فال نیک می گیرند و مویی ست که بر تناب دارشان که برای حلقآویز ما می بافند قوت است! در هر حال بله درست می گویی جایزه نوبلی ها ساده لوحانه به سخنان سخیف پارتی بازان اهمیت دادند. شاید و حتما اینک پشیمانند. من سخنان و رفتار و کردار این زن را در این پانزده سال دنبال کرده ام. دریغ از یک عمل و یک سخن درست و حسابی که در راستای منافع مردم و زندانیان سیاسی و مظلومان و خصوصا زنان و بی دینان و دیگجر دینان و خصوصا بهاییان و زرتشتی ها و یهودیان و مسیحیان باشد. ایشون حتا درست نمی تواند حرف بزند چه برسد به اینکه استدلال و منطق و سیاستی و فلسفه ای در سخنانش باشد. هر کس جای او بود زمین و زمان را به هم دوخته بود. اما این زن واقعا مایوس کننده است. بروید سخنان او را در رادیو فردا بشنوید که از خودش شیفتگی بی پایه و بی اساس لبریز است. در حال کار خوبی کردید و نوشتید استاد. دل دوستان را بدست آوردید. خانم کار حتما آن کتاب را بنویسید. سلامت باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.