نامه‌ی سعیدی سیرجانی به هاشمی رفسنجانی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

جناب آقای هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران

با سلامها و احترامها، با اینکه بعید می دانم از ماجرای توقیف کتابهای بنده بی خبر باشید، در نهایت ایجاز عرض می کنم هفده جلد از تالیفات بنده از سال هزار و سیصد و شست و هفت به این طرف در چاپخانه های بهمن، کتیبه، خواجه در حال پوسیدن است، بدین شرح:

شش جلد تفسیر سورآبادی ( که بیش از دو میلیون تومان فقط خرج حروفچینی اش شده)، دو جلد تاریخ بیداری ایرانیان ( چاپ پنجم) سیمای دو زن ( چاپ چهارم) آشوب یادها ( چاپ سوم) ای کوته آستینان، ته بساط، بیچاره اسفندیار( چاپهای اول) که چاپ و صحافی شده است و به انتظار اجازه توزیعش مانده ایم، بعلاوه چاپ دوم در آستین مرقع که خمیرش کردند.

در مورد توقیف این کتابها بارها به همه مقامات والای جمهوری اسلامی عریضه نوشتم و جوابی ندادند. در سه سال اخیر بر اثر اشارات سران وزارت ارشاد و به دلالت پیامهای ادب آمیز بزرگوارانه ای که می رسید، بدین تصور که توقیف کتابهایم به فرمان قضا جریان ولی امیر مسلمین جهان است، لب از شکوه و شکایت بستم که خلاف حکم رهبر چاره جستن نه شرط اسلام است و نه رسم بندگی و اطاعت محضی که اکنون وظیفه شرعی ایرانیان شده است: اخیرا با توجه به فرامین هدایتگرانه رییس جلیل القدر حزب الله که:

” تابعیت از ولایت فقیه دو جور است: یک وقت است که انسان قلبا اعتقاد ندارد، اما می گوید من تعبد عملی ام به این است که تابع باشم… این پایین ترین درجه تعبد به رهبری است. مرتبه بهتر از او این است که اگر رهبری فکری داشت انسان فکرش را همانطور عوض کند…”

من بنده که اهل فکر کردن نیستم در حال قبول گناه ناکرده و نادانسته خود بودم، که در روزنامه اطلاعات چشمم به سخنان مقام معظم رهبری افتاد که:

” نظام اسلامی را متهم می کنند که این نظام آزادی نمی دهد. چطور ما آزادی نمی دهیم؟ شما کدام کشوری را سراغ دارید که اینهمه مجله و روزنامه و مطبوعات در آن منتشر شود که هر چه می خواهند بنویسند… آن مقداری که آزادی مطبوعات در ایران هست در جاهای دیگر نیست”

دیدم عجب غلطی کرده ام، سالها بدین پندار باطل که مراد دل رهبر عالم اسلام انهدام رعیت یک لاقبایی چون من است، تن به تلخی سکوت و تحمل ستم سپرده ام.

اکنون با استناد به کلام صریح روحانی عالیقدری که بر مسند جدش علی(ع) نشسته است و وجود شریفش از هر گزافه و خلافی البته در پناه عصمت الهی است، مسلم دانستم که مانع انتشار کتابهای من و زیانهای ناشرانم دستگاه اجرایی مملکت بوده است؛ همان دستگاهی که جنابعالی به عنوان ریاست جمهوری بر صدرش نشسته اید و طبعا ضامن حسن و قبح اعمالش خواهید بود، چه در دنیا و چه در عقباتی که ان شاءالله بدان معتقدیم.

جناب هاشمی، کار من و ممر معاشم معلمی است و قلمزنی، که متاسفانه در دوران دولت شما از آن محرومم و از این ممنوع. با اینکه زیر سوال بردن اعمال عمال حکومت اسلامی به هر صورتی از معاصی کبیره است، عواقبش را به جان می خرم و می پرسم: آیا حکومتی که به تصریح مقام رهبری بهترین و شایسته ترین حکومت روی زمین است و سایه عدل اسلامی را بر فرق ایرانیان گسترده، نباید به دادخواهی مظلومان رسیدگی کند؟ اگر نوشته هایم عیب و ایرادی دارد چرا مشخص نمی فرمایند تا ارشاد شوم؟ اگر جرایم اعمالم،چنانکه نویسندگان پرهیزگار کیهان مدعید، سنگین است، چرا محاکمه و مجازاتم نمی کنند تا مایه عبرت دیگران شود؟ و بالاخره اگر گروهی از نام بنده بیزارند بفرمایند اسمم را از روی کتابها بردارند و ناشران زیان رسیده را راحت کنند. این پیشنهاد را چهار ماه پیش به وزارت ارشاد نوشتم و باز هم طبق معمول هیچ پاسخی نشنیدم. امیدوارم جنابعالی تکلیف کار را یکسره کنید و جانم را خلاص.

خداوند همه ما را عاقبت به خیر کند و از آفات وبال انگیز غرور محافظت فرماید.آمین

با نهایت احترام سعیدی سیرجانی

هفده مهر هزار و سیصد و هفتاد ویک

مطالب مرتبط با این موضوع :

2 پاسخ

  1. دوستان سلام دیشب ساعت سه به وقت اصفهان کسی مرا بیدار کرد و گفت:
    کمان ابرویت با سرمه ی مشک٬
    سیامالی شده رنگین تر از سرخ
    به خون عاشقان بنوشته نامه
    فرستاده برای به دربار خداوند…
    این اشاره ی او مرا به فکر انداخت که این تهرانی چه می گوید با اشاره!!؟؟
    کمان و رنگ را کنار هم گذاشتم و دریافتم که نام شهر مبارک رفسنجان هم بیخود تکرار مکرده. دانستم که باید سری به رنگین کمامن بزنم. البتهاینترنت ما کار نمی کرد و لاجرم در هوای سرد رفتم به اداره ی … و از آنجا با فیلنر شکن خانم… رنگین کمان را باز کردم و دیدم که یک روحانی به یک روحانی دیگر نامه نوشته. محمد خادی معصومی به آیت الله علی اکبر خان رفسنجانی. و اما حالا دیدم که نامه ای هم از علی اکبر سیرجانی در اینجا آمده. علی اکبر ی به علی اکبر دیگر نامه نوشته. یادم آمد که شیرین عبادی و عبدالکریم لاهیجی هر دو متفق القول خبر دادند: به علی اکبر سیر جانی بدستور رفسنجانی و خامنه ای و در حضور حسین شریعتمداری با باتوم آغشته به سیانور تجاوز شده. آن باتوم را خونین از مقعد پاره شده ی علی اکبر سیرجانی بیرون آوردند و در حال جان دادن در دهانش فروکردند و سرانجام او را کشتند. در اینجا با جرات و صلابت بر محمد و آل محمد و علی و آل علی لعنت می فرستم. و امیدوارم روزی این مقبره خمینی نه تخریب که تبدیل به آبریزگان و توالت شود. من حاضرم برای هر بار توالت رفتن و قضای حاجت در آن قبور هزار تومان جدید بدهم. و اما حالا نامه معصومی را که از صفحه ی دیگر همین سایت کپی کرده ام را بخوانید. اینر آدم با ذوقی بنام ذوقی فرستاده است.
    ذوقی ۲۰ دی, ۱۳۹۵ at ۸:۳۹ ب.ظ

    جناب فرهنگ قاسمی خوب است به بهانه مرگ شیخ علی اکبر رفسنجانی این نامه را به صورت یک مقاله ی مستقل منتشر کنید. از شما سپاسگزارم ذوقی از تهران
    جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
    آقای شیخ علی اکبر رفسنجانی، بیایید به مسجد برگردیم! محمدهادی معصومی

    آقای شیح علی اکبر رفسنجانی
    بارها از این صحیفه مَجاز استفاده کرده و با نام مستعار و از سر ترس مطالبی را به استحظار ملت ایران و از جمله شما رسانده ام. حتما آنچه را می نویسم مکرر است. اما از آنجا که در جامعه وبازده ما هر تحولی اینچنین بطیء و کند است و چسبندگان به قدرت و ثروت و مکندگان خون خلق اینچنین سمج و طاقت سوز، و وجود معصوم و مقدس سرکار بر قدرتی مادام العمر و حتا بالاتر از آن، خود نمونه ای کوچک از آن است، بنا بر این ناچارم من نیز تکراری بر مکررات بنویسم. از آنجا که این بنده خود روحانی و روحانی زاده ام و مطلع محتوای انبان، بنا بر این بخود اجازه می دهم که به مناسبت تولید شخصیتی چون سرکار به دستگاه امامت و ولایت مطلقه فقیه از آدم صفت الله تا نوح نبی الله و تا ابراهیم خلیل الله و خمینی روح الله و تا حضرت خود الله خامنه ای تبریک بگویم. و اما ورای اسلام تلطیف شده و ایرانی و انسانی شده، آزادگی و ایرانیت به من حکم می کند تا این بار عریانتر مطالب و مسائلی را بنویسم شاید که تنویری شود برای مردم ایران که برای هزارمین بار در چاه ظلمت آخوندمداری و زور گویی و شرارت اهل دین و تقوا و تقیه نیفتند. که دین باید در خدمت انسان و طبیعت زندگی ساز و فرهنگ ساز باشد و گر نه همین دین که اینچنین آرزو و فرض شد، شفته ی مسموم و مرگباری خواهد شد بر پای و ریشه ی درختان و گلها و بوته ها وسرشت خاک و طبیعت فرهنگها و دیگر… چنان که در این دست کم نزدیک به سی سال گذشته و از آن پیشتر نیز از ورود اسلام به ایران و شکست دج موریانه خورده و پوسیده سرزمین پارسیان بدست بردران عرب چنین بوده است. و عجبا که آنان که برای اعرابی کردن زبان و فرهنگ و ادب و دین و حتا خاک ِ مردمان رنگارنگ و یک رنگ ایران زمین آمده بودند چنان که تاریخ می نویسد چنان سر از پا نشناختند که از خون ایرانیان آسیاب گردانیدند و گندم آرد کردند و با کتاب سوزاندن تنور گرم کردند و نان پختند و باز چنان که تاریخ می نویسد آنقدر خوردند تا ترکیدند و مردند. آنقدر به زن و دختر ایرانی تجاوز کردند که در بستر، از این مائدات نیز مردند. آنقدر کتابها در رودخانه ها و نهرها و جوی ها ریختند و یا سوزاندند که آبها و فضا ها رنگین شدند. آنقدر ایرانی کشتند تا به او بیاموزند که برای فرار از مرگی وحشتناک و محتوم، بهتر است به همان امیران غضب پناه ، به همان دین مداران و تولیت آن و لایت آن و امامت آن پناه برند. و اینچنین بود که ایرانی شهادتش را بنام کسانی داد که سرزمینش را و خاکش را گرفته بودند و خونش را ریخته بودند و کتابش را سوزانده بودند و به زن و دخترش و مادر و خواهرش و زبان و فرهنگش تجاوز کرده بودند. آری پناه بردن و پناه گرفتن بردامان و در دامان امیران غضب، امیران مومنان.
    جناب آقای رفسنجانی سردار کبیر انقلاب، سردار کویر و هزاران اسم بی رسم و بی مسما، اما آیت الله هم، و حجت الاسلام هم، و نور چشم امام هم. و از همه مهمتر و از آن جا که به حق روح الله خمینی جا در جای پای پیامبر گذاشته بود و تازه چنان که شما به خوبی می دانید اگر آن یکی رسول الله بود این یکی روح الله، و امروز هم اگر چه آیت الله خامنه ای خودش را حتا بالاتر از رسول الله هم می داند ولی در هر حال این اجتناب ناپذیر است که سرکار بدون هیچ تردیدی و حتا شرکی امیر المومنین این رسولان الله بوده و هستید. شما امیرالمومنین و امیر غضب سه پیامبر بوده اید محمد رسول الله، خمینی روح الله و خامنه ای خود الله. ثابتی بر سه متغیر! و نوعی جدیدی از امیران مومنین و امیران غضب، و با وسایل مدرن: توپ و تفنگ و تانک و مسلسل و خمپاره و هفت تیر و باتوم و گاز مرگاور و اینک بمب اتم ـ نفت و قالی و پسته و مس و کوبالت و و سنگ و معدن و حالا هم اورانیوم، و بازار رفسنجان و قم و یزد و کرمان و تهران بود و حالا نتردام و برلن و پاریس و لندن و امارات و دوبی با محمد و محسن و یاسر و فائزه و باندهای دیگرتان، و اینک موریس و ژان و استیو باندهای خارجی خریداری شده اتان. و اما چنان که از بیت رهبری به وسیله واسطه ای دلسوخته خبر دار شدم که فردا در نماز جمعه اعلام نامزدی برای ریاست جمهوری خواهید کرد. گر چه نیک می دانید که مردم دیگر از نماز جمعه و مساجدتان دل بریده اند برای همین همه گفته اید بهتر است در جای دیگری غیر از مسجد و محراب نمازجمعه باشد ولی گویا به نظر رهبری تمکین کرده اید. با این وجود با جنگ زرگری برای بازارگرمی وانمود کرده اید که شما علی رغم میل رهبری پا به میدان انتخابات می گذارید. که البته نکته جالبی ست که هم رهبری و باندهای اطرافشان و هم شما و باندهای اطرافتان از درجه تنفر مردم نسبت به خود چنان آگاهید که در واقع با ایجاد شبهه ی اختلاف بین رهبری و خودتان خواهان شکاف در تنفر مردمید نسبت به خودتان. که اینها همه از شاه بیت های دفتر حیلت ساز شماست. البته سادگی اینجانب در این حد نیست که بپندارم سرکار و رهبری تشنه به خون همدیگر نیستید، چرا هستید، چنان که در صدر اسلام هم چنین بود و این همه شهید و شهادت و معصوم و گناهکار و قتل و کشتار و معاویه و علی و حسین و شمر و یزید و ابن ملجم و رمضان و محرم همه و همه گویای و جود امثال شما ها همگی در آن زمان است. ولی این تشنگی باعث آن نیست که در آزادی کشی و ایرانی کشی و چپاول و تخریب تاریخ و فرهنگ ، مادیت و معنویت این سرزمین با هم مشکلی داشته باشید، چنان که همانندان شما هم در صدر اسلام در این مورد خاص با هم مشکلی نداشتند. بنا بر این قهرا سوالاتی که از سرکار می کنم در واقع برای شما اظهر من الشمس است و بی معنی هم . واگر اندک وجدانی داشتید، تا کنون « اتفاقی » برایتان افتاده بود. این سوالات بیشتر از آن روست که مردم ایران که گفته می شود از حافظه تاریخی استواری برخوردار نیستند اندکی به خود آیند.
    آقای هاشمی رفسنجانی
    شما به عنوان مهمترین فتوا دهنده و مجری فتوای خود و پیامبرانتان و امامانتان می دانید که در زندانهای جمهوری اسلامی از آغاز تا کنون و خصوصا در سال 1367 ، به زندانیان دختر و خصوصا دختر بچه های باکره و قبل از اعدام تجاوز جنسی شده، شما نه در مورد قتل عام زندانیان آن سال و نه قتل زندانیان در این بیست و هفت سال چیزی گفته اید و نوشته اید، شما در مورد تجاوز جنسی پیش از اعدام به دختر بچه های گاهی زیر ده دوازده سال تا کنون چیزی نگفته و ننوشته اید. البته می دانم که سرچشمه این اعمال از یک مجوز علمی فقهی و اسلامی و فتوایی ست ولی فکر می کنم که برای روش شدن مردم شما باید توضیحات خودتان را بدهید. نفیا و یا اثباتا!
    آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی
    شما، گر چه، چنانکه گفتم خودتان را امیرالمومنین می دانید و در حد پاسخگویی پایین نمی آیید، ولی لازم است در مورد دخالت مستقیم و غیر مستقیم خودتان در شکنجه و قتل های زنجیره ای که باید اولین آنها را قتل فجیع سید جواد ذبیحی دانست تا شکنجه و قتل دکتر سامی ، شکنجه و قتل زال زاده، شکنجه و قتل احمد تفضلی ، شکنجه و قتل علی اکبر سیرجانی، شکنجه و قتل احمد امیرعلایی، قتل شهریار شفیق، شکنجه و قتل محمد علی طباطبایی، قتل کاظم رجوی، قتل عبدالرحمن قاسملو، قتل عبدالرحمن برومند، شکنجه و قتل محمد مختاری ، شکنجه و قتل محمد جعفر پویند، شکنجه و قتل پرویز دوانی، شکنجه و قتل پروانه فروهر، شکنجه و قتل داریوش فروهر، شکنجه و قتل شاهپور بختیار، شکنجه و قتل سروش کتیبه، قتل اویسی، قتل مصطفی چمران، قتل اسماعیل رایین، قتل نیک منش، قتل رضا مطلومان، قتل و شکنجه مجید شریف، قتل عباس زریاب، قتل صیاد شیرازی، شکنجه و قتل احمد خمینی، قتل اشرف برقعی، قتل سیامک خسرو براتی، قتل جمیله اسماعیلی، قتل محسن کمالی، قتل محمد رضا نژاد ملایری، قتل شهره نیک پور، شکنجه و قتل غفار حسینی، شکنجه و قتل فریدون فرخزاد، شکنجه تجاوز و قتل زیبا کاظمی و هزارن قتل و ترور دیگر که گاهی خانواده هاشان از ترس، حتا قتل عزیزان خود را فاش هم نکرده اند توضیح دهید.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی شما چنانکه خود می دانید اسمتان با خون و قتل و آدم ربایی و آدمکشی مترادف است. لطفا در مورد شکنجه و قتل در زندان های با نام ونشان و بی نام ونشان حکومت اسلامیتان توضیح دهید. بفرمایید که چگونه امیر غضب و امیر المومنین ِ یکی از خونخوارترین حکومتهای همه دوران اسلامی هستید. شمایی که در نماز جمعه خطاب به ما ها گفتید که فیتیله چراغ فانوس را پایین بکشیم تا آدمکشانتان بتوانند در تاریکی شب ِ حکومت اسلام فرار کنند و از نظرها محو شوند.
    آیت الله هاشمی رفسنجانی خواهش می کنم در مورد برادر و زیر دستتان سعید امامی اسلامی توضیح دهید، در مورد برادر و تحت امرتان وحید گرجی و ترور های او در اروپا توضیح دهید.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی می دانم که آنچه را ما می دانیم از جنایت و ناپاکی حکومتتان ذره ای ست در برابر دریایی از ناپاکیها و دشمنی ها با فرهنگ و تمدن ایرانی و انسانی اما با همین « دانش » اندک ما، و در همین سطح بیایید و در مورد رانتخواران و زالو صفتان، نور چشمیان و زمین خوران و باج بگیران و …دوربرتان و دور بر امامتان و مرادتان و پیغمبرتان تو ضیح دهید ، برای این توضیح خواهش می کنم اول به خود و خانواده تان بپردازید تا نوبت دیگران شود.

    آیت الله هاشمی رفسنجانی، شما همچون من می دانید ، چنانکه در ابتدا گفتم، در انبان این مذهب چیست، شما را به خدا بیایید و برای خودتان در تاریخ ایران بعد از اینهمه جنایات یک کار خوب هم بکنید، بیایید واقعا بگویید در انبان چیست!! بیایید بگویید که این دین نه شهید پرور است و نه طرفدار علم است و نه طرفدار مردم است این دین به خواص گفته است که برای عوام است، به خواص گفته است که تمام قوانین احمقانه اش برای عوام است، در حقیقت این دین احمق پرور است، برای تحمیق مردم آمده، بنا بر این چنان خودتان هم یک روز برای من تعریف کردید، اسلام دین عوام است و دین خواص، خواص ـ شاید شما و پیمبر تان و شورای نگهبانتان و دیگر روحانیون خواصید ـ و راست هم می گویید ـ و بقیه فرمانبرند. و کشور شهید پرور ایران در واقع یعنی حکومت احمق پرور ایران ، حالا شما را به خدا بیایید و راستش را بگویید به مردم که در این انبان جز مواد متعفنه وجود ندارد، جز پوچی و پوکی خرد گریزی نیست جز خرافات نجس و پاکی و ممنوعیت و واجب و مستحب نیست. باور کنید خدا و مردم شما را خواهند بخشید ـ گر چه می دانم که شما هشیار تر از این هستید که به خدا ایمان داشته باشید!

    ولی حالا سئوال من این است که شما خود می دانید که دست کم در جنگ شما مسئول مستقیم حدود یک ملیون تا یک ملیون سیصدهزار نفر کشته و معلول هستید، بیایید راستش را بگویید که چرا دست کم پنج سال جنگ اضافه را به مردم ایران تحمیل کردید، گر چه همه می دانند که از ابتدا هم این شما و آقای دعایی و آقای خامنه ای و با دسیسه و راهنمایی و فتوای آیت الله خمینی رفتید و خصوصا با پادویی آقای دعایی در عراق نماز جمعه تشکیل دادید و در بغداد و نجف مرگ بر صدام گفتید: آری گفتید مرگ بر صدام، و با این کار جنگ به پا کردید و بچه های مردم را به کشتن دادید. این موضوع برمی گردد به سال 58 و آمدید در تلویزیون حکومتی ، باد به غبغب انداختید و هر کدامتان خواهان صدور انقلاب شدید و گفتید که برادران ما در عراق شعار « مرگ بر صدام » سر داده اند… و چه و چه. وشد آنچه که آرزوی شدنش را داشتید، تبدیل ایران به مراتع و دشت و دمن و آغل پروش شهید، و مردم ایران را تبدیل به گوشت دم توپ کردید، و هنوز صدای دروغ شما در نماز های جمعه ضبظ است که برای تحمیق مردم ایران چها که نمی کردید و چها که نمی گفتید. امروز طبق آمار پشت پرده و چنانکه شما خود می دانید تعداد و کشته ها و معلولین ایران سه ملیون هفتصد هزار نفر است. و شما چقدر دروغگو و حیلتگرید که آنرا در نماز جمعه به سی و شش هزار و چند نفر کاهش داده اید.( البته این را برای شما نمی گویم برای مردم می گویم تا بدانند، سردارشان کیست و برای جنوبی ها می گویم که بدانند فرمانده جنوبشان و کویرشان کدام است) و فردا می خواهند به چه کس رای بدهند.

    آقای رفسنجانی خواهش می کنم بفرمایید نظرتان در باره آن همه نامردی و نامردمیی که بر روزنامه ها و اهالی آنها رفت چیست، نظرتان در باره شکنجه و اسارت اکبر گنجی، ناصر زرافشان، عباس عبدی، سیامک پورزند، رضا علی جانی، هدا صابر، محمد بسته نگار، پیمان پیران، حبیب الله پیمان، احمد باطبی، بینا داراب زند، ارژنگ داوودی، حجت زمانی، مهرداد لهراسبی، فرزاد حمیدی، جعفر امامی، و شکنجه و بیشتر از یک ربع قرن زندانی و شکنجه عباس امیرانتظام و دیگران بی نام و نشان و اینترنت نویسان وبلاگی چیست؟ لبخند نزنید! می دانم نظرتان چیست، این سوال را از شما می کنم تا مردم بشنوند.

    آیت الله العظمی هاشمی رفسنجانی خواهش می کنم نظرتان را در مورد تیر باران ها و حلق آویز ها و دارزدن ها در ملاء عام بفرمایید. سنگسارها شلاق زدن ها دست بریدن ها و پا بریدن ها و چشم در آوردن ها را همچنان جزو اصول و حکومتتان می دانید یا از اسلام ناب محمدی عدول می کنید؟ برای سومین بار ریاست جمهوریتان و برای بیست هشتمین سال قدرتان قرار است چه چیز تازه ای پیشنهاد کنید؟ آیا چیز تازه ای هست؟ اگر هست پس چرا بیست و هفت سال صبر کرده اید؟

    آیت الله هاشمی رفسنجانی سردار بزگ کویر، نظرتان را در باره حجاب اجباری و چادر و چاقچول زنانه و پوشه ی آنها بفرمایید، و خصوصا بفرمایید چه فرق است بین تهران و رفسنجان و ژنو و پاریس و لندن که فاءزه پیوسته در این چند شهر در رفت و امد و با دلار های باد آورده … و چه فرق است بین فائزه و دختران دیگر ایرانی. و خصوصا بفرمایید تا چه اندازه بجاست که مردم ایران فائزه رفسنجانی را با اشرف پهلوی مقایسه می کنند. البته امید وارم به خاطر این مقایسه به طرفین بر نخورد.

    آیت الله العظمی علی اکبر هاشمی رفسنجانی چنانکه گفتم متاسفانه اینجانب نیز روحانیم، چند سالی پیش از آن که شما عمامه بر سر گذارید من آنرا بر سر گذاشته ام، آفتاب لب بامم، بیمارم ، ولی باید بگویم آنچه که مربوط به جنایاتتان است شما چه آنها را به رسمیت بشناسید یا نه، در و دیوار شهادت خود را خواهند داد، و تاریخ آنها را ثبت خواهد نمود، و شما هم، در خلوت می دانید که دستتان به خون ملیونها انسان و اشکریزی ملیونهای دیگر بوده و هست. و آنچه که مربوط به حرمت و حـِلّیت در اسلام است شما هم چون من می دانید که متاسفانه این دین اصلاح پذیر نیست، و در بطن خود آدمکشی و قتل و غارت دارد، و اینها همه از فرامین و احکام الهی ست، و این چنین نیز به زور شمشیر وارد کشور ما شده و همچون یک بیماری وارد خون ما گردیده و می گردد. بنا بر این، از این دین، داروی همین بیماری را نخواهید، اگر ممکن بود در اینهمه قرن و خصوصا در این همه سال شده بود. تمکین کنید بر حرف و نظر مردم و بپذیرید یک رفرندوم آزاد و کامل را و بیایید با هم به مسجد بر گردیم و بیش از این با این مردم و این مملکت بازی نکنیم و جنگ، و گر نه سر گذشت ما به مراتب بد تر صدام خواهد بود. که گناه شما روحانیون و متاسفانه اینجانب هم، اگر صد چندان او نباشد ده چندان او هست. بیایید به مسجد برگردیم.
    در خاتمه از اینکه فرزندم این متن را ویراستاری و ماشین نویسی کرده از او تشکر می کنم. تشکر دیگرم از سایت محترم گویا ست.

    محمد هادی معصومی (روحانی) کرج
    لطفا پاسخ دهید به این مرد عمامه ای

  2. راز بقا که پیرمغان با کسی نگفت
    در حیرتم که رهبرنا ریش تو کونه!
    کون البته چنانکه بارهها گفته ام معنی بد نمی دهد و یک از اجزاء تشکلی دهنده بدن آدمی ست و معنی قرآنی آن بودن است! بودن در کون و بدون ریش رهبری ست در کون. در قرآن آمده است کون و یکون. گفت در آنجا باش و در آن جا فرو شد! و اما گفته می شود که رهبری آنجای آن بچه پنج ساله را تا بیست و نه ساله می لیسیده و رستگار میشده است. ایشان بارها ریشش را به اونجای آن بچه مالیده و حتا مکیده است. آن کودک کم کم بزرگ شده و هم رهبری را از ماٍءالرجل خون سیراب کرده و هم از ماءالرجل رهبری مستفیض شده. او کم کم برای خودش رهبر شده از ماءالرجل خود بچه های مردم را سیراب کرده و هم خودش آنها را روی خود کشیده و از ماءالرجل آنها سیراب شده. و البته هاشمی از همه ی این چیزها خبر کامل داشته اما به خاطرصحت و سلامت بیضه ی اسلام ناب لب فرو بسته تا مباد صدمه ای به اسلام ناب برسد. اما شرافتا من از این مردم بیمار مایوسم. اینان حتا به اولیه های انسانی و باور های خانوادگی و پدر فرزندی و مادر فرزندی و برادری و خواهری نیز دیگر احترام نمی گذارند. اگر می گذاشتند دست کم شعاری نیز در مورد بچه بازی رایج در بیت رهبری که دیگر واضح خاص و عام است داده بودند. رهبری که به طور صریح و واضحو با دخالتش در پروند تجاوز به بیش از صد پسر بچه و دستور پنهان کاری آن و همچنین دستور پشتیبانی بچه ی سابق و دکل کنونیش سعید طوسی اقرار صریح به بچه بازی و ترویج آن کرده است. مردم ایران باید تاوانی سخت برای این سهل انگاری و لش بودن خود و بیغیرت بودن خود بپردازند و خواهند پرداختو
    دست کم مردم می بایست صراحتا با این شعار هم بچه بازی رهبرشان را و هم تقبل آنرا بپذیرند. شعار امروز می بایست این باش
    ای رهبر بچه باز
    بچه ی ما را بباز!
    یا ریدم بریش رهبری
    این وارث پیغمبری
    ای رهبر بچه باز
    سلطنتو رها کن
    نگاه کن تو آینه٬ روی خودت سیاه کن.
    ریدم بریش رهبر
    قاتل نوع بشر٬
    یا
    ای رهبر یگانه
    ریدم تو ریشت دوباره

    البته این شعارها را رهبری با لبخنده ای ملیح می خواند و بریش من و توی هموطن می خنددد. چرا که ما بیعملان سزاور ریشخند او هستیم. و اما هاشمی یکی از کلنگهای تخریب تاریخ و تمدن و شرف و وجدان ایران بود. خدایش با شیطان و خمینی و محمد و هیتلر و علی و استالین همنشین کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.