در تکاپوی همایشی ممکن، گفتگویی با کوروش زعیم (سیروس ملکوتی)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اردیبهشت ۱۳۹۰

ارایش و گوناگونی نیروی اندیشه و اجتماعی در تقابل با نظام ولایی ، تصویر صحنه گسست ها و بدیلهای متفاوتی را به نمایش میگذارد، وجوه سرکوب و حذف اپوزیسیون و مدیریت سیاسی مبارزه طی سی و دو سال بگونه سیستماتیک و فروپاشی درونی بسیاری از باورهای مبارزاتی، فضای یخ زده ای را در این دوران سرنوشت ساز فراهم اورده است. در هیچ دوره ای نظام ولایی تا بدین حد شکننده و رو به فروپاشی درونی خود نبوده است، اما دقیقا به علت فقدان حضور مدیریت سیاسی مبارزه، میتواند حتی جنبش های بزرگ مردمی را نظیر جنبش سبز اعتراض به خاموشی بنشاند. ارایش گوناگونی اپوزیسیون در هم تنیده و از هم گسسته ایرانی بگونه ایست که نه هیچ یک از طیف ها و قطب های درونی اش قادر میگردد مدیریت سیاسی را در اختیار بگیرد و نه چنین فرایندی را بدون ایجاد موانع رها میسازد.
از سویی دیگر تفسیر و طراحی ازادی در این گوناگونی ها ، بدیلهای دور و نزدیک عدیده ای را فراهم اورده است که خود بر گسست ها و عدم اینهمانی ان گواه می اورند. تلاش برای وحدت اندیشه بدیل خواهانه در این شرایط ناممکن می اید زیرا هر بدیلی خود بیانگر حذف گونه های دیگر از دادخواهی ها خواهد بود. در این یخبندان گفتمان و نا پدیداری اینهمانیهای کنش سیاسی تقابل گرا با نظام ولایی، پیشداوریها و عدم دریافت حقیقی از وجوه علایق و منافع مشترک، خود نیز بدین فرایند گسست توان باز تولید و ماندگاری میدهد. پرسشهای و پاسخها در این وادی شنیده نمیگردند و گمانه زنی و پیش داوریها بر سرنوشت سیاسی معاصر حاکم میشوند. در تکاپوی همایشی ممکن عنوان مجموعه ای از گفتگو با کنشگران و نیروهای بدیلخواهانه جنبش است که دلایل این گسست و وجوه تقابل با ان را در یافتن طرحی همگن و اینهمان می پوید. تلاشیست برای ایجاد بستر گفتمان و دریافت اندیشه های موجود در انکار و حذف پیش داوریها . با این درک که بستر نخستینی از ازادی بیان نیاز حقیقی جنبش چند صدایی پیش روی ما میباشد. بستری که نه سامانه قدرت و حکومت را نشانه تصاحب خود میگیرد و نه گزینه ای را در الویت هستی خود قرار میدهد. بستری که بر بنیاد حداقلهایی از وجوه رهایی و دمکراسی میخواهد زمینه اراده و تحمیل این اراده را با گزینه سیاسی در اختیار شهروندان ایران قرار دهد، و نه رویای پیش ساخته قدرت سیاسی این و ان نیروی سیاسی را حامی باشد. بستری که در این تکاپوی گفتگو و همایش، استقلال هر صدا را میپذیرد و از وحدت و همگنی ها تک صدایی سیاسی را نمیخواهد بر گرده تاریخ سازان معاصر بنشاند. با این امید که این درک بتواند گسست بیمار گونه حضور اجتماعی کنشگران سیاسی را به یک ادراک جمعی ضروری در تقایل با نظام ولایی فرابخواند، فراخوانی که با گذار از این نظام و بنای فضایی رها از اندیشه سرکوب و حذف ، بستری ازاد برای بیان بدیل و گزینه فراهم بیاورد.
گفتگوی نخستین از مجموعه گفتگوهای در تکاپوی همایشی ممکن با اقای مصطفی هجری دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران بود ، و گفتگوی پیش روی با اقای کوروش زعیم از اندیشه ورزان و کنشگران ملی گرای میهن ما میباشد که میتواند ما را به دریافت و ادرک مشترک نیروهای ملی گرا راهنما باشد. با این امید که از این گذر سخن و اندیشه قادر گردیم فردایمان را با تفاهم بیشتری با یکدیگر برای بنای ازادی فراهم اوریم – سیروس ملکوتی .

چکیده ای از گذر زندگی کورش زعیم:
کورش زعیم، متولد سال ۱٣۱٨ در کاشان، تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستانهای فیروزبهرام و هدف به پایان رساند. در دوران دبستان و دبیرستان به نوشتن گرایش پیدا کرد. در یازده سالگی جایزه بهترین انشاء دبستانها را دریافت کرد و بخاطر ابتکار و کیفیت روزنامه دیواری که در دبستان به تنهایی می نوشت از دکتر مصدق که به خانه عموی پدرش رفت و آمد می کرد، یک خودنویس جایزه گرفت. از ۱٣ سالگی جدولها و داستانهای کوتاه او درنشریاتی مانند امید ایران، توفیق، حاجی بابا، نوباوگان، و سپید و سیاه به چاپ می رسید. یک داستان کوتاه او در همان زمانها در یک مجله امریکایی ترجمه و چاپ شد. در ۱٣ سالگی همراه با دو دوست همفکر دیگر، باشگاه پارسی نویسان را از طریق هفته نامه نوباوگان بنیان گذاشت که دانش آموزان سراسر کشور را تشویق به یادگیری و ترویج زبان فارسی سره میکرد. نخستین کتاب مجموعه داستانهای کوتاه او در ۱۴ سالگی بچاپ رسید و تا سال ۱٣٣۶ که ۱٨ ساله شد شش کتاب دیگر از او بچاپ رسید که سه کتاب ترجمه از انگلیسی و سه کتاب تالیفی، از جمله کتاب پژوهشی بزرگان کاشان، بود. در سال ۱٣٣۷ (۱۹۵۹) برای ادامه تحصیل عازم امریکا شد.
در سال ۱۹۶۲ موفق به اخذ لیسانس در مهندسی سازه از دانشگاه ایلی نوی امریکا شد. در طول تحصیلات دانشگاهی یکی از دانشجویان شناخته شده و فعال بود و بارها به اخذ تقدیر و عضویت انجمن های مهندسی و افتخاری، تقدیرنامه از دانشکده مهندسی شد. در دانشگاه با پیشنهادهای خود بانی تغییرات و بهبود برخی قوانین و آیین نامه شد. در ادامه تحصیل فوق لیسانس در دانشکده مکانیک نظری و کاربردی به عنوان جوانترین عضو یک تیم پژوهشی سه نفره درباره راکتور منفجر شده موشک فضاپیما شد. پژوهش او منجر به یک اختراع شد (۱۹۶٣). پس از این موفقیت برای اخذ درجه فوق لیسانس مهندسی مکانیک صبر نکرد و به شیکاگو رفت تا روی ایده های دیگری که داشت کار کند. از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ که فوق لیسانس خود را در علوم مدیریت گرفت روی پروژه های زیر کار کرد:
• عضو تیم سه نفره پروژه نخستین طراحی کامپیوتری اسکلت فلزی ساختمانی (۱۹۶۴).
• طراحی و محاسبات سازه نخستین راکتور گلابی شکل نیروگاه اتمی در جهان (۱۹۶۵).
• عضو تیم سه نفره طراحی سازه بتون آرمه نیروگاه اتمی(۱۹۶۴).
• طراحی نخستین سازه تونل پوسته نازک فلزی در جهان(۱۹۶۵).
• تدریس ریاضییات در دانشکده فنی شیکاگو
• ایجاد نخستین بانک اطلاعاتی کامپیوتری در جهان که وی آنرا تکمیل و تجارتی کرد که با استقبال سراسری و تقدیر روبرو و موضوع یک برنامه خبری تلویزیون ( ABC ) امریکا شد (۱۹۶٨).
• اختراع نخستین وسیله حرکت موتوری و مکانیکی روی برف، یخ و آب که در امریکا و کشورهای دیگر جهان به ثبت رسید (۱۹۷۲).
• طراحی و نصب نخستین سیستم حسابداری کامپیوتری برای شهرداری شیکاگو(۱۹۶۹).
• شرکت در طراحی و ساخت نخستین مودم اتصال تلفنی به رایانه (۱۹۷۱).

در سال ۱٣۷۹ به اتفاق آراء به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران انتخاب و در همان سال به عضویت هیئت اجرایی جبهه و مسئولیت روابط عمومی جبهه برگزیده شد. در حال حاضر عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران، عضو هیئت اجرایی و دبیر شورای رهبری جبهه ملی ایران می باشد. در سال ۱٣٨۷ همراه با شماری از فعالان سیاسی مانند هرمیداس باوند، عیسی خان حاتمی، محمد ملکی و حشمت الله طبرزدی به تشکیل همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران با مشارکت بیست و پنج سازمان سیاسی و مردم نهاد پرداخت که سمت دبیر سیاسی آن را به عهده دارد.
در سال 1358 که جبهه ملی ایران دفتر مرکزی خود را باز کرد، او در آنجا به فعالیت پرداخت و در چند کمیته از جمله کمیته تدوین اساسنامه، کمیته تدوین منشور جبهه و کمیته حل اختلاف میان دو جناح جبهه ملی برگزیده شد و به تنهایی نظامنامه داخلی جبهه را تدوین کرد. در همان سال کانون اندیشه و سخن را برای پژوهش جهت شکل دهی به ایران آینده بنیانگذاری کرد که 12 نفر دیگر از فرهیختگان ملی به آن پیوستند. در سال 1361 به علت فعالیتش در جبهه ملی و مقاله های انتقادی متعددش دستگیر و در بند 206 زندان اوین برای بیش از چهار ماه زندانی شد.

کورش زعیم در سال ۱٣٨۵، به علت سخنرانی های تند و مواضع سیاسی خود ۴۷ روز را در بند ۲۰۹ زندان اوین گذراند. در سال ۱٣٨٨، پس از انتخابات ریاست جمهوری به علت انتشار مانیفستی به عنوان “پیشنهاد برای نجات میهن” و سخنرانی های انتقادی خود برای ۹۱ روز در بند ۲۰۹ اوین زندانی و در سال ۱٣٨۹، به علت مصاحبه های انتقاد آمیز خود ۲۷ روز دیگر را در اوین زندانی شد. در پایان جا دارد در مقام ستایش و قدردانی از کورش زعیم اضافه نمایم:
کوروش زعیم در شرایطی این مصاحبه را پذیرا گشت و به گفتگو بر موضوع چگونگی هستی تاریخی امروز و فردای سرزمین مشترکمان ایران نشست که دادگاه دیگری پیش روی دارد دادگاه و دادگاهایی که همگان میدانیم داوری خود را چگونه تنها در سرکوب بهترین فرزندان این سرزمین هزینه میکنند..

گفتگوی سیروس ملکوتی با کورش زعیم
س.ملکوتی: اندیشه ملی گرایی در بنیاد و جوهر هر شهروندی به گونه ای تعریف و تفسیر میشود، همین مفهوم یک مثلث سیاسی را به خود اختصاص داده است. حکومت، نیروهای سیاسی و شهروندان. امروز در گوناگونیهای تفسیرپذیر چنین مفهومی، چگونه میتوان از یک همیت و اعتبار ملی سخن راند؟ اندیشه ای که تمامیت ارضی و خاک را در الویت منشور خود قرار میدهد و اندیشه ای که حقوق انسانی را مقدم بر خاک میشمارد و تقدس خاک را منوط به رعایت موازین حقوق بشری تفسیر مینماید. و اما بر فراز چنین گسستی، حاکمیت با تفسیر ویژه خود تمکین به نظام را مبنای ملی گرایی می انگارد. شما بعنوان یک کنشگر اجتماعی و عضوی از خانواده جبهه ملی ایران چه پاسخی بدین گوناگونیها دارید؟

کورش زعیم: از دیدگاه من، ملی گرایی یک اندیشه دفاعی است. در نخستینی ترین مرحله، خانواده گرایی است که اعضای یک خانواده برای نگهبانی از هویت، منافع و امنیت در قلمرو خانه و حاکمیت بر اعضای خانواده، خانواده را مقدس می شمارند و گاه تا پای جان از آن دفاع می کنند. شما دزد را به خانه راه نمی دهید، بیگانه را خوشامد نمی گویید و اگر کسی یک آجر از دیوار خانه شما برکند، با او در ستیز می شوید. قلمرو خانواده فقط یک قلمرو فرهنگی نیست، بلکه یک قلمرو سیاسی هم هست و دارای مرزهای شناخته شده است که “مال” شماست. فرهنگ خانواده را اعضای خانواده که ممکن است پیش از یکی شدن از فرهنگ های متفاوتی بوده باشند، ایجاد می کنند. فرهنگ خانواده بوجود می آید تا پیوستگی اعضای خانواده را بیشتر و ژرفتر کند تا بهتر و سخت تر از مرزهای سیاسی خانواده دفاع کنند. چرا ضروری است از مرزهای خانواده دفاع کرد؟ چون دیگران ممکن است به حریم خانواده تجاوز کنند: تجاوز مالی (دزدی)، تجاوز فرهنگی (ناموسی) یا تجاوز مرزی (مالکیتی). بنابراین، همبستگی هر خانواده در راستای دفاع از منافع مشترک و بقای خانواده است که آن را “همیت و اعتبار” خانوادگی بشمار می آوریم.
در حالی که یک خانواده از خاک خود دفاع می کند، در روابط میان اعضای خود هم باید حقوق بشری تک تک اعضای خانواده را رعایت نماید. این دو در تعارض با هم نیستند. اگر بنیاد خانواده وجود نداشته باشد، وظیفه اعضای خانواده برای رعایت حقوق بشر نسبت به همه اعضای خانواده بی معنا می شود، چون بر این وظیفه دیگر مسئولیتی سازمانی و منافع متقابل وجود ندارد. مسئولیت همیشه نسبت به یک وظیفه است که در چارچوب شرح وظایف و منافع مشخص و متقابل تعریف می شود.
در کشورداری هم همین شرایط حاکم است. یک کشور که دارای مرزهای سیاسی مشخص، حاکمیت مشخص و شهروندان مشخص است، حکم یک خانواده بزرگ را دارد که اعضای آن، فارغ از گونه گونی فرهنگ ها یا سلیقه ها، وظیفه دفاع از منافع مشترک در درون مرزهای سیاسی خود را دارند. بنابراین، “تمامیت ارضی” که جایگاه چهاردیواری خانه را دارد، الویت اول را پیدا می کند. اگر قرار باشد تمامیت ارضی شما پیوسته مورد تجاوز یا تغییر قرار بگیرد، نه تنها احساس امنیت از دست می رود، بلکه تعریف خانواده دیگر حالت ثابت خود را از دست می دهد و سیال می شود، و در نتیجه ریسمانهای تاریخی، فرهنگی و سیاسی که همبستگی ملی را بوجود می آورد تا دفاع از منافع مشترک را معنا بخشد، دچار تزلزل می گردد.
بنابراین، از دیدگاه من، تقدس خاک برای ارضای نیاز مردم یک کشور به مالکیت و امنیت است که یک ضرورت اجتماعی است؛ در حالیکه رعایت موازین حقوق بشری برای تک تک اعضای اجتماع است که از زندگی در درون مرزهای مورد مالکیت خود خرسند باشند و مورد تبعیض اعضای دیگر خانواده در رقابت برای رسیدن به هدفهای شخصی قرار نگیرند. من این دو پدیده را در جامعه، یک گسست نمی شمارم، بلکه هر دو ضرورت هستند و در فضای ویژه خود تعریف می شوند و مکمل هم می باشند.
تمکین به نظام هر کشور، بهیچ وجه تعریف ملی گرایی نیست. نظام هر کشور باید توسط مردم آن کشور تعریف و برگزیده شود. بسیاری از نظام های حاکم بر کشورها در جهت مخالف ملی گرایی گام بر می دارند، زیرا برگزیده مردم نیستند ولی مردم را وادار به تمکین می نمایند. من بارها گفته ام و نوشته ام و در اسفند ۱٣٨۵، در دانشگاه تهران با توضیح عملکرد دولت محمد مصدق برای نخستین بار “ناسیونالیسم ایرانی” را عنوان کردم که با ناسیونالیسم مورد شناخت جامعه های اروپایی تفاوت دارد. ملی گرایی در ایران یعنی مردم گرایی یا حاکمیت ملی، و جبهه ملی ایران بر این پایه استوار است و بهمین دلیل هیچ قانونی را که در تضاد با بیانیه جهانی حقوق بشر باشد نمی پذیرد، زیرا حقوق بشر را خمیرمایه ملی گرایی می داند.

س. ملکوتی: هر یک از این مفاهیم مانند خانواده، هویت، منافع مشترک، تعاریف و عواطفی هستند تابع شرایط خاص خود، حس یگانگی و تعلق داشتن را نمی توان با شعار و بیان عاطفی حادث آورد. در جوامعی که همه هستی آن بر بنیاد تبعیض بنا گردیده، چگونه میتوان این مفاهیم را آرایشی همگن بخشید؟ آن بستر خانواده ای که شما از آن نام میبرید دیر زمانیست که گسست درونی خود را در مراتب متفاوت از لحاظ برخورداری از مفاهیمی چون اراده، منافع و مالکیت را تجربه مینماید. همین امر انکشاف گوناگونیهای جدایی پذیر از یک وجود این همان را حادث آورده است. به نظر نمی آید حتی در بستر فرهنگ بتوان الگویی برآمده از یک زبان را محور تعلق پذیری همه گوناگونیها خواند. آیا فکر نمی کنید با چنین نگاهی هرچند پاک و انسانی اما قادر نخواهید بود پیچیدگی های جامعه از هم گسسته ایران را به یک همزیستی در مفهوم مدرن جامعه شناسانه خود سامانه ای همگن بخشید؟

کورش زعیم: در اینجا به دو پدیده اجتماعی اشاره کرده اید که ارتباط مستقیم با هم ندارند. آنچه من شرح دادم بنیاد خانواده بود که به اجتماع منجر شده و آنهم کاملا تعریف عاطفی، منافع مشترک، تعلق و مالکیت دارد. آنچه شما اکنون به عنوان “همه هستی آن بر بنیاد تبعیض..” مطرح می کنید، مسئله دیگری است. این مربوط به اداره خانواده یا کشور می شود نه ماهیت آن. تبعیض ناشی از سوء مدیریت است چه در خانواده و چه در یک کشور. علت محبوبیت مردم سالاری و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود همین است که اگر دولتی کشور را بد اداره کرد، بتوان آن را با رای مردم تغییر داد. نارضایتی مردم یا بخشی از یک ملت از کیفیت کار دولت خود یا نظام حاکم را نمی توان “گسست” نام گذاشت. اگر مردم نتوانند با زبان خوش و با رای آزاد خود حکومت را عوض کنند، به پا می خیزند و آن را سرنگون می کنند. همه تلاش ها و مبارزات مخالفان خودکامگی و هواداران حاکمیت رای مردم برای همین است. اگر تبعیض می شود، تبعیض شامل همه مردم یک کشور است که بی اعتنایی به رای خود را نمی پذیرند.
من جامعه ایران را بهیچ وجه گسسته نمی بینم. ما حکومتی داریم که با توهمات ویژه خودش تبعیض مذهبی و جنسیتی و حتا فرقه ای را بر جامعه ایرانی، مردمانی که هرگز در طول تاریخ تبعیض مذهبی و جنسیتی را پذیرا نبوده اند، تحمیل کرده و پیامد آن را هم که عدم امکان ایجاد ثبات نظام اداری خودش در بیش از سه دهه بوده تجربه کرده است. عدم ثبات نظام به همین دلیل است که ملت ایران تبعیض را نمی پذیرد، زیرا با فرهنگ تاریخی آن در تضاد است. تبعیض نظام علیه بخشی از جامعه که حق طبیعی و تاریخی و برابر بر این آب و خاک و همه مواهب آن دارند، باعث شده که برخی رقابت های منطقه ای برای ایجاد گسست و کوچک کردن رقابت سیاسی و اقتصادی یک ایران یکپارچه و قدرتمند برانگیخته شود.
در هر حال، یک ملت فرهیخته و آزادمنش، که ادعا می کنیم ملت ایران چنین است، باید سلیقه ها و اختلافات اداری خود را در فضای دموکراتیک یک شورای برگزیده با رای آزاد همه مردم به بحث و تصمیم گیری بگذارند. جدا شدن و کوچک شدن تضمین اتفاق رای و خوشبختی نیست. آن خرد جمعی یک ملت است که آن را پیشرو و کامیاب می کند. پاکستان هم با نفوذ بیگانگان به بهانه مذهب و زبان از هندوستان جدا کرده شد. اکنون به من بگویید هندوستان پیشرفته تر و با ثبات تر و خوشبخت تر است یا پاکستان؟ به من بگویید آیا در پاکستان اختلافات فرقه ای در درون مذهب مشترکشان شدیدتر و بدبختی آورتر است یا در میان مسلمانان باقیمانده در هندوستان؟ در سوی دیگر، کشوری مانند امریکا را در نظر بگیرید که مذهب های گوناگون، فرهنگ های گوناگون و زبان های بومی گوناگون همگی در زیر چتر یک سامانه مردمی با اطاعت از یک قانون مشترک و یک زبان ملی مشترک (که مجبورند طبق قانون آن را بیاموزند تا شهروند شود) زندگی می کنند و حاضر نیستند حتا به کشور خودشان که مذهب و زبان خودشان در آنجا جاری است بازگردند.
پس آنچه مردم را خرسند و خوشبخت می کند، تعصبات مختلف فرقه ای و قبیله ای و قومی نیست، احساس شمرده شدن است؛ یعنی اینکه هر شهروند بداند برای اداره جامعه می تواند آزاد رای بدهد و رای او شمرده شود و تاثیرگذار باشد. شما اگر به پیشنهاد من برای “نظام آینده ایران” مراجعه کنید، می بینید که من همین پیش بینی را کرده ام تا هیچ فرد ایرانی و هیچ ده و شهر و استان ایران از مشارکت در تصمیم گیری های سیاست کلان کشور محروم نباشد. ما تا به یک نظام حکومتی مردمسالار دست نیابیم، هیچکدام از این مسائل قابل حل نخواهد بود که امکان دارد به خشونت های غیرقابل تصور و از هم پاشیدگی میهن ما منجر شود.

س.ملکوتی: ذهنیت گسسته بی شک یک آسیب اجتماعی مدرن از چگونگی دخالت و حضور نظام سیاسی معاصر بر سرنوشت ساکنین ایران زمین است، حتی اگر بتوان نشانه هایی از تفاوت را در بستر تاریخ شاهد آورد. اما می پذیریم آنچه در این سی و دوسال رخ داد سبب ساز گسست های بسیاری را در عرصه های گوناگون اجتماعی-فرهنگی و سیاسی بوجود آورد. حتی اگر تمهیدات و اندیشه بیرون از جغرافیای سیاسی خود را یکی از عوامل گسستها بپنداریم، باز قادر نیستیم و نمی شویم تنها بر بنیاد همایشی عاطفی-تاریخی بدان پاسخ بدهیم. این پدیده اما همچون یک بیماری اجتماعی و یا مطالبات سرکوب شده می بایست شناخته گردد و سپس پاسخ درمان پذیر خود را یابد. به نظر نمی آید که نیرویی قادر باشد با انکارش و یا ارعاب این حقایق، ذهنیت همبسته ای را بازسازی نماید. شاید آغازین گام همان حقوق شهروندی متساوی در برابر قانون باشد که بدرستی به آن اشاره نمودید. اما امروز دادخواهی نمایندگان سیاسی ساکنین ایران زمین در جغرافیای گوناگون این سرزمین فراتر از این پاسخ شما چگونگی بود ممکن خود را مطرح مینمایند.
این انتظار خود را بر شناخت و پذیرش هویتی فرهنگی بازخوانی مینماید و جویای استقلالی ممکن در بستر ایرانی همبسته میباشد. مفهوم این دادخواهی بی شک خود را بر فراز فردیت به مثابه حقوق شهروندی قرار میدهد، هر چند خود را نیازمند این حقوق فردی میشمارد، اما افزون بر آن مطالبات ملی-قومی خود را نیز در یک گروه انسانی نیز خواهان است. با این پدیده دادخواهانه چه میتوان کرد؟

کورش زعیم: من فقط از همبستگی عاطفی و تاریخی سخن نمی گویم. سخن من از همان واقعییات زندگی مدرن انسانها بر روی کره زمین است که حتا بی توجه به جغرافیای سیاسی منطق قدرتمندی را عرضه می کند. عواطف تاریخی و فرهنگی مزید بر علت است. شما بدرستی به تاریخ سی و دو سال، مطالبات سرکوب شده، حقوق شهروندی و دادخواهی اشاره کرده اید که منجر به یک بیماری اجتماعی شده است. این بیماری فقط بخشی از جامعه را آلوده نکرده، بلکه همه ما دچار پیامدهای ناخواسته آن شده ایم. چگونه بخشی از جامعه ما می تواند بگوید که بیماری اجتماعی ناشی از آنچه شما ” دخالت و حضور نظام سیاسی معاصر” نامیده اید، فقط دامن او را گرفته و بقیه جامعه از آن مصون مانده است؟ ولی می تواند بگوید که تاثیر بیماری در او به دلیلی آسیبزاتر بوده است. آیا مسایل ذکر شده اجتماعی که همه جامعه ایرانی دچار آن است، هیچ جامعه ای در شعاع هزار کیلومتری فرهنگی و تاریخی ما وجود دارد که از آن مصون بوده باشد؟ کدام جامعه در همسایگی و همسایه همسایگی ما وجود دارد که همین مسائل دغدغه مردم آن نباشد؟ آیا آنان که جدایی را راه حل مسئله خودشان می شمارند، خود را توانای ایجاد جزیره ای بهشتی در میان دهها جهنم فرض می کنند؟ یا اینکه به جادویی واقف هستند که در این سرزمین ممکن نیست اجرا شود؟ و یا در خود قدرت معجزه در کشورسازی یافته اند؟
بیایید یک کشور را که من نمونه مدرن جامعه ایران کهن می شمارم بنگریم. امریکا از دهها فرهنگ و نژاد و قوم و زبان و عواطف گوناگون تاریخی تشکیل شده، ولی موفق ترین کشور جهان است. چرا؟ چون در آنجا، تازه واردان هرچند مجبورند برای شهروند شدن زبان رسمی و یگانه کشور را بیاموزند، قانون اساسی یگانه را بپذیرند و به فرهنگ حاکم بر جامعه بگروند، ولی می دانند که در مشارکت در سرنوشت آن جامعه هیچ تفاوتی با دیگران ندارند، رای آنان شمرده می شود، دادشان رسیدگی می شود، امکان آموزش زبان مادریشان را هم دارند، امکان پاسداشت جشن ها و فرهنگ های زادگاهشان را دارند و هیچ چیزی نمی تواند مانع رشد شخصی، بیان اندیشه و شکوفایی استعدادهایشان گردد.
در ایران هم ما همیشه همینگونه زیسته ایم. برای مثال به شهروندان آشوری، ارمنی، عرب، ترکمن و دیگر گروههای کوچک شهروندی بنگرید. به ایران آمده اند، فرهنگ کشور را آموخته اند، به زبان رسمی با همه شهروندان سراسر کشور سخن می گویند، ولی زبان و فرهنگ نیاکان خود فراموش نکرده اند، آیین های ویژه خود را نیز برپا می دارند و در خانه و در میان خود به زبان نیاکانی خود گفتگو می کنند؛ ولی هرگز خود را به جز “ایرانی” نمی شناسند.
ما می توانیم این بیماری اجتماعی و این ستم ها و نابرابری ها را که برای همه ما ایرانیان از دیدگاه تاریخی و فرهنگی نامانوس است، درمان کنیم. درمان آن برابری همه شهروندان در برابر قانون و آزادی گزینش است. فقط در این شرایط است که هر شهروند می تواند خود را یک عضو تاثیرگذار جامعه ببیند و تا آنجا که بینش و استعداد و توانش اجازه می دهد رشد و پیشرفت کند. من در واقع جامعه امریکا را یک باززنده سازی جامعه کهن ایرانی در شرایط مناسب با زمان خود می دانم. ما می توانیم از آنها هم بهتر باشیم، اگر فقط همه با هم باشیم.

س. ملکوتی: از نیروها و یا اندیشه ای سخن گفتید که سعادت خود و مردم خود را در جدایی از ایران میجویند. شاید بتوان نمونه ای یا نمونه هایی در یک کمیت اندک از چنین تفکری را میان ساکنین ایران یافت. اما هراس فکنی از تجزیه ایران فراتر از وجود حقیقی چنین اندیشه هایی خود را می آراید. من تا کنون در میان نیروهای سیاسی موسوم به اقوام ایرانی بویژه احزاب کردستان که سازمان یافته ترین قوای سیاسی نیز بشمار میروند، نمونه ای از بیان اندیشه را نیافتم که وجود خود و بدیل خود را جدا از یک ایرانی همبسته مطرح نمایند. اما بی شک مانند هر توان سیاسی دیگر ایرانی، بدیل خود را برای گذار از سانترالیزم سیاسی پیش روی مینهند.
فدرالیزم و خودگردانی سیاسی –فرهنگی در سیاستهای خرد و منطقه ای و واگذاری سیاستهای کلان به دولت مرکزی طرح پیشنهادی عموم این احزاب میباشد. من نمیتوانم دلیل و چرایی حقیقی این گوشزد و این هراس فکنی تکرار واره در ادبیات سیاسی معاصر را دریابم که در هر بیان و منشوری برآمده، گریز از تجزیه طلبی را شرط نخستین میخوانند.
به نظرم این بیان دارد در خودآگاه یا ناخوداگاه ما ذهنیت آفرینی میکند، ذهنیتی بیگانه نسبت به هستی بخش عمده ای از ساکنین ایرانزمین. زیرا هنگامی که قادر نباشیم چنین اندیشه ای را در شفافیت بیان سیاسی این و آن حزب و نهاد سیاسی از منظر بیان حقوقی دادخواهانه و مکتوبشان دریابیم مجبوریم کنکاشی درذهنیت تجریدپذیر و مشکوک به چگونگی آن بود بنماییم ، از سویی دیگر همین تفکر میتواند عدم اعتماد متقابلی را بیافریند. شما بر بنیاد چه شواهدی از این مفهوم و تفکر در طرح اندیشه های بدیل خواهانه نام میبرید؟ و اصولا گذار از یک تمرکز قدرت را در بافت سیاسی-اقتصادی و فرهنگی جغرافیای ایران چگونه محتمل میبینید؟

کورش زعیم: من بهیچوجه اشاره به هم میهنان کُرد نداشتم. من همیشه گفته ام که کُردان هر کجای جهان که باشند ایرانی هستند و از من ایرانی تر هستند، زیرا ما عظمت تاریخی خود را که به آن می نازیم مدیون تاریخ ماد هستیم که کرد و آذری و تالش را در بر می گیرد. همچنین، بلوچ هر کجا که باشد، ایرانی است؛ و عرب ایرانی از ما کمتر ایرانی نیست و این نیاکان هم میهنان ترکمن ما بودند که هنر و زبان ایرانی را در سراسر آسیا و اروپای خاوری ترویج کردند و دِین بزرگی بر گردن ایرانزمین دارند. آنان را باید اَبَرشهروند شناخت. من منظورم این تقسیم بندی ها نبود. اشاره من به این بود که وقتی کشور چنان ناشایست، نابخردانه و انحصارگرایانه اداره می شود که از همه شرایطی که امنیت و رفاه و آزادیهای مدنی از بقیه دنیا عقب می ماند و شهروندان خود را از خود فراری می دهد تا به سازندگی و نوآوری در کشورهای دیگر بپردازند، قشرهای مختلف جامعه جایی برای پویایی و پیشرفت و ابراز شخصیت خود را نمی یابند.
دولتهای ما به برخی هم میهنانمان بسیار ستم و حتا خیانت کرده اند. برای مثال، در زمستان سال ۱٣۵۴ (۱۹۷۵)، محمد رضا شاه پس از امضای پیمان الجزایر با صدام حسین، تبانی کرد که اجازه دهد ارتش عراق از راه سنندج وارد خاک ایران شود و در امتداد خط مرزی خود را به پیران شهر و سردشت برساند و راه فرار کُردان بارزانی را (که هم پیمان ایران بودند) از پشت ببندد و از دو طرف حمله و آنها را قتل عام نماید. شما نمی توانید تصور کنید که خانواده های این مبارزان که در سرمای زیر صفر از خانه هایشان فرار کرده در محوطه باز بیابان بدون سرپناه و وسیله ای برای گرم شدن چه مشقتی را تحمل کردند. بیش از سیصد نفر زن و کودک در سرما جان دادند، بطوری که افسران باشرف ایرانی دستور دادند چند جیپ و کامیون ارتشی را آتش بزنند تا آنها خود را گرم کنند. ما به این مردم بدهکاریم. همچنین هم میهنان عرب تبار ما در خوزستان که در طول تاریخ اینهمه برای حراست از مرزهای ایران جانفشانی کرده اند. شرایط زندگی آنها در سده بیست ویکم همانند سده یکم است. همچنین بلوچستان، شرایطی که هم میهنان بلوچ ما در آن زندگی می کنند، ما شرم داریم بگوییم آنجا ایران است. ما هیچ توجیهی برای این همه درد و رنج هم میهنانمان نداریم، فقط باید شرایط برابری و مشارکت آنان را در اداره کشور فراهم نماییم و بدهی انسانی و سرمایه ای کشور را به آنان جبران کنیم.
در چنین شرایط نامناسب برای یک زندگی ارضاء کننده، آنان که توان دارند به کشورهای پیشرفته مهاجرت می کنند، آنان که توان مهاجرت به راه دور را ندارند به پیرامون نگاه می کنند که کجا شرایط از اینجا مناسب تر است. گروهی بر این باور می شوند که اگر خودشان جامعه خودشان را اداره کنند، بهتر از این خواهد بود، گروهی می پندارند اگر وفاداری خود را از این کشور به کشور دیگری منتقل کنند آینده مناسب تری خواهند داشت، که این دسته به آسانی می توانند طعمه توطئه های بیگانگان شوند. گروهی هم به تلاش برای تغییر وضع موجود کمر می بندند که به دو دسته مسالمت جو و ستیزه جو تقسیم می شوند. ما هرچند با برخی از این گرایشها مخالف باشیم، نمی توانیم چشمان خود را بر این واقعیت ها ببندیم. ببینید ما چقدر باید هم میهنان خود را عذاب داده باشیم که از عظمت فرهنگ و تاریخ خودشان گذر کنند و با تاریخسازی و تحریف واقعیات تلاش کنند برای کشور دیگری که کمتر شهروندانش را عذاب می دهد یا دستکم آنها از عمق آن خبر ندارند، هویت مشابه بسازند. همین فرهنگ سازی و تاریخسازی ساختگی دلیل آنست که در ژرفای قلبشان به فرهنگ و تاریخ میهن خودشان افتخار می کنند و به آن دلبسته هستند وتلاش می کنند برای جایی که کمتر مردمش را آزار می دهد شبیه سازی کنند.
درست است که ما ترس غیرطبیعی از تجزیه کشور داریم. تاریخ معاصر ما شاهد موارد زیادی از تجزیه بوده و آنهم نه فقط در پیامد جنگهای ایران و روسیه سده نوزدهم یا جنگ با هر کشور دیگری. بارها در طی صد سال گذشته بخشهایی از کشور ما به علت نابخردی، خودکوچک بینی و یا سرسپردگی زمامداران وقت و اینکه برای آنان تدام حکومت شخص خودشان مهمتر از تمامیت ارضی کشور بوده، از میهن جدا شده است. مرو (در ترکمنستان و استان آریانا در افغانستان را قاجاریان واگذار کردند، ولی نه درجنگ مانند قفقاز. آرارات کوچک و بخشی از قطور (در ترکیه کنونی)، ۶ هزار کیلومتر مربع در مرز افغانستان، اروندرود و منطقه نفت خیز خانقین به عراق که همگی در زمان رضاشاه؛ قریه فیروزه و بخشی از سرزمین زیر رود اترک که مرز دریایی ما را از بندر ترکمان باشی (روبروی باکو) به خلیج حسنقلی کنونی کاهش داد و ناحیه مرزی تازه کند – بهرام تپه در مغان همراه با ۲٨ کیلومتر از سرزمین نمین در استان اردبیل به شوروی، رضایت به همه پرسی در بحرین و واگذاری بخشی از جزیره ابوموسی در زمان محمدرضا شاه و شورش در آذربایجان و کردستان در فرصتی که پایان جنگ دوم و برکناری رضاشاه بوجود آورده بود، از جمله مواردی هستند که ما در طول عمر خود تجربه کرده ایم. بارها ما شورشهایی که هدف آن تجزیه کشور بوده، که غالبا مورد سوء استفاده بیگانگان قرار می گرفته در کشور داشته ایم. بنابراین، ترس تجزیه به هیچ وجه از شهروندان ما نیست، ولی باید واقعیت را بنگریم که کشور ما در منطقه ای به شدت استراتژیک قرار گرفته و نه تنها گاهی ابرقدرتها برایمان طرح دارند که برخی کشورهای تازه به دوران رسیده هم بلندپروازی هایی با هدف ارضای احساس خودکوچک بینی تاریخی خود نسبت به ایران ابراز می کنند و مردم ما را برای تلقین دروغهای تاریخی و فرهنگی بمباران تبلیغاتی می کنند. این تبلیغات همراه با جاذبه وسایل رسانه ای آنها نسبت به کیفیت و جاذبه اندک رسانه ای جمهوری اسلامی می تواند بسیار اغوا کننده باشند. بنابراین، در حالیکه ما نباید سرمان را در برف فروکنیم، باید تلاش نماییم تا ریشه های نارضایتی را از بین ببریم و این امکان را بوجود آوریم تا تک تک مردم این احساس را بدست آورند که در تعیین سرنوشت خود مشارکت دارند.
معنای تمرکز قدرت در کشورهای دیکتاتوری مزموم است، ولی در کشورهای دموکراتیک پسندیده و باعث هماهنگی سراسری سیاستها می شود. وقتی سیاستگزاری توسط نمایندگان راستین برگزیده مردم صورت گیرد، قدرت در دست مردم متمرکز می شود نه در دست یک دیکتاتور. من مسئله را در «ایسم»ها نمی بینم. من مسئله را در شرایط زندگی و مشارکت می بینم. تا هنگامی که دموکراسی حاکم نباشد، یعنی مردم بتوانند آزادانه گزینش کنند و برگزیده شوند؛ تا هنگامی که همه شهروندان ایران نتوانند به هر مقام و موقعیتی که شایسته آن هستند برگزیده یا گماشته شوند، و تا هنگامی که اقتصاد کشور بر پایه یک طرح جامع علمی و مردمی و جهان پسند آغاز به پیشرفت نکند، تولید ملی رو به رشد نرود، کارآفرینی و اشتغال افزایش نیابد، روابط سیاسی و اقتصادی با همه جهان برقرار نگردد و شرمندگی ملی در عرصه جهانی تبدیل به غرور ملی نشود، هیچ «ایسم»ی رضایت مردم را جلب نخواهد کرد.
بر پایه همین دیدگاه بود که من طرح انتخاباتی خود را برای ایران آینده عرضه کردم که شامل مجلس شورای ملی و مجلس مهستان (استانها) و انتخاب استانداران و فرمانداران و بخشداران و شهرداران و دهداران است. در مجلس شورای ملی نمایندگان بر پایه جمعیت برگزیده می شوند، یعنی یک نماینده برای هر سیصدهزار نفر، ولی برای مجلس مهستان دو نماینده از هر استان بدون توجه به جمعیت یا مساحت برگزیده می شوند. به این ترتیب، یک استان به چند صد هزار جمعیت همان قدرت را در قانونگزاری دارد که استان تهران با بیست میلیون جمعیت. وقتی مردم احساس کردند که در همه ابعاد و سطوح سیاستگزاری کشور مشارکت دارند، وقتی راه پیشرفت شخصی خود فارغ از تفاوتهای مصنوعی کنونی باز ببینند، وقتی با همه جهان تعاملات آزاد بر پایه منافع متقابل داشت باشند، وقتی بهبود زندگی اقتصادی خود را لمس کنند و کشورشان احترام جهانی خود را باز بیاید، آنگاه می توان تصمیم گرفت، آنهم توسط نمایندگان خود مردم در مجلس های برگزیده خود مردم، کدام روش یا «ایسم» یا خوانش نوینی از آنها زندگیشان را بهتر خواهد کرد.

س.ملکوتی: به نظر می آید یکی از عوامل گسست های نظری علیرغم دامنه گسترده وسایل ارتباطی، فقدان تبادل اندیشه مستمر نیروهای حقیقی اجتماعی با یکدیگر میباشد. سانسور و عدم آزادیهای ضروری برای ادراک روشن از طرح اندیشه یکدیگر گاه میتوانند ما را در گزینه توهم یاری رسانند. در همین فراشد گسستهای حقیقی و مجازی بسیاری از اندیشه ها یا شنیده نمی شوند و یا با پیشداوریها و گمانه زنی ها به نقد و حذف می انجامند. حال با این جبر و شرایطی که بر ما حاکم است و تنگنای حوصله زمان، که تغییرات اجتماعی سیاسی را در ساختار نظام ها میتواند چونان سونامی سیاسی دفعتا پدید آورد، چه باید کرد؟ اندیشه های چالش در طرح دادخواهی های کلی مانند آزادی، دمکراسی، هم آوازند. اما در تطبیق آن بر جامعه دچار گسستهای جدی میگردند. آیا این جنبش فکری پیش هر بنای ساختار نظام گرایانه، نیازمند فرایندی رها شده از تحدیدها و تنگناهای حوصله و سانسور نمی باشد؟ آیا نیازمند یک دوران ازادانه بیان اندیشه و گفتمان در سطح جهانشمول خود نمیباشد؟ ایا فکر نمیکنید برای دست یازی به چنین فضایی سرآغاز کنار گذاردن داوریهای بی مورد توانهای موجود در پذیرش و یا عدم پذیرش یکدیگر است؟
آیا براستی ما نیازمند یک ائتلاف و یک جبهه ملی برای پدید آوردن فضای آزاد بیان اندیشه ها نمی باشیم؟ اگر بر این باورید چه میتوان کرد؟
طرح سامانه کشورداری شما، مجلس شورای ملی و مجلس مهستان و دیگر نهادها یی که ضمیمه آن میگردد، چه تفاوتهایی با یک نظام فدراتیو دارد؟ آیا این طرح قادر است مطالبات خودگردان مناسبات اجتماعی هر منطقه از جغرافیای فرهنگی و قومی – ملی را پاسخگو باشد؟ آیا شهروندان کرد، و بلوچ و عرب و ترک و ترکمن ….. میتوانند با چنین سامانه ای مطالبات خود را پاسخ یافته بپندارند؟

کورش زعیم: ما باید به این اصل مهم توجه داشته باشیم که هر گفتگو و گفتمانی، وقتی می تواند مسایل را روشن کند که آزاد و بدور از هر گونه محدودیتی باشد. این محدودیت ها که ناشی از ترس است، یا تعصب ها و پیشداوری که ناشی از نادانی است، و غرور که ناشی از خودبزرگ بینی است، همیشه گسست بوجود می آورد. تنها در یک فضای آزاد راه حل ها می توانند خود را آشکار سازند. ما باید مسایل را فقط با هدف رسیدن به سعادت همگانی تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری کنیم نه با هدف اثبات دیدگاه خودمان و ارضای شخصی. هم میهن من چه در ترکیه باشد، چه در افغانستان و آسیای مرکزی و قفقاز یا در عراق و بحرین شهروند باشد، می خواهم خوشبخت باشد و راه پیشرفت و پرورش استعدادهایش بسته نباشد. بهمین دلیل، من باور دارم که اگر ایران به عنوان یک سرزمین محوری به حاکمیت مردمی و حقوق بشری دست یابد، و اقتصاد و کشور داری و سیاست خارجی خود را به سطحی که این مردم سزاوارش هستند برساند، همه کشورهای منطقه از پیشرفت و رفاه و سعادت ملت ایران پیشرفته و مرفه و سعادتمند خواهند شد. چون ایران همیشه از خود بخشیده، بسیار بیش از آنچه گرفته است.
من با مشارکت همه مردم در تعیین سرنوشت خود مخالف نیستم که کنشگر و مبلغ آن هستم، ولی ترویج دروغ، و فرهنگ و تاریخسازی های ساختگی برای جدا اندازی میان مردم را نمی پسندم. من می گویم با فریب مردم نمی توان آنان را بسوی خوشبختی هدایت کرد، و آنان که این راه را می روند، دیکتاتورها و جنایتکاران علیه بشریت آینده آن مردمان فریب خورده خواهند بود. کسانی که با دروغ و فریبکاری بخواهند کشورسازی کنند یا حتا در یک کشور بخشی از ملت را از بخشهای دیگر جدانمایی کنند، نمی توانند مورد اعتماد باشند، چون گام نخستینشان با اصول اخلاق سیاسی و حقوق بشر مغایرت فاحش دارد.
برای بیان آزاد اندیشه نیازی به ائتلاف نیست، بلکه نیاز به برداشتن سدهای جلوی آزادی بیان است. سد کردن آزادی بیان ناشی از ترس زمامدارانی است که خود را برگزیده مردم نمی دانند و آگاه هستند که بر مردم تحمیل شده اند. شما هیچ کشور را نمی یابید که زمامداران آن با رای آزاد مردم برگزیده شده باشند و در آن آزادی بیان اندیشه ممنوع باشد. ولی در کشورهایی مانند لیبی و مصر و سوریه و کره شمالی و دهها کشور دیکتاتوری دیگر بیان اندیشه یک جرم مهلک است. در فقدان آزادی اندیشه و آزادی رسانه ای و رای آزاد است که آسان می توان مردم تحت ستم و ناراضی و ناآگاه را فریب داد و بسوی یک دنیای خیالی و مبهم ترغیب کرد. هیتلر این کار را در آلمان کرد، موسولینی در ایتالیا، استالین در روسیه و پل پت در کامبوج که همگی جهانی مبهم و غیرواقعی مبتنی بر فرهنگسازی ساختگی و دروغ را به ملتهایشان نوید دادند، ولی جز مرگ و بدبختی و عقب افتادگی چیزی به ارمغان نیاوردند.
ما بیش از هر چیز و پیش از هر کاری باید دست در دست هم بگذاریم و هم آوا شویم تا وزنه و فشار جامعه بر حاکمیت را چنان افزایش دهیم که چاره ای جز گزینش همراهی با مردم را نداشته باشد. سپس باید شرایط را برای حاکمیت مردمی و رعایت حقوق شهروندی و بشری با اصلاح یا بازسازی قانونهای حاکم فراهم کنیم و پس از تصویب آن توسط مردم، انتخابات آزاد را به انجام برسانیم. برخی از جمله من، نظریات و پیشنهادهای کاربردی در این مورد داده اند. جبهه ای که شما به آن اشاره کرده اید، باید یک جبهه هم سنگری و هم آوایی در یک همبستگی هم اندیشی و همکاری برای دموکراسی و حقوق بشر با مشارکت همه کنشگران در سراسر کشور با یک هدف مشترک باشد.
در مورد طرح کشورداری پیشنهادی که به آن اشاره کردید، باید پاسخ بدهم که همانگونه که در متن طرح توضیح داده شده، هیچ شهروندی از مشارکت در سیاستگزاری و سرنوشت سراسر کشور به هیچ بهانه ای بازداشته نخواهد شد. اگر به پیشنهاد «زندان سازنگی» من که در آن بطور کلی با مجازات زندان هم مخالفت کرده ام و توضیح داده ام که زندان مسائل اجتماعی را حل نمی کند، در آنجا حق رای دادن و رای گرفتن زندانیان را حقی ذاتی شمرده ام که هیچ قانونی نباید از آنان بگیرد. بنابراین، از دیدگاه من حتا زندانیان بزهکار و جنایتکار هم باید بتوانند از این حق ذاتی برخوردار باشند.
در طرح پیشنهادی من، از دهدار تا استاندار باید با رای مردم برگزیده شوند. در قوه قضاییه هم، اعضای دیوانعالی کشور باید با رای دو مجلس شورای ملی و مهستان برگزیده شوند نه با انتصاب دولتی. در استانها دادرسان دادگاههای عالی باید با رای مستقیم مردم برگزیده شوند یا با رای مجلس استان. دلیل این پیشنهاد اینست که قضاوت باید با تغییرات فرهنگی و اقتصادی در کشور هماهنگ و همراه باشد و قاضیان باید این روند فرهنگی را درک کنند نه اینکه همیشه استناد به آنچه در دهها یا سدها سال پیش اجرا می شده بکنند. افزون بر آن، قاضیان باید بدانند که با رای مردم به ان سمت گماشت اند و زیر ذره بین مردم و رسانه ها هستند. در همه دادرسی های اتهامات بزرگ “باید” یک هیئت منصفه غیر انتصابی و فقط بر پایه مستندات غیرقابل انکار تصمیم بگیرد که متهم گناهگار است یا نه، نه با شواهد تصادفی یا “علم قاضی”. من باور دارم که وقتی همه شهروندان در انتخاب مدیران کشور و استان و شهر مشارکت داشته باشند، به آسانی می توانند خواسته های خود از راه قانونی، بیان آزاد و تاثیرگذاری بر مسئولان منتخب برآورده کنند. من می کوشم از لقب دادن و برچسب زدن و “ایسم” پردازی دوری کنم. چون “ایسم” ها همیشه فقط به عنوان یک تئوری آغازین عمل می کنند و در مسیر خود در زمان و جغرافیا تغییر می کنند، ویرایش می شوند و معناهای متفاوتی پیدا می کنند. پیشنهاد من برای اداره کشور خیلی مردمی، روشن و گویاست و نیازی به “ایسم” ندارد.

س. ملکوتی: صحنه سیاسی در ایران امروز برخوردار از گونه های متفاوت از بدیل و دادخواهیها میباشد. ترکیب و چگونگی دعاوی و حضور اپوزیسیون در دو بستر متظاهر میگردند. من این اپوزیسیون را به یک هستی دوگانه واقعی و حقیقی تقسیم میکنم.
آنچه اشکار و قابل بیان اجتماعیست و قادر است به سازماندهی خود بپردازد، اپوزیسیون واقعی را ترجمان مینماید، مانند اصلاح طلبان حکومتی. اما با در نظر گرفتن و داده های اجتماعی میتوان بدین مرتبه از دریافت رسید که در پس این تظاهر ممکن و محدود، اپوزیسیون سیاسی حقیقی مجموعه گسترده تری را به خود اختصاص میدهد. مجموعه ای که یا در تبعید درون و یا برون مرزها امکان برپایی و سازماندهی خود را در صحنه منازعات اجتماعی در این شرایط نمی یابند. در چنین شرایطی مشکل بتوان به یک مدیریت سیاسی مبارزات دست یازید. زیرا اپوزیسیون واقعی نشان داد که قادر نمیباشد به تنهایی نمایندگی سیاسی دادخواهی های اجتماعی را به سرانجامی برساند. جدا از گوناگونیهای اندیشه بدیل خواهانه ما امروز با دو تفکر در صورت و معنی کلی خود مواجه ایم.
تفکری که رفرم را در سامانه حاکم امکان پذیر میخواند و تفکری که همین سامانه سیاسی حکومتی را مانع برای هر تغییر بنیادین میپندارد.
تفکر نخست بیشک نمی تواند خود را از امتزاج دین در امور سیاسی منزه سازد، زیرا سامانه نظام چنین تمیزی را ممکن نمی سازد و تفکر دیگر سرآغاز هر تغییر اساسی را در جدایی ایدئولوژیک و بنیاد ارزشهای دینی در ساختار نظام سیاسی کشور می انگارد.
ایا این دو تفکر امکان آشتی و هم آمیزی را میتوانند با هم بیافرینند؟ به نظر شما زبان اندیشه مشترک برای اینهمانی اجتماعی همه نیروهای اجتماعی بر بنیاد داده ها و دریافت شما چه مولفه هایی باید داشته باشند؟

کورش زعیم: از سال ۱٣۷٨، که ناکارآمدی اصلاحات از درون نظام که آقای محمد خاتمی پرچمدار آن شده بود، آشکار شد، ما در جبهه ملی ایران با بیانیه ای اصلاحات از درون را غیرممکن اعلام کردیم و پیشگام “تغییرات بنیادین ساختاری” شدیم. از آن سال تا ۱٣٨۷، سازمانهای سیاسی برون از نظام روی “اصلاحات از درون” پافشاری می کردند. حتا جناح اوباما در حزب دموکرات امریکا هم تنها راه را اصلاحات از درون نظام جمهوری اسلامی می انگاشت. از آن سال به بعد، شورای ملی مذهبی و نهضت آزادی هم به تدریج سرانجام به این باور رسیدند که اصلاحات از درون ممکن نیست. سازمانهای سیاسی اصلاح طلب که پس از دوره آقای خاتمی از نظام بیرون رانده شده بودند، برای اینکه بتوانند یکبار دیگر از فیلتر نظام گذر و در انتخابات شرکت کنند، شعار وفاداری به نظام و “ارزشهای انقلاب و امام خمینی” را پیش گرفتند. آقای میرحسین موسوی اعلام می کرد که می خواهد کشور را به ارزشهای دهه شصت و رهنمودهای امام خمینی باز گرداند. آقای کروبی که کمی پیشروتر بود، باز وفاداری به نظام و بازگشت به ارزشهای انقلاب را راهبرد خود اعلام می کرد. آقای موسوی حتا به شعارهای ساختارشکن تظاهرکنندگان “نه غزه نه لبنان” و “جمهوری ایرانی” اعتراض کرد. در طی رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری ۱٣٨٨ و پیامدهای آن، هر دو نفر کم کم شعارهای خود را تعدیل کردند و کوشیدند به دنبال قطار خواستهای مردم بدوند. من شک ندارم که حتا این آقایان و هوادارانشان در ژرفای ذهنشان با دیدگاه جبهه ملی ایران موافق شده اند. اگر چنین است، باید جناح پیشرو و اندیشمند جبهه ملی را به عنوان یک عنصر ژرف اندیش، آینده نگر و واقع گرا پذیرفته باشند. بخشی از مردم آگاه هم متوجه شده اند که جبهه ملی سازمانی است که می تواند بدون تعصبات و وابستگی های “ایسم”ی و تاریخ پرستی راه درست را بیاندیشد، بسازد و بپیماید. من می دانم که دستکم گروههای ملی برون از حاکمیت به این واقعیت دست یافته اند.
ما به هیچوجه واکنشی نسبت به دین و “ایسم” ها عمل نمی کنیم. ما به آزاد شدن اندیشه از وابستگی “ایسم”ی باور داریم و عدم وابستگی دولت به دین. ما وجود و آزادی همه این پدیده های عقیدتی را، حتا آنهایی که در گذشته ناکارآمدی خود را به اثبات رسانده اند، برای پویایی جامعه ضروری می دانیم. جامعه ای که آزاد می اندیشد، جامعه ایست که راه درست را می یابد. این زبان مشترکی است که من به همه گروههای سیاسی و عقیدتی پیشنهاد می کنم. ما باید پیشگام آزادی اندیشه و قانون مداری باشیم و اکنون هم تنها راه همین است که تعصبات دینی، مذهبی، “ایسم”ی، نوستالژی تاریخی و برتری جویی فرقه ای یا محفلی را کنار بگذاریم و فقط برای یک هدف دست در دست هم بگذاریم و تلاش کنیم: جامعه ای خالی از تعصبات دینی، مذهبی، “ایسم”ی، نوستالژی تاریخی و برتری جویی. این راهبرد خود به خود شایسته سالاری را بر پا خواهد کرد. ما باید حقارت مخلوق بودن را با شایستگی آدم بودن جانشین کنیم.

س. ملکوتی: هنگامی که از امروز و فردای سرنوشت ایران سخن میگوییم و آنرا در طرحها و ایده هایمان با الگوهای سیاسی درونی شده و یا حتی برگرفته از تجربیات تاریخی بکار می بندیم نمی توان از چگونگی خود در زنجموره نظام جهانی جدا نماییم، بی شک مدیریت ها ی اقتصادی و سیاسی در صحنه جهانی تاثیرات خود را بر این فرآیند تغییر و تحول خواهند داشت. امروز ما شاهد دگرگونی هایی در نظم موجود و حاکم، بویژه در منطقه خاورمیانه میباشیم. مدیریت جهانی در جستجوی چه طرح و بدیلی در این جغرافیای سیاسیست؟ و چرا نظم موجود در ایران نمی تواند با مدیریت جهانی تفاهمی را برقرار نماید؟ آیا این عدم سازش مفهوم استقلال را میدهد؟ و این مهم که فردای ایران در طرح یک نظام مورد پیشنهادی شما چه رابطه ای را با جهان پیرامونی خود برقرار خواهد؟

کورش زعیم: ما بهیچ وجه نه می توانیم و نه اینکه باید خود را از جامعه جهانی و روند تحولات طبیعی در ساختارها و الگوهای جهانشمول جدا نگه داریم. فقط دولتمردان ابله و عقب افتاده ذهنی می پندارند که می توانند خلاف جهت آب شنا کنند؛ و با این اندیشه، ملت های خود را به انزوا و عقب افتادگی و بدبختی می کشانند. من باور دارم که اندیشه دهکده جهانی یک اندیشه ایرانی بوده که نخست کورش بزرگ تلاش کرد آن را نهادینه کند. ولی اندیشه او هزاره ها جلوتر از توان درک بشر بود. سامانگیری سازمان ملل متحد که پس از صدها سال جنگ و خونریزی بر پایه تعصبات قبیله ای و مذهبی و نژادی و خودبزرگ بینی کوچکمردان ولی سرانجام رشد روشنفکری و درک بی حاصل بودن آن جنگها رخ داد، در واقع نخستین گام در راه تحقق این اندیشه بود که همه مردم جهان برابر و دارای حقوق یکسان هستند و باید در پناه یک قانون یگانه و استانداردهای یکسان زندگی کنند. تردیدی نیست که پیشگام تحولات اجتماعی وسیاسی در جهان، سیاستهای اقتصادی بوده است. اقتصاد شریانهای زندگی بشری است و اکنون این شریانها بدون اعتنا به تفکیک های جغرافیایی و نژادی و فرهنگی در سراسر جهان جریان یافته است. اکنون شعارهایی مانند “خودکفایی” و استقلال اقتصادی و خودمحوری آنقدر ابلهانه است که شنوندگان اینگونه ادبیات آن را نه ناشی از دیدگاه سیاست ملی کشورها بلکه از نادانی و حماقت دولتمردان تلقی می کنند.
اکنون با جهانی شدن اقتصاد و درهم تنیدگی اقتصاد جهانی، جغرافیای اقتصادی بی معنا و تهی از محتوا شده است. همه اقتصادهای ملی به یکدیگر وابسته و پیوسته و نیازمند همدیگر هستند. اقتصاد جهانی مرزها را از میان برداشته است و دولتهایی که با توهمات ناشی از نادانی سوار بر قطار اقتصاد جهانی نمی شوند، به ملتهای خود خیانت می کنند.
علت اینکه نظم موجود در ایران نمی تواند خود را با مدیریت جهانی اقتصاد و سیاست همسو کند، چنبره ایست که در آن گرفتار آمده است. عوامل مهم این دشواری، فارغ از سنجش های خردمندی و هوشمندی، و توهمات سیاسی، دولتی بودن اقتصاد، گسترش و ژرفای فعالیت قاچاق و فعالیت های غیرقانونی در بازرگانی بین المللی و وابستگی بودجه کشور به نفت، و سودرسانی های بیرون از حسابرسی و کنترل ها و حسابرسی های معمول است. هرگونه تفاهم با مدیریت و استانداردهای جهانی در کشور داری و تعاملات بین المللی، در ادامه این فعالیت ها خدشه وارد می آورد. عدم سازش گونه ای استقلال برای حدود ده درصد از جمعیت کشور بوجود آورده است.
شیوه کشورداری که من پیشنهاد کرده ام بر پایه شناخت واقعیت های بین المللی است. ما به بقیه جهان نیاز داریم و آنها نیز به ما نیاز دارند. هنر مدیریت کشور در این است که میان نیاز داخلی و نیاز جهانی تعادلی خردمندانه برقرار شود. ما اگر با همه کشورهای جهان روابط سیاسی و اقتصادی داشته باشیم، بهتر می توانیم از منافع ملی دفاع کنیم و آن را بهبود ببخشیم. دشمن تراشی فقط به خود ما آسیب می رساند، چون ما همکاری همه را از دست می دهیم، در حالیکه دشمنان، یا بهتر بگویم رقیبان ما، از همکاری دیگران کماکان بهره مند می شوند. پس آنها نیرومند تر می شوند و ما ناتوانتر. ما باید با همه همسایگانمان روابط دوستانه داشته باشیم، با روشها و عملکردمان احترام آنها را جلب کنیم. ما باید به ویژه با کشورهای پیرامون خود روابط اقتصادی و فرهنگی درهم تنیده داشته باشیم. این درهم تنیدگی منطقه ای وزنه ما را سنگین تر می کند و آسیب زدن به ما بسیار دشوارتر. ما باید سیاست بازرگانی و ارتباطی خود را با آنان چنان آمیخته کنیم که به خاطر حفظ منافع ملی خود، نتوانند ما را ندیده بگیرند یا ترکمان کنند یا علیه ما وارد دسیسه شوند. ما باید محور ثبات و اعتماد و قدرت مثبت باشیم.

س. ملکوتی: جنبش سبز اعتراض پس از نتایج انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری شکل گرفت. این جنبش خودجوش بزودی توانست به نیروی عظیم اجتماعی برای تغییر تبدیل شود. این جنبش ضمن حمایت از رهبران نمادینش، اما استقلال خود را نیز در طرح شعارهایش به همراه داشت. این استقلال گزینه متفاوتی را از انچه اصلاح طلبان حکومتی میخواستند پیش روی قرار میداد. به نظرم تسخیر و به نظم آوردن جنبش یا خاموش ساختنش تنها گزینه رهبران نمادینش قرار گرفت، تا مرزهای دادخواهی ها از ارتفاع توقع و مطالبات آنان فراتر نرود. یکی از تمهیدات آشکار محدود نمودن حافظه آن بود که سطح دادخواهی ها را از دوره مشخصی ذهنیت سازی نماید. آن عدالت و دادخواهی که طی سی و دوسال حافظه اعتراض را انبان نموده بودند، سعی در انکارش به مطالبات دوره ای کوتاه بسنده میشد. در همین رابطه اما سعی میشد حافظه دیگری را جایگزین نمایند ، یعنی عصری از خشونت آشکار را به عصر طلایی تعبیر نمایند. پاسخ جنبش هر چند دوگانه بود، اما آشکارا عبور از نظم موجود را نشانه گرفته بود، این جنبش توانست تاثیرات عمیقی در سطح جامعه و حتی منطقه بگذارد، برخی بر این باورند که این جنبش برای همیشه خاموش گردیده و برخی دیگر بر آنند که فرصت دیگری را برای آرایش خود میجوید. موضوع مدیریت سیاسی و همچنین ترکیب و چگونگی آرایش درونی ان اما بیشک مورد پرسش خواهد بود. این جنبش هر چند احترام همگان را چه در سطح ملی و جهانی برانگیخته بود اما قادر نگردید همه قطب های اجتماعی اعتراض را در سطح ملی به خود جلب نماید. اکنون راهنمای سیاسی و توان اندیشه ای که به یک مدیریت سیاسی حقیقی می اندیشد چه آموزه هایی از این برآمد شکوهمند اجتماعی در اختیار میگذارد؟ سازماندهی اعتراض را چگونه توان میبخشد ؟ و چه مسیری را برای دادخواهی ها در نظر می آورد؟ آیا میتوان هم آمیزی مطالبات ماندگار در چارچوب نظام سیاسی معاصر را با گذار از آن پدید اورد؟ ایا میتوان جنبشی اجتماعی را رنگین کمان دادخواهی ها خواند و در آن مطالبات مشخص اجتماعی تاریخی مانند کارگری، قومی-ملی، عقیدتی، زنان و رفع تبعیض و برابری خواهی را در ان نادیده و یا مبهم رها نمود؟ نقش مدیریت سیاسی در برابر چنین پرسشهایی چه خواهد بود؟

کورش زعیم: جنبشی که به نام سبز در ایران شهرت یافته، یک جنبش دادخواهی یا تنها برای مطالبات گوناگون مردم نیست، هر چند که همه این خواسته ها در آن نهفته است. این خواسته ها اجزای کوچک روند بزرگیست که در ایران بطور اجتناب ناپذیر شکل گرفته است. جنبش مردم ایران آغازگر یک تحول بنیادین منطقه ایست. ما در طی تاریخ طولانی خود همه گونه روشهای اداره کشور را نوآوری و تجربه کرده ایم. روشهای تحمیلی از مهاجمان انیرانی را هم تجربه کرده ایم که چگونه با وجود ضربه های مهلکی که در زمینه جان و مال و آزادی مردم به ما زدند، دوباره برخاسته ایم و با گستردن سایه فرهنگی، خرد و آزادگی بر دشمنان خود چیره آمده ایم. ما در درون حکومتهایی که از ما نبودند، ولی زورمان به آنها نمی رسید، رخنه و آنها را از درون خالی می کردیم و خواسته های خود را در آن درون خالی جای می دادیم. ما ایرانیان بودیم که بنی امیه را برانداختیم و به علت اینکه هنوز توان پایداری در برابر حمله همان قماش مهاجمان نداشتیم، بنی عباس را که از خودشان ولی تحت نفوذ ما بود به حکومت رساندیم. کم کم درون آن را تهی کردیم و دانش و خرد خود را جایگزین شیوه های آنها کردیم، بطوریکه وقتی تلاش کردند بدون ما و دوباره با فرهنگ قبیله ای خودشان حکومت کنند، فروپاشیدند. ما ایران خود را باز پس گرفتیم و زبان فارسی را نیز باززنده سازی کردیم. کدام فرهنگ یا تمدن در جهان را سراغ دارید که از زیر چنین وزنه دهشتناکی سالم بیرون آمده و خود را بازسازی کرده باشد؟
ما همین کار را با مغولان و مهاجمان خونخوار و غارتگر آسیای دور کردیم. چون زورمان به آنها نمی رسید، درون آنها را تهی از خودشان کردیم و با خودمان جایگزین نمودیم و وادارشان کردیم فرهنگ قبیله ای خودشان را کنار گذارند و به فرهنگ ما بگروند. آن ها زبان ما را هم داوطلبانه فرا گرفتند و فرهنگ ما هم را ستایش کردند و برگرفتند. ما این پیشینه را داریم که در گذشته دور بهتر از همه مردم جهان می اندیشیدم و کشورداری می کردیم. کشورداری ما همیشه به نسبت آنچه در جهان زمان خود می گذشت مردم گراتر بوده است. شما اگر به تاریخ اجتماعی ما بنگردید، در همه زمینه های اجتماعی و سیاسی در همه طول تاریخ ما اندیشه های نو داشته ایم و اندیشه های نو را آزمایش می کرده ایم. از امپراتوری مردمی (هخامنشی) تا شاهنشاهی همگانی (اشکانیان) تا آمیخته شدن مذهب با قدرت سیاسی (در اوج پیشرفت و توسعه دوره ساسانیان) تا پادشاهی مشروطه تا جمهوری مذهبی. تجربه دموکراسی را هم در زمان های کوتاهی مانند زندیان و سالهای ۱٣۲۰ تا ۱٣٣۲ داشته ایم. از نوعی فئودالیسم تا تئوری هایی مانند کمونیسم و سوسیالیسم تا اقتصاد آزاد و ترکیبی از آنها را داشته ایم. سامانه همه اینها ابداعات خودمان بوده است. پس ما ملت ناآگاه و بی تجربه ای نیستیم و کسی نمی تواند بگوید که ما باید در اداره کشورمان یا در دموکراسی از کسی یا کشوری آموزش ببینیم.
اکنون با پشتوانه این دانش و تجربه، دموکراسی پارلمانی را برگزیده ایم فارغ از محدودیت های ایدئولوژیک و ذهنیت های برتری جویی اعتقادی، نژادی یا جغرافیایی. این جنبش که به آن رنگ داده اند، یک تحول اجتماعی سیاسی بنیادین است که من دو سال پیش از آنکه آغاز شود، در یک سخنرانی جنبش پیش رو را ابریشمین و اجتناب ناپذیر خواندم. پاک و صلحجو چون سپید، محکم و استوار چون ابریشم. این جنبش اصلاحات نیست و یا در پی به قدرت رساندن این نامزد انتخاباتی یا آن مدعی و این اندیشه یا آن “ایسم” نیست. این برقراری برآیند همه دانش و تجربیات تاریخی این ملت در کشورداریست. هیچ قدرتی و هیچگونه خشونت و باورگرایی نمی تواند این روند را بازایستاند. آنچه شما در ۱٣٨٨ شاهد بودید، برآیند جنبش های پراکنده ده سال گذشته بود. مرحله دوم که اکنون در جریان است تحولات درونی است. شما ناگهان متوجه می شوید که با همه تلاش و تمهیدات برای امنیت و حفاظت از وضع موجود، پایه های کرسی که بر آن نشسته اید، چنان موریانه خور شده که هیچ وزنی را تحمل نتواند کرد. آنگاه مرحله سوم فرا می رسد و فرصت واپسین که امیدوارم با خردمندی و هوشمندی دوراندیشانه مدیریت شود. مرحله چهارم سرنوشت ساز خواهد بود. در هر حال، من آینده ایران و مردم ما را بسیار خوب و پیروزمند می بینم.

س. ملکوتی: مطالبه ای در ذهنیت شهروندان ایرانی از نیروها و توانهای سیاسی سالهاست به گونه های آشکار و پنهان خود مطرح میگردد.
همایش و اتحاد همه آن نیروهایی که در بنای سامانه ایرانی دگرگونه از بود امروزش تصویر شود. گونه ای که بتواند آفریننده روابط انسانی و اجتماعی عدالتخواهانه باشد. قادر باشد حرمت انسانی را پاس بدارد. در یک کلام آزادی را میزبان باشد.
اما این مطالبه هرگز پاسخی دریافت ننمود. شرایط کنونی و آرایش نیروهای مدعی مدیریت سیاسی نیز بگونه ایست که هیچ قطب و طیفی قادر نمیگردد به تنهایی مسئولیت چنین گذاری را به عهده بگیرد. در چنین شرایطی این مطالبه عینیت پذیر میشود و پاسخ عاجل خود را در این تنگنای سرنوشت فرا میخواند. نخست مایلم دلایل امکان پذیری یا عدم آنرا جویا شوم و سپس بدانم شکل سیاسی چنین همایشی را چگونه می انگارید؟ آیا فراخوان یک جبهه میتواند چنین آرایشی را پدید بیاورد؟ ترکیب آن بر بنیاد چه مضمون و شروط سیاسی خواهد بود؟ آیا شکل دیگری از همایش نیز میتواند با اینهمه تنوع اندیشه راهکار در دستور کار و برنامه قرار گیرد؟

کورش زعیم: نکته بسیار مهمی را مطرح کرده اید، زیرا دشواری ما در همبسته نمودن نیروهای سیاسی همین است که بیشتر طیفهای سیاسی با تعصب مدعی برحق بودن دیدگاهها و راهبردهای خود هستند. برخی حتا نمی توانند خود را از یک قفس ایدئولوژیک رها سازند. اختلاف سلیقه در راهکارها کمترین مسئله ما در زمینه یک همبستگی ملی است. هیچکدام از این طیف های سیاسی مدعی، مقبولیت خود را در میان مردم کشور آزمایش نکرده اند و غالبا این مقبولیت را در گرد هم اندیشان خود یا گرد دوستان محفلی و برخی فقط در آینه بدست آورده اند، زیرا زمینه فعالیت آزاد سیاسی در کشور فراهم نبوده است.
بنابراین، به باور من، تنها راه فراهم سازی زمینه فعالیت برای همه طیف های سیاسی و ایجاد فرصت برای مشارکت آنها در سیاستگزاری و اداره کشور، برپایی یک دولت موقت است. دولتی که باید بر پایه خرسندسازی همه این طیف های رنگارنگ، و برپایه یک ساختار پیشرو و جهان پسند با رعایت منشور سازمان ملل متحد، بیاینه جهانی حقوق بشر و با هدف عضویت در خانواده کشورهای مردم سالار و پیشرفته، تشکیل شود. دوره این دولت موقت، همانگونه که نخستین بار آن را در “پیشنهاد برای نجات میهن” در ۲۷ اردیبهشت ۱٣٨٨، ارائه دادم، حداکثر دوسال خواهد بود.
دولت موقت باید توسط چهره های شناخته شده و هوشمند سیاسی معتقد به دموکراسی برگزیده شوند. کسانی که به آزادی عقیده و ناآمیختگی دین با ساختار قدرت باور داشته باشند و از محبوبیت و احترام در میان مردم کشور برخوردار باشند. همچنین، شخصیت های اجرایی که در رشته های تخصصی اجرایی و مدیریتی کشور دارای دانش و تجربه مثبت باشند. دولت موقت باید شخصیت و توان این را داشته باشد که اعتماد جامعه بین المللی را جلب و رابطه سازنده در چارچوب منافع مشترک با همه کشورهای جهان برقرار نماید. مهمترین وظیفه این دولت فراهم آوردن شرایط برگزاری انتخابات برای مجلسی ملی و فراگیر با رای آزاد مردم خواهد بود. این مجلس، یا آنجور که من پیشنهاد کرده ام، دو مجلس شورای ملی و مجلس استانها (مهستان) بر پایه استانداردهای پذیرفته شده در جوامع مردم سالار برنامه ریزی و زیر نظارت مستقیم سازمان ملل برگزار خواهد شد. پس از اجرای انتخابات، دو مجلس در یک نشست مشترک به اصلاح یا بازنویسی قانون اساسی خواهند پرداخت.
پس از اینکه قانون اساسی تدوین، در مجلس ها تصویب و با همه پرسی تایید شد، انتخابات ریاست جمهوری و دیگر نهادهای مردمی برگزار و دولت موقت کنار رفته، دولت برگزیده زمام امور را بدست خواهد گرفت. مجلس شورای ملی آینده و مجلس مهستان از ترکیب متناسب مردم کشور و دیدگاههای گوناگون موجود در جامعه به نسبت محبوبیتشان برخوردار خواهد بود. در آنجاست که برای تدوین برنامه های راهبردی کشور، همه می توانند زیر نگاه تیزبین رسانه ها و داوری مردم برای به کرسی نشاندن دیدگاههای خود و نفوذ در قانونگزاری و اداره کشور تلاش کنند. آنان که مدعی برحق بودن دیدگاههای خود هستند، در آنجا می توانند آزدانه تلاش کنند دل مردم را بدست بیاورند و زمینه را برای پیروزی خود در انتخابت بعدی فراهم آورند.
در دوران دولت موقت، حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور در الویت اول را خواهد بود. قدرتمندی و همبستگی نیروهای مسلح که جملگی تحت فرماندهی دولت موقت خواهند بود، حفاظت از مرزهای کشور را بر عهده خواهد داشت، تا مردم بتوانند در آرامش و امنیت کامل به بیان و ترویج دیدگاههای خود و فعالیت سیاسی و اجتماعی بپردازند. دولت موقت باید بتواند جهان را بباوراند که حرکت ایران بسوی دموکراسی و رعایت حقوق بشر بنیادین و برگشت ناپذیر است و شرایط و امنیت کامل برای هرگونه سرمایه گذاری و فعالیت سازنده و سودمند فراهم می باشد.

س. ملکوتی: ایران و ایرانی معاصر تصاویر چند گانه ای را در ذهنیت انسان در این جهان از خویشتن و چگونگی بود خود ارائه میدهد. این تصاویر چنان متضاد یکدیگرند که گاه مشکل بتوان آنرا برآمده از یک هویت یگانه جغرافیای سیاسی- فرهنگی بر شمرد.
ایرانی که پرچمدار عقب مانده ترین شیوه و رفتار با شهروندان خود میباشد. سنگسار، قطع اعضای بدن، اعمالی که به مثابه قوانین مجازات کشوری نمادی از واپسگرایی و ماندگاری در یک عرصه تاریخی گذشته بشری را نمایندگی میکنند. و یا ترویج تروریزم و خشونت انسانی و همیاری با پس مانده ترین لایه های فکری سیاسی جهان معاصر؛ و از سوی دیگر، ایرانی را که شهروندانش چه در درون کشور و بویژه در تبعید یا برون مرز به تصویر میکشانند تفاوتهای عمیقی را نمایندگی میکنند. گویی از دو تاریخ و از دو جهان متفاوت برآمده اند
آقای زعیم، افتخارات ایرانیان در هر جغرافیایی که پای نهادند کم نبوده و نیست همه جا احترام پدید آوردند. در درون کشور به همچنین، با نگاهی به جنبش کارگری با نمادی چون اسانلو . زنان مبارز، مادران عزادار ،سیمین بهبهانی، و نویسندگان و هنرمندان و افرینندگان پیروجوانش، جنبش دانشجویی و رفتار مدنی آنان، جنبش خودجوش سبز، فعالین مدنی و حقوق بشری در ایران، فعالین محیط زیست، نهادهای حامی کودکان و مبارزه با اسیبی چون کودکان کار در تهران و سنندج و دها نمونه دیگر که نشانه های حضور غرور افرین ایرانیان در درون و برون مرزها میباشد. بودنی که سرمایه اش تنها در اراده گسست یافته مردم از قوای حکومتی درک میشود. حکومتی که اما تنها حقارت و فرو دستی را به ارمغان اورد و ذهنیت جهانی را به ارتفاعی از تحقیر برافراشت.
محصول واپسگرا و ویرانگر نظام معاصر در عرصه های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و بر جای نهادن اینهمه آسیبهای اجتماعی، اخلاقی و حیثیتی، تصوری دهشت بار از یک آینده ویرانه و مایوس پذیر در ذهنیت معاصر و فرداسازان پدید آورده است، تصویری ماندگار در ذهنیت تاریخ بشری. شما فردای ایران را چگونه در طرح امید و برنامه های خود رقم میزنید؟ چه وعده باورمندی را میتوان به نسل جوان ایران برای فردای دگر باش ایران داد ،وعده شما به نسل جوان و حضور یاس و نا امیدی از اینهمه ویرانی ها چه خواهد بود؟.

کورش زعیم: باید توجه کرد که ایرانیان همیشه در طول تاریخ در تولید فرهنگ و هنر و اندیشه پیشرو بوده اند. وقتی قومهای نامتمدن و غارتگر به عناوین گوناگون به ما یورش می بردند و مردم ما را زیر فشار خشونت و آزمندی و ستمگری خود قرار می دادند، ایرانیان بزودی با ترفند بردباری و عرضه دانش و فرهنگ خود آنان را مجذوب و به ستایش و ترویج فرهنگ ایرانی وا می داشتند. مگر مغولان خونخوار و ویرانگر نبودند که به فرهنگ ایرانی گرویدند و پشتیبان و ترویج دهنده قدرتمندی برای زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در سراسر آسیا و اروپا شدند؟ مگر تازیان نبودند که پس از چیرگی بر ایران زمین به وسیله خشونت توصیف ناپذیر وغارتگری و تجاوز، سرانجام تسلیم دانش و فرهنگ ایرانی شدند که حتا زبانشان را هم ما ایرانیان ساماندهی و تبدیل به زبان نوشتاری و گفتاری قدرتمندی که امروز هست کردیم؟ مگر آنها هنوز برای ستایش دانشمندان ایرانی آن زمان آنان را دانشمندان ما را به خود منتسب نمی کنند و عرب نمی شمارند؟
از سوی دیگر، برخی ایرانیان دانشمند و هنرمند به علت رفتار خشن و نامتمدن این مهاجمان از کشور جلای وطن کردند و به کشورهای دیگر، بویژه اروپا، رفتند. این برجستگان ایرانی بودند که در قرون وسطای با وجود حاکمیت نادانی، تعصب مذهبی و خشونت در اروپا، دانش و هنر و مهندسی اروپا را پایه گذاری کردند، هر چند که هزاران نفر از آنان به علت همین دانش برتر، بویژه در پزشگی، به نام جادوگر قربانی جهالت و زنده در آتش سوزانده شدند. واژه “ماژیک” یا “مجیک” همان واژه مغ ایرانی است که هنوز در جهان غرب معنای جادوی کسی که از دانش و هنری فراتر از مردم عادی برخوردار است دارد. بسیاری از پدیده های پزشگی، مهندسی و هنری که در غرب به نام روم و آتن معروف شده از ایران سرچشمه گرفته است. بسیاری از اندیشمندان و برجستگان یونان و روم کهن در شهرهای ایران و بسیاری سرداران نظامی آنان در دربارهای ایران زندگی می کردند. آنان زندگی در ایران آزاده را بر زندگی در زادگاه خود که با وجود فرهنگ مطرح دچار دیکتاتوری محدود کننده بود ترجیح می دادند. افلاتون، فیثاغورث، هرودوت، گالیله و بسیاری دیگران.
من تعبیر شما را که “تفاوتهای عمیقی که انگار از دو جهان متفاوت” هستند، را نمی توانم بپذیرم. می خواهم بگویم که این پدیده که شما به آن اشاره می کنید، دوگانگی در فرهنگ ایرانی نیست، بلکه دوزیستی ایرانیان است. آنان در کشور خودشان از آزادی فعالیت برخوردار نیستند و در قفس تنگ اجتماعی و سیاسی قرار می گیرند و قادر نیستند استعدادهای خود را بروز و پرورش بدهند. این مردم هوشمند و با استعداد، از آنجا که خشونت و واپسگرایی حاکم، بر زندگی آنان سایه انداخته از بیرون دیده نمی شوند، انگار که نیستند؛ فقط همان نظام حاکم و کسانی که با نظام حاکم همگام هستند دیده و شنیده می شود. بنابراین، این توهم بوجود می آید که ایرانیان درون کشور با ایرانیان بیرون کشور متفاوت هستند و از فرهنگی متفاوت برخوردارند. در صورتیکه، چهره راستین ایرانی همان است که در بیرون کشور آزادی و فرصت فعالیت و پرورش استعدادهای خود را یافته و برتری خود را نشان داده است. اگر به آمار توجه کنید، در تمام کشورهایی که مهاجران ایرانی زندگی می کنند، نه تنها در پیشرفت، فرهیختگی و موفقیت از همه مهاجران کشورهای دیگر برتر هستند، بلکه از میانگین مردم کشورهای میزبان هم فراتر هستند. شما این ایرانیان را در سنجش با ایرانیانی که در درون کشور زندگی می کنند متفاوت ندانید. بیشترشان همان کسان و دانشجویانی هستند که ما با هزینه گزاف آموزش می دهیم و کشورهای دیگر از وجودشان برای پیشرفت و رفاه مردم خود بهره می گیرند. این بدبختی ماست و خوشبختی کشورهای میزبان.
وقتی می خواهیم مسائل کشور و یا اصولا مسائل نسل بشر را بررسی و ارزیابی کنیم، احساسات شخصی که همانا ناخرسندی یا خشم ناشی از نارسایی هاست را باید کنار نهیم تا چشم ذهن ما بجای آنچه به راستی هست، چیزهایی را نبیند که می خواهیم ببیند. ما باید همه چیز را از درون چشمان عقاب و بیرون از خویشتن بنگریم.
در مورد آنچه شما ترویج تروریسم و همیاری با “پس مانده ترین” خواندید، من نیز سخت با اینگونه سیاستهای خشن و بی منطق مخالف هستم، ولی می دانم که آنها ابزار اعمال سیاست و رسیدن به هدف هست. برخی دولتها هدفهایی دارند که با روند سیاسی و اجتماعی جهان همخوانی ندارد؛ بنابراین، برای رسیدن به آن هدفها از ابزاری استفاده می کنند که طرف مقابل را درمانده و مجبور به تمکین کنند. با وجود اینکه تاریخ بارها و بارها نشان داده که اینگونه راهکارها هیچگاه موفق نیست، برخی گروههای سیاسی، مذهبی و برخی دولتها اصرار به تکرار آن دارند. توجیه این نوع ابزار برای رسیدن به هدف، نشانگر درجه هوش یا ناهوشمندی و خرد یا بی خردی سیاستگزاران آن در گزینش ابزارها نیز هست. دشواری ما وجود پرشمار اینگونه دولتها در جهان است. یکی برای رسیدن به هدف، بمب هوشمندی را به هواپیمای بی سرنشین می بندد و حمله می کند، یکی آن امکانات را ندارد، بمب را به کمر یک کودک بیگناه می بندد و به دشمنش حمله می کند. هر دو طرف برای عمل خود دلیل می آورند و حمله خود را توجیه می کنند. ما توجهی به نوع حمله نداریم، ما به آن طرف نفرت خود را نشان می دهیم که با هدفش مخالف باشیم نه با ابزار رسیدن به هدفش. کار ما باید این باشد که علتهای اینگونه رویارویی ها را کاهش دهیم. خوشبختانه به نظر می رسد که روند تغییرات و اصلاحات سیاسی جاری در جهان مسئله را تا حد زیادی کاهش خواهد داد.
من همانگونه که شما می پندارید، از آینده ایران بهیچوجه ناامید نیستم. من آینده ایران را درخشان می بینم، هرچند که باید از سنگلاخ کنونی گذر کنیم. من آنچه را برای آینده ایران می خواهم و در راه دسترسی به آن تلاش می کنم نوشته و گفته ام که برخی مطالب منتشر شده و در دسترس شما هست. ما می توانیم برنامه راهبردی داشته باشیم، راهکارهای تدوین شده هست و شخصیت هایی را هم که بتوانند این راهکارها را اجرا کنند و کشور را به دموکراسی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی برسانند داریم. تنها کاری که مانده قانع کردن سردمداران قدرتمدار انحصارگر است، که راه آنان آینده ای مبهم و سرانجامی شوم خواهد داشت. آنان را باید قانع کنیم که تا لحظه بی بازگشت صبر نکنند و سماجت نکنند. تا وقت برای یک تحول آرام و خردمندانه هست، به خواست مردم تمکین کنند تا خود نیز بتوانند در آینده ایران نقشی مناسب داشته باشند. این سخن را من از سه سال پیش می زدم و دلیل می آوردم. در آن زمان هنوز اعتراضات سال ۱٣٨٨ صورت نگرفته بود، ولی بر پایه شواهد موجود من آن را پیش بینی می کردم و هشدار می دادم که چنین تحولی در راه و اجتناب ناپذیر است. اکنون هم می گویم که باز پخش تحولات سال ٨٨، به همان آسانی خاموش شدنی نخواهد بود. رویدادهای اعتراضی در ایران به عنوان یک پیشگام تحولات گسترده در سراسر منطقه دیکتاتورزده بود. اکنون تحولات کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا و روش برخورد جامعه جهانی با آنها این واقعیت را تایید می کند که تغییرات بهیچ وجه قابل کنترل و بازدارندگی نیست و وقت چندانی برای سماجت نمانده است.

در تکاپوی همایشی ممکن، گفتگویی با کوروش زعیم (سیروس ملکوتی)

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.