«دانشکده مطالعاتِ جهانِ» دانشگاهِ تهران و مهندسیِ افکارِ عمومی: رضا پرچی‌زاده

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

AharNews-Poll

وبسایتِ «صدای آمریکا» اخیرا «نظرسنجی»ای منتسب به دانشگاهِ مریلند منتشر کرد که بر مبنای آن بالای ۶۰ درصدِ ایرانیان از رژیمِ جمهوری اسلامی رضایت دارند. آقای حسن داعی درویدیویی که اخیرا منتشر کرده این نظرسنجی را جعلی و دستپختِ عناصرِ اطلاعاتیِ رژیمِ جمهوری اسلامی دانسته است. در این ویدیو آقای داعی مشخص کرده که عاملِ اصلی در پشتِ چنین نظرسنجی‌های جاعلانه‌ای شخصی است به نامِ سید محمدِ مرندی. از آنجایی که اینجانب شش سال در دانشگاهِ تهران دانشجوی آقای مرندی بودم، ایشان را به خوبی می‌شناسم.

حدودِ شش سال پیش که تازه از ایران خارج شده بودم، در نامه‌ای سرگشاده ایشان را خطاب قرار داده و آنچه باید می‌گفتم را گفتم. در آن نامه در بابِ چنین مسائلی نیز هشدار داده بودم. اصلِ آن نامه در وبلاگم بود که الان از دسترس خارج شده. همان موقع نسخه‌‌ای از آن نامه در وبسایتِ «خودنویس» به انتشار رسید. با توجه به اتفاقاتی که اخیرا افتاده، و با ذکرِ این حقیقت که عواملِ اطلاعاتیِ رژیمِ جمهوری اسلامی در آمریکا هم دست از سرِ بنده برنمی‌دارند و به هر ترتیبِ ممکن برایم مشکلات ایجاد می‌کنند، متنِ آن نامه را برای تنویرِ افکارِ عمومی در اینجا بازنشر می‌کنم. باشد که مفید افتد.

*******

در یکی دو سالِ اخیر و پس از آغازِ اعتراضاتِ گستردهِ مردمی به چگونگی و به نتیجهِ انتخاباتِ دورهِ دهمِ ریاستِ جمهوری در خردادماهِ سالِ ۱۳۸۸، شما، در مصاحبه با شبکه های خبریِ بین المللی همچون سی ان ان، الجزیره، و پرس تی وی، به علتِ تسلط بر زبانِ انگلیسی و همچنین دارا بودنِ قدرتِ مانوورِ گفتاری، در توجیهِ سیاست های نابخردانهِ جمهوری اسلامی و نتیجهِ آن سیاست‌ها که سرکوب و کشتارِ ملتِ ایران باشد عملا نقشی محوری بر عهده گرفته اید؛ و به شیوه ای ناصواب و با رندیِ منحصر-به-فرد، به وارونه-سازیِ حقایق و وقایعِ درونِ ایران پرداخته اید. هنگامی که فرید زکریا، خبرنگارِ سی ان ان، در واکنش به مغشوش کردنِ حقایق توسطِ شما اظهار نمود با شما مصاحبه کرده تنها به این علت که شما تنها فردی هستید که وی با نظرِ مثبتِ جمهوری اسلامی اجازه یافته با او آزادانه و روی شبکهِ خبریِ بین المللی صحبت کند، و بنابراین نمی‌تواند قضاوت کند که شما راست می‌گویید یا نه، شما با رندیِ خاصِ خود پاسخ دادید که می‌توانید با همکاران و دانشجویانم در دانشگاهِ تهران صحبت کنید و سوابقِ بنده را از ایشان جویا شوید.

شما خود نیک می‌دانید که با توجه به نفوذِ سیاسی تان و جایگاه تان در دستگاهِ حکومتی، کمتر کسی از همکاران و دانشجویانِ فعلی تان در دانشگاهِ تهران – حتی در صورتِ امکانِ مصاحبه – حاضر خواهد شد این خطر را به جان بخرد و در نقضِ افاضاتِ شما اظهارِ نظری بکند. بنده اما، به عنوانِ دانشجوی سابقِ شما، هم آب از سرم گذشته و هم از ابتدا آسودگیِ وجدانم را بر موقعیت و جایگاهم ترجیح دادم، و عطای «مزایا»ی دانشگاهِ تهران را به لقایش بخشیدم تا امروز به مثلِ شمایی تبدیل نشوم. در این مدت، وقتی که چهرهِ تکیده و زخم-خوردهِ شما که جانبازِ وطن بودید را به خاطر می‌آوردم، شفقت بر من چیره می‌گشت؛ و هنگامی که به رفتارِ کنونیِ شما فکر می‌کردم، محبت از من زایل می‌شد. هرچقدر با خودم کلنجار رفتم تا دست به قلم نبرم و حرمتِ همراهیِ قدیم را نشکنم، نگذاشتید و نشد.

هنگامی که شما و همفکران تان در سالِ ۱۳۸۸ بنده که رتبهِ سومِ کنکورِ ارشدِ سراسری و دانشجوی ممتازِ دانشگاهِ تهران و همکارِ شما در برگزاریِ بسیاری از فعالیتها و همایش های علمی-فرهنگیِ دانشکدهِ زبانها و ادبیاتِ خارجیِ این دانشگاه بودم را به جرمِ دگراندیشی و انتقاد از سیاستهای ضدِفرهنگی و ضدِانسانیِ حکومتِ جمهوری اسلامی بدون لحظه ای درنگ از حضور در دورهِ دکترا محروم کردید – چنانکه شما و امثالِ شما پیشتر بارها با من و امثالِ من کرده بودند – کلمه ای نگفتم و ورقی ننوشتم، مبادا که به عقده-گشاییِ شخصی تعبیر شود. اما امروز که شما با بی-شرمی پای امثالِ بنده را به قصدِ توجیهِ خود و تبرئهِ جنایتهای حکومتِ متبوع تان به میان می‌کشید، راهی برایم نمی‌گذارید جز اینکه فاش بگویم.

من و شما در سالِ ۱۳۸۲ با هم به دانشگاهِ تهران آمدیم. شما به تازگی دکترای خود را به پشتوانهِ بورسِ دولتیِ جمهوری اسلامی از دانشگاهِ بیرمنگامِ انگلستان گرفته بودید؛ و من، پس از اخراج از دانشگاه در سالِ ۱۳۷۸ به دلیلِ شرکت در فعالیتهای سیاسی و اعتراضاتِ دانشجویی، دوباره به دنیای آکادمی بازگشته بودم. در طیِ شش هفت سال، شما راهی را رفتید که یک استادِ دانشگاه معمولا در طولِ یک عمر فعالیتِ علمی و فرهنگی می‌رود: به درجهِ دانشیاری نائل آمدید و عضوِ هیاتِ علمیِ دانشکدهِ زبانها و ادبیاتِ خارجی و همچنین هیات رئیسهِ دپارتمانِ انگلیسیِ این دانشکده شدید. و اینها همه البته حاشیه ای است بر امپراطوریِ مقتدرِ موسسهِ «مطالعاتِ آمریکای شمالی و اروپا» و فرزندِ آن، موسسهِ «مطالعاتِ جهان»، که با سرمایه ای مجهول به موازاتِ دانشکدهِ زبانها و ادبیاتِ خارجی تاسیس کرده اید؛ تا با به کارگیریِ متدهای عمدتا متعصبانهِ نقدِ «ضدِ-خاورِشناسانه»، مهندسیِ معکوسِ فرهنگی به راه بیندازید؛ و بدین وسیله، از طرفی تصویری مخدوش از دنیای خارج از ایران به ایرانیان ارائه دهید، و از طرفِ دیگر تکنیک های انتقادیِ غربی‌ها را به شیوه ای غیرِموجه علیهِ خودشان به کار بندید. با توجه به تمام این حقایق، شما از معمارانِ نظریِ اصلیِ انقلابِ «ضدِفرهنگیِ» نوینِ جمهوری اسلامی تحتِ عنوانِ «اسلامی-کردنِ» دانشگاه‌ها به شمار می‌آیید؛ که کمر به قتلِ اندیشهِ ایرانیان بسته و پیر و جوانِ دانشگاه را به انتخابِ نامیمونِ میانِ «اسیری» یا «غریبی» واداشته.

شما و امثالِ شما دانشگاه های ایران را ابتدا به «گزینشگاه» و سپس به «ندامتگاه» تبدیل کرده اید؛ و در این راستا بسیاری از همکارانِ صادق و خوش-نام تان را هم به ورطهِ آلودگی و بدنامی کشانده اید. با اشاره به شما و امثالِ شما بود که در کتابِ «ترانه های مردمیِ ایران» نوشتم: «نگارنده که خود از قربانیانِ مشهورِ سر فرود نیاوردن به «مافیای قدرت» و «طریقتِ مدرسه» می‌باشد، می‌تواند از طریقِ تجربهِ شخصی و عینی اظهار کند که جوِ حاکم بر دانشگاه های دولتیِ ایران، همچون دانشگاه های قرونِ وسطی، به طورِ عمده – و نه کاملا، گرچه بیمِ این می‌رود که به زودی به «کاملا» تبدیل شود! – هنوز هم جوِ تربیتِ نیروهای «مخلص» است، و نه نیروهای «متخصص». بدین ترتیب، هر کسی که در او حتی ذره ای «ناهمسانی» احساس شود، بدونِ استثناء از دنیای آکادمیک حذف می‌شود؛ و دقیقا به همین خاطر است که مفهومِ «متخصصِ ایرانیِ آموختهِ دانشگاه های دولتیِ ایران» این روزها عموما مفهومی مشکوک است؛ زیرا که اکثرِ «متخصصانِ» ایرانی در حقیقت بلافاصله از محیطِ آکادمیک حذف شده و برای همیشه خانه-نشین می‌شوند، و تعدادِ انگشت-شماری هم البته راهِ هجران را در پیش می‌گیرند و شهر و دیار را به «بزرگ-زادگانِ نادان» وامی نهند؛ که سعدی فرموده: بزرگ زادهِ نادان به شهر وامانَد/که در دیارِ غریبش به هیچ نستانند!»

اینکه دائم در مصاحبه های تان اظهار می‌کنید که در خطِ احمدی نژاد نیستید و بلکه بعضا منتقدِ وی هستید، چندان بی-راه نیست؛ چون شما در اصل در خطِ «ولایتِ» سید علی خامنه ای هستید؛ و اتحادِ استراتژیک با راستِ افراطی به قصدِ سرکوبِ مخالفانِ ولایت بوده که شما را به موافقتِ موقتی و ضمنی با احمدی نژاد و اعوان و انصارش کشانده. پدرِ شما سالها در کابینه های موسوی و هاشمی رفسنجانی وزیر بوده و نان و نمکِ آنها را خورده؛ ولی حالا که آنها و عده ای دیگر به فرمودهِ رهبری به «طلحه و زبیر» و «خواصِ بی-بصیرت» تبدیل شده اند و از اریکهِ قدرت به زیر افتاده اند، شما در صورتِ لزوم به نواختنِ ایشان نیز خواهید پرداخت. وه که روزگارِ جمهوری اسلامی چه ناپایدار است و هوایش چه بس ناجوانمردانه سرد است!

شما که آذر نفیسی را به «وارونه-نماییِ» ایران و اسلام به سبکِ «مستشرقانه» محکوم می‌کنید، خود در وارونه-نمایی و باژگونه-خواهی، به «آینهِ رومیان» سور زده اید و دستِ «اکوانِ دیو» را از پشت بسته اید! شما که در مصاحبه با الجزیره، فرزندانِ ایران که بی-گناه به خاطرِ اعتراض شان به استبدادی که شما حامی و سخنگوی آنید بر دار شدند را تروریست و خرابکار می‌خوانید، چگونه برای فرزندانِ ایران «استادی» می‌کنید؟! اینکه شما دائما اظهار می‌کنید فقط یک استادِ دانشگاه هستید و با سیاست کاری ندارید البته از همان نقضِ غرض های متعارفِ ایدئولوگ های جمهوری اسلامی در سی و دو سالِ اخیر است؛ که در حالی که دست در خونِ مردم دارند و محاسن در خونِ مردم خِضاب می‌کنند، دم از محبت می‌زنند و خود را تالیانِ طریقت و زاویه-نشینانِ حقیقت می‌نمایانند.

شما در ریچموندِ ویرجینیا در ایالاتِ متحدهِ آمریکا به دنیا آمده اید، و بسیاری از سالهای عمرِ خود را در آمریکا و انگلستان سپری کرده اید، و حالا به ایران بازگشته اید و با طرفداریِ دوآتشه از «اسلامِ» ایدئولوژیکِ آتش-افروز قصد دارید نسخهِ خانمانسوزی از فرهنگ را به خوردِ ملت بدهید. همهِ اینها بنده را به یادِ آن معمارِ بزرگِ «انقلابِ فرهنگی»، عبدالکریم سروش می‌اندازد؛ که سرِ سفرهِ لیبرالیسم نشست و نان و نمکِ به اصطلاح «لامذهبانِ» غربی را خورد تا سرِ بزنگاه به ایران بازگردد و به نامِ اسلام، دگراندیشان را از دمِ تیغ بگذراند و خسرانی جبران-ناپذیر به فرهنگِ مملکتِ زخم-دیدهِ ما وارد آورد؛ و بعد با مولوی-خوانی و گل-و-بلبل-سرایی قصد کند آن جنایات را از خاطره‌ها محو کند.

فرید زکریا از شما پرسید آیا نگرانِ این نیستید که در تاریخ از شما به عنوانِ سخنگوی رژیمِ سرکوبگرِ در-حالِ-احتضار نام ببرند؟ من اما از شما می‌پرسم که آیا چهار ستونِ بدن تان به لرزه نمی‌افتد که تا ابد همچون گوبلز و ژدانف و مک کارتی، جنایتکارِ سیاسی-فرهنگی نامیده شوید و لعن و نفرینِ آیندگان را بر خود بخرید؟ و اینکه به سرنوشتِ سروش و امثالِ سروش دچار شوید که حالا بعد از سی سال – که بی-تردید و به شهادتِ ادله و مدارکِ بسیار، در جنایتِ «انقلابِ فرهنگی» نقش داشته – که به جمهوری اسلامی ناسزا می‌گوید، کسی او را وقعی نمی‌نهد، تا وی به کینهِ آن بر پیرِ داستانسراییِ ایران هزل بنویسد و خود را بیش از پیش از چشمِ همه بیاندازد؟

جنابِ مرندی! گذشتگان به راستی که بر ما همه اینها را گشوده اند، و ما چون ندیدیم و نشنیدیم خود را تکرار می‌کنیم. جرج سانتایانای بزرگ زمانی گفت: «مردمی که تاریخ را فراموش می‌کنند، محکوم به تکرارِ آنند». ما ایرانیان اما حتی از آن دلنشین تر هم داریم، که سعدی فرمود:

برفتیم و هرکس دِرود آنچه کشت           نماند به جز نام نیکو و زشت

زیاده عرضی نیست.

رضا پرچی‌زاده

سیزدهمِ اسفندماهِ یکهزار و سیصد و هشتاد و نهِ خورشیدی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.