شیر ایرانی من
نفس اش تنگ
پیکرش زخمی
و پایش ناتوان
نامردمان
روز را از او دزدیدند
در شب پنهان کردند
و امید را در گرداب نا امیدی پیچیدند
فریب خوردگان
سرش را
قلبش را
نشانه گرفتند
و در تاریکی شب گم شدند
شیر ایرانی من
آب می خواست
خونش را جاری کردند
عشق می خواست
جانش را گرفتند
دیگر صدای فرهاد
در بیستون نمی پیچد
و مادران چشم براه
گمشدگان شیرین دهنشان می مانند
ای اهریمن!
شیر ایران
عاشق خورشید است
او در تابش زرین مهر
در آب روان
در شکوفه ی درختان
در ابر باران زا
در باد وزان
در نسیم سرگردان
در هر نفس
در رگ های مردمان
تا ابدیت جاریست
شیر ایران
امید را از حلقوم نا امیدی
بیرون می کشد
روز را از تیرگی شب
به در می آورد
و با عشق همنشین خواهد شد
شیر ایران
شیر دختران
شیر پسران
شیفتگان ایران
خسته از این همه بیداد
تار و پود این مرز و بوم را
با خون خویش
بهم پیوند می زنند
گوش کن!
صدای خستگان،
گرسنگان،
از ستیغ دماوند شنیده می شود
این سرود را زمزمه می کنند:
«دوباره می سازمت وطن
اگرچه با خشت جان خویش»
زهرا شمس یدالهی – نوامبر ۲۰۱۹