این تجربه تلخ تمدن بشریت است، و حقیقتی به سرخی خون ،که آزادی استوار بر خون است.
امروزچه کسی را باید به دادگاه بیدادگرها کشاند؟ چه کسی را باید به خاطر خون های ریخته شده به پای آزادی نکوهش کرد؟
به باوری آزادی خود بیداد گری است که با تُلنگر زدن بر وجدان آدمیان نیک سرشت و شرافتمند آنان را برای به دست آوردنش به مسلخ عاشقانه هایش می برد.
و تو ای آزادی آنسان که بر نیک مردمان کره خاکی اندیشه گشتی و آنان مدهوش و سرگشته ی کرشمه های دلفریب تو شدند نیک دانستی که گامهای لرزان را چون کوه دماوند ستُرگ و استوار می گردانی و آنان دست در دست تو،پای کوبان و خرامان مرگ را به سُخره می گیرند تا نام توای آزادی به خون بهای جان پاکشان جاودانه شود.
و شگفت این غمگنانه ی زیبای تاریخ تمدن بشریت همچنان درحال تکرارشدن است و دیروز،امروز،اکنون و فردا و فرداهایی نادیده ….
درچنین روزی ،مرد باختر امروز را به پای چوبه دار بُردند، و او حلاج واربر دُژخیمان خندید و بر دارِ بیدادگرِآزادی خواهی آونگ شد.
درچنین روزی از چه باید گفت؟از چه بگویم،از که بگویم، چه بگویم که حقیقت راستین قلم در ستایش این خون ،چیزی نگفته باشد!
بگویم شهید راه وطن؟ من وما که هستیم و که باشیم که بخواهیم جایگاه تو را نمایان کنیم.که توخود چیره بر قلب آزادگانی.
بگویم شهید راه آزادی؟ کدام راه، اهریمن راهی بدون سنگلاخ نگذاشته بود که بتوان بدان راه گفت!آنچه که تو پیمودی نه بر کوره راه های زمینی، تو ای مرد برآسمان ها گام می گذاشتی.
چه بگویم ای مردِ باختر امروز که دلم گرفته است ، دلم گرفته است از آن همه سرگشتگی و عاشق پیشگیِ چون تویی که جز معشوق آزادی هیچ نمی دید،راستش به تو حسودی ام می شود.
چه بگویم از امتداد آن بیراهه راه سیاه که پس از تو نیز برای رسیدن به معشوق آزادی همچنان باید خون داد.
و وای بر ما که در امن و آسایش بنشینیم و پاسداشت خون تو بهانه ای باشد برای خودنمایی ها و عقده های فروخفته مان .
یاد باد نام تو ای مرد باختر امروز،حسین فاطمی
تویی که همواره با تو همزاد پنداری غریبانه ای داشتم و کاش این توان در من بود که همچو تو نه درزمین ،بلکه در آسمان گام بردارم.
یادت همواره در اندیشه ام جاودانه خواهد بود ای ابر مرد عاشق پیشه
“آزادی به خون زنده است”