طبقه متوسط: جهانشاه رشیدیان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اصطلاح طبقه متوسط به بخشی از جامعه گفته می شود که سطح زندگی او بین طبقات دارا و ندار قرار دارد. طبقات متوسط طیف ناهمگونی است که بر اساس زمان و محل متفاوت میشود. معمولاً طبقات متوسط عبارتند از:
۱ – طبقه متوسط مرفه ( کادر اداری، مهندسین، استادان دانشگاه، مشاغل پر درآمد کار فکری … )
۲ – طبقه متوسط کم در آمد ( مدد کاران اجتماعی، پرستاران، معلمان، بخشی از کامندان، سرکارگران …. ).
لوئی شوول، Louis Chauvel, جامعه شناس فرانسه، طبقه متوسط را با توجه به میزان در آمد به سه زیر مجموعه تقسیم کرده و تعداد مجموع آنان را درفرانسه ۶۰% حقوق بگیران گسترش میدهد. به گمان او دو سوم حقوق بگیران فرانسوی به طبقه متوسط تعلق دارند که بزرگترین طبقه مصرف کنند هستند بدون اینکه طبقه دارا را به چالش کشند.
با گذار از قرن ۱۹ رشد تصاعدی طبقات متوسط در جوامع صنعتی محسوس شد, طبقاتی نزدیک به آنچه مارکس خرده بورژوزی می نامید. این طبقات در اقتصاد صنعتی انگلیس نه به پرولتاریا تعلق دارند و نه به سرمایه داری, بلکه صاحبان زمین، کسبه کوچک، صنعتگران کوچک، کارمندان و تمام گروه های اجتماعی هستند که جایگاه طبقاتی انان نه بر اساس وراثت بلکه آموزش اجتماعی و شایسته سالاری میسر می شود.
از دهه ۱۹۳۰ کاهش طبقات متوسط مستقل ( کشاوز، کسبه، صنعتگران ) به نفع طبقات متوسط حقوق بگیر تحول دیگر است. کادرهای جدیدی مانند کارمندان عالی رتبه، استادان، مهندسین، مددکاران اجتماعی، بخش خدمات و بورواسی حقوق بگیر, با تحصیلات دانشگاهی یا آموزش تخصصی, با سرعتی تصاعدی رشد می کنند. طبقات متوسط در فرانسه از آمار ۱۳% به ۳۷% در ۱۹۷۵ رشد کرده است.
تعریفی کلی برای طبقات متوسط نیست. تعریف در ۱۹۴۸ در فرانسه بر اساس حقوق متوسط یک کارمند دولت تعیین شده. پیر بوردیو, Pierre Bourdieu, جامعه شناس فرانسوی، معتقد ست خرده بورژوازی در پی راحت طلبی و سلیقه های بورژوازی است: حداقلی از فرهنگ بورژوازی را مانند هنر حق خود میداند و از معیار های اخلاقی، تفریح، و انضباط انان دفاع می کند. جامعه شناس اتین شواسگوت، Etienne Schweisguth, برعکس خرده بورزوازی را منتقد می یابد و اهمیت فاکتورهای اجتماعی را در رشد خود میسر میداند. برای پول بوفارتیگ، Paul Bouffartigen, هدف طبقات متوسط , خرده بورژوازی, محدود به تقلید از بورژوازی نیست بلکه در دهه ۱۹۷۰ رشد جنبش های اجتماعی حرفه ای با حفظ محیط زیست، حقوق زنان و غیره در جوار رشد انجمنی با روح سوسیالیسم بوده است. برسی این سه جامعه شناس حاکی از ان است که طبقات متوسط وفادار به چپ هستند، حتی اگر امروز, در ۲۰۰۲, بخشی از طبقه کارگر چپ نیست. طبقات متوسط نقش مهمی در روشنفکری دارند ( روز نامه نگاران، استادان دانشگاه، کارمندان و مددکاران اجتماعی … ) و وزنه برتری به جنبش های اعتراضی و بویژه الترناتیوی می دهند.
لوئی شوول مزایای طبقات متوسط را در دوران رشد موقت قبول داد و معتقد است این رشد در ۲۰ سال گذشه اخیر در حال رکود است لذا نسل بعد ی انان فاقد این امتیازات است چون با وجود رشد آموزش حرفه ای و اکادمیک بیکاری رو به افزایش است. به گمان شوول چنین نسلی پیوند طبقاتی متزلزلی با مواضع نسل پیش خود دارند.
دانیل کلرک, Daniel Clerc, با اشاره به مکانیسم انتقادی, بین یک نسل طلائی و نسل قربانی معتقد است, آرام شدن رشد اقتصادی تمام گروه های سنتی را شامل می شود. در ضمن اگر نسل جدید امروز به زحمت می تواند وارد بازار کار شود، هیچ دلیلی برای بدتر شدن این وضع درآینده نیست.
طبقه متوسط از منظر ژان ژورس, Jean Jaurès
طبقه متوسط ترکیبی از همه انانی است که با داشتن سرمایه کمتر از میزان فعالیت خود از ان بهره میگیرند. ژورس تمام طبقات متوسط را شامل کسبه، صنعتگران و کارمندان دفتری می نامد که منافعی مشترک دارند. سرمایه برخی در پول و برخی در مخارج تحصیلات یا آموزش انان نهفته است. تفاوت طبقه متوسط با پرولتاریا اطمینان بیشتر طبقه متوسط به امنیت شغلی و استقلال او است.
مارکس معتقد بود جامعه به طور فزاینده به دو طبقه تقسیم می شود. طبقه استثمارگر یا بورژوازی مرتب کوچکتر و طبقه پرولتاریا مرتب بزرگتر می شود. در بین این دو یک خورده بورژوازی متزلزل است که میل اقتصادی به سرمایه دارد ولی چون مورد قبول سرمایه داری بزرگ نیست لاجرم در طبقه پرولتاریا جذب می شود. مارکس فکر می کرد، تعداد و آگاهی طبقاتی پرولتاریای صنعتی رو به افزایش است بطوری که می تواند در جامعه صنعتی قدرت سیاسی را با یک انقلاب سوسیالیستی تسخیر کند و این خورده بورژوازی متزلزل را متحد خود کند. کماکان تعداد پرولتاریا به دلیل رشد تکنولوژی امروز مرتب کمتر می شود بطوری که در جوامع صنعتی یک طبقه اقلیت شده است. در عوض، خرده بورژوازی مورد نظر مارکس یا طبقات متوسط مورد نظر جامه شناسی مدرن از نظر کمی و کیفی رو به رشد است بطوری که در حوزه هنر، علم، فرهنگ و روشنفکری موتور محرک جامعه می است . مارکس خوشبین بود که کارگران خود بعد از تسخیر قدرت سیاسی میتوانند ساختار کمونیستی را بعهده گیرند. به گمان مارکس این یک قانوبندی تاریخی و اجتناب ناپذیر است ولی تمام تجارب کمونیسم در تاریخ ده ها کشور کمونیستی در عمل خلاف انرا ثابت کرده است.
قبل از پیدایش مفهوم طبقه اجتماعی در ارتباط با صنعتی شدن جامعه در قرن ۱۸ و ۱۹ ( در زمان ادام اسمیت و داوید ریکاردو, Adam Smith , David Ricardo)، جامعه تقسیم بندی کاستی می شد.( اشراف، روحانیت، عام).
در جوامع مدرن ، در غیاب تعاریف قانونی، برخی محققین تلاش کرده اند تا تعریف “طبقات اجتماعی” را مشابه با شرایط مادی ، منافع، رفتار افراد، و با توجه به تقسیم جهان … به سه طبقه کارگر، طبقه متوسط و طبقه حاکمه تقسیم کنند.
طبقات اجتماعی از منظر مارکس ( ۱۸۱۸ ـ ۱۸۸۳)، مارکس طبقات اجتماعی را با توجه به جایگاه انان در پروسه تولید تقسیم می کند. مارکس با اعتقاد به تضاد آشتی ناپذیر در این تقسیم بندی طبقاتی و الهام گرفتن ان از تاریخ، تقسیم بندی طبقاتی را به دو طبقه پرولتاریا، طبقه تحت سلطه، و بورژوازی، طبقه سلطه گر که ابزار تولید را در اختیار دارد، تقسیم می کند. برای مارکس زمانی یک طبقه اجتماعی وجود دارد که به جایگاه طبقاتی خود آگاه باشد. به نظر مارکس تاریخ هر جامعه تاریخ مبارزه طبقات است که مبارزات طبقاتی به دیکتاتوری پرولتاریا منتهی می شود، دورانی برای گذار بسوی جامعه بدون طبقه.
طبقات از منظر ماکس وبر Max Weber, اقتصاد دان و جامعه شناس المانی به نقشی که مارکس به طبقات در ساختار تاریخ داده باور ندارد. وبر ترکیب طبقات اجتماعی را تدریجی وبدون قطب بندی مطلق بسوی پرولتاریا و بورژوازی میداند. وبر بر خلاف مارکس طبقات متوسط را محرک اجتماع می داند که نه تنها به نفع پرولتاریا و بورژوازی تقلیل نمیرود بلکه از نظر کمی و کیفی رو به رشد است.
انسان شناسی مدرن سلسله مراتب طبقات اجتمای مارکسیسم را به اقشار اجتماعی محدود می کند که در تحقیقات و تحلیل های جامع تری قابل قبول است. دسته بندی های اجتماعی ـ حرفه ای بر اساس اقتصادی مانند حرفه و میزان درآمد تقسیم می شوند در حالیکه مفهوم طبقه اجتماعی اهمیت جامعه شناسی خود را نیز حفظ می کند.
جهانشاه رشیدیان
– Christophe Charle, « Les “classes moyennes” en France. Discours pluriel et histoire -singulière (1870-2000) », Revue d’histoire moderne et contemporaine, vol. L, n° 4, oct.-déc. 2003. (2) Charles Wright Mills, Les Cols blancs. Essai sur la classe moyenne américaine, 1951, Maspero, 1966. – (1) Claude Dargent, « Les classes moyennes ont-elles une conscience ? »,Informations sociales, n° 106, 2003. – (1) Pierre Bourdieu, La Distinction. Critique sociale du jugement, 1979, Minuit, 1996. (2) Paul Bouffartigue, « Le brouillage des classes », in Jean-Pierre Durand et François-Xavier Merrien (dir.), Sortie de siècle. La France en mutation, Vigot, 1991. – (1) Louis Chauvel, Les Classes moyennes à la dérive, Seuil, 2006. (2) Serge Bosc, « Les équivoques d’un discours globalisant », in Serge Bosc (coord.), « Les classes moyennes », Problèmes politiques et sociaux, n° 938-939, La Documentation française, juillet-août 2007. (3) Denis Clerc, « Les généralisations abusives de Louis Chauvel », L’Économie politique, n° 33, janvier 2007.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.