نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی (بخش سوم)
تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان فروردین ۱۳۹۷ پاریس
نگاه روانکاو (بخش سه)
با درود و سلام سومین برنامۀ نگاه روانکاو را آغاز میکنم.
فکر کردم گاهی شاید شعر روانکاو یا شعری که روانکاو انتخاب میکند، بتوانم با مقداری مدارا جزو نگاه روانکاو بگذارم. کتاب شعری به دو زبان فارسی و فرانسه در پاریس چاپ کردهام به نام این باغ را هوا تویی. خوشبختانه در زبان فارسی هوا هم هوا و هوس است و میل، هم هوایی است که حیاتآفرین است. یکی از شعرهای کوچک این باغ را هوا تویی انتخاب کردم برای این کتاب. دعا و آرزویی برای دیگری است:
روزت همه شعلۀ خورشید باشد
و در داستان آدمی زندگی کنی
تا اسطورههایت از شیطان خالی شوند
و واژههایت بلورهای آویخته از غار نیاکان باشند
چون خورشیدی در داستان آدمی با واژههای بلورین.
این آرزو، این بحثی که شاید مقدمهاش را بتوانم اینجا مطرح کنم، چیزی است که میشود به آن مطلوب و مطلوبگرایی گفت. باید اندکی مشخصاتش را باز کنم؛ یعنی نگاه روانکاو به ایدئالیسم یا مطلوبگرایی و مطلوبگرایان. وقتی به تاریخ فرهنگ مردم جهان نگاه کنیم آنچه انسان را به جلو میکشاند، میبرد و در او انرژی و نیرویی ایجاد میکند برای حرکت، طبیعتاً برایش مطلوبی ایجاد کرده است. این مطلوب درواقع برای روانکاوی که پیدایش انسان را از بچگی میبیند، دو وجه دارد؛ یعنی انسان بین دو مطلوب، منِ خودش را میسازد؛ به یکی میگوییم مطلوب من، به دیگری میگوییم من مطلوب.
درباره مطلوبِ من، باید مثالی بزنم؛ مثلاً برای همان پسربچه هفتهشتساله مطلوب مأمور آتشنشانی است یا پلیس است یا پدرش است یا معلمش است. کمی جلوتر میرویم؛ مثلاً دوران بلوغ چه برای دخترها، چه برای پسرها خوانندههایی که اندکی مشهور میشوند ممکن است مطلوبشان شوند. من مدلی دارم، مطلوبی دارم: منِ مطلوب. منِ مطلوب وقتی است که قدرت خودم را بیشازحد تصور میکنم. برای پسرِ هفتهشتساله کارهای زیادی میتواند بکند اگر مطلوبش بتمن باشد؛ پس مطلوب منش بتمن میشود. وقتی خودش را نگاه میکند منِ مطلوبش را ایدئال میکند، مطلوب میکند؛ به شکلی که هر نوع قدرتی دارد و از پس هر کاری برمیآید. بخشی از مشکلات هم از جایی ناشی میشود که نمیداند چهکاری نمیتواند بکند؛ درنتیجه تجربیاتی انجام میدهد که گاهی خطرناک هستند؛ پس شکلگیری من در سنین بلوغ تا بعد تا وقتی شهروند بشوم بین این دوتاست، بین مطلوب من و منِ مطلوب؛ یعنی بین معلم و پدر و پلیس، چون اونیفورم دارد و منِ مطلوب یعنی تصور خیلی ایدئال و مطلوبی که از خودم دارم. اینها نزدیک به هم میشوند، وقتی انسان به مرحلۀ شهروندی می رسد. مطلوب من و من مطلوب میآیند نزدیک خود من میشوند. درواقع بهجایی میرسم که میتوانم من خودم را درست جا بدهم. من مطلوبی که برای خودم تعریف میکنم جایی است که میتوانم به آن برسم. دیگر مثل خیلی از بچهها نمیخواهم حتماً رئیسجمهور یا شاه بشوم. کمی تخفیف میدهم. ممکن است بگویم میخواهم رئیس بانک بشوم. این اندکی امکان به من میدهد. مطلوب من را میآورم پایین، همچنین من مطلوب را هم. میبینم نمیتوانم بروم پانزده سال درس بخوانم و تخصصی در پزشکی بگیرم؛ پس میگویم: «خوب میسازم». منِ مطلوبم، تصویری را که از خودم دارم میآورم به سمت واقعیت. میبینم دیپلمم را با معدل دوازده گرفتهام؛ من این هستم. به واقعیتی میرسم و بهتدریج واقعبین میشوم. بین مطلوب من و من مطلوب صلحی ایجاد میکنم. یواشیواش در جامعه حرکت میکنم و خوب طبیعتاً باز هم جلو میروم، باز هم همیشه یک پله یا چند پله بالاتر را میبینم. میخواهم به آنها برسم. این مطلوبگرایی و بازی کردن مطلوب، من را به جلو میبرد، حرکتی است که امکان میدهد نقشی در جامعه پیدا کنیم و از حالت یکنواخت بیرون بیاییم، انرژی داشته باشیم، توان داشته باشیم، بجنگیم و جلو برویم.
حالا همین مفهوم مطلوب من و منِ مطلوب را ببریم در حوزه اجتماعی. طبیعتاً مطلوبگرایان گاهی مطلوبی تعیین میکنند تا انسانی به آن مطلوب برسد؛ مثلاً در انسان کامل. گاهی هم مطلوبی تعیین میشود برای مجموعۀ انسانها؛ مثلاً جامعهای که در آن طبقات اجتماعی بر اساس شیوۀ تولید از بین بروند و تبدیل به جامعهای بیطبقه شود و نظامهای تولیدی به شکلی جامعه را بگردانند که منافع و محصولات مستقل از جایی که تولید میشوند، باشند. این میشود تعریف یک مطلوب. ممکن است به شکلهای دیگری هم باشد؛ مثلاً جایی که همه بدون هیچ گناه و کم و کاستی زندگی کنند، همه انسانهای حرفگوشکنی باشند و دقیقاً به آنچه گفته شده است عمل کنند و بهطور کامل مجری مجموعهای از دستورهای مذهبی یا مکتبی باشند. یا مثلاً مطلوبی در مورد نظامی سیاسی که خیلی هم جالب است. بدون اینکه زیاد توجه کنیم بارها برویم روی دال و مدلولها. با دال و مدلولها بازی میکنیم؛ مثلاً میگوییم سلطنتطلب؛ این طلب یعنی مطلوب، دنبال آن هستیم؛ یعنی اینکه مطلوبی را تعریف میکنیم و میخواهیم به آن برسیم. یا مثلاً نظامی که سکولار باشد؛ دنبال نظامی هستیم که سکولار باشد؛ جدایی دین از مذهب، این طلب است، مطلوب ماست. در جامعه ما کسانی داریم که به آنها میگوییم سیاستمدار. تعریف سیاست، به شکل خیلی ساده و خودمانی، هنر ممکن است؛ یعنی سیاستمدار در حوزه ممکن راه میرود. مثالش هم این است که اگر به یک سیاستمدار بگویید: «جریمۀ اتومبیلی که جای نامناسبی پارک کرده است، چقدر است؟» نمیگوید: «یکمیلیون». عددی میگوید که معقول باشد، ممکن باشد، هم فرد بتواند بپردازد، هم اندکی فشار به او بیاید که بار دیگر جای نامناسب پارک نکند. سیاست هنر ممکن است؛ پس سیاستمدار لازم نیست به دنبال مطلوب برود، سیاستمدار هنرش در این است که این ممکن را انجام دهد. مردم بتوانند، جامعه بتواند ممکن باشد. اندیشمند مطلوبگرا کسی است که مطلوبی را تعریف میکند. ایدئالیسم نظامی را تعریف میکند، هدفی را جلوی چشم میگذارد و آن را مطلوب مطرح میکند. کسانی هستند که میتوانیم آنها را استراتژیست بنامیم. کسانی که کارشان خدمات راهبردی است. هدفشان این است بروند به سمت مطلوب ممکن. بحث اساسی من درست در اینجا شکل میگیرد؛ یعنی نگاه روانکاو، حتی روی فرد هم همین است: آن مطلوب ممکن. اگر خاطرتان باشد فردی که بین من مطلوب و مطلوب من زندگی میکند، خودش را به این دو طرف میزند تا اینکه میتواند بهجایی میرسد که مطلوب من و من مطلوبش به تعادل میرسند. استراتژیست یا کسی که خدمات راهبردی را خوب بلد است، کسی است که بین آن مطلوبی که تعریف شده است برای جامعه و آن ممکنی که وجود دارد، میتواند مطلوبی ممکن را تعریف کند. اینجاست که مشکل اساسی ما شروع میشود؛ یعنی نگاه روانکاو به انسانی که یکی از بحرانهای درونیاش این است که هنوز این مشکل مطلوب من و من مطلوب را حل نکرده است. روانکاو سعی میکند این فرد را بهتدریج ببرد به سمت سخنانی که خود فرد میگوید. با تعبیرهایی که میکند بهتدریج سعی میکند او را کمی آگاه کند به اینکه آن مطلوب منی که میخواهد به آن برسد، با آن فردیتی که دارد، هویتی که دارد، امکاناتی که دارد مقدور نیست. رنج ازاینجا میآید. روانکاو تلاش میکند به فرد مراجعهکننده، بهتدریج در طول چند سالی که با هم کار میکنند، آموزش بدهد که کمی با واقعیت وجود خودش و واقعیت دیگری آشنا بشود؛ به همین دلیل از مطلوب کردن خودش و از مطلوبی که میخواهد کمی دوری کند. کمی آرامتر باشد و بیشتر مدارا کند تا بتواند به آن برسد
به همین طریق استراتژیست، کسی که در حوزه سیاسی و اجتماعی کار میکند، نگاهش هم به مطلوبگرایی است و هم به سیاست؛ یعنی اگر کسی فقط عملگرا باشد، سیاستی پراگماتیستی داشته باشد، سیاستمداری باشد که فقط به پراگماتیسم فکر میکند، به آن چیزی که ممکن است، طبیعتاً جامعه تکان نخواهد خورد. جامعه فقط میآید روی خط باریک ممکن؛ پس حرکت جامعه به سمت پیشرفت و تعالی نخواهد بود. اگر سیاستمدار بخواهد سیاست را بگذارد کنار و فقط مطلوبگرا باشد و بخواهد در مدت مشخصی قیچی باغبانی به دست بگیرد و هرس بکند هر برگی را که کمی اینطرف یا آنطرف شده است، طبیعتاً آن هم به نتیجه نخواهد رسید. اگر زمانی فرصت شد، بحث میکنیم انسان کیست و چیست ازنظر روانکاو؛ اما همینقدر بگویم که انسان در حوزه ممکن زندگی میکند، زندگیاش در حوزه ممکن است؛ ولی روانش میتواند به دنبال مطلوب باشد. همین هم در مورد جامعه صادق است؛ یعنی در مورد جامعه هم خواستن مطلوب بسیار مناسب است، آنی است که ما را به حرکت میاندازد؛ ولی نشستن در حوزه مطلوبی و اصرار برای رسیدن به آن، بدون در نظر گرفتن ممکن خطرناک است. مطلوب را باید به مطلوب ممکن تبدیل کرد. اینجاست که به گمان من نگاه روانکاو میتواند کمکی کند به مجموعه افرادی که سعی میکنند جامعه را با نظر خودشان به سمت مطلوب ببرند. در تعریف جامعه، مطلوب هنر نهفته است و زیباییای نهفته است. فردی که اندیشمند است و با اندیشۀ خودش تلاش میکند مطلوبی بیافریند، نقش بزند، شکل بدهد، رنگ و بو بدهد، معرفی بکند، جذابش بکند و دیگران را به آن سمت ببرد، کار خیلی هنرمندانه و زیبایی انجام میدهد؛ البته احتیاج به تعقل و تفکر و شناخت دارد. باید توجه کرد مطلوب اگرچه زیباست؛ اما اگر از طرف دیگر در حوزه ممکن نباشد طبیعتاً با شکستهای مکرر روبرو میشود؛ در این حالت مطلوبگرا هم خودش را آزار میدهد هم کسانی که به سمتش آمدند و میخواهند به آن سمتی که او مشخص کرده است، بروند. پس باید مطلوب را تبدیل کرد به مطلوب ممکن و آن را در حوزه ممکن آورد. اینجاست که شاید روانکاوی باتجربه میتواند تجربهاش را تعمیم بدهد به حوزه اجتماعی. میتواند اندکی تلاش کند و به مطلوبگرایان توصیه کند: «ببینید این مطلوبی که مطرح میکنید تا چه حد ممکن است؟». مثالی میزنم. وقتی از معماری کارش ساختن بیمارستان است، بخواهید بیمارستانی صد تختخوابی بسازد، اولین پرسشی که از شما خواهد کرد این است: «بیمارستان را کجا میخواهید بسازید؟ میخواهید در کوههای هیمالیا بسازید یا در دشت کویر یا در جنگل یا در صحرای عربستان؟» چرا این را میپرسد؟ برای اینکه ازیکطرف مردمی که در جاهای مختلف زندگی میکنند، نوع بیماریهایشان، مشکلاتشان متفاوت است، ازیکطرف دیگر مصالحی که میخواهد به کار ببرد هم متفاوت است، در جنگل چوب، در کوه سنگ و در دشت خشت و آجر است؛ پس معمار پروژه و طرح بیمارستانی مطلوبی نمیآورد بگوید پیاده میکنیم. اول میپرسد برای چه کسانی میخواهید بسازید، کجا میخواهید بسازید، یعنی با چه مصالحی میخواهید بسازید. حتی چه نوع درمانگری لازم دارید، در چه سطحی لازم دارید، میتوانند آنها بیایند بمانند در آن محل. درست به همین شکل و شیوه وقتی مطلوبی بهعنوان اندیشهای سیاسی برای جامعه مطرح میکنم، باید ببینم برای چه مردمی است. اگر از مردمشناسی، از آنتروپولوژی، از شناخت آن فرهنگ شروع نکنم و نروم جلو، اگر از جای ممکن حرکت نکنم، فاصله و شکافی میافتد و هر چه تلاش کنم به نتیجه نخواهم رسید؛ برای اینکه معلوم نیست این مردم بخواهند و اگر بخواهند بتوانند به آن مطلوبی که در ذهنم است رجوع کنند. مطلوبگرایی، سلطنتطلب، جمهوریخواهی، سکولاریسم همه اینها در حوزه مطلوب خوب است؛ ولی بحث اساسی این است که چه چیز ممکن است. روانکاو وقتی با مراجعهکنندهاش است، میبینید چه چیز برای این مراجعکننده ممکن است. اگر ممکن از مطلوبی که در نظرش است، دور است، طبیعتاً تلاش میکند او را ببرد به سمت مطلوب ممکن. جامعه ما مثل همه جوامع نیازمند راهحلی است به نام مطلوب ممکن و نگاه امروز را من به این بحث اختصاص دادم. شاید هم پیامی است برای هممیهنان عزیز، هم پیامی است برای فعالین سیاسیاجتماعی تا تلاش کنند در حوزه مطلوب ممکن کار کنند، به همین شکلی که من با مراجعکنندهایم کار میکنم؛ در این صورت شاید پیشرفتی عملی باشد. هیچ انسانی را من انسان کامل و بدون نقص نمیبینم، بلکه انسانی میبینم که ساختار ناخودآگاهش در هفت سال اول زندگیاش درست شده و شکل گرفته است. کار زیادی نمیشود کرد، آن هم با حضور مادر، مادر از فرهنگ میآید، بعدش حوزه جهان و زندگی در این جهان. اینها هرکدام از ما را ساختهاند. از فرد میشود مطلوبی ممکن ساخت؛ ولی مطلوب نمیشود ساخت. امکان دارد این جامعه را به سمت مطلوب ممکن برد. شاید اگر فرصت کنیم روشهایش را بررسی کنیم. ولی اگر بر مطلوب خودمان پافشاری بکنیم اگر دعواها بر سر مطلوب باشد، این مشکلی اساسی است، پیامی اساسی است که اینجا سعی میکنم بازش بکنم. باز هم سراغ این مشکل خواهم آمد. اگر اختلافات سیاسی و اجتماعی ما بر سر مطلوب باشد، همیشه در فضا خواهیم ماند؛ برای اینکه همه میدانیم هیچکدام از این مطلوبها ممکن نیستند. درباره مطلوب داریم دعوا میکنیم، باید برگردیم سر مطلوبهای ممکن دعوا بکنیم؛ سپس درمورد راهحلهای رسیدن به این مطلوب ممکن؛ چون مطلوب ممکن اگر درست هم باشد باید ببینیم چگونه و با چه روشی میخواهیم به آن برسیم. چگونه به آن چیزی که مطلوب تعریف میکنم میخواهم برسم؟ خواست من مگر بحث پیشتازی و پستازی نیست؟ نمیتوانم خیلی ساده هر انسانی را به سمتی که خودم فکر میکنم مطلوب مناسبی است، آن هم با دلایل خودم ببرم. یادمان باشد انسانی یکمیلیونساله در درون ما است. چگونه میتوانم انسانی ایرانی، با چهار لایۀ فرهنگی را، هشتاد میلیون نفر را به سمتی که خودم فکر میکنم مطلوب مناسبی است، آن هم با دلایل خودم ببرم؟ چرا اجازه نمیدهیم خودشان تعریف بکنند؟ ما فقط میتوانیم بحث مطلوبهای ممکن را ازنظر نظری باز بکنیم و جامعه را ببریم به سمت جامعهای که افرادش شهروندانی باشند که به جامعه مدنی توجه میکنند و علاقه دارند از مجموعۀ این جوامع مدنی به سمت دموکراسی بروند؛ دموکراسیای که حتی ممکن است شکلی ویژه هم داشته باشد که هیچ اشکالی هم ندارد. این ممکن است.