استبداد زدگی و بحران روشنفکری در ایران معاصر

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

مطالب مرتبط با این موضوع :

6 پاسخ

  1. با سلام خدمت شرکت کنندگان خواهش می کنم در این بحث آزاد این نظر را هم از میدان شوش تهران بخوانید. شاید من هم جزو ملت ایران باشم. ملتی که در زیر نعلین خون و انتقام و شهادت و بیشرفی آخوندان و بی لیاقتی مردمش و تهی مغزی روشنفکرانش در حال نابودی ست.
    و اما همین که در میان شما حتا یک زن هم نیست نشان آن است که خودتان هم بیمار هستید. مدعیان پزشکی٬ اما بیمار. عجب بدبختی بزرگی! واقعا این درست که حکومت اسلامی دمل چرکین و کثافت فشان تاریخ و تمدن ماست که ایران را و منطقه را و جهان را به آشوب و خون و آتش کشیده و کشانده. اما واقعا حیف که جای روشنفکرانی واقعی که در جامعه ریشه داشته باشند و هم تاریخ و تمدن ایران را بشناسند و هم فلسفه و تاریخ و تجربت غرب و شرق را بدانند نداریم. یا اگر هم داریم منزه طلبند و در گوشه و کنار و فقط وقتی میمیرند ذکر مصیبتی و فاتحه ای. من که در ایران به اصطلاح استادم به جرآت می گویم حتا یک درصد این ملت تاریخ خودش را نمی داند. در دانشگاه تهران و جاهای دیگر چنیدن دانشجو وجود دارد. عجبا که آنها تاریخ و تمدن و حتا جامعه ی ایران را بهتر از ایرانی های دانشجو و استاد می شناسند. عجب بدبختیم که آخوندی و آخوندانی خونخوار توانستند ما را گول بزنند و بر گرده ما سوار شوند٬ عجب دریوزه و عجب بی مایه بودند استادان و معلمان و روشنفکران تهی از فکر ما که ندیدند قول نجاست و کثافتی که همچون سونامی دورخیز کرده بود و همچون موجی بنیان کن به سوی ما آمد و نمی دیدند. ما سزاواران مرگیم. مرگی را که خودمان یعنی ما مردم خرمردرند٬ حقه باز و زرنگ سفارش داده ایم. در ایران امروز! و چرا اینرا واضحا و بدون رودربایستی نگوییم٬ پر است از افراد فاسد و معتاد و دروغزن و بیشرف و…٬ این … فقط …. … نیست! این …. سیاسی ست مذهبی ست اقتصادی و ارتباطی ست٬ رشوه است. رشوه ای که طرف حتا حاضر زن و دختر خودش را هم به عنوان رشوه بدهد تا کارش «درست» شود٬ چه برسد به سکه و پول و دلار و یورو که حالا البته مد شده است. . امروز ایرانی های باشرف و درستکار بسیار کمند. این نادران جامعه ی ایران در اقیانوسی از بیشرفی و فساد و …. و اعتیاد غرقند. شاید ضرورتا و ناچارا و … باید بدانید که بهترین بویی که می توانید در کوچه پسکوچه و خیابانها و از پنجره های مردم حس کنید بوی تریاک است و سالمترین فردی را که می توانید ببیند در خیابان کسی ست که از غم این سرزمین دارد جان می دهد. و بقیه همه در روزمرگی همان … و اعتیادی که گفتم هستند یا پشت فرمان اتومبیلشان مثل یک مجسمه ی « به من چه» یا در ترافیک مانده اند و ساعتها بی آنکه جرآت کنند خم به ابرو آورند نشسته اند یا مثل مردگان در حال راندند. و یا٬ ویا مثل یک هنر پیشه ای که باید لبخند بزند لبخند میزنند و تن به روزمرگی و روزمرگی تحمیلی آخوند داده اند٬ در رفتند و یا می آیند. این است وضع ما. این است جامعه ای که در پوچی و نیهلیسم فرو پاشیده و کسی نیست که فریادی رسا سر دهد و این ته مانده ی شرف و درستی ایران را خمیرمایه کند تا جامعه را بر علیه خودش و بر علیه این همه ستمی که برش می رود برشوراند. عجب درد بزرگی. عجب محافظه کاری سترگی. ایکاش زلزله ای بیاید شاید اگر هوش و خرد ما کار ساز نباشد زلزله ای بتواند چنان ویرانمان کند که بیدار شویم. شاید!
    روزگارتان خوش باد در آنسوی مرزها و یادتان باشد که چقدر میتوانید کارساز باشید و متاسفانه نیستید. این انبوه ایرانیان خارج از کشور که میلیونها نفرند و هم خوشبختانه همشان هم توش و نوایی دارند چکار می کنند. آیا هنوز ایرانی مانده اند. این پرسش مرا به گوششان برسانید. هم خودتان بدانید و هم به آنها بگویید که ما منتظر کاری کارستان از سوی شماها هستیم. اینقدر شقه شقه و شاخه شاخه نشوید. اینقدر یکدیگر را متهم نکنتید٬ اینقدر فرقه گرا نباشید. مگر در همان کشورها که هستید از لیبرال یا رادیکال ندارد٬ از کمونیست و سوسیلیست تا کاپیتالیست ندارد مگر نحله های سیاسی و اقتصادی گوناتگون ندارد. مگر اگر کشورشان مورد تعدی قرار گیرد همشان یکپارچه فقط برای کشورشان سینه سپر نمی کنند. مگر چرچیل مگرجنرال دوگل مگر تیتو مگر… تمامی فرانسویها و انگلیسی ها و آلمانیها را صرف نظر از کشش های فلسفی و مکتبی زیر یک چتر فراهم نیاوردند. چرا شما ها نمی توانید این کار را بکنید. چرا اینقدر مایوس کننده اید شماها با این جمعیت هنگفت. چرا؟ لطفا پاسخم دهید.

  2. به جان سرمدی گریه ام گرفت. و این تنها کاری ست که پیر مرد سفله ای چون می تواند بکند. اما به حق سحن شما پاسخی ندارد. پاسخ سخنت در این دردنامه ی خودت است. ما مردمی سفله و ترسو و ناتن به نرخ روز خوریم. آگر آنچه با موسوی و کروربی میکنند اگر آنچه با امید کوکبی و آنچه با نازنین زاغری اگر آنچه با رضوی فقیه و اگر آنچه با سحرخیز می کنند اگر آنچه با علی اکبر سیرجانی اگر آنچه با مختاری و پوینده و اگر آنچه با فروهر و پروانه اسکندری کردند و حالا هم با فرزندانشان می کنند و هزاران و شاید میلیونها اگر دیگر٬ بله اگر یکیشان در همان کسوزهایی که این فرزندان ایران درش زندگی میکنند مثل فرانسه و آلمان و انگلیس و جاهای دیگر اروپا بشود مردمش شبانه روز پر هیابانند. در جنگ دوم جهانی و هیتلریسم و نازیسم تمام اروپا و غرب متحد شدند تا ریشه هیتلریسم را بخشکانند. تا اندازه ای هم موفق شدند. وقتی آلمانها پاریس را گرفتند همه ی فرانسویها فرار نکردند و نرفتند به ایران! وقتی لندن زیر بمبارانهای فجیع آلمانها بود در حالی که بمبها بر سر لندن می بارید چرچیل شخصا با مردم در میدانی یا پارکی قرار ملاقات می گذارد و در حالی که بمب ها فرو می افتند از خانه اش بیرون می آید و پیاده زیر بمب به محل ملاقات می رسد و برای فرانسویها و لندنی ها و حتا ما مردم خوایزده سخنرانی می کند. اما مردم ما به قول شما در رخوتی جانکاه در منجلاب در حال مرگی هلسه ای هستند. آنها که در عافیت نشسته اند و در آنسوی مرزها اپزیسیون بودن شغلشان است. آنها که از شازده رضا حقوق می گیرند که اصلا راضی نیستند که کار قطعی شود آنها در همین گجدار و مریز مریضند و مندگار و اصلا و ابدا خواهان تغییر نیستند. نه تغییری که شازده رضا بگوید دیگر تمام شد شاهبازی دیگر دیگر طرفدار ندارد. نه حتا دلشان می خواهد که این حکومت سقط کند٬ چرا که بعد از این چکار کنند٬ اصلا چکاره اند؟؟؟ چپی ها هم که دیگر مایوس پریشان و پشمان و سرخورده و تا دسته خورده که حتا یارای نوشتن یک غلطنامه هم ندارند تا بگویند که بابا ما غلط کردیم اشتبه کردیم که:
    « کارگر دهقان بزرگر٬
    ما با خمینی متحد می شویم
    ٬ تا بر کنیم ریشه سلطنت»
    ملی ها هم که خب معلوم است که یک مذهب هم به عقبشان و یا به جلوشان چپاندند و شدند ملیمذهبی! اصلاحطلبان هم که از اول اصلشان سرسپردگی به ولایت قجبگان بود. اگر هم با این ولایت اختلافی داشتند با ولایت امیر مومنان آدمکش مسئله ای نداشتند٬ و نه با پیامبرشان که جدا بیمار جنسی و نوع پدوفیلیاییش بود. برای همین ما محتاج کسی و کسانی هستیم که بانگ بر آورد که راه ایران تنها و تنها و تنها لاییسیته است. تات هر کس هر باوری دارد باید در قلب و روح و وجدانش باشد و ممنوعیت هر نوع تظاهر به مذهب و دین باید در دستور کار باشد. صدای مسجد فقط در مسجد٬ صدای درویش در فقط خانقا صدای مجلسیان و محفلیان فقط در مجلس و محفل٬ صدای زنگ کلیسا در در کلیسا و کنیسه در کنیسه و صدای کاهن و رهبان فقط در آتشکده … آنوقت شاید ما بتوانیم راه به حایی ببریم. وگر نه با این اپزیسیون الکن و با این بضاعت فکر و دانش راه به همان مردابستان است.

  3. با سلام زنده یاد صادق هدایت می گفت.
    کشور ما هست مانند خلا
    ما در آن همچون حسین در کربلا
    واقعان هم که راست گفته بود. ولی فرق خلای کشور ما و خلای استرحتگاه این است که این خلا مسموم است به سم اسلام و خلای اصلی خلایی ست که در آن مواد تبدیل به کود می شوند و برای درخت خوبند. آری. آلبته سخن هدایت بالاتر از ادبی و بی ادبی ست. او می خواهد بگوید که هممنان به نوعی در این کثافتکده گیر کرده ایم. و تا زمانی که به کثافتگاه بودن این فضا واقف نشویم و آنرا برسمین نشناسیم درست نخوهد شد و درست نخواهیم شد. مثل یک بیمار روانی که تا زمتانیکه بیماریش را برسمیت نشناسد نه نزد دکتر می رود و نه رونکاوی می کند. تازه اگر به او بگوییم که بیماری بدش هم می آید و می گوید دیوانه جد و آبادت است. بیماری اسلام و تشیع هم همین است. در شهر ما آخوندی هست که پیرزنان و پیرمردان و حتا جوانان تازه عروس و دامادان صف می بندند تا او صد بار اخ کند و یک بار تف تا بیندازد روی نبت و قند تا آنها به عنوان تبرک بروند و بخورند. همین رهبر پدر خوک انقلاب وقتی آمده بود در جنوب یک دستمال سفید انداخته بودند روی دستش و مردم برای دستبوسیش آمده بودند و آن مردک پفیوز دستش را گذاشته بود آنجا تا آنها بیایند و یکی یکی ببوسند. کار آنقدر کثیف بود که دیگر از این شکرها نخورد اما ملت ما بدبختانه از این قماش بوده اند و حالا هم به نوع دیگری هستند. همچنانکه سرمدی دوست من نوشته ما دچار نوعی بسیار حاد از اشیکیز فرنی و نیهلیسم و پوچگرایی محض هستیم که نه تنها در حال فروپاشی بلکه در حال پودر شدنیم. دیگر هیچ واژه ای معنی خودش را ندارد. تا جایی که یکی از دوستان فلسفه دان ما می گوید بهتر است انسان دیگر حرف نزد چرا که این حکومت ضد ارزش تمامی کلمات را هم سربریده است و کلمات دیگر مرده اند. من از سرمدی به خاط خبر کردن من برای نوشتن این نظر تشکر می کنمو دوستان برای دیگران بفرستید تا آنها هم نظر بدهند شاید جنبشی شود. شاید!

  4. با تشکر از سرمدی که من دانشجو را هم که البته دانشجوی بی عرضه و کودن خودش هستم و از آن مرد بزرگی هیچ نیاموخته ام. او به من تذکر داد تا آن دانشجویان و یکی دو استاد را هم منم اضافه کنم که خارجی هستند تاریخ و تمدن ما را از هحامنشیان و پیش از آنها تا همین فرقه ی خمینیه بهتر از ما می شناسند و اگر قرار باشد از برفرض غزنویان و خوارزمشاهیان و مادها و طاهرین و صفاریان سخن به میان آید آنها خیلی خیلی بهتر از ما این دورانها را می شناسند بی آنکه مورخ باشند. آری حالا شما بروید تاریخ ایران را از کسی که در انکلستان مثل پنجاه سال است زندگی میکند و ایرانی هم هست بپرسید این بیچاره مه تاریخ خودش را می داند و نه تاریخ انگلیس را. این بدبختی متاسفانه همه گیر است. نظر من نیز از نظر دوستانی که نظر داده اند جدا نیست. من فکر می کنم که ما باید شب و روز کار کنیم هم عملی و هم نظری. اسلام سرگذشت ما را و منطقه را عوض کرده است. تاریخ را ما نه می توانیم و نه باید عوض کنیم. ما فقط می توانیم این سیرورت تاریخ را سرعت بخشیم. اسلام با تمام وزنش می خواهد جلو خرد و اندیشه ناب را و اتکای انسان به خودش را بگیرد. روحانیون دکانداران این مطاعند و این هیچ را می فروشند تا برای خود نان و آب بخرند. باید این دکان را با شناخت تاریخی فلسفی و اجتماهی ویران کرد. روحانیون در استحمار و نادان کردن و شستشوی مغزی جواناتن و تخدیر پسران موفق بوده اند. این ابزار مدرن را در تخریب این دکان شیطانی بکار بریم. از این نظر نوشتنها دریغ نکنید. هر نظری میتواند پرسشی برانگیزد. بنویسید. همه را خبر کنید. با سپاسگزاری.

  5. روزی آخوندی شیاد به من گفت شاه پول نفت را داشت و نمی دانست چکارش کند . ما حالا همان پول نفت را داریم و میدانیم چکارش کنید. او پالایشگاه می خردید ما انسان میخریم. این غربی ها٬ این شرقی ها همه و همه فروشیند٬ قیمتشان فرق می کند٬ حالا ما پول داریم پاسسن یا بالا٬ ارزان یا گران ما خریداریم. به مخالف هم میگیم برو گه بخر!!! او البته راست می گفت! باور کنیم من هم راست کمی گویم. اما روشنفکر ما در برابر این وقاحت و. اینهمه بیشرفی و این گستاخی چه کرده و چه می تواند بکند. یعنی در این وضعیت او اصلا چکاره است؟ او فقط لاف می زند.

  6. ایران روشنفکر ندارد که بحران روشنفکری داشته باشد. عده ای پوک ولی پر مدها خودشان به خودشان روشنفکر می گویند. می توان گفت که ما ازکسانی چون دهخدا و خانلری و کسروی و مصدق و قوام … نه مرد روشنفکر داشته ایم و نه دولتمرد. ما یک سری آدمهای درجه چهار و تا ده … داشته ایم که خودشان را درجه یک جا زده اند. شما در همین سایت باهاشون طرفید پدر خود من هم یکی از اونها بود که مرد. دست کم او خودش به خودش روشنفکر نمی گفت. شما نگاه برچی زالده مدعی روشنفکری ست. جناب دکتر حسین لاجوردی هم دکتر اعصاب است هم دکتر روانپریشی و هم دکترای سسیولوژی دارد و هم فیلسوف است. البته این دکترا را برچی زاده به او داده او هم قرار است بزودی به او یک دکترا بدهد. واقعا شاید وضعیت روشنفکری پوک و پوچ ایران معاصر را در چهره تابناک حسین لاجوردی بازشناخت. این وضع جای خالی روشنفکر است در جامعه ی ما با این بضاعت اسفناک. آقای فرهنگ بیچاره هم نمیداند با این جماعت چه کند. تک و توکی هم آدم حسابی اصلا حاضر نیستند بگویند که هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.