بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادیِ رخ گل بیخ غم برکن
رسید باد صبا غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
حافظ
یکی از ویژگی های شعر اثر گذاشتن بر احساسات خواننده است. البته اثری که یک شعر بر انسان دارد می تواند در زمان های گوناگون متفاوت باشد. با خواندن شعر آدمی احساس می کند که از محیط اطراف فاصله می گیرد و از فشارها رها می شود. بودن با حافظ و سخن گفتن از شعر او این احساس را در من ایجاد می کند. بدین سبب در اینجا به کاربرد طبیعت، به ویژه گل و غنچه در شعر حافظ نگاهی کوتاه می اندازم.
تخیل شاعرانه ی حافظ و احساس او به سبک او رنگ و گرمای خاصی می دهد. گلشن شعر حافظ، بهشت روی زمین است. این باغ سرزمینی است که معشوق در آن زندگی می کند، باغی که برتر و بهتر از باغ بهشت است. باغی که تصویر روی یار است:
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
هنگامی که خیال روی تو[معشوق، یار] در برابر چشم من[عاشق] چون باغی گسترده می شود دلم برای دیدن آن باغ به سوی روزنه ی چشم می آید. حافظ برای نشان دادن زیبایی چهره ی یار در خیال خود چشم انداز روی او را در درون دیده ی خود به گلشن مانند می کند. پس از گذشتن خیال روی یار در چشم عاشق، چشم او به گلشن بدل می شود.
برابر پژوهش ها و سرشماری تصویرها و واژگان دیوان حافظ که حدود ۴۰ سال پیش برای اولین رساله دکتری ام انجام دادم به این نتیجه رسیدم که حافظ شاعری انسان دوست (هومنیست) است و خمیرمایه و موضوع اصلی در دیوان او انسان است. طبیعی است که این سر شماری واژه ها و تصویرها وقت زیادی از من گرفت زیرا در آن روزگار هنوز کتاب ارزشمند فرهنگ واژه های حافظ نوشته خانم دکتر مهین دخت صَدیقیان چاپ نشده بود.
حافظ پدیده های گوناگون طبیعت و هر آنچه که دور و برش هست را به کارمی گیرد تا پیامش را به خواننده برساند و در ضمن آن، تصویری زیبا از آن معشوق و محبوبی که در ذهن شاعرانه اش دارد به تصویر بکشد. حافظ از طبیعت و گل و سبزه سود می جوید نه تنها برای توصیف طبیعت بلکه برای نشان دادن زیبایی یار، احساسات خود و اندیشه های شاعرانه و اصولی که به آن باور داشته است. گاهی شرح طبیعت را می توان در سراسر یک غزل دید که موازی با سوژه اصلی می آید. مانند غزلی با مطلع:
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
در این غزل حافظ با به کار بردن عناصر زیبای طبیعت مانند گلبرگ، گلاب، نرگس، بنفشه، لاله، باغ و مشک معشوق را به زیبایی به تصویر کشیده شده است.
پیش از این که به کاربرد گل در دیوان حافظ بپردازم به لغت نامه دهخدا نگاه می کنم که در برابر واژه گل می نویسد هر جا که لفظ گل مذکور شود، گل سرخ مراد باشد. چون گل، گل سرخ(یا رز) است. در اوستا وَردا، … عربی آن هم وَرد است. رز از لاتین رزا و از سانسکریت وراد می آید. کلمه یونانی آن هم از ورادا است . بنابراین وَرد یعنی گل، گل سرخ.
اگر نگاهی به تاریخچه گل بیاندازیم می بینیم که این گل یعنی گل رز- سرخ یکی از قدیمی ترین گل ها است. در رُم باستان علاقه فراوانی به این گل داشته اند و همینطور در یونان باستان. می گویند آفرودیت الهه عشق همیشه تاجی از رز روی گیسوانش داشته است. در مصر و ایران هم این گل را از قدیم پرورش می دادند.
تصاویر مربوط به گل در دیوان حافظ فراوانند. واژه ی گل ۱۹۶ بار در دیوان حافظ آمده است. شکل گل، دوره ی زندگی و رنگش مورد توجه شاعر است. حافظ رنگ روی یار را به دلیل طراوت و شادابی آن به گل تشبیه می کند:
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده ی رنگین
که فکری در درون ما ازین بهتر نمیگیرد
از ویژگی های این یار غرور او است که به او اجازه نمی دهد توجهی به عاشق داشته باشد:
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
عندلیب شیدا کنایه از شاعر است که آشفته حال است و گل هم نماد معشوق است که به زیبایی خود مغرور است.
گل نیازی به مشک چین و ختن ندارد زیرا در بند قبای گل مشک یا بوی خوش هست:
به مشک چین و ِچگِل نیست چین گل محتاج
که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است
بوی خوش یار به مشک چین و چِگِل تشبیه شده است. چگل شهری است از ترکستان و به معنی سرزمین زیبارویان هم هست. نافه، ناف آهواست که مشک را از آن می گیرند. بند قبا، گره جامه است.
چین گل لایه های برگ گل است که بسیار معطر است و نیازی به مشک چین و چِگِل ندارد تا معطر شود زیرا که بند قبایش پر از مشک است. در گذشته مشک را معمولا در چین و سجاف لباس می گذاشتند. در این بیت یعنی در بند قبای گل مشک هست.
در شعر حافظ گاهی عاشق هم به گل تشبیه می شود:
می شکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
در این بیت معشوق به سرو خوش قد و بالا تشبیه شده است که سایه اش برسر گل است و باعث شکفتن گل می شود.
بلبل معمولا در جایی می خواند که گل می روید. بلبل از شادی به سوی سرا پرده ی گل می رود و پس از رنجی که از دوری گل کشیده نغمه سر می دهد:
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
تخت و جایگاه گل همیشه در باغ است:
گل از خلوت بباغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
که این بیت را به یاد می آورد:
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
در بیت بالا حافظ می گوید گل از خلوت خود بیرون و به باغ آمده تو هم بیا و مثل غنچه باز بشو و بساط زهد را رها
کن یعنی از حالت بسته ی خود بیرون بیا و دیگر در خود فرو نرو.
اما در پاییز هنگامی که گل هنوز نقابش را باز نکرده یعنی هنوز نشکفته محکوم به مرگ یعنی پژمرده شدن است:
نا گشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست
بلبل کنایه از حافظ شاعر(عاشق) است. گل کنایه از یار است و صدای عاشق هم به گلبانگ تشبیه شده است. نا گشوده گل نقاب یعنی گل که هنوز شکفته نشده است، رحلت می کند. رحلت به معنای رفتن و مردن است. گلبانگ به معنای آواز بلند، اشاره به بانگی است که بلبل در غم گل بر می کشد. دل افگاران یعنی کسانی که خاطر پریشان دارند؛ کسانی که از غم ِ رفتن گل، دل ریش دارند. معنی بیت این است که گلِ که هنوز نشکفته و نقاب از چهره بر نداشته قصد رفتن کرده است. ای بلبل که دلت را غم گرفته بنال که زاری تو که غمگینی به جا و خوش است. یعنی بلبل از رفتن گل که عمرش کوتاه است ناراحت است.
تشبیهاتی مانند باده گلرنگ، می گلگون و باده گلگون و از این دست هم در دیوان بکار رفته است و همین طور ترکیباتی مانند گلاب، گلبن، گلشن، گلزار، گلستان … در غزل های حافظ فراوان دیده می شود.
همانطور که پیش از این هم گفتم شکوفایی طبیعت در شعر حافظ بسیار ملموس است. او به عناصر طبیعت جان می بخشد و در کلام شاعرانه اش از آن ها سود می جوید، به آن ها ارزش می دهد و آن ها را ستایش می کند. حافظ به تماشای طبیعت می نشیند، آن را لمس می کند، با آن پیوند می خورد و یکی می شود و در آن هنگام است که با حساسیت شاعرانه و ظرافت ذهن پویایش زیبایی های آن را در برابر چشمان خواننده می آورد. او با استفاده از کنایه و استعاره و دیگر هنرهای شعری، طبیعت را به کار می گیرد و در رابطه با انسان به آن جان تازه ای می بخشد و نشان می دهد که انسان بخشی جدانشدنی از آن است.
در صور خیال حافظ تشبیه مهمترین وسیله برای بیان زیبایی های معشوق و باز تاب حالات روحی- روانی شاعر است.
در شعر حافظ تشبیه هایی هست که در شعر شاعران پیش از او مانند رودکی، منوچهری و دیگران هم بوده و این تشبیهات به دلیل تکرار به صورت کلیشه در آمده اند که از آن جمله می توان از تشبیه لب به غنچه، زلف به جیم ( در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه ی دوده که در حلقه ی جیم افتادست)، تشبیه قد به الف، تشبیه چشم به نرگس و تشبیه رو به گل، قامت به سرو و صنوبر و تشبیه جهان به باغ نام برد. تشبیهات دیگری هم هست که زاییده قلم و هنر خود حافظ است مانند سلیمان گل:
برکش ای مرغ سحر نغمه ی داودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد
و یا سلطان گل که شاید تنها خاص حافظ باشد:
رایت سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن
در صور خیال حافظ غنچه هم جای ویژه ای دارد. این واژه ۲۴ بار در دیوان حافظ آمده است. در اشعار شعرای پیش از حافظ هم بسیار به کار رفته است. منوچهری دامغانی شاعر نیمه اول قرن پنجم هـ. ق می گوید:
آستین بر زده ای دست به گل بر زده ای؟
غنچه ای چند از او تازه و تر برچده ای؟
نظامی هم که بین سال های۱۲۳۵-۱۱۵۱ زندگی می کرده می گوید:
چو از خسرو چنان فرمان شنیدند
ز شادی همچو غنچه بشکفیدند
—–
هنوزم غنچه ی گل ناشکفته است
هنوزم دُر دریایی نسفته است (از «خمسه»، خسرو وشیرین ، پاسخ دادن شیرین خسرو را)
و سعدی هم معشوق را به غنچه تشبیه می کند.
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سَهی که بر لب جوست
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
در خیال شاعرانه ی حافظ دهان معشوق آنقدر کوچک است که نمی توان آن را با غنچه مقایسه کرد:
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
حافظ که پیوند تنگاتنگی با طبیعت دارد از زیبایی آن، چنان به وجد می آید که چمن را به صورت بزمگاه می بیند، با دیدن غنچه به یاد دهان یار می افتد و این احساس در سروده ی زیبای او تبلور پیدا می کند:
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
شاعر که همان عاشق است دیشب از بزمگاه چمن می گذشته و وقتی که به غنچه نگاه می کند یاد دهان یار می افتد و با خود فکر می کند و گمان می کند که این دهان یار است و آنگاه از زیبایی غنچه (و تصور این که دهان یار است) سرمست می شود.
هنگامی که حافظ می سراید:
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست
در راز و نیاز با معشوق او را چون گلی می بیند که هنوز شکوفا نشده و به صورت غنچه است( تشبیه پوشیده) یعنی هنوز جوان است. در اینجا رقیب به معنای نگهبان است. به یار می گوید تو هزاران رقیب داری و رویت را کسی ندیده است. در مصراع دوم می گوید تو با این که هنوز مانند غنچه هستی و هنوز نشکفته ای صدها عندلیب (بلبل) دلباخته ی تو هستند و برایت آواز می خوانند.
در شعر حافظ غنچه با نوازش باد صبا شکفته می شود. در حقیقت نسیم هنگام آمدن نزد معشوق درد ها را درمان می کند و با وزیدن روی غنچه گل باعث باز شدن آن می شود:
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم صبح چو دل اندر پی هوای تو بست
دلِ عاشق (شاعر) گرفته و غمگین است و با غنچه مقایسه شده است. این غنچه با وزیدن نسیم باز می شود و گره ی کار عاشق و دل غنچه هر دو باز می شود.
غنچه که کنایه از دل گرفته ی شاعر است گشایش پیدا نمی کند اگر پیاله شرابی که به شکل لاله و به رنگ آن است را بو نکند:
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغر لاله گون نبوید باز
گاهی غنچه تصویر دل خونین عاشق است که با بوییدن عطر نسیم کوی معشوق قبایش را می درد و شکفته می شود:
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین ببوی او بدریدم
حافظ روند تکاملی غنچه تا گل شدن را دقیقا زیر نظر دارد زیرا در تخیل شاعرانه او پیوندی میان گل و دل وجود دارد:
خون شد دلم بیاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه ی گل میگشاید باد
حافظ در اینجا برای نشان دادن شکوفایی گل از تصویر قبای غنچه سود می برد که به وسیله باد صبا شکفته می شود.
در اینجا ایهامی به کار رفته است (بندقبا). در قدیم بند قبا را به شکل غنچه گل سرخ می دوختند. در تخیل شاعرانه حافظ هنگامی که غنچه ی گل سرخ با نوازش باد گلبرگ هایش از هم گشوده می شود، تکه های قبای یار تداعی می شود و از این یادآوری دل شاعر چون غنچه گل سرخ خونین می شود.
و بالاخره اینکه شاعر باز شدن غنچه را به لب خندان یار مانند می کند:
تا غنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی
غنچه خندان کنایه از لب یار، شاخ گل رعنا کنایه از یار، دولت هم یعنی خوشبختی و اقبال.
اما چرا شاعران دهان زیبا را به غنچه مانند می کرده اند؟
در قدیم دهان کوچک زیبایی خاصی داشته و از این رو هرچه دهان کوچکتر بوده شخص از زیبایی بیشتری برخوردار بوده است. شاید اگر ما این بیت را(تا غنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی) برای یک جوان امروزی بخوانیم با خودش فکر کند که لب هرچه بزرگتر باشد زیباتر است پس چرا شاعر از کوچکی فوق العاده زیبای دهان کوچک یار سخن می گوید؟ در پاسخ شاید بتوانیم بگوییم که معیارهای زیبایی شناختی در دوره های گوناگون می تواند با هم تفاوت داشته باشد. مثلا در نتیجه تماس با کشورهای دیگر تغییراتی می تواند در معیارها پیش بیاید. شرایط زمانی و مکانی هم می تواند در قضاوت ما نسبت به زیبایی اثر داشته باشد.
در قدیم تنگ چشمان و تنگ دهنان مورد توجه بوده اند و این از خصوصیات ترکان زیبا روی است که در شعر فارسی می بینیم. برای نمونه یکی دو بیت از بهرامی سرخسی شاعر سده پنجم هجری را می خوانیم:
در قسمت آغازین (تشبیب ) یک قصیده، شاعر از ترکستان سخن می گوید و آرزوی آبادانی آن را می کند و چند بیت پایین تر می گوید:
دو چشم تنگ و دهن تنگ و تنگدل به حدیث
شکسته زلف و به گاهِ سخن شکسته زبان
—–
به غمزه تر و مژه تیر و قد و قامت تیر
برو کمان و به بازو درون فکنده کمان
«برو» مخفف شده ی ابرو است که به مناسبت وضعیت شعری انجام شده است. در ضمن می توان «به رو» هم نوشت و در آن صورت یعنی بر رویِ صورتِ یار، کمان است که باز هم به معنی ابرو است.
برای نظامی هم «در پنج گنج» زیبا روی صورتش مانند گل سرخ است و ابروانی کشیده و دهانی تنگ دارد:
دهن تنگ و سر، گرد و ابرو فراخ
رخی چون گل سرخ بر سبز شاخ
باز می گردیم به این سوال که چرا برای مثال غنچه کنایه از لب یار است. چه چیزی باعث پیدا شدن این تشبیه در شعر شعرای پارسی شده است؟
وقتی حافظ از زیبا روی کشمیری سخن می گوید:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
ما را به یاد خوبرویان هندی می اندازد زیرا همانطور که ابواسحاق استخری ( وفات ۳۴۰ ه ق برابر با ۹۵۱ میلادی) جغرافیدان و نقشه نگار ایرانی در کتاب المسالک و الممالک ( مسلک ها و سرزمین ها) نوشته کشمیر شهری از کشور هند است که در همسایگی اقوام ترک بوده و طبیعی است که با گذشت زمان آن ها با هم در بیامیزند و نسلی زیبا به وجود بیاید که جای پایش را در شعر کلاسیک فارسی به فراوانی می بینیم.
پس می بینیم که به دلیل نزدیک شدن کشورها و فرهنگ های گوناگون به یکدیگر چگونه زیبا رویان در شعر پارسی شکل گرفته اند. ما جای پای زیبارویان را در تاریخ این بار به صورت معیارهای زیبایی شناختی در شعر پارسی به شیوه ای دیگر می بینیم: زیبا رویان رومی که اثرشان را در دوره سلجوقی و در نتیجه ی ارتباط با رومیان می بینیم، زیبا رویان کشمیر و هند و ترکان خوبروی همه از نزدیکی این فرهنگ ها در شعر پارسی جای پایی گذاشته اند. شاید این خود شاهدی است بر این که ایرانیان از دیرباز ادغام نژادها و فرهنگ های گوناگون را ارج می نهاده و به عنوان پدیده ای مثبت به آن نگاه می کرده اند.
اما در دوره کنونی معیارهای زیبایی شناختی باز هم به دلیل شرایط زمانی و مکانی، ارتباط نزدیک با سرزمین های دیگر و از این دست، تغییراتی یافته است. امروزه شاید جوانان این بیت شرف الدین رامی تبریزی شاعر و ادیب سده هشتم هجری که در کتاب انیس العشاق آمده است را بیشتر بپسندند:
گفتند بزرگ است لب او گفتم
یاقوت بزرگ قیمتی تر باشد
زهرا شمس- ژوئن ۲۰۲۰
La voix éteinte de Mona
Dans ses rêves elle chantait. Dans ses rêves elle dansait. Dans ses rêves elle voyait la lune et les étoiles. Assise avec son fils sur