01

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

01
منوچهر برومند م ب سها
با تو ام اى قلّه ى خاموش
با تو ام اى غول یخ  بر دوش
با تو ام  اى پیر اى نستوه
اى دماوند اى گرامى کوه
اى فلک سا کوهسار
اى بندگاه ِ پادشاهِ اژدها پیکر
اى که روزى ، روزگارى
سیل و توفان ِ شرار انگیز ِ سنگ و آهن و سرب ِ مذابت
همچنان ، خورشید هاى سرخ و زرد و پاره پاره
از بلندین آسمانها
کهکشانها
عرشها ، تا ماوراى لامکانها
نور خشم آلود زهر آگین
به چشم خیره اهریمنان مى ریخت ……
اى بلندْ آواز
اى سرا پا راز، کهسارى که در اعماق گردون
قلب پاک قدسیان آسمانى
چون آناهیتا و مهر و آن دو شش امشاسبندان
از دل عرش برین تا جُلْجُتا
از قاف تا سینا و حرّا
از تف و تاب تو مى لرزید.
اى مهابت بار کهسارى که زیر ِ تاجِ ابر ِ پُرْ شکوهت
مهر و ماه و صد هزاران  اختر و سیّاره گه مى مُرْد و گاهى  زنده مى گردید.
اى گرامى قلّه
اى نستوه ، کوه ِ نام گستر
حالیا بر دوش دارى ، توده ى برف و یخ و از آن همه
آتشفشانهاىِ عظیم و تند و رُعْب  آور
اى دریغا ، مانده برجا، تل خاکستر…..
با تو ام اى کوه
اى  ندامتگاه ضحاک ……
 اى بهین سکّوىِ پرتابِ خدنگ ِ آسمان پیماىِ آرش
اى که در غارِ تَلویَتْ
نام همنامان ِ توس و ضربت ِ خنجر گذاران ِ بلوچ و دودمانِ زند و افشار است.
اى تو نقشى از جهنم
اى تو دستان ساز …..!
کو شهاب شعله هاى خشم آگینت……؟!
کجا شد، یورش ِ آتشفشان و جوشش سیل مذابت ؟!
تا بسوزانى و اندر کام آتش در ربائى ……
خیل نامردان ِافسونکار و بد نام و نشانى را که چون جانوسپاران در تباهى جمله مشغولند…..
جوشش دشمن کشت کو……؟!
سیل ِ غُرّان ِ مُذابِ  آتشت کو … ؟!
اى تو جنگ آموز
اى تو دشمن سوز
اى که صد ها چون سکندر
کینه توز ِ کاخ سوزِ قصه ها را، در تف و هرّاى ِ سوزانت
منهدم کردى و سوزاندى ……
اى تو خاموش، اى بلند آواز
اى سراپا راز
اى صلابت از بلنداى تنت، زى آسمان…. زى کهکشان …. زى لامکانها مى کند  پرواز !
اى  تو خاموشِ سرا پا گوش
در تنت شور ِزمان در جوش
خلعت برف زمان بر پیکرت خوش پوش
اى  کنام شیر….
کو جوان شیرِ جهانگیرت،  که آید سوى ایران باز؟!
اى تو هستى ساز…..
 بیژنان در چاه ذلت مانده اند!
کُفرِ بو جهلى جهان را تیره کرد!
لشکر مروان سپاهان را گرفت!
ملک دارا عرصه تاراج گشت !
بابک از نیرنگ افشین مثله شد !
چشم ِ روئین تن  ز بینش باز ماند!
خسروانى نامه ها بر باد رفت !
کس نیازد، بر لب آرد، نام گردان کیان !
ظلم حجاجى فروزد آتش شیطانیان!
کو تهمتن ؟!  تا که بر بندد میان ؟!
تاج رفعت بر فرازد بر سر ایرانیان!
شرزه شیر خفته دامانت  کجاست؟!….
داستان زال و سیمرغت حدیثى آشناست….!
راز پنهانت چراست؟!
با تو ام اى کوه،  اى جهان بین ِجهان بشکوه !
اى دماوند،  اى گرامى، نام گستر کوه!
دیده و وادیده شور و شادى و اندوه !
گو…… در این  عمق سکوت پر شکوهت ، نکته هاست !
 گو .. که گردى در نهان دارى ….
پهلوانى، نامبردارى، چو توس و کاوه و یعقوب….
 یا چو نادر….
  بهر پاس مهر ِمیهن  میهمان دارى……!
 پاریس منوچهر برومند م ب سها

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.