اخبار و گزارشات کارگری (۲۰ تیر ۱۳۹۶)

اخبار و گزارشات کارگری (۱۲ خرداد ۱۳۹۶)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اخبار و گزارشات کارگری (۲۰ تیر ۱۳۹۶)

اعتراض به طرح کارورزی وظیفه ای همگانی (کارگران،معلمان،پرستاران،کارمندان،دانشجویان،فارغ التحصیلان دانشگاه ها،دانش آموزان ،جوانان متقاضی کارو….) است
اعتراض به اجرای طرح کارورزی دفاع ازدستاوردهای کارگران، حقوق خود ونسل های آینده است
– خانه از پای بست ویران است،خواجه در بند نقش ایوان است
– با دفاع قاطعانه از اسماعیل عبدی سرکوب و خفه کردن صداهای اعتراض به حقوق انسانی به بهانه پوچ امنیتی را پایان دهیم
– سازمانهای معلمان کانادا: اقدام فوری برای آزادی اسماعیل عبدی
– هیات جمهوری اسلامی نماینده ما کارگران در سازمان جهانی کار نیست
– تاوان معلمی بخش نهم و دهم
– جان باختن یک کارگرحین کار در منطقه ویژه پارس جنوبی
– چهارمین شب اعتراضات خیابانی در مراکش
خانه از پای بست ویران است،خواجه در بند نقش ایوان است
وزیر کاربجای پاسخگویی به اعتراضات نسبت طرح کارورزی با جوسازی در رابطه با درصد فارغ‌التحصیلان بیکار،وعده رفع اشکالات این طرح کذایی را در اجرا می دهد.
آقای وزیر!طرح کارورزی غیرقابل اصلاح است وبیگاری کشیدن از فارغ التحصیلان تحت لوای اشتغال است وباید پس گرفته شود و وعده شما در مصداق ضرب المثل- خانه از پای بست ویران است،خواجه در بند نقش ایوان است-می باشد وبعبارتی دیگرحنای شما رنگی ندارد.
امروز۱۲خرداد،علی ربیعی وزیر کار با اشاره به اینکه اشتغال مهمترین دغدغه دولت است به مهر گفت: نرخ مشارکت طی سال‌های اخیر افزایش یافته که سهم زیادی از این جمعیت را جوانان تشکیل می‌دهند. از طرفی شاهد افزایش تعداد دانش آموختگان دانشگاهی در سال‌های اخیر بودیم به طوریکه در سال گذشته بیش از ۷۰ درصد از متقاضیان شغل از فارغ التحصیلان دانشگاهی بودند.
وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی همچنین با بیان اینکه در جلسات متعدد بر روی موضوع اشتغال تمرکز و توجه ویژه‌ای شده است گفت: در جلسه کمیسیون تخصصی اشتغال که هفته گذشته برگزار شد شیوه اجرای طرح کارورزی به عنوان یکی از طرح‌های این وزارتخانه برای اشتغال فارغ التحصیلان دانشگاهی مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی با اشاره به اینکه ۷۰ درصد متقاضیان شغل در سال ۹۵ از فارغ‌التحصیلان دانشگاه بودند، اطمینان داد اشکالات طرح «اشتغال فارغ‌التحصیلان» در اجرا برطرف شود.
با دفاع قاطعانه از اسماعیل عبدی سرکوب و خفه کردن صداهای اعتراض به حقوق انسانی به بهانه پوچ امنیتی را پایان دهیم
جوانمیر مرادی
اسماعیل عبدی از فعالین و رهبران جنبش معلمان از روز ۱۰ اردیبهشت، در یکمین سال روز اعتصاب غذای مشترک با جعفر عظیم زاده به دنبال انتشار بیانیه مشترکشان علیه امنیتی کردن فعالیتهای صنفی و احتماعی با خواست ممنوعیت امنیتی کردن این گونه فعالیتها و مختومه شدن کلیه پرونده هائی که با اتهامات امنیتی علیه فعالین تشکیل شده اند، اقدام به اعتصاب غذا نموده و بعد از ۳۳ روز با وجود وخامت حالش و همچنین با وجود گستردگی اعتراضات داخلی و بین المللی به ادامه زندانی نمودن اسماعیل عبدی، دستگاه قضائی و دیگر مقامات مسؤل حکومتی از جمله روحانی که در مناظرات انتخاباتی رقیب خود دوستدار زندان و اعدام معرفی می کرد و خود را به ظاهر مخالف، همچنان بر تشدید فشار بر این معلم زندانی مصر هستند.
آتنا دائمی اگر چه زیر فشار اعتراضات اجتماعی و حمایت های توده ای بعد از ۵۲ روز اعتصاب غذا به یکی از خواسته هایش (تبرئه خواهرانش) رسید، اما هنوز مانند اسماعیل عبدی به خاطر فعالیت هائی که ذکر شد به هفت سال زندان محکوم شده و همچنان در زندان است.
اسماعیل و آتنا، این انسانهای شریف، صدای اعتراض به فقرو تنگدستی، بی حقوقی کودک، کشتن انسان (اعدام) و صدای دفاع از حرمت و کرامت انسان و به طور کلی پاسداشت از انسانیت، از درون زندان با گرفتن جان خود بر کف دستانشان را بلند کرده اند.
نزدیک به یک قرن است که کارگران، معلمان، مزدبگیران فرودست و انسانهای آزادیخواه جوامع غربی بعد از طی دورانی از مبارزه متحدانه و با حمایت از فعالین خود، دولتها را به عقب نشاندند و خیلی از حقوق خود، که امروز در قرن بیست و یکم در ایران به رسمیت شناخته نشده و حتی ممنوع هستند را تحمیل کرده اند.
رسیدن ما کارگران، معلمان، مزدبگیران کم درآمد و بیکاران و همه انسانهای آزادیخواه ایران به ابتدائی ترین حقوق خود نیز در گرو اعتراض به دهن کجی به تحقق خواسته ها یمان است و امروز که صفی قدرتمند در حمایت از اسماعیل عبدی وآتنا دائمی شکل گرفته، با پیوستن به آن با خواست آزادی فوری اسماعیل عبدی، آتنا دائمی، آرش صادقی، گلرخ ایرائی و دیگر زندانیان با اتهامات امنیتی صف خود را قدرتمندتر کنیم.
جوانمیر مرادی ۱۱/۳/۱۳۹۶
سازمانهای معلمان کانادا: اقدام فوری برای آزادی اسماعیل عبدی
همزمان با گسترش اعتراضات و کمپینهای آزادی اسماعیل عبدی در ایران، کارزارهای بین المللی برای آزادی عبدی در حال گسترش هستند؛ از کمپین جهانی آموزش بین الملل تا کارزار فوری عفو بین الملل و اتحادیه های معلمان در کشورهای مختلف و نیز بطور برجسته در توییتر و سوشیال مدیا.
تشکلات معلمان کانادا که شامل فدراسیون سراسری معلمان کانادا و فدراسیون های استانی و منطقه ای دراین کشور است در نشست مشترک نمایندگان این سازمانها به تاریخ اول جون ۲۰۱۷ بیانیه ای صادر کرده اند که ترجمه آن در زیر آمده است. علاوه بر آن رئیس فدرسیون معلمان کانادا در نامه ای اعتراضی به مقامات جمهوری اسلامی ایران خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط اسماعیل عبدی شده است. همچنین کانون اساتید دانشگاه ها و کالج های کانادا در نامه ای سرگشاده خطاب به رهبر جمهوری اسلامی به تاریخ ۲۳ ماه مه نوشته است که به نمایندگی از ۷۰ هزار کارکنان آکادمیک دانشگاه ها و کالج ها در ۱۰۰ کالج و دانشگاه مختلف کانادا توجه شما را به خطری که جان اسماعیل عبدی، عضو هیات مدیره کانون صنفی معلمان تهران، تهدید می کند جلب می کنیم. اسماعیل عبدی به دلیل فعالیت های قانونی صنفی زندانی شده است …. و ما خواستار مختومه اعلام کردن همه اتهامات وارده به عبدی و آزادی فوری او می باشیم.
بیانیه مشترک سازمانهای معلمان کانادا در حمایت از اسماعیل عبدی:
درخواست اقدام فوری برای آزادی اسماعیل عبدی از رهبران معلمان ایران که در اعتصاب غذا به سر می برد
دبیران استانی و منطقه ای تشکلات معلمان از سراسر کانادا، در جلسه ای در ونکوور، به اتفاق آرا خواستار شده اند که جاستین ترودو، نخست وزیر، و کریستیا فریلند، وزیر امور خارجه، از دولت ایران بخواهند که فورا و بدون قید وشرط اسماعیل عبدی از رهبران معلمان که در حال اعتصاب غذا می باشد را آزاد کند.
یکی از رهبران کانون صنفی معلمان تهران، عبدی به دلیل فعالیتهای صنفی خود و کمپین برای آموزش و پروش عمومی رایگان و در دسترس برای همه توسط مقامات ایرانی مورد هدف قرار گرفت. وی در اکتبر سال گذشته به شش سال زندان با اتهامات ساختگی توسط شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر تهران محکوم شد.
عبدی در اعتراض به ادامه سرکوب غیر قانونی معلمان و مدافعان حقوق انسانی و عدم استقلال قوه قضائیه در ایران از ۳۰ آوریل ۲۰۱۷ در اعتصاب غذا به سر می برد.
بر اساس گزارش آموزش بین الملل، عبدی مقدار قابل توجهی از وزن خود را از دست داده و از فشار خون بالا و سرگیجه رنج می برد. سلامت و ایمنی او در معرض خطر است و امکان دارد که جانش به خطر بیافتد. گزارشها حاکی از آن است که عبدی در شرایطی سخت در زندان بدنام اوین نگهداری می شود و به تازگی به بند جدید زندان، جایی که او از ارتباط با خانواده محروم شده، منتقل شده است.
روسای سازمانهای معلمان کانادا که در شهر ونکوور اجلاس داشته اند پشتیبانی همه جانبه خود را از فراخوان آموزش بین الملل اعلام نموده اند که مطابق آن از دولت ایران درخواست شده است کلیه احکام علیه اتحادیه های کارکنان آموزش و پرورش ایران به دلیل فعالیت های اتحادیه ای مشروع آنها را لغو نموده، و به حقوق بنیادی انسانی و اتحادیه ای برای همه کارگران و کارکنان خدمات عمومی احترام بگذارد.
ما از دولت کانادا درخواست می کنیم که از مقامات دولت ایران بخواهد اتهامات بی اساس علیه آقای عبدی را لغو نموده و کلیه اقدامات لازم برای آزادی فوری و بی قید و شرط او را در دستور کار قرار دهد.
گزارش، ترجمه (متن اصلی در وب سایت انگلیسی)
http://www.ctf-fce.ca/en/news/Pages/default.aspx?newsid=۱۹۸۳۹۹۷۹۱۵&year=۲۰۱۷
و بازتکثیر از اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران
دوم جون ۲۰۱۷
info@workers-iran.org
http://etehadbinalmelali.com/ak
هیات جمهوری اسلامی نماینده ما کارگران در سازمان جهانی کار نیست
بهنام ابراهیم زاده
صد و ششمین اجلاس سازمان جهانی کار در فاصله ١۵-٢۶ خرداد(۵ تا ١۶ ژوئن) با حضور ۱۸۷ کشور عضو این سازمان برگزار خواهد شد. یکی از این هیات ها از سوی جمهوری اسلامی خواهد بود. حرف ما اینست که هیات جمهوری اسلامی نماینده ما کارگران و مردم نیست.
جمهوری اسلامی عضوی از سازمان جهانی کار است. اما تمامی مقاوله نامه های این سازمان را زیر پا گذاشته است. ازجمله مقاوله نامه های ٨٧ و ٩٨ در باره آزادی تشکل و قراردادهای جمعی است و در ایران کارگران نه تنها از حق تشکل محرومند بلکه بخاطر تلاش برای ایجاد تشکلهایشان دستگیر و زندانی شده و به حبس های طولانی محکوم میشوند. در ایران همچنین کارگران از حق تجمع و حتی حق برپایی جشن اول مه محرومند و بارها و بارها به دلیل برپایی مراسم روز جهانی کارگر دستگیر و زندانی شده و حتی به آنها حکم وحشیانه شلاق داده شده است.. بعلاوه مقاوله نامه های ١١ و ٢٩ و ١٠ و ١٠۵ در باره لغو کار اجباری و تبعیض و مقاوله ١٣٨ و ١٨٢ در باره ممنوعیت کار کودکان هیچکدام در ایران اجرایی نمیشوند و کار کودکان در ایران رسمیت داشته و ابعاد فاجعه باری دارد. زنان نیز در شرایط آشکار تبعیض آمیز در بدترین شرایط کار میکنند. در قبال کار برابر دستمزد به مراتب کمتر به آنها پرداخت میشود. همیشه اولین گروهی هستند که در معرض بیکارسازی قرار میگیرند. بیکاری زنان دو برابر مردان اعلام شده است. در محیط های کار تفیکیک جنستی اعمال میشود و مورد توهین و تحقیر دائمی هستند.
در ایران اعتراضات کارگران تحت عنوان اخلال در نظم و امنیت ملی با پیگرد و دستگیری فعالین کارگری روبرو میشود و فشار بر روی آنها هر روز شدت می یابد. احکام طولانی مدت زندان از مصادیق آنست. در ایران حتی به خود اجازه میدهند که به کارگر و به مردم معترض حکم بربریت شلاق بدهند. از جمله هم اکنون اسماعیل عبدی بخاطر مبارزاتش تحت عنوان اخلال در نظم و امنیت ملی با ۶ سال حکم زندان در زندان است و در اعتراض به همین موضوع هم اکنون در اعتصاب غذا بسر میبرد. بسیاری از فعالین و رهبران کارگران احکام سنگین زندان دارند و هیشه تحت پیگرد هستند. علاوه بر همه اینها تبدیل مساله نا امنی محیط های کار بخاطر سودجویی سرمایه داران است که دارد هر روز قربانی میگیرد. دو نمونه اخیرش فاجعه انفجار معدن زمستان یورت است که منجر به کشته شدن ۴۵ کارگر شد و دیگر انفجار فولاد بویر احمد که سه کارگر جان باختند. و این جنایات در پناه قانون و سیستم قضایی صورت میگیرد. اینها هم نقض پایه ای ترین حقوق انسانی در جامعه و حتی مقاوله نامه های سازمان جهانی کار است که ایران ملزم به رعایت آنهاست.
به همه این دلایل هیات جمهوری اسلامی نماینده ما کارگران و ما مردم نیست. و ما به این موضوع و سکوت سازمان جهانی کار در برابر اینهمه بیحقوقی و بیعدالتی اعتراض داریم.
اگر به ترکیب هیات های شرکت کننده دول عضو در اجلاس سازمان جهانی کار نگاه کنید، میبیند دو نفر از سوی دولتها هستند. یکنفر از سوی کارفرما و یکنفر از سوی کارگران. آنوقت با این ترکیب نا برابری سه نفر در برابر یک نفر کارگر می نشینند و مقاوله نامه های بین المللی و استاندارد های کار در سطح جهان را تعیین میکنند. البته در ایران و کشورهایی مثل ایران که کارگران حق تشکل ندارند، آن یک نفر نیز نماینده کارگران نیست، بلکه نماینده تشکلهای دست ساخته حکومت است که ربطی به ما کارگران ندارند و تماما جبهه سرمایه داران هستند. با وجود همه اینها حتی همان مقاوله نامه هایی هم که زیر فشار اعتراضات جهانی ما کارگران به سازمان جهانی کار و سرمایه داری جهانی تحمیل شده است، در بسیاری از کشورها از جمله ایران رعایت نمیشود و زیر پا گذاشته میشود. آنوقت سازمان جهانی کار که یک کارش نظارت بر اجرای این مقاوله نامه ها از سوی کشورهای عضو آن و رسیدگی به شکایات در مورد نقض اجرای آنها در اجلاس هایس است، می بینیم آشکارا سکوت میکند. دلیلش نیز اینست که سازمان جهانی کار یک سازمان بورژوایی و بوروکراتیک و زیر مجموعه سازمان ملل است که سیاستهایش نهایتا تابع سیاستهای این سازمان و کشورهای سرمایه داری جهانی است.
از همین روست که وظیفه ما کارگران در سطح جهانی است که به این سازمان که به اسم کارگر صحبت میکند و بر سر استاندارهای جهانی کار ما کارگران به بحث و گفتگو می نشیند و تصمیم میگیرد. فشار بیاوریم و سکوت و مماشاتهایش را مورد اعتراض شدید خود قرار دهیم.
در قبال این وضعیت ما کارگران خواستهایی داریم. مهمترین آنها حق تشکل، حق اعتصاب، حق تجمع، حق برپایی مراسم روز جهانی کارگر، حق آزادی بیان ، حق اعتراض، حق حیات، حق داشتن زندگی ای انسانی، حق زندگی شاد و انسانی برای کودکان، حق برابر زن و مرد در محیط های کار بر سر مزد و شرایط کاری شان، پایان دادن به تفکیک جنسیتی، پایان دادن به اعدام ها و پایان دادن به امنیتی کردن مبارزات ما کارگران و ما مردم بخاطر این خواستهاست. سخن من با اتحادیه های کارگری در سراسر جهان، با همکاران بین المللی ام اینست که از خواستها و از مبارزات ما کارگران در ایران حمایت کنند و صدای اعتراض ما در اجلاس سازمان جهانی کار باشند. اسماعیل عبدی معلمی که بخاطر مبارزاتش تحت عنوان اخلال در نظم و امنیت ملی ۶ سال حکم دارد هم اکنون در زندان است. او به این حکم و امنیتی کردن مبارزات کارگران، معلمان و مردم معترض اعتراض دارد و بخاطر آن از دهم اردیبهشت در اعتصاب غذا میبرد و وضعیت جسمانی اش وخیم است. اعتراض او تا کنون با حمایت بسیاری از سوی تشکلهای و کارگران و شمار بسیاری از رهبران و فعالین کارگری و معلمان روبرو شده است. این اعتراض که در سال گذشته با بیانیه عبدی و عظیم زاده رئیس هیات مدیره اتحادیه آزاد در آستانه اول مه آغاز شد، تا کنون حمایت های وسیعی در سطح جامعه و بین المللی بخود جلب کرده است. از شما سازمانهای کارگری، معلمان و انسانهای آزادیخواه در سراسر جهان میخواهیم وسیعا از این کارزار ما که در واقع تاکیدی بر حق تشکل و حق اعتراض و داشتن یک زندگی شایسته انسان است، حمایت کنید. اسماعیل عبدی باید فورا آزاد شود. آتنا دائمی فعال دفاع از حقوق کودک، علیه اعدام و حقوق زن که با همین نوع اتهامات با هفت سال حبس در زندان است و در اعتراض به عملکرد دستگاه قضایی و سرکوبها ۵۴ روز در اعتصاب غذا بود تا اینکه بالاخره با رفع اتهامات صادر شده برای دو خواهرش انسیه و هانیه دائمی در دهم خرداد به اعتصابش پایان داد، باید فورا آزاد شود. یک خواست فوری ما آزادی عبدی و آتنا و تمامی زندانیان سیاسی است. ما را در مبارزه برای این امر مهم یاری دهی. باز هم میگویم جمهوری اسلامی نماینده ما کارگران و ما مردم نیست، صدای اعتراض ما در اجلاس سازمان جهانی کار باشید.
بهنام ابراهیم زاده، فعال کارگری و دفاع از حقوق کودک، زندانی سیاسی سابق
١ ژوئن ٢٠١٧، ١١ خرداد ٩۶
تاوان معلمی بخش نهم و دهم
رسول بداقی
تاوان معلمی، خاطراتی است که رسول بداقی، فعال صنفی معلمان، از روزهای سپری شده در زندان به قلم آورده است. حقوق معلم و کارگر پیش ازین بخش های قبلی را منتشر کرده بود.
بخش نهم:
شیخ به این هم اکتفا نکرد،کاملا ازناتوانی من مطمئن شده بود،همانطور که در بالا عرض کردم ،شیخ در نبود من وارد سلول شده بود،وپتوهای مرا دزدیده بود،من چون چیزی نداشتم زیر سرم بگذارم،گرمکن ورزشی راازتنم بیرون آورده و زیر سرگذاشتته بودم،شیخ همچنان بالای سرمن می چرخید ،من فقط پاهایش را می دیدم،و صدایش را می شنیدم،که رجز می خواند.ناگهان خم شد ومحکم گرمکن ورزشی رااز زیر سرمن کشید،سرم به زمین خورد،حس کردم از یک صخره ی بزرگ به پایین پرت شدم،وبا کله به زمین خوردم،ازداخل چیزهایی مانند تیله به دیواره سرم برخورد می کرد،اما این باردهها تیله توی مغزم می چرخیدند،حس می کردم ،توی کله ام تهی است ،فقط تیله ها هستند که به دیواره ی سرم برخورد می کنند.حالت تهوع داشتم اما چیزی درون معده ام نبود،حس می کردم دیواره ی معده ام به هم می چسبد و دوباره باز می شود،معده ام مانند پارچه ای که در دست کسی باشد ،به هم می پیچید.شیخ غرولندکنان مانندورزشکاری که حریف قدری را خاک کرده باشد،در رامحکم ازبیرون بست ورفت،داستان من و شیخ در همینجا به پایان نمی رسد،اما در اینجا موقتاً با شیخ خداحافظی می کنیم،تا سال ۱۳۹۴ که باردیگربه عنوان پاسدار بند وارد سالن ۱۲ می شود.
من به این می اندیشیدم که با مرگ من چه پیش خواهدآمد؟ اینطور تصورمی کردم،که به نام یک شهیدازمن یاد خواهدشد.شاید سومین معلم شهیددرتاریخ مبارزات معلمان رقم خواهم خورد،دکترابوالحسن خانعلی،فرزاد کمانگر،رسول بداقی،با خود می اندیشیدم،آیااگر زنده می ماندم بیشتر برای بهبود اوضاع آموزش و پرورش سودمند بودم ،یا پس از شهادتم؟می دانستم من هم مانند همه ی کسانی که نامشان از یاد رفته،ازخاطرزندگان محوخواهم شد.تصورکردم عده ای که شاید،از ریخت من خوششان نیامده پس از مرگ من خودرا از نزدیک ترین یاران و هم اندیشان من معرفی خواهند کرد،و آنان که مرا از صمیم قلب دوست داشته و به من در دوران زندگی کمک های بسیاری کرده اند،فقط پنهانی اشک خواهند ریخت و دلتنگ خواهند شد.و افسوس خواهند خورد که چرا من دست به اعتصاب غذا زدم تا بمیرم ،و دیگران پزش را بدهند!اینها همه اش خیالاتی بود که در تن وجان بیمارمن لانه کرده بود.
بزرگترین افسوس من این بودکه تئوری ام را برای بهبود اوضاع آموزش و پرورش ارائه نداده ام ،نوشته های جسته گریخته ی من هنوز تدوین نشده است،به دستنوشته هایم فکر می کردم که پس ازمرگ من ،چه برسر آنها خواهد آمد؟ کدام دوست و هم اندیش به این فکر خواهد بود که نوشته های مرا سروسامان دهد؟!
اصلا آیادستنوشته های من از زندان بیرون خواهند رفت؟ دیگر دستم به هیچ جا نمی رسید،شاید این آخرین ساعات عمر من باشد،قطار عمر من به مقصد مرگ اینجا را ترک کرده ومن دلواپس توشه و میراث زندگی ام هستم،نمی خواستم آیندگان فقط به خاطرجسمم واز جان گذشتگی ام مراگرامی بدارند،دوست داشتم آیندگان بدانند، من اندک اندیشه ای هم درهستی ام بوده است،دوست داشتم بدانند،معلمان صاحب اندیشه هستند،دوست داشتم آیندگان بدانند،مبارزان صنفی فقط برای معیشت مبارزه نکرده اند،نگرانی این بود که مباداآیندگان به معلمان بادید آدمهایی که فقط نق می زنند،بنگرند، معلمان گرچه شرایط زمانه و مشکلات مالی اجازه ی ارائه ی اندیشه را به آنان نداده است،اما در طول تاریخ از مهمترین قشرهای تاثیر گذار در روند آزادی خواهی بوده اند.
باز کسی از درون به من می گفت،بیچاره توکه میمیری دیگر بادنیا چه کار داری،هرکس هرطور می خواهد به معلمان نگاه کند ،به توچه؟!جامعه هرطور می خواهد بشود،بشود؟ تو که دیگر برای همیشه دستت از دنیاکوتاه است!
باز می گفتم ،نه پس فرزندانم چه،فرزندان خواهرو برادرم،فرزندان دوستانم!هموطنانم،آنها که هستند!
بالاخره انسان هستند.
تمام لحظات زندگی ام را تخیل پر کرده بود،سال ۹۱ بود،من به همین شکل درزندان،سه سال را سپری کرده بودم،با تخیل،اندیشیدن ،نوشتن،خواندن وگاهی ورزش،بخشی از وقتم را هم صرف دعواکرده بودم،درگیری با برخی زندانیان و برخی ماموران زندان.
دعوا کردن در زندان بسیار رایج است،غیبت تمسخر،دست انداختن همدیگر،بسیاری از بداخلاقی ها در زندان رواج دارد،درمیان زندانیان عادی (غیر سیاسی ها)جوانمردی و روراستی بیشتر به چشم می خورد،و درمیان زندانیان سیاسی،عقیدتی،امنیتی، غیبت و تخریب همدیگر و از این دست کارهای فریبکارانه بسیار بیشتر بود،گاه پیش می آمد فردی بدون اینکه خودش بداند،پیش همه به ناحق خراب شده است،گروههای مختلفی در زندان بودند،وکیل،جاسوس،سازمانی،کمونیست،کومله، دموکرات، هواپیماربا، تروریست،هویت طلب ،نوکیش مسیحی، معلم،استاد دانشگاه،دانشجو،بهایی،جنبش سبزی،ملی مذهبی، سندیکایی، بی هویت ،مشارکتی، یهودی، سلطنت طلب،القائده،ضد دین،وبلاگ نویس و…….
اما برگردیم به سلول و روز و روزگار خودم،پیش خودم حساب کرده بودم،تا ۲۴ ساعت دیگر بیشتر عمر نخواهم کرد.روزشانزدهم اعتصاب غذایم بود،اکنون دیگرچشمم هم به سختی باز می شد،همه چیز را انگاردر پشت یک شیشه ی مات می دیدم،پلکم سنگین شده بود،عضلات فک توانایی نگه داشتن چانه هایم را ازدست داده بودند،از این رو دهانم دائم بازبود،قدرت نگهداشتن اشکهایم را هم از دست داده بودم،برای کوچکترین بهانه ای اشک از چشمانم می ریخت،می دانستم که بسیار تغییر کرده ام،تغییراتی که برای نخستین بار در عمرم با آنها روبروشده بودم،چون پیشتر اینگونه نبودم،گاه قطرات اشکی برای خداحافظی از دنیایی که ۴۵ سال در آن زیسته بودم،از چشمم در اثر اندوه سرازیر می شد،در آن لحظات بازاندیشه ی خدامداری رهایم نمی کرد،مانده بودم که خداهست یانه؟با خود می اندیشیدم که اگر خدایی هم باشد کاری به کار بشر ندارد.یعنی بشر را به حال خودش باید رها کرده باشد،زیرا،اگردر کار بشردخالت می کرد،دیگر اختیار انسان بی معنابود،دیگر تربیت بی معنابود،من نمی توانستم،فعال بودن خدا رادر کنار نقش تربیت،و نقش اختیار بپذیرم جز اینکه ،اگر هم خدایی باشد،باید بشر را به حال خودش رها کرده باشد، تا تربیت واختیار معنا داشته باشد.زیرا انسان مختار است که باید در برابر کارهاو اعمالش پاسخگو باشد،از طرفی تربیت پذیری انسان،وجودفعال خدارا انکارمی کند،زیرا اگر تربیت این نسل به نسل پیشین مربوط باشد،پس این نسل هرکاری بکند،گناهش به گردن نسل تربیت کننده است!نه این نسل،همینطور هرچه به عقب برگردیم گناه بشر به گردن نخستین انسان می افتد،نخستین انسان هم که از سرناآگاهی گناه کرده لذا گناهی که برااثر ناآگاهی باشد،تاوانی ندارد.
دردنیای تجربه ،تعقل هیچ معنایی ندارد،زیرا عقلانیت هر فردریشه در تجربیات گذشته ی انسان دارد،عقل به خودی خود معنا نمی دهد،هرچه هست تجربه و تربیت است ،نه عقل ! اگر عقل ناشی از یک وجود مجرد باشد،و این وجود مجرد را خدا به انسان داده باشد،پس باید تفاوت بین انسانها از زمین تا آسمان باشد، بطوریکه گاه یک انسان موجودی بسیارناشناخته تر از دیگر انسانها باشد،در حالیکه اینگونه نیست ،بلکه انسانهای یک منطقه جغرافیایی تقریبا از لحاظ عقلانی بسیار به هم نزدیک هستند، و این ارتباط، تجربه،ابزارکار،و شرایط طبیعت را بیشتر توجیه می کند تا چیزی به نام عقلانیت،من در زندان به این نتیجه رسیدم که باید عقلانیت را به عنوان یک موجود مجرد فراانسانی منکر بود،بلکه این تجربه است که باید جای عقلانیت را بگیرد.
و از این رو به این نتیجه رسیدم که آموزش و پرورش باید انتقال دهنده ی تجربیات نسل های گذشته به نسل آینده باشد ،این را بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان و روانشناسان نیز گفته اند،اما چیز تازه ای که من تصور می کنم انکار عقل مجرد ماورای فیزیکی است.
اگر می بینیم که برخی انسانها به چیزهای جدیدی ازاختراعات دست پیدا می کنند،این اختراع صددرصد متفاوت از اختراعات گذشته ی انسان نیست،بلکه ترکیبی از گذشته بعلاوه ی اندکی از اختراع نوین است ، در واقع هر اندیشه ی نو ترکیبی است ازاندیشه هاو اختراعات گذشته.
امابرگردیم به سلول،من بسیار قوی تر از آن بودم که برای رفتن از دنیا نگران باشم،فقط نگران این بودم که نقش خودم را هنوز ایفا نکرده ام ،کارهای بسیاری داشتم که باید انجام می دادم،نقشه های بسیاری در ذهنم بود،که برای همنوعان باید انجام می دادم،در این تخیلات بودم که خوابم رفته بود.
خواب کاملی نبود،زیرا نگرانی،گرسنگی تشنگی اجازه نمی داد به خواب سنگین بروم،درحال خواب دیدم که کسی مرا صدا میزند،خواب دیدم کسی با زنبیلی پرازآب درحالیکه آبهااصلا برزمین نمی ریزند،به هر سلول که میرسد،زندانی آن سلول وحشیانه وگاه با التماس از مامور می خواهد،که اندکی از آب زنبیل را به او بدهد،بسیار خواب بهترین غذا ها را دیده بودم،اماماموراز دادن آب خودداری می کند،و همه اش مرا صدا میزند،ناگهان کسی با مشت به در کوبید،قلبم لرزید،اگردر اعتصاب نبودم،قطعابا ماور برخوردسختی می کردم،فقط چشمهایم را باز کردم،مامور گفت بداقی تو هستی؟با صدایی شکسته که فقط خودم می شنیدم به او پاسخ مثبت دادم،در رابازکرد،از من خواست که بروم بیرون،اما من نای برخاستن نداشتم،داد زد و از من خواست که زودتر برخیزم،صدایی از سلولهای دیگر به او گفت،که در اعتصاب غذا است،مامور به درون سلول آمد،خم شد،دست مرا گرفت،متوجه شد که کارمن زاراست،نمی دانستم بامن چه کار دارد،ازاو پرسیدم چه کارداری؟ گفت،باید بروی توی سالن خودت ،بسیارخوشحال شدم،اما این خوشحالی فقط توی قلب من بود،وفقط چند مریرگ از قلب مراتکان داد،انرژی بروز این خوشحالی از من گرفته شده بود،به کمک مامور از جابرخاستم،زیر بغلم را گرفت،آرام آرام به سمت سالن ۱۲ بیرون رفتیم،مرا تازیرهشت سالن ۱۲ همراهی کرد ،نگهبان بند ۴ آقای چاردولی بود،صدایش را شناختم،مامورهمراه من کارتکس مرا به چاردولی تحویل داد وگفت،این زندانی شماست،همه چیز را انگاراز پشت شیشه ی مات می دیدم،دلم می خواست روی زمین بنشینم اما برایمسخت بود،چادولی از مامور همراه من پرسید کیه؟ وقتی چادولی به کارتکس من نگاه کرد،نام و عکس مرا دید و سپس به خودم نگاه کرد،از تعجب دهانش باز ماند،تا آن لحظه هنوز نمیدانستم قیافه ی من چقدر تغییر کرده است،چادولی گفت: بداقی تویی ؟ با خودت چه کار کردی مرد حسابی؟!چی شده؟! کجا بودی؟یکی از ماموران همراه خودش داستان اعتصاب غذای مرا برایش تعریف کرد،به سرعت مرا به سمت سالن ۱۲ بردند،وارد سالن شدم،بچه ها ی زندان همه با دست زدن و هورا کشیدن و شعار دادن به پیشواز من آمدند،من وارد سلولم شدم ،دیگرفهمیدم که هنوزقرارنیست بمیرم .
پس از اینکه صالح کهندل برایم سوپ آورد،قدری جان گرفتم ،سیرسیرآب خوردم.وخوابیدم.
بخش دهم :
آخرین ماههای شش سال زندانم را داشتم به پایان می بردم،تقویم یک برگی ازجایی کش رفته بودم،آنرابه دیوارسلول دونفره ی خودمان زده بودم،زندان هرچه به آخرش نزدیک بیشتر سخت می شود،هرروزکه می گذشت روی تقویم علامت می زدم،هم سلولی ام،دکتر سعیدمدنی،به این کارمن می خندید، هرشب ساعت ۲۲در زندان اگرکسی اعزام داشت،افسرنگهبانی(زیر هشت)از بلندگو صدایش می زدندو اعلام می کردند،که فردا اعزام داری،سالن ۱۲بلندگونداشت،بچه های سالن با اعتراضات پیگیرخود توانسته بودند،بلندگو را جمع کنند،و به جای آن یک آیفون نصب کرده بودند،زیرا بلندگو صدای آزاردهنده ای داشت، ومزاحم استراحت و مطالعه ی بچه ها می شد، سه شنبه شب هفتم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت نزدیک ۲۲ بودکه آیفون به صدا در آمد،کسانی که سلولشان نزدیک آیفون بود،گوشی را برداشتند،مرا می خواست،پست آیفون رفتم،نگهبان پشت آیفون گفت فردا اعزام به مرجع داری،من شگفت زده شدم،برگشتم ،با سعید مدنی صحبت کردم،سعید احتمال داد،می خواهندزودتر آزادت کنند،و پیش از آزادی تهدید کنند،یا به قول خودشان نصیحت کنند،من خودم هم همین احتمال را دادم،رفته رفته صدای آزادی من در سالن پیچید،برخی از دوستان تبریک می گفتند.
معمولا در زندان هرکس آزادی اش نزدیک می شود،به شوخی وکنایه به او می گویند: بوی گند آزادی از شما می آید.
چند تن از دوستان این طوری با من شوخی کردند،شاهرخ زمانی خوشحال از آزادی من بود،اما از طرفی دلتنگ به نظر می رسید،من هم برایش دلتنگ بودم،تا نزدیک ساعت یک شب باهم از برنامه های آینده گفت و گو کردیم.
در زندان درواقع قانون پادگانی حاکم است،کیفیت غذا،ساعت خاموشی، آمار،نظافت و….. اماسالن ۱۲ چیز دیگری بود،بچه ها زیربارقانون زندان نرفته بودند،طبق قانون زندان باید در روز دوبار، صبح و غروب برای گرفتن آمار بچه در ستونهای ۵ نفره می ایستادند،اما بچه های سالن ۱۲ آمار نمی دادند، زندانبان حق ورود به سالن۱۲ را نداشت،زندان هر ماه یکبار بازرسی می زد،زیرا زندانیان نباید چاقو،موادمخدر،مشروبات الکلی ،پول و سایراشیای ممنوعه را با خود نگهداری می کردند،بچه های سالن ۱۲بازرسی متفاوتی داشتیم،یعنی ماموران با خودشان سگ همراهی نمی آوردند،سگ ها آموزش دیده بودند،برای پیدا کردن مواد مخدر بود،برای بچه های سالن ۱۲ماموراها ی بازرسی سرباز نبودند،بلکه کادر زندان بودند،که نامشان روی سینه با اتیکت چسبانده شده بود. بچه های سالن ۱۲خاموشی ساعت ۲۲ را نمی پذیرفتند لذا من و شاهرخ زمانی گاه تا ساعت ۲ باهم گفت وگو می کردیم،آن شب هم گویا آخرین شبی بود،که در کنار هم هستیم ،اوبرای آزادی من خوشحال ،و من برای دوری او دلتنگ بودم.بعدها هم همین طور شد،من معمولابا زندابانها درگیر بودم، شاهرخ پشتیبان بسیار قوی و خوبی برای من بود،بسیار قابل اعتمادو مطمئن بود.اما افسوس که آن شب ها آخرین دیدارمان بود…..!
بالاخره فردا من ساعت شش از خواب بیدار شدم،شاهرخ هم تا دم در سالن مرا بدرقه کرد. ماموردم در مرا صدا زد، زخم کهنه ی ته دلمان گویادوباره سرباز کرده بود، دستی برای شاهرخ تکان دادم و رفتم ، مرجع احضارکننده ، شعبه ی ۶ دادسرای شهید مقدس اوین بود، بازپرس شعبه آقای امین ناصری بود،با یک دستگاه پراید ما را به دادسرارساندند،از پله ها بالا رفتیم،برای نخستین بار بود،که وارد این ساختمان می شدم،آقای امین ناصری به سرعت،موضوع احضار را به من یاد آوری کرد،از حال و روز من با خبر بود،شش سال زندان،سه فرزند،بدون یک ساعت مرخصی ،عضو هیات مدیره ی کانون صنفی معلمان تهران و….
ناصری برخورد خوبی داشت،اما من از این برخوردهای خوب خاطره ی خوشی نداشتم،صلواتی هم برخوردش خوب بود،بطوریکه آدم تصورمی کرد،او هم می داند،بی گناه است و به زودی آزاد خواهد شد،ناصری گفت شاکی شما سپاه ثارالله است،باخودم گفتم،ثارالله یعنی خون خدا ،از طرفی یکی از لقب های اما سوم شعیان حسین(ع) است،یعنی چه؟ یعنی من دوباره چه کارکردم که خودم خبرندارم؟
ناصری ادامه داد،گزارشاتی رسیده که شمادرزندان معلمان را به اعتصاب،تحریک کرده اید،به رهبرتوهین کرده اید،ناصری گفت،اما من تفهیم اتهام نمی کنم،زیرا مدارک کافی نمیباشد،شماگویافقط چندماهی به پایان شش سال زندانتان مانده است،ازشماانتظاردارم،به فکرزن و بچه های تان باشید،۶ سال زندان کم نیست،سرتان را پایین بیندازیدوبه فکر زندگی تان باشید.
من هم به نشانه ی احترام به اوچیزی بجز چشم نگفتم،همان روزما به سرعت به سوی زندان رجایی شهر برگشتیم،شاهرخ وسعید مدنی،احمد زیدآبادی ومجیدتوکلی وعبدالرضا قنبری ،لطیف حسنی و چندتن دیگر ازدوستان از برگشتن من بسیارخوشحال شدندو همه به اتفاق نظر دادند،که این فقط یک تلنگری بوده که دربرگشتن به فکرادامه ی کار نباشید.برخی می گفتند،می خواهنداین چندماه رابه شما “مرخصی متصل به آزادی” بدهند.مرخصی متصل به آزادی شامل حال زندانی هایی می شودکه در طول زندان مرخصی نرفته یا مرخصی طلب دارند،همه ی مرخصی های مانده ی آنان رامحاسبه کرده ویکجا برای آنان درنظرگرفته و همان تعدادروزرادرآخرین روزهای زندان به آنان مرخصی می دهند،و آزادشان می کنند.امامن می دانستم موضوع پیچیده ترازاین هاست.
آنروزی که من اعزام شدم،چهارشنبه بود؛پنجشنبه و جمعه مراجع قضایی تعطیل است،جمعه شب یکباردیگراز پشت آیفون مرا خواستند،باز اعزام به مراجع،بازشعبه ی ۶ دادسرای شهید مقدس!
دیگر می دانستم،چه خبر است،همه ی سلاحها وفشنگ هاوهرچه تی ان تی داشتم را،ازسلول بیرون بردم،به دست دوستان در سلولهای دیگر سپردم، کفشهایم را پوشیدم و آماده ی برنگشتن شدم،ما در طول ۵ سالی که در رجایی شهر بودیم ،حس می کردیم خانه ی خودمان است،دورشدن ازاین خانه تادوباره برگشتن،برایمان شکنجه بود،باز دلتنگی های شاهرخ،هیچ نگفتن شاهرخ بیشتر مرا دلتنگ می کرد،شاهرخ ترک تبریز بود،اهل دشت مغان،مرد ستبر ودلیری بود،اراده اش پابه پای هیکلش قوی بود،نترس وجدی ،گام به گام وشانه به شانه بامن همراهی می کرد.
گرچه از سال ۹۲ وارد زندان شده بود،اما در دوران نوجوانی در دهه ی شصت هم همراه پدر ارجمندش زندان را تجربه کرده بود،از بابت خانواده نگران نبود،پسر و دخترش را بزرگ کرده بود،هردو دانشجو بودند،بیتا فوق لیسانس می خواند،در طول دوران با او بودن ،دو روز چشمانش را خیس دیدم،یک روز در مرگ مادرش و یک روز در عروسی دخترش،او می گفت،نام بیتارا از کتاب داستانی به همین نام برگرفته است،هم اکنون نیز همان شده است که می خواسته!
هرگاه از خانواده اش می گفت،لبخندی از مهربانی بر لبانش می نشست،به بیتا بسیار افتخار می کرد،در همان روزهای سخت زندان برای بیتا خواستگار آمده بود،شاهرخ در پوست خودش نمی گنجید،همه ی اختیارات را به خود بیتا واگذارکرده بود،می گفت بیتا خودش بهتر تشخیص می دهد ،چه کسی شایسته ی زندگی کردن است.
دلتنگی شاهرخ این بود،که زندان اجازه نمی داد،پای سفره ی عقددخترش حاضر شود،من هم از این قصه بسیار اندوهگین شدم،فقط اجازه داده بودند،که دامادرا پشت شیشه ببیند،همین!!
شاهرخ اجازه نمی داد کسی اندوه او را تماشا کند،اما من ناخودآگاه اشکهایش را دیدم،خودم هم پشیمان شدم،از مادرش بسیارخشنود بود،او می گفت در دهه ی شصت مادرش رنجهای بسیارکشیده،زندانی شدن همسرش،پسر و برادرش را تحمل کرده است،حتا شلاق خوردن آنان را نیزچشیده است،اکنون در روز مرگ مادرش هق هق گریه ای نیزازاوگرفته شده بود،اومی رفت در تختش زیرپتو آرام آرام گریه می کرد،مبادا دل دردمندی را ریش کند،هوای زندان به اندازه ی کافی برای زندانیان آزاردهنده بود،شاهرخ نمی خواست،بار غمی باشد بردوش دیگران.
در زندان بجز فرو بردن بغض وجاری کردن اشک در دل خویش چاره ای نیست،هوا خوری، راهرو،سلول،هیچ جا برای گریه کردن مناسب نیست،درحمام گریستن سخت است، درغریبستان حتااشک هم غریبی می کند.
شاهرخ در زندان زندگی اش شده بود،مطالعه و نویسندگی . گویا می دانست که دیرشده است،می خواست زودتر کاری بکنیم. مانند نوجوانان پر انرژی و پرانگیزه ودر تب و تاب بود،من اورادر نوجوانی بیش فعال می دانستم،که این بیش فعالی هنوز در دوران ۵۴ سالگی با او بود،فلسفه ی مارکس را به خوبی آموخته بود،همیشه از لرها به خاطرپیشگامی شان دراندیشه های چپ گرایانه سپاسگزار بود.همیشه از اعظمی ،کتیرایی،شکوهی،روزبه و…. به نیکی یاد می کرد.روزانه یک ساعت در هواخوری می دوید،ونرمش می کرد،وسپس دوش می گرفت.
شب جمعه می دانستم که برگشتن من سخت خواهد بود،ویا برگشتی در کار نیست،شاهرخ این بار از من خواست زودتر بخوابم،زیراباید زود برخیزم،وراهی اوین بشوم…..
هردو رفتیم بخوابیم،اما نتوانستیم،باز تا ساعت ۲ بیدار ماندیم،از هر راهی که می رفتیم،قصه ما سرانجامش به جدایی می انجامید،به هرجامی رفتیم باز به جدای می رسیدیم،بامداد دهم اردیبهشت ۱۳۹۴من از خواب برخاستم،شاهرخ هم برخاسته بود،تا مرا بدرقه کند،غباری از اندوه وجود شاهرخ را پوشانده بود،من هم دست کمی از او نداشتم،هم من و هم اوبه زور برای روحیه دادن به همدیگر لبخند میزدیم،از عضلات گونه های ما خنده های ساختگی نمایان بود،لبها به خنده گشوده ،امادیدگانمان بارانی بود،نه شاهرخ چیزی برزبان آورد ،نه من یارای گفتن داشتم، برای آخرین باربایدشاهرخ زمانی وسالن ۱۲ را به زنجیر حافظه می کشیدم، نگاهی به همه ی وجوداو انداختم، ندایی از درون به من می گفت،فلانی آخرین دیداراست….!
جان باختن یک کارگرحین کار در منطقه ویژه پارس جنوبی
روز چهارشنبه( ۱۰ خردادماه)،یک کارگر پیمانکاری بخش خدمات شاغل در یونیت ۱۰۷ فاز ۲۲، ۲۳ و ۲۴ واقع در پارس ۲ بر اثر اصابت گریتینگ (جایگاه فلزی مشبک مانند) بر وی جان خود را از دست داد.
منابع خبری درکنگان به ایلنا گفتند:در حادثه یاد شده یک قطعه صفحه فلزی ۲۰ کیلوئی به علت ثابت نبودن از ارتفاع تقریبی ۲۰ متری به پایین سقوط و پس از برخورد با کارگر خدماتی که در آن نزدیکی مشغول فعالیت بوده باعث مرگ وی می‌شود.
کارگر متوفی حدودا ۵۰ سال داشته و از نیروهای پیمانکاری محسوب می‌شود.
در یونیت ۱۰۷ منطقه ۲ پارس جنوبی پروژه‌‌های در دست احداث فاز‌های ۲۲، ۲۳ و ۲۴ منطقه ویژه اقتصادی کنگان قرار دارند.
چهارمین شب اعتراضات خیابانی در مراکش
شب گذشته(۱ژوئن)،صدها تن از مراکشی‌ها برای چهارمین روز متوالی در شهر ساحلی حسیمه واقع در شمال این کشور در اعتراض به بازداشت ناصر الزفزافی تظاهرات کردند.
به گزارش۲ژوئن یورونیوز، حسیمه طی شش ماه گذشته خاستگاه جنبش «حراک» بوده است. ناصر الزفزافی ۳۹ ساله که رهبری این جنبش را برعهده دارد روز دوشنبه بازداشت شده و با اتهام «تهدید امنیت ملی» روبرو است.
اعتراض‌های حراک پس از آن آغاز شد که در اکتبر سال گذشته میلادی، یک ماهی فروش در پی درگیری با ماموران برای حفظ ماهی‌هایش به داخل خودروی جمع‌آوری زباله افتاد و جان باخت. کنشگران می‌گویند که تاکنون ۲۸ تن در رابطه با این اعتراض‌ها بازداشت شده‌اند.
دوازدهم خردادماه۱۳۹۶
akhbarkargari۲۴۶۸@gmail.com

اخبار و گزارشات کارگری (۱۲ خرداد ۱۳۹۶)اخبار و گزارشات کارگری (۱۲ خرداد ۱۳۹۶)

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.