دیکتاتوری یا دموکراسی: جهانشاه رشیدیان

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

تا قبل از استقلال امریکا و انقلاب فرانسه، طبقه حاکمه و حتی متفکرانی مانند هگل و تا مدتی کانت نظر مساعدی به دموکراسی نداشتند. در قرن ۱۹ دمکراسی خواهی وارد مبارزات مدنی شد و به تبعیت از جان لاک، متفکرانی انرا با تفکیک قوای مقننه، اجرائیه و قضائیه باز تعریف کردند.

کماکان در زمان مارکس دولت ابزار دیکتاتوری طبقه نوظهور بورژوازی تعریف شد که تولید نظام جدید سرمایه داری را به سرعت و بقیمت استثمار شدید کارگران مزد بگیر رشد میداد. کمیت و کیفیت بالای تولید در کارخانه های جدید کارگاه های کوچک را ورشکست می کرد و صاحبان آنان را مجبور میکرد با شرایط سختی در کارخانه با حد اقل مزد کار کنند. بدین گونه سرمایه داری طبقه ای بزرگ از جامعه را استثمار میکرد. مارکس این طبقه جدید را پرولتاریا نامید.

واژه طبقه اجتماعی با صنعتی شدن اروپا در قرن ۱۸ و ۱۹ ابتدا توسط دو اقتصاددان کلاسیک انگلیسی، ادام اسمیت و دیوید ریکاردو مصطلح شد. این واژه به تدریج جای کاست، روحانیت، اشراف…را در فرهنگ سیاسی پر کرد و تداعی هژمونی یک طبقه بر طبقات اجتماعی دیگر شد. مارکس از این واژه استفاده جامع تری کرد و جامعه را به دو طبقه متضاد بورژوازی و پرولتاریا تقسیم کرد که در حال نبرد “انتاگونیستی” با یکدیگر هستند و تنها با خلع قدرت بورژوازی راه برای برقراری یک جامعه بی طبقه یا بدون تضاد “کمونیسم“ میسر است. به همین دلیل مارکس برای دوران بین بعد از سرنگونی بورژوازی و خلع قدرت او از تمام اهرم های اقتصادی، فرهنگی دیکتاتوری پرولتاریا را یک ضرورت گذار میداند. خشونت انقلابی این دیکتاتوری تضمینی برای گذار به دموکراسی جامعه کمونیست خواهد بود.

پرولتاریا درتعریف مارکس کارگری است که صاحب ابزار تولید نیست لذا نیروی کار خود را برای بقای حیات خود به صاحب ابزار تولید یا سرمایه دار می فروشد و از نیروی کار او سرمایه دار پیوسته ثروتمند تر میشد. مارکس چنین روابط تولیدی غیرعادلانه ای را به درستی محکوم میکرد. مارکس از این شرایط خاص اجتماعی قرن ۱۹ به نفی دولت “بورژوازی” و اسقرار دیکتاتوری پرولتاریا رسید. چند نسل بعد، لنین در قرن ۲۰ از این نتیجه گیری مارکس در قرن ۱۹ به این نتیجه رسید که تنها فرم حکومت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا است که البته در پروسه تکامل خود به دیکتاتوری حزب و سپس یک الیت حزبی و سرانجام دیکتاتوری و کیش شخصیت استالین و تا به امروز این سنت در خاندان کیم به باقی مانده است.

شکی نیست در زمان مارکس واژه دیکتاتوری در حد امروز بار منفی نداشت چون کم و بیش ساختار تمام حکومت های فاسد اشرافی و موروثی بود. اما نقطه عطف تاریخی دیکتاتوری با تجارب ما در قرن ۲۰ از هیتلر، استالین، مائو، پل پت، خمینی، شیوخ و شاهان مستبد عجین است.

مارکس و انگلس ضرورت دیکتاتوری را اصولاً یک خصلت اجتناب نا پذیر هر دولتی میدانستند چون دولت را ابزار سرکوب طبقه ای بر طبقات دیگر تعریف می کردند. آنان دیکتاتوری پرولتاریا را در برابر یک شرایطی خاص و محدود به یک دوران بعد از استیلای طبقه نوپای بورژوازی و مناسبات سرمایه داری در قرن ۱۹ تعریف کردند، کمکان آنرا تلویحاً یک شکل حکومتی جهانشمول برای هر شرایط معرفی کردند، چیزی که درعمل به خشن ترین حکومت های سرکوب گر در قرن ۲۰ تا خاندان کیم مبدل شد.

دیکتاتوری پرولتاریا عملاً پلورالیسم را که در یک دموکراسی پارلمانی معنی دارد نفی میکند و سیستم تک حزبی را تا حد دیکتاتوری حزب یا یک الیت و یا حتی یک فرد دررأس هرم قدرت ممکن می کند. به همین دلیل بسیاری از احزاب کمونیست مجبور شدند دیکتاتوری پرولتاریا ار از برنامه خود خذف کنند. امروز دیکتاتوری پرولتاریا برنامه گروه ها و فرقه های متعصب مارکسیست ـ لنینستی است. بغیر از چند کشورجهان سومی و تنها باقی مانده کمونیسم استالینی، یعنی کره شمالی، ما دیکتاتوری و حکومت های تک حزبی نداریم.

جغرافیای سیاسی ایران با کشورهای منطقه یک تفاوت اساسی دارد و ان جایگاه اسلام است. در حالیکه در بسیاری از کشورهای اسلامی، اوپوزیسیون متکی به اسلامیت اکثر مردم خود است، مردم ایران به سوی سکولاریسم میروند. ولی تمام اپو زیسیون ایران قادر به درک این تحول نیست و هنوز در قرن ۲۱ برخی میخواهند شاه یا دیکتاتور شوند, برخی هم نوع بهتری از اسلام “سکولار و دموکراتیک ” را وعده میدهند. سکولاریسم همچنین در کنار خود دموکراسی، خرد گرائی، حقوق بشر، برابرطلبی، ازادی های فردی و اجتماعی را میطلبد، چیزی که با حکومت اسلامی، موروثی, ائیدئولوژی و دیکتاتوری پرولتاریا در عمل در تضاد است.

چپ مارکسیسم – لنینسم که امروز پایه مردمی ندارد در این میان اولویت خود را به مبارزه ضد امپریالیستی محدد کرده، لذا برخی از آن به جبهه اسلام سیاسی یا هر جبهه غرب ستیز مانند دولت اسد، حزب الله، حماس، خاندان کیم… نزدیک می شوند. اولویت انان اسلام سیاسی، حقوق بشر، فساد حکومتی، سرکوب مخالفین … نیست چون تمام این شیوه ها در حکومت های مارکسیسم – لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا عجین هستند، مشکل انان با رژیم اسلامی محدود به مناسبات تولیدی، دیپلوماسی رژیم با امپریالیسم، منافع صنفی طبقه کارگر و فرصت دادن به فعالیت سیاسی انان است. با این معیارها مارکسیسم – لنیسم حتی از آتئیسم بودن خود صرفنظر و با اسلام سیاسی و رژیم اسلامی برخورد می کند.

تحلیل طبقاتی مارکس روی دو قطب بورژوازی و پرولتاریا متمرکز بود و در عمل انچه میان انان است نقش کیفیتی ندارد و از نظر کمیت هم مهم نیست چون به تدریج به سوی یکی از دو قطب اصلی جذب می شود. از انجا که مارکس اقتصاد را زیر بنای جامعه و تمام پدیده های فرهنگی، حقوقی، هنری… تا ساختار دولت را روبنای مینامد، حل مالکیت جمعی، بجای مالکیت فردی، موجب حل تضاد از زیر بنا، لذا حذف دولت، اسباب سرکوب طبقه حاکم، می شود. ودرست بر این مبنی چپ سنتی ایران با اسلام سیاسی برخورد وانرا معضل اصلی خود نمیداند و ترجیح میدهد فعلاً در کنار رژیم اسلامی مبارزه ضد امپریالیستی کند تا شرایط مادی انقلاب پرولتری و استقرار حکومت دیکتاتوری پرولتاریا مقدور شود.

در کشورهای پیشرفته بورژازی چندین دهه است که دیکتاتوری وجود ندارد و در دیگر نقاط جهان نیز رو به تقلیل است. هیچ انسان آزاده ای امروز از هیچ طبقه اجتماعی خواستار دیکتاتوری نیست. دیکتاتوری تنها جاه طلبی افراد، و گره های ذوب شده در ایدئولوژی و اسلام است. به دلیل کارنامه سیاه دیکتاتوری های کمونیست، فاشیست و اسلامی، بعید است که یک جامعه آگاه در قرن ۲۱ انقلاب کند تا سرنوشت خود به یک الیت دیکتاتوری سپارد. ولی ذوب شدگان در ایدئولوژی با همان ادبیات یک قرن پیش طوری سخن میگویند که گوئی طبقه کارگر آنان را مأمور تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا کرده.

اضافه کنم که در کشورهای پیشرفته صنعتی چندین دهه است که دیکتاتوری وجود ندارد و در دیگر نقاط جهان نیز رو به تقلیل است. هیچ انسان آزاده ای امروز از هیچ طبقه اجتماعی خواستار دیکتاتوری نیست. دیکتاتوری تنها جاه طلبی افراد و گروه های ذوب شده در ایدئولوژی، اسلام و یا چپ های جبهه اسلام سیاسی است که از امثال اسد، خمینی، خاندان کیم… تنها به دلیل ضدیت مشترک انان با دموکراسی حمایت می کنند.

به دلیل کارنامه سیاه و خونین دیکتاتوری های کمونیست، فاشیست و اسلامی امروز شانسی برای استقرار یک حکومت دیکتاتوری نوع استالین، مائو، پل پت… نیست. این را هر تحلیل گر چپ غیر سنتی هم تأید میکند و به همین دلیل چپ مدرن و مردمی به ندرت از ادبیات قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰ برای تحلیل و انتقاد جوامع سرمایه داری استفاده می کند. حکومت در این کشورها منتخب مستقیم مردم و پایگاه اجتماع انان بیشتر طبقات متوسط یا اکثریت مطلق جامعه است که میتوانند حکومت دلخواه خود را، چپ یا راست، با رای مخفی و مستقیم در یک سیستم پارلمانی و پلورالیسم انتخاب کنند. هر نوع دیگر حکومت غیر منتخب از نوع اسلامی، موروثی و ایدئولوژی با معیار دموکراسی خواهی امروزی توسط اکثریت جامعه بشری نفی می شود.
جهانشاه رشیدیان

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.