حافظ رند و واعظ نامسلمان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

غزل ۲۰۰

بحر رمل مثمن مخبون محذوف

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

۱ـ گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

۲ـ رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

۳ـ گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود

۴ـ اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود

۵ـ عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

۶ـ دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

۷ـ حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

۸ـ ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

از نگاه برخی از هم میهنان ما سخن گفتن از حافظ و شعر او در شرائط انقلابی و پریشان امروزی شاید نابجا باشد اما از آنجا که حافظ خود مردمی و ایران دوست بزرگی است و بیش تر از بسیاری از ما امروزی ها نگران سرنوشت مردم و هم شهری های خود است، درد او نیز درد ماست. هنگامی که یک حاکم متظاهر و دروغگو در شیراز خون مردم بی گناه را به نام دین بر زمین می ریزد او نیز به سخن در می آید و می گوید:

یاری اندر کس نمی‌بینیم یارانرا چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستدارانرا چه شد (۱/۱۶۴)

حافظ نیز به دنبال رهایی مردمان بی پناه و ستمکش است و آرزو می کند که کسانی برای نجات مردم پا به میدان بگذارند و آسایش و آرامش را به دور از ریا و دروغ و دین فروشی به شیراز باز گردانند و سپس می افزاید:

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس بمیدان در نمی‌آید سوارانرا چه شد(۶/۱۶۴)

حافظ به امیر مبارزالدین محمد مظفری که خود را مدعی دین و نماینده خدا می داند و هر روز در نماز جماعت برای مردمان شیراز موعظه می کند، می تازد و او را نامسلمان و دروغگو می نامد. امیرمبارزالدین محمد با سنگدلی و بیرحمی برای رضای خودش و یا برای رضای خدای خودش در بین نمازهای خویش، سر بیگناهان را از بدن جدا می سازد و خون ها بر خاک جاری می سازد. حافظ در دوران فرمانروایی امیر مبارزالدین محمد از او و دربار او دوری می کند و به گواهی تاریخ سروده هایش در آن سال ها بر ضد فقیه و شیخ و زاهد است. او از این که قران را برای فریب ساده لوحان دست آویز قرار داده و “دام تزویر” کرده اند اعتراض می کند و می سراید:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قران را ۱۰/۹

من در اینجا غزل رندانه ی شماره ی ۲۰۰ از دیوان حافظ خانلری را بازخوانی خواهم کرد. در این غزل روی سخن حافظ با واعظ خون ریز و دین فروش و دروغگوی زمان است. حافظ غزل خود را چنین آغاز می کند:

۱ـ گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود 

واعظ؛ یعنی ناصح، پند دهنده، مسأله گو. واعظ شهر در اینجا امیر مبارزالدین محمد فرمانروای بسیار متعصب و خونخوار شیراز است که در روزگار حافظ، شیراز را تصرف کرد و حاکم شیراز شد. او به ولایت مطلق خود بر مردمان زیر فرمانش باور داشت و وقت و بی وقت مردمان را به دین داری و مسلمانی نصیحت و وعظ می کرد. کسانی را که از حرف های او سرپیچی می کردند در بین رکعت های نمازش با شمشیر خودش سر می برید. فرزندانش بر او شوریدند او را کور کردند و سال ها پس از آن در زندان او را کشتند.

ریا یعنی دورویی، ظاهر سازی، فریب. ریا ورزیدن یعنی فریب کاری کردن، سالوس به معنای چرب زبانی و فریب کاری است. سالوس ورزیدن نیز همان چرب زبانی کردن و فریب کاری و خود را به ظاهر، دین دار نشان دادن است. مسلمان؛ به پیروان محمد می گویند؛ مسلمان همان است که می بینید و می دانید.

چکیده ی بیت یکم ـ گرچه این سخن از سوی پیشنماز و پند دهنده شهر به سادگی پذیرفته نمی شود که ” تا دورویی و مردم فریبی می کند” مسلمان تلقی نمی شود، به زبانی دیگر می گوید حاکم مسلمان نیست. ( البته حافظ خوب می داند که در مسلمانی خدعه یعنی فریب کاری مجاز است: « وَمَکَروا وَمَکَرَ اللَّهُ َ وَاللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ » سوره آل عمران آیه ۵۴( آنان با خدا مکر کردند وخدا نیز با آن ها مکر کرد و خدا بهترین مکر کنندگان است)

۲ـ رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم محیل و زیرک … غدار… و نیز منکر، لاابالی، بی قید … منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل، هوشمند، هوشیار و …»” رندان“، پای بند آداب و رسوم عمومی و دینی نیستند. رندی؛ یعنی رند بودن. آزاد اندیشی، رندی شیوه ی اندیشیدن و فلسفه ای است آزاد اندیشانه و یکتا جانی ( وحدت وجودی ) که از فرهنگ و شیوه ی اندیشه ی کهن ایرانی و پیش از پیدایش زرتشت سرچشمه می گیرد. رندی باوری است نوروزی (یعنی شیوه ی اندیشه ای آزاد و رها از بندهای دینی که انگیزاننده ی زندگی، از نو است.) رندی آموز یعنی شیوه ی آزاد اندیشی را فرابگیر. کرم به معنای جوانمردی، بزرگواری و مردمی است. کرم کن یعنی جوانمردی و مردمی کن. رندی، کرم و می نوشیدن از نگاه حافظ از ویژگی های انسان یا مردم بودن است. حیوان به معنای جانور است. انسان یا مردم هم گونه ای از جانور است.

چکیده ی بیت دوم ـ آزاد اندیشی بیاموز و جوانمردی کن زیرا جانوری که می نمی نوشد و رندی و جوان مردی نمی داند هنر چندانی نمی کند.

۳ـ گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود

گوهر به معنای سنگ گران بها و هر سنگی است که از آن سود به دست آید، مانند الماس و مروارید. ناب هر چیز، ذات، سرشت، نژاد، نهاد و اصل را نیز گوهر گویند. گوهر پاک یعنی سرشت ناب، سرشت شایسته و نیکو. فیض یعنی بخشش، سرشار، برکت، بهره، سودمندی، فراوانی و… لؤلؤ به معنای مروارید و دُر است. مرجان؛ جانداری دریایی است. پایه ی آهکی مرجان قرمز است و سنگ گرانبهای آن در زرگری به کار می رود. به آن بُسَد نیز گویند.

چکیده ی بیت سوم ـ سرشتی شایسته و نیکو باید داشت تا بتوان پربها و سودمند شد و گرنه هر سنگ یا هر گِل و خاکی مروارید یا مرجان نمی شود.

۴ـ اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود

اسم اعظم، نام خداوند است. بنا بر افسانه های مذهبی این نام بر روی انگشتر سلیمان نوشته شده بود که موجب فرمانروایی او بر انس و جن گردیده بود. بنا به گفته ی برخی بر زبان آوردن نام خدا یا اسم اعظم موجب دور شدن شیطان یا اهریمن می گردد. تلبیس یعنی؛ در آمیختن و پنهان داشتن مکر و عیب از کسی و به معنای پنهان کردن حقیقت و اظهار خلاف ماهیت چیزی است؛ فریب، نادرستی، اغتشاش نیز هست و … حیل؛ جمع حیله است. به معنای ترفند، چاره؛ دستان، نیرنگ، مکر و… دیو؛ به زبان اوستایی daéva و به زبان پهلوی dév به خدایان آریایی پیش از زرتشت گفته می شود. دهخدا می نویسد: « نوعی از شیاطین، شیطان و ابلیس، اهریمن، اهرمن … به عقیده بعضی از ایرانیان نام خدا یا رب النوع است. نزد برهمنهای هند اسم رب النوع عقل و رب النوع رحمت است … نام یکی از ارباب انواعی بود که تمام قوم آریا آن را می پرستیدند و هم اکنون هندوها معتقد به رب النوعی هستند که (جای)آن را در آسمان می دانند و خدای اکبر می خوانند و نام آن معبود خیالی دیوان است …. در آیین زردشتی، هر یک از پروردگاران باطل یا شیاطین که در حقیقت تجسم شر و گناه محسوب می شده اند… »

سلیمان؛ نام پادشاه و یا پیامبری است از بنی اسرائیل که پدرش داود نامیده می شد. این بیت به افسانه های مذهبی اشاره می کند.

در برخی نسخه ها نوشته شده است؛ “دیو مسلمان نشود”. در دیوان حافظ خانلری نیز چنین نوشته شده است اما در حاشیه آمده است که نسخه ی “ح” که در سال ۸۲۱ (یعنی ۲۹ سال پس از کشته شدن حافظ) رونویسی شده، ” دیو سلیمان نشود” را به کار برده است. دکتر حسینعلی هروی در شرح این غزل با پذیرفتن واژگان” دیو سلیمان نشود” پس از آوردن چند گواه از دیوان حافظ، در صفحه ۹۵۲ مجلد دوم شرح دیوان حافظ نوشته است: « عناصر تشکیل دهنده این ابیات نیز؛ دیو، انگشتری، سلیمان، اسم اعظم است که گاهی شاعر به قرینه یکی از آن ها را حذف می کند و مجهول مسئله قرار می دهد. … از عیب کوچک تکرار قافیه در غزل در صورت پذیرفتن “دیو مسلمان نشود”، می گذریم.» مسعود فرزاد در کتاب “حافظ، صحت کلمات و اصالت غزلها” در صفحه ۵۳۳ نوشته است “دیو سلیمان نشود”. سپس در یادداشت تحقیقی خود می افزاید؛ « … بهرحال شک نیست که متن صحیح است و این نسخه بدل غلط است … دین دیو هیچگاه مطرح نبوده است و هرگز این مسئله پیش نیامده است که به نحوی از انحاء دیو به دین اسلام مشرف شود!…» سیروس نیرو هم در کتاب گنج مراد صفحه ی ۱۱۷ در بیت چهارم؛ “دیو سلیمان نشود” را آورده است. او در حاشیه می افزاید: « … اشاره دارد به ربوده شدن انگشتری حضرت سلیمان و بر تخت نشستن دیو، که توسط آصف وزیر سلیمان از وی پس گرفته شد و سلیمان دوباره به پادشاهی رسید.»

چکیده بیت چهارم ـ ای دل خوش باش که نام خدا، کار خودش را انجام می دهد، زیرا با پنهان کردن حقیقت و نیرنگ دیو سلیمان نمی شود. یعنی دیو با پنهان کردن حقیقت و نیرنگ نمی تواند جای سلیمان فرمانروایی کند.

۵ـ عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

عشق یا عشق داشتن و خواستار بودن از ریشه ی اَیش( اِسَ، یَیش) در زبان پهلوی به دست آمده است. (مقدم. دکتر محمد. راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی . مؤسسه ی مطبوعاتی علمی. تهران. ۱۳۴۲ ص ۹ ) با پسوند کَ یا اَکَ در زبان فارسی باستان، از آن اسم ساخته اند و به صورت اِشَکَ و معرب آن عشق درآمده است. عشق نزد حافظ جهان بینی یا شیوه ای از اندیشیدن و زندگی کردن است. عشق ورزیدن؛ عشق بازی کردن. فن؛ یعنی هنر، راه و روش. شریف؛ به معنای ارزشمند، پربها و نیز به معنای مرد بزرگ، گرانقدر، بزرگوار… است. موجب؛ یعنی انگیزه، مایه، سبب، علت … حرمان؛ به بی بهرگی، شکست، سرخوردگی، ناکامی … می گویند.

چکیده ی بیت پنجم: عشق بازی می کنم و امیدوارم که این هنر ارزشمند مانند هنرهای دیگر مایه ی سرخوردگی و ناامیدی نشود.

۶ـ دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

دوش؛ یعنی شب گذشته، دوشینه، دیشب. سبب به معنای مایه، پیوند، علت، ساز و برگ … است. سببی ساز یعنی کمک کن، چاره ای فراهم کن.

چکیده ی بیت ششم: دیشب می گفت که فردا تو را به آرزویت می رسانم، خدایا چاره ای فراهم کن تا پشیمان نشود.

۷ـ حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

حسن خلق؛ به معنای خوش خویی و مهربانی است. می طلبم یعنی می خواهم. خو؛ به معنای نهاد، سرشت، عادت، خلق … است. خاطر به معنای آن چیزی است که در دل می گذرد، فکر، اندیشه… . پریشان یعنی آشفته، درهم، سراسیمه، نگران…

چکیده ی بیت هفتم: از خدا می خواهم که تو را خوش خو کند تا دیگر فکر ما از تو آشفته نشود.

۸ـ ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

همت؛ یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین؛ قصد، زور، نیرو، آزادگی … . عالی یعنی بلند پایه، بزرگ، ارجمند، قوی، رسا … طالب؛ به معنای جوینده، خواهان، خواهنده، خواستار… است.

چکیده ی بیت هشتم: حافظ! ذره ی غبار تا بلند پایه و با ارزش نباشد، خواهان رفتن به سوی سرچشمه ی روشن خورشید نمی شود.

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ بیست و ششم آذرماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.