حافظ رند و فَتویٰ خرد

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

منوچهر تقوی بیات

غزل ۳۱۲ (از دیوان حافظ خانلری است)
بحر رمل مثمن مخبون محذوف
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
۱ ـ سال ها، پی روى مذهب رندان کردم
تا به فَتوىٰ خرد، حرص‏ به زندان کردم
۲ ـ من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله ‌، ‌با مرغ سلیمان کردم
۳ ـ از ‌خلاف آمد‌ عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف‌‌ پریشان کردم
۴ ـ سایه‌اى بر‌دل‌‌ ریشم‌ فکن ‌اى ‌گنج‌‌ روان
که من این خانه به‌ سوداى تو ویران‌کردم
۵ ـ توبه کردم ‌که نبوسم لب ساقى ‌و کنون
مى گزم لب که چرا گوش ‏به نادان کردم
۶ ـ ‌نقش‏مستورى ‌و‌مستى‌ نه ‌بدست‌ من‌ و‌تست
آنچه سلطان ازل گفت‌‌ به کن آن کردم
۷ ـ ‌دارم از ‌لطف ازل جنت فردوس‏ طمع
گرچه دربانى ‌میخانه ، فراوان‌ کردم
۸ ـ ‌این ‌که ‌پیرانه ‌سرم‌ صحبت ‌یوسف‌بنواخت
اجرصبرى است‌که درکلبه‌ى احزان کردم
۹ـ گر‌ به‌ دیوان ‌غزل صدر ‌نشینم چه ‌عجب
سال ها بندگى صاحب دیوان کردم
در باره ی غزل ۳۱۲ حافظ خانلری ـ در نسخه های قدیمی دیوان حافظ که در دست است ( مانند نسخه ی ” د” که در سال ۸۱۶ نوشته شده است، نسخه های “ز، ح ، ط ، ک ” که خانلری در چاپ دیوان حافظ به کار برده است ، بیت: « هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک ـ این تنعم که من از دولت قران کردم » وجود ندارد که خانلری این بیت را در ردیف نهم غزل گنجانیده است. رونویس کننده ی اسلام دوست نسخه ی سال ۸۲۵، بیت مؤمنانه ی دیگری را به این غزل افزوده است و آن چنین است: « صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ ـ هر چه کردم همه از دولت قران دارم ) از نگاه ما این غزل از آغاز تا انجام نُه بیت داشته است. بیتی هایی که دارای واژه ی قران است در برخی نسخه های پس از سال ۸۲۵ به دیوان افزوده شده است که در دست نویس های پیش از ۸۲۵ دیده نشده است. در دیوان خانلری یکی از این بیت ها، در متن و یکی هم در حاشیه آمده است که ما آن ها را از آن حافظ نمی دانیم.
بیت یکم غزل ۳۱۲
۱ ـ سال ها، پی روى مذهب رندان کردم
تا به فتواى خرد، حرص‏ به زندان کردم
رند یعنی آزاد اندیش ، منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل.
مذهب ؛ شعبه ای از دین ، آیین ، راه ، روش. « مذهب رندان » یعنی آیین رندان.
فتوا؛ یعنی آنچه فقیه و مفتی نویسد. فتوای خرد را در اینجا حافظ برای بیهوده نشان دادن فتوای فقیه آورده است.
خرد؛ که برخی لغت نامه ها آن را به نادرستی برابر با عقل دانسته اند، در فرهنگ های پارسی دری به معنای دریافت، ادراک، تدبیر، فراست و هوش آمده است.
در حاشیه ی فرهنگ اسدی نوشته است؛
خرد بیخ او بود و دانش تنه
بدو اندرون راستی را بنه
پس خرد؛ اندیشه ی انسان راستینی است که در درون ما است و بر پایه ی دانش و آموخته های خود اندیشه می کند. همان است که گاهی ما با خودمان می سنجیم و می گوییم؛ ” با خودم گفتم که من باید این کار را بکنم” و یا به خود گفتم، نه این کار را نمی کنم. درباره ی خرد اندیشمند توس بسیار گفته است. او می گوید:
چو زین بگذری مردم آمد پدید (مردم پدید آمد، آفریده نشد!) شد این بند ها را سراسر کلید (کلید همه ی مشکلات نزد انسان است) سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرنده ی هوش و رای و خرد
مرو را دد و دام فرمان برد
… نخستین فطرت پسین شمار (در طبیعت یا در آفرینش، نخسین و واپسین تویی) تویی خویشتن را به بازی مدار! …
حرص ( امص ) ؛ آز. آزوری . آزمندی
حافظ در این بیت مى گوید که سالها از کیش‏ و آیین رندان یعنی آزادگان، پیروى نموده، تا به فرمان خرد آز را به زندان کرده است.
او در برابر مذهب حاکم از مذهبى نام مى برد که محکوم است و پیروان آن را بدار مى آویزند و یا تکه تکه مى کنند و در همان جا از « فتوا »، حکم قطعى حاکم شرع براى مقلدان نام مى برد و آن را در برابر فرمان خرد قرار مى دهد. واژه ى« مذهب » و واژه ى « ‌فتوا » در این بیت به کنایه آمده است و مذهب حاکم و جارى را در یاد زنده مى کند. مذهب حافظ، جهان بینی‏ رندان یا خردمندان، همان شیوه ی اندیشه ی‏ مغان است (مغان؛ خردمندان و پیشوایان ماد بودند.). همان گونه که مى‌گوید‌: « چل سال بیش‏ رفت که من لاف مى زنم ـ کز چاکران پیر مغان کمترین منم ۱/ ۳۳۵ ( شماره دست راست شماره ی بیت و شماره ی دست چپ یعنی ۳۳۵ شماره ی غزل از دیوان حافظ خانلری است.) و یا « بنده ى پیر مغانم که ز جهلم برهاند ۴ / ۱۵۴» و … به واژه هاى مغان، مغبچه، میخانه، میکده، پیر مى فروش‏ و مانند آن نگاه کنید. در کیش‏ و آیین رندان خرد فرمان مى راند نه تقلید‌. خردِ حافظ، تنها در برابر عشق به انسان، کم مى آورد، رام می شود و سر به فرمان می نهد، زیرا عشق او به انسان؛ سرشتی، نهادی و در حکم غریزه است و وى را از آن گزیر و گریز نیست. حافظ می گوید که به فرمان خرد آز و طمع را به زندان کرده است، این حرص‏ و آز هم براى دنیاست و هم برای طمع آخرت است و حافظ بارها در سراسر دیوان خود این طمع را نابخردانه مى داند. حافظ از آنجایى که به خرد و عشق باور دارد‌، عشق را گوهری و ازلی می داند و آن چه در باره ى حکم ازلى مى‌گوید کنایه است به قران و در رد آن است و این اشارات بیشتر رنگ و بوى کنایه و لغزگویی دارد؛ مانند بیت هاى ۶ و ۷ و ۹ همین غزل .
چکیده بیت یکم غزل ۳۱۲: با پیروی از آیین آزاد اندیشان پس از سال ها، توانستم تا به فرمان خرد، افزون خواهی و آز را به زندان کنم. ( یعنى طمع دنیا و آخرت ندارم و آن را از خود دور کرده ام.)
بیت دوم غزل ۳۱۲
۲ ـ من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله ‌، ‌با مرغ سلیمان کردم
سرمنزل ؛ منزل ، مسکن، مقام ، جای فرود آمدن مسافراست.
عنقا؛ سیمرغ و همای یا خدای مهر را گویند. این بیت اشاره دارد به باور انسان خدایی که در داستان زال و سیمرغ در شاهنامه و در منطق الطیر عطار و در دیوان شمس تبریزی و مثنوی مولانا بارها آمده است . سیمرغ زال را به جایگاه خدایی خود می برد و با چهار پر سیمرغ ( که در نشان فروهر نیز آن چهار پر هست) او را به زمین باز می گرداند. زال همال خدا، یعنی سیمرغ می گردد. عطار نیز در داستان منطق الطیر که با آن سی مرغ را در داستان به نمایش می گذارد، نشان می دهد که خود آن مرغ ها، سیمرغ؛ یعنی خود آن هستند. انالحق حلاج نیز همین اندیشه را بازگو می کند و حافظ می گوید: « حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید ـ از شافعی نپرسند امثال این مسائل ۴ / ۳۰۱ » یعنی حلاج با گفتن “ان الحق” به دار کشیده می شود، شافعی چنین اندیشه ای را نمی شناسد از او درباره ی چنین سراندیشه هایی، پرسش نکنید.
درباور ایرانیان پیش از زرتشت، سیمرغ یا همای، خدایی بوده است همال مردم که امرداد و نامردنی بوده، فراوانی و خوشبختی از او می آمده است، فرخی سیستانی گفته است: « مهرگان آمد و سیمرغ بجنبید زجای ـ تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای ».
قطع ـ یعنی بریدن، جدا کردن، گذشتن و نیز؛ طی کردن، سپردن و پیمودن راه است. مرحله؛ به معنی اندازه ی کوچ در یک روز است و نیز فرودآمدنگاه، جای باش، کوچگاه، جای فرودآمدن منزل و یا ازجایی به جایی رفتن است. مرغ سلیمان؛ یعنی هدهد یا شانه به سر، حافظ از واژه های قرانی و صوفیانه از آن روی بهره می گیرد تا خشک اندیشان مذهبی به بیخ و بنیان اندیشه های او پی نبرند.
حافظ خود را در جایگاه سیمرغ یعنی همال خدا می بیند و این را از یاری مرغ دیگری یعنی؛ هدهد می داند که پیام آور اندیشه ی انسان خدایی است.
چکیده بیت دوم غزل ۳۱۲ :
من به تنهایى به جایگاه سیمرغ راه نیافتم، بلکه با راهنمایى هدهد به این جایگاه رسیدم.
بیت سوم غزل ۳۱۲
۳ ـ از ‌خلاف آمد‌ عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف‌‌ پریشان کردم
« خلاف آمد عادت » به معنى پرهیز از عادت و مبارزه ى با آن است. کامروایى و پیروزى در ستیز با عادت است، زیرا عادت انسان را از تصمیم و اراده تهى کرده و به سوى حیوان بودن، سوق مى دهد. می گوید آنچه عادت است و همیشه انجام می دهی از آن پرهیز کن. حافظ گاهى به کار شاعران پیش‏ از خود و یا معاصران اشاراتى مى کند که خالى از حکمت نیست، به برخى خرده مى‌گیرد و از برخى پند مى آموزد. توجه حافظ به نظامى به عنوان داستان سرا و شاعر‌بلند پایه‌ى پارسى‌گو‌، توجه ویژه اى است. در اینجا گویا حافظ با وام گرفتن واژگان « خلاف آمد عادت » از نظامى، پند حکیمانه‌اى را به آیندگان مى آموزد. حافظ در سرودن این شعر به بیتى از نظامى توجه داشته که گفته است: « هر چه خلاف آمد عادت بود ـ قافله سالار سعادت بود»‌. در این بیت حافظ مى گوید على رغم آن که زلف یار پریشان است، من به آن متمرکز شده و از توجه زیاد و دقیق به آن، عاشق او یعنى آدمى بچه (مردم) گردیدم. این عشق ورزیدن به موی، گیسو و زلف که از سر یار و دلدار، به سوی آسمان می روید، باوری ایرانی و مهری است که در روزگاران پیش از زرتشت آغاز شده است. سر و موی جای آغاز عروج انسان به شمار می آمده است. می گوید من به وارونه ی ( به خلاف ) پریشانی زلف تو به آن دلبستگی و توجه( کسب جمعیت ) یافته ام .
چکیده بیت سوم غزل ۳۱۲:
همانگونه که من از پریشانی آن زلف، تمرکز و دلبستگى بدست آوردم. تو هم با آنچه همگان می گویند و می کنند(یعنی عادت) بستیز تا، کامروا و پیروز گردی.
بیت چهارم غزل ۳۱۲:
۴ ـ سایه‌اى بر‌دل‌‌ ریشم‌ فکن ‌اى ‌گنج‌‌ روان
که من این خانه به‌ سوداى تو ویران‌کردم
سایه؛ در زبان پهلوی سایک است، درهندی باستان « چهایا » همان ( سایه ) است. در کردی « سه » و« سی »، بلوچی « سایگ » و « سایی » و مانند این ها… ؛ ظل. تاریکی که از وقوع جسم تیره در جلوی نور حاصل میشود. جن را نیز سایه گفته اند. (برهان )، ( آنندراج ) . نام دیوی است. (برهان )، (آنندراج )، (شرفنامه ) یعنی نام ایزدی بوده که در متون زرتشتی دیو(فر؛ به معنی شکوه و حشمت در دین زرتشتی دیو) معنا شده است. سایه به معنای حمایت، حشمت، جلال، عنایت و سکون و ایستایی نیز آمده است. معنای اصلی آن فر؛ سایه ی خدا، شکوه، جلال و حشمت بوده است. فردوسی می گوید: « جهان پاک کردم بفر خدای ـ بکشور پراکنده سایه، همای » فرخدای و سایه همای نشان از باور مهری و خدابودن هما دارد.
دل به معنای قلب، خاطر، جان، میان و درون نیز هست.
ریش یعنی زخم و جراحت.
گنج روان؛ علامه دهخدا در لغت نامه مى نویسد: « گنج روان؛ نام گنج قارون است، گویند پیوسته در زیر زمین راه مى رود‌ »‌! حافظ غنی ـ قزوینی گنج روان را در بیت چهارم آورده است و خانلرى گنج روان را در حاشیه گذاشته است و در متن « گنج مراد » را در غزل گنجانیده است که من آن را نمی پسندم. عشق ورزیدن به انسان یا مردم که همال خدای مهر باشد، در این بیت، با واژگان « گنج روان » بخوبى خوانایی دارد. حافظ انسان را موجودى پربها یعنی همچون گنجی مى‌ داند که راه مى رود‌ و با سایه در این بیت معنای حافظانه پیدا می کند‌. او مى گوید اى گنجى که راه مى روى، دمى شکوه گرانقدر خود را بر دل یا درون مجروح من بیفکن و با مهر خدای گونه ات بر دل من فرود آى زیرا من خانه ی دل را از آن روی ویران کردم و عاشق تو شدم تا سایه ی پربها و گنج مانند ترا در آن بیابم. در اینجا؛ گنج شکوه و شگون مهر انسان یا مردم است. ویرانه؛ دل یا درون حافظ است. در بیت هشتم نیز این انسان در واژه ی ” یوسف ” خود نمایی می کند.
چکیده بیت چهارم غزل ۳۱۲:
اى گنجى که رونده و روان هستی، دمى نیز سایه ی گران بهایت را بر دل زخمى من بیفکن، زیرا من خانه ى دل را با آرزوى آن که فر و شکوه تو بر آن سایه گسترد، ویران کردم( گنج در ویرانه هست).
بیت پنجم غزل ۳۱۲:
۵ ـ توبه کردم ‌که نبوسم لب ساقى ‌و کنون
مى گزم لب که چرا گوش ‏به نادان کردم
توبه؛ لغت نامه درباره ی« توبه » می نویسد: « باز گشتن از گناه، … باز ماندن از کارهای بد؛ ناقص و نادرست و شکسته و سنگین از صفات اوست و با لفظ گفتن و فرمودن و کردن و دادن و شکستن و گسستن … » به کار می رود. تواب صیغه ی مبالغه ی توبه کار است.
توبه را شیخ و فقیه تبلیغ و تکلیف مى کنند، حافظ از این که روزی به سخنان آن ها گوش کرده پشیمان شده است. آن ها را نادان می داند و لب خود را از پشیمانی می گزد.
چکیده بیت پنجم غزل ۳۱۲:
توبه کردم که لب ساقى را نبوسم و از این که به نادان گوش‏ کرده و توبه ای کردم، از پشیمانی لب خود را مى گزم‌.
بیت ششم غزل ۳۱۲:
۶ ـ ‌نقش‏مستورى ‌و‌مستى‌ نه ‌بدست‌ من‌ و‌تست
آنچه سلطان ازل گفت‌‌ به کن آن کردم
نقش یعنی صورت، شبیه، تمثال، نگار و نیز به معنای کار، وظیفه و نشان است.
مستوری ـ مستور بودن، پوشیده بودن، پنهان بودن، است و نیزمخفی بودن، درپردگی، پوشیدگی، شرم و عفت. دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد ـ شد بر محتسب و کار به دستوری کرد.
مست ـ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. کسی که از مال یا قدرت مغرور شده باشد. پرشهوت و جفت خواه. خمار آلود، مخمور مانند چشم یار: « شرمش از چشم می پرستان باد ـ نرگس مست اگر بروید باز ۲/ ۲۵۶». مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست:« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست ۱/ ۲۰ » در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند.
مستی؛ حالت مست و چگونگی مست بودن است. از آنجا که برابر باور دین داران همه چیز به فرمان خداست و هیچ برگى بدون اراده ى او به زمین نمى افتد، حافظ هم به طنز و هم باکنایه بارها این باور را دست آویز می کند و می گوید اگر شما پرهیزکار یا مستور هستید این کاربه دست شما نیست و اگر من مست و دهری هستم آن هم کار من نیست بلکه از کارهای خدای شما مسلمانان است. من پیروِ فرمانروای زمان یا سلطان ازل هستم.
ازل ؛ برگرفته از واژه ی پهلوی ( a-sar ) یا « بدون سر» است. در باور ایرانیان پیش از زرتشت، ایزد زمان بی کرانه یا به گفته ی حافظ « سلطان ازل »؛ زروان آکارانا Zarwan Akarana نام داشته است. واژه ی زمان نیز از زروان گرفته شده است. در قران نیز به این خدا یعنی خدای دهر، اشاره شده است. چرا که ایرانیان باور داشته اند که « ما را جز زمان نمی کشد » و در قران چنین آمده است که: ( ما یُهلکنا الا الدهرـ قران ۴۵/ ۲۴ ) لغت نامه می نویسد: « ازل یعنی … همیشگی … زمانی که آنرا ابتدا نباشد… اوّل اوّلها. مقابل ِ ابد… اَزَل ماهیتی است که اقتضاء عدم مسبوقیت بغیر کند، دوام زمان در گذشته باشد، چنانچه ابد دوام زمان در آینده است … اَزَل نفی اولیت باشد… دروازه سرای ازل دان سه حرف عشق ـ دندانه کلید ابد دان دو حرف لا. (خاقانی)»
چکیده بیت ششم غزل ۳۱۲:
شکل و چگونگی پرهیزکاری و پوشیدگی شما، دست شما نیست. مستی و دهری بودن من هم، کار من نیست. من پیرو فرمانروای زمان بی کرانه ام و هرچه او گفت بکن، آن کردم.
بیت هفتم غزل ۳۱۲:
۷ ـ ‌دارم از ‌لطف ازل جنت فردوس‏ طمع
گرچه دربانى ‌میخانه، فراوان‌ کردم
« لطف» یعنی؛ نرمی، رفق، مدارا، مهربانی.
جنت؛ یعنی بستان ، در لغت نامه آمده است: « بستانی را گویند که درختان آن زمین را پوشیده باشد چه در هر لفظ عربی که جیم و نون باشد معنی خفا و پوشیدگی در آن ملحوظ باشد چنانکه پری را جن گویند از آن نظر که پوشیده است… »
فردوس؛ این واژه ی معرب شده ی واژه پردیس یا پایری دئزه است. در اوستا دو بار به کلمه پایری دئزه برمیخوریم و آن مرکب است از دو جزء: پیش آوند پیری یا پایری به معنی گرداگرد و پیرامون ، دئزا از مصدر دئز به معنی انباشتن وروی هم چیدن و دیوار گذاشتن است. در زمان هخامنشیان در «ایران زمین بزرگ» و در سراسر قلمرو آنان به خصوص در آسیای صغیر «پئیری دئز»ها، یا فردوس ها، که باغهای بزرگ و «پارک »های باشکوه پادشاه و بزرگان ایران بوده شهرتی داشته است. این که از دیرباز فرش های ایران مانند باغ یا بهشت بافته شده است از همین اندیشه باستانی سرچشمه می گیرد.
« جنت فردوس » یعنی باغ بهشت. طمع؛ یعنی آزمند گردیدن، امید داشتن، آز و امید.
« دربانى ‌میخانه » یعنی خدمت به میخانه، می دانیم که حافظ در میخانه کارگر یا دربان نبوده است. پس این دربانی؛ نگهبانی فرهنگی است که خانه و خاستگاه می است. فرهنگ ایرانی که به ازل؛ خدای زروان باور داشته است، ساختن بهشت را وظیفه ی انسان می دانسته است. برای همین حافظ آرزو یا امید ساختن بهشت را در این جهان دارد. که همان « بهشت نقد » باشد.
چکیده بیت هفتم غزل ۳۱۲:
من با لطف و همراهی خدای ازل، آرزوی ساختن و داشتن بهشت را دارم زیرا که من فراوان ( از نگاه شما و بر پایه ی باور خودم ) خدمت گزاری میخانه را کرده ام.
بیت هشتم غزل ۳۱۲:
۸ ـ ‌این ‌که ‌پیرانه ‌سرم‌ صحبت ‌یوسف‌ بنواخت
اجرصبرى است‌که درکلبه‌ى احزان کردم
این تمثیل اشاره است به داستان یعقوب که در پیری به دیدار و هم صحبتی یوسف رسید. کلبه ی احزان روزگار غم انگیز حافظ و تعصب ها و باورهای خشک مذهبی آن روزگار را به یاد می آورد. پیرانه سر یعنی هنگام پیری یا سر پیری. « صحبت یوسف » نشان دهنده ی دیدار و هم صحبتی با دوست یا یار جوانی است. « بنواخت » یعنی مهربانی کرد و یا آرزوی مرا برآورده کرد.
چکیده بیت هشتم غزل ۳۱۲:
این که هنگام پیری همصحبتی آن یار، آرزویم را برآورد. پاداش شکیبایی آن روزگار غم آلود است.
بیت نهم غزل ۳۱۲:
۹ـ گر‌ به‌ دیوان ‌غزل صدر ‌نشینم چه ‌عجب
سال ها بندگى صاحب دیوان کردم
دیوان ـ دیو بمعنی جن و الف و نون در فارسی علامت جمع است. محل گردآوری دفاتر و به معنای دفتر و مجموعه ی شعر است. که البته مجموعه شعر نیز از واژه دیوان به معنی کار دفتری است که تازیان این کار بسیبار سترگ را به دیوان یعنی ایرانیان نسبت می داده اند. دیو( dva ) از ریشه ی واژه ی « دی » در زبان پارسی باستان به دست آمده است و به معنای خدا است. واژه ی ( dieu ) یعنی خدا در زبان فرانسه و ( teo ) نیز به همین معناست. خدایان ایرانی پس از آمدن زردشت به دیوها و برخی به ایزدان، امشاسپندان و فرشتگان مبدل شدند. پس از آمدن دین تازیان، ایزدان و فرشتگان زرتشتی و نیز خدایان بخشنده، مهربان و دایه گونه ی باور مهری با نام های ابلیس، جن، پری و دیو شناسانده شدند. دیوان در این بیت می تواند همان خدایان ایران باستان(ایزد مهر، ایزد باد”وایو”، ایزد ماه و…) و فرهنگ مورد علاقه ی رندان و « مذهب رندان » باشد. در جایی دیگر می گوید: « اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش ـ که به تلبیس و حیل دیو مسلمان(سلیمان) نشود ۴ / ۲۲۰ » که در اینجا تلبیس و حیل با مسلمانی مرداف بوده و در برابر دیو قرار دارد. در همبن راستا در بیتی دیگر می گوید: « زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد ـ دیو بگریزد از آن قوم که قران خوانند ۱۱ / ۱۸۸ »؛ این بیت هم دو پهلو است، حافظ رند، خود را دیو و زاهد را قران خوان، می نامد. دیو به معنای خدای ایرانی و در ارتباط با رندی، در برابر قران و زاهدی که رندی را فهم نمی کند، آمده است. « صدر » بالای مجلس، طرف بالا، اعلای مقدم هر چیز، بالای هر چیز، بزرگ، رئیس، پیشگاه، مسند وزارت و … « صدر نشین » یعنی بالا نشین یا بزرگ مجلس. « صدر » مصرع اول بیت یا رکن اول مصرع اول بیت در غزل را گویند که در اینجا به صدر غزل نیز اشاره دارد.
بندگی؛ از واژه ی بنده در زبان پهلوی بندک و در زبان پارسی باستان بندکه از مصدر بسته بودن آمده است و به معنای بستگی داشتن ، بسته بودن، نوکری، خدمتگزاری، غلامی و از این دست است.
صاحب؛ یعنی همسفر، وزیر، خداوند چیزی، مالک و خداوندگار، خداوند.
« صاحب دیوان » را لغت نامه ی دهخدا؛ سرکار خزانه، ناظر مالیه و وزیر دارایی معنی کرده است. « بندگی صاحب دیوان » را شاه یا وزیر می تواند به خود نسبت دهد و خشنود شود اما نمی تواند بندگی وزیر یا خزانه دار باشد زیرا حافظ فاش گفته است که « بنده ی عشقم و از هردو جهان آزادم ۱ / ۳۱۰ » و ده ها بار خود را « بنده ی پیر خرابات ۱۰/ ۷۲ ، ۴ / ۱۹۴ و نیز ۱۰ / ۷۲ »، « پیر می فروش ۱ / ۹۶، ۴ / ۱۴۵»، « پیر دُردی کش ۳ / ۱۱۹ » و« بنده ی پیر مغان ۴ / ۱۵۴و نیز ۴ / ۴۰ ، ۱ / ۵۴ ، ۹/ ۷۰، ۳ / ۱۳۶، ۸ / ۱۴۱، ۶ / ۱۹۳، ۲ / ۱۹۹، ۱ / ۲۰۱، ۲ / ۲۰۱و … »، نامیده است. او « بندگی به شرط مزد ۳ / ۱۷۴ » را روا نمی داشته است. پس « بندگی صاحب دیوان » می تواند خدمت گزاری خدای مهر یا خدای عشق باشد. مفاهیم این غزل و شیوه ی اندیشه ی حافظ همانگونه که خود گفته است؛ « خلاف آمد عادت » است. ما در اینجا می توانیم بگوییم که « سال ها بندگى صاحب دیوان کردم » همان معنا را دارد که در صدر غزل و بیت نخست می گوید: « سال ها، پی روى مذهب رندان کردم »، نه چیز دیگری.
چکیده بیت نهم غزل ۳۱۲:
اگر در غزلسرایی جایگاهی بلند دارم و شاعری بزرگ هستم، جای شگفتی نیست، زیرا من سال ها خدمت گزاری خداوندان این فرهنگ و خدای دیوان(صاحب دیوان) را کرده ام.
نتیجه: چکیده ی اندیشه ی رندانه ی حافظ را در این غزل می توانیم چنین باز گو کنیم :
در بیت یکم حافظ رند، با پیروی ازآزاد اندیشی ایرانی آزمندی دنیا و آخرت را به زندان کرده است .
دربیت دوم، خود را در جایگاه و همال سیمرغ می داند.
در بیت سوم، رند با عشق به انسان یا مردم، خلاف عادت را پیروزی و کامرانی می داند.
در بیت چهارم، سایه و شکوه انسان را گنجی گران بها می داند.
در بیت پنجم حافظ رند، بوسیدن لب ساقی را می ستاید و توبه از این کار را نادانی می شمارد.
در بیت ششم، خود را پیرو خدای زَروان یا زمان می داند و با کنایه، این مستی و دهری بودن خود را به بهانه ی حکم الهی، روا می داند.
دربیت هفتم با خدمت گزاری و باور به فرهنگ می پرور ایرانی، خیام گونه، آرزوی ساختن بهشت را در این جهان دارد.
در بیت هشتم، شکیبایی خود را در راه آرزوهایش می ستاید.
در بیت نهم حافظ رند، خود را پیرو فرهنگ و دیوان ایران (صاحب دیوان)، می داند.
منوچهر تقوی بیات ـ دوازدهم خردادماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با یکم ژوئن ۲۰۲۰ میلادی

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.