ازبرعلی حاجوی معروف بهریزعلی خواجوی که در کتابهای درسی به نام دهقان فداکار مشهور شده بود روز گذشته در سن 87 سالگی در بیمارستان امام رضا تبریز درگذشت.
ازبر علی حاجوی که به اشتباه به ریزعلی خواجوی معروف شد، دهقان فداکاری که به عنوان نماد فداکاری برای دانش آموزان دهه های ۵۰ و ۶۰ هجری خورشیدی هیچگاه از یاد و خاطره این نسل زدوده نمی شود، عصر روز یکشنبه پنجم آذرماه از شهر میانه به بیمارستان انتقال یافت و در بخش آی. سی. یو تحت مراقبت قرار گرفت. وی که چند با علائم بیماری ذاتالریه و کاهش هوشیاری در بخش آی. سی. یو این مرکز تحت مراقبت قرار گرفته بود درگذشت. ازبر علی حاجوی فردی است که داستانش سالها با عنوان دهقان فداکار در کتاب فارسی سوم دبستان مدارس ایران چاپ میشد. وی در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در روستاى «قالاچیق» از توابع شهرستان میانه متولد شد و در سن سیو دو سالگی شب هنگام در حالی که در کنار ریل قطار حرکت میکرد، متوجّه مسدود شدن مسیر قطار به علت ریزش کوه شد.
در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن، کت خود را آتش زد و به سمت قطار حرکت کرد. این کار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازد و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود توانست باعث توقف قطار شود. به گفته او پس از توقّف قطار مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند. تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظار آنها بود ساخت. ریزعلی خواجوی معروف به دهقان فداکار گفت: پس از توقف قطاری تهران – تبریز با ۸۰۰ مسافر پرسنل قطار به حد مرگ مرا کتک زدند. چون فکر می کردند قصد راهزنی و مزاحمت دارم.
ازبر علی حاجوی که به اشتباه به ریزعلی خواجوی معروف شده است در گفتگو با خبرنگار تبریزی در مورد ماجرای معروف نجات قطار گفته است: «گر چه به دنبال آن ماجرا، سلامت جسمی من به خطر افتاد و مشکلات مادی بسیاری به زندگی من تحمیل شد اما هرگز از کرده خود پشیمان نیستم. پس از آنکه مسافرین با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند.
شرح ماجرای نجات جان ۸۰۰ نفر مسافر قطار تبریز – تهران در سال ۱۳۳۹ از زبان خود «دهقان فداکار»: «دقیقاً یادم هست که ۴۵ روز از پاییز گذشته و یک شب بارانى و سرد بود، من به منظور همراهی یکی از بستگان که قصد بازگشت به تهران را داشت ناچار شدم تا ایستگاه قطار او را همراهی کنم.
وی با بیان اینکه به دلیل محیط و فضای آن دوران یک فانوس و یک اسلحه شکارى با خود همراه داشت، افزود:« در مسیر قطار حومه میانه،دو تونل به فاصله ۵۰ متر از همدیگر وجود دارد که به تونل ۱۸ معروف است. زمانى که از کنار این منطقه عبور مى کردم تا به منزلبازگردم متوجه شدم کوه ریزش کرده و میانه این دو تونل را کاملاً مسدود کرده است. به ناگاه یاد دهها مسافر بیگناه و کودک معصوم افتادم که داخل قطار هستند.»
دهقان فداکار ادامه داد: به سرعت به طرف ایستگاه دویدم اما قطار حرکت کرده بود. اگر وارد تونل مى شد راننده بدون دید کافى حتماً با سنگهاى انباشته شده بر روى ریل برخورد مى کرد و فاجعه اى بزرگ به بار مى آمد.
ریزعلی با بیان اینکه در آن شب بارانی کتم را درآورده و به زحمت آتش زدم تا به راننده اعلام خطر کنم گفت: «راننده قطار بدون توجه به علامت من به سرعت از کنارم رد شد!»
ریزعلی اظهار داشت: «آخرین چاره را در شلیک دو تیرهوایى توسط اسلحه دولول خود دیدم که اتفاقا چاره ساز شد و قطار با ترمز بلندی متوقف شد.»
پرسنل قطار با تصور ایجاد مزاحمت از سوی من به شدت کتکم زدند دهقان فداکار اما با اشاره به پیامدهای این واقعه گفت: «همه کارکنان و پرسنل قطار با این فکر که قصد آزار و اذیت و ایجاد مزاحمت برای قطار را داشتم به شدت مرا کتک زده و مجروح کردند.»
گفتنی است دهقان فداکار پس از نجات مسافران قطار به علت شدت جراحات وارده ناشی از کتک خوردن، ۳۵ روز در بیمارستان بستری شد.
وی ادامه داد: «پس از آنکه از کتک زدن من خسته شدند رئیس قطار از من در باره علت کارى که کرده ام توضیح خواست! من نیز که حال و
روز مناسبى نداشتم ماجرا را تعریف کردم .»
ریزعلی گفت:« آنها سخنان مرا باور نکردند لذا مرا سوار قطار کرده وآرام وآهسته به طرف محل موردنظر حرکت کردند.»
وی افزود: «با دیدن صحنه ریزش کوه، همه مسافران و مسئولان قطار شوکه شده و شروع به عذرخواهی از من کردند.»
خواجوی با بیان اینکه ضرب و شتم آن شب برای من گران تمام شد افزود: «بر اثر جراحات وارده تمام بدنم عفونت کرده و مجبور شدم ۳۵
روز تمام در بیمارستان بستری شوم.»
وی یادآور شد: «نیاز به مراقبتهاى پزشکى داشتم اما به دلیل امکانات محدود مالی همه زندگیم را فروختم تا هزینه بیمارستان و درمان خود را
تأمین نمایم.»
دهقان فداکار با بیان اینکه الطاف الهى و شریک زندگى خود را در تحمل همه شرایط سخت فراموش نمى کند: «همسرم همواره در طول این ۴۰ سال یار و یاورم بوده و همه مشکلات را تحمل کرده است.»
وى با اشاره به بهبود تدریجی زندگی خود پس از نزدیک به نیم قرن زندگی در انزوا گفت: «خوشبختانه با برقرارى حقوق از سوى وزارت راه
و ترابری، نیز اهداى یک واحد مسکونى از سوى دولت روزگار سخت گذشته در سال هاى پیرى بسیار بهتر شده است.»
وی در یکی از گزارشهایی که از وی منتشر شده است میگوید: «پتروس (اشاره به داستان پتروس فداکار) انگشت خود را در یک سد نگه داشته و کم مانده همه آن را طلا کوب کنند، اما من و همسرم امروز در جایی زندگی می کنیم که روز و شب باید چراغ خانه روشن باشد تا فضا تاریک نماند، حیاطی هم نداریم تا کمی هوای تازه تنفس کنیم.»
دهقان فداکار اضافه کرد: «روستایی که در آن زندگی می کردیم حتی راهی مناسب برای تردد خودرو نداشت و مجبور شدیم تا به کرج آمده و آنجا ساکن شویم.»
ریزعلی خواجوی در همان گفتگوی خود اظهار داشت: «من نمی دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب های درسی حذف شده است؛ به جای آنکه حمایت کنند نام و آن ماجرا را از کتب درسی برداشته اند.»
دهقان فداکار در گذشت + داستان کامل