در حکومتِ اسلامیِ ایران، روانشناسیِ سیاسیِ «انتخابات» نه برای حلِ معضلاتِ ملموسِ جامعه که به قصدِ سوء استفاده از احساسِ «ترسِ» مردم طراحی شده است؛ بدین ترتیب که رژیم در هنگامِ «انتخابات»ش احساسِ ترس از یک وضعیتِ «بدتر» را محرکِ مشارکتِ مردم در «انتخابِ» یک وضعیتِ به اصطلاح «بد» قرار میدهد.
«انتخاباتِ» رژیمِ اسلامی حتی اگر «مهندسی» هم نشود، کماکان فقط «انتخاب» از میانِ حامیانِ «نظام» است، و بنابراین در سنجش با معیارِ جهانشمولِ «دموکراسی» فاقدِ اعتبار است. این یعنی اینکه اگر رژیمْ کاندیدای موردِ نظری را از صندوقهای رای خارج یا منتصب نکند، و مردم از میانِ کاندیداهایی که رژیم برایشان دستچین کرده بدونِ دخالتِ رژیم کسی را «انتخاب» کنند، باز هم تغیری در ماهیتِ غیرمشروعِ «انتخابات» ایجاد نمیشود. در دو حالت، این نمایندگانِ منصوبِ رژیمِ اسلامی هستند که «انتخاب» میشوند، و نه نمایندگانِ مردمِ ایران.
این نمایش انتخابات را حامیان و مخالفان بقای رژیم اسلامی میدانند، ولی کماکان جبهه حامیان که لقبِ غلط اندازِ «آپوزیسیون» را یدک میکشد با دلایلی وارد این بازی میشود. این دلایل مسلماً برای همه آنها و در هر زمان یکسان نیستند، و بنا به ذهنیت مردم تعیین میشوند. اما آن چیزی که ثابت و تغییرناپذیر است، ایجاد ترس از عقوبت عدم مشارکت در «انتخابات» است، که باید انگیزه غالب مشارکت شود تا رای دادن نوعی صلاحدید و اجبار ملی تلقی شود. بدینگونه حامیان بقای رژیم ضمن تداعی نقش آپوزیسیون با دعوت از مردم به «انتخابات» در عمل مشروعیت کل نظام را تبلیغ و ترویج میکنند.
«انتخابات» در کشورهایی که یک سیستم تکحزبی، موروثیِ استبدادی یا رئیسجمهور تمامعمر دارد، با عرف جهانشمول دموکراسی در تضاد است. «انتخابات» در این کشورها برای کسب مشروعیت و اعتبارِ رژیم است، و تاثیری در سرنوشت مردم ندارد. برای نمونه، انتخابات در آلمان نازی (۱۹۳۳ ـ ۱۹۴۵) وسط حزب حاکم نازی برنامهریزی شد؛ و از میان کاندیداهای حزبْ افرادی وارد مجلس (رایشتاگ) یا انجمنهای شهرداری میشدند. تمام این نمایندگانِ به اصطلاح «مردم»، مانند نظامیان اس. اس. یا ورماخت، به آدولف هیتلر سوگند وفاداری میخوردند و طبق فرامین حزب عمل میکردند.
در جمهوریها و اقمار شوروی سابق نیز «انتخابات» توسط دفتر سیاسی حزب کمونیست برنامهریزی و در حقیقت با رهبریِ حزب برگزار میشد. هیچگاه هم شکی نبود که اگر در برخی از اقمار شوروی احزابی اختهشده اجازه فعالیت و فرستادن چند نماینده به مجلس یا حتی کابینه دولت پیدا میکردند، میبایستی فاقد توان یا اجازه ساختارشکنی در سیستم باشند. این شیوه انتخابات هنوز هم در چین، با وجود تغییر سیستم اقتصادی، رایج است. کره شمالی هم که اصلاً به یک حکومت موروثی مبدل شده که خاندان کین، از پدر به پسر، از پیدایش کره شمالی در ۱۹۴۵ تا به امروز بر این کشور حکومت میکند.
چنین رژیمهایی چه در ایران یا خارج از هرچه مستبدتر و فادسدتر شوند، حلقه حاکمیت را تنگتر میکنند؛ و اگر «انتخابات»ی هم برای نمایش باشد، آن هم انتصابیتر میشود. ترسْ بزرگترین محرکِ مردم برای شرکت در چنین «انتخابات»ی است؛ وگر نه مردم میدانند که چنین «انتخابات» نمایشی در عمل هیچ نقشی در سرنوشت آنان ندارد. بنابراین، ترس در ایرانِ اسلام و استبدادزده و اشغالشده یک «شمشیرِ دولبه» است.
یک کشور اشغالشده برای مدتی زیر سلطه ارتش و دولت اشغالگر میماند، ولی گاهی بعد از کسب یک استقلال نسبی، جغرافیای سیاسیِ آن طوری مهندسی میشود تا حزب، مسلک، مذهب، ایدئولوژی و یا فرهنگِ کشورِ اشغالگر استیلای خود را حفظ کند. نمونه معاصرش اشغال کشورهایی در اروپای شرقی و دولت ویشی در فرانسه است که در دوران اشغال این کشورها توسط آلمان نازی دارای حکومتهای شبهنازی شدند و برخی از آنان به محور نظامی آلمان/ایتالیا پیوستند.
از آن طرف، وقتی که ارتش سرخِ شوروی رومانی، یوگوسلاوی، و چکسلواکی را «آزاد» کرد، حکومتهای طرفدار شوروی در این کشورها مستقر و متفقِ نظامی شوروی شدند؛ یعنی استقرار یک سیستم سیاسی مشابه در تمام اقمار شوروی که در جنگ جهانی دوم توسط ارتش سرخ اشغال شدند محسوس بوده است. در بابِ بسیاری از کشورهای سابقا مستعمرهی بریتانیا نیز همین امر صادق است. همگی این کشورها توسط حزب یا احزابی کمابیش مشابهِ حزب کمونیست شوروی یا حزب کارگر و محافظهکار انگلیس اداره شده یا میشوند.
در یک مقطع طولانیتر تاریخی، اسلام این نقش را در کشورهای زیر سلطه خیلی پُررنگتر بازی کرده است، تا جایی که حتی بعد از اتمام اشغال مستعمراتی، سیستم سیاسی اسلامی وابسته به اشغالگران مسلمان سیطره سیاسی و فرهنگی خود را در تمام ابعاد جامعه حفظ کرده است. انتخابات در این کشورهای اسلامزده حتی اگر میانِ احزاب نسبتاً آزاد بوده، ولی هیچگاه با سیطره مطلق اسلام تحمیلی بر حیات سیاسی-فرهنگی خود مقابله نکرده است. تنها نمونه نسبتاً موفق ولی موقت این مقابله پیدایش آتاتورک در ۱۹۲۳ و نهضت کمالیسم در ۱۹۳۴ در چند دهه در ترکیه بوده است.
ایران تنها کشور شیعه است که نقش شیعهگری را در دربار شاهان و حکومت اسلامی ادغام کرده است. شیعهگری اصولاً با «انتخابات» مخالف بوده و این یکی از دلایلِ پیدایشِ آن بعد از مرگِ محمد و انتخاب ابوبکر با رای اکثریت بوده است. بخشی از روحانیت شیعه با مشروطه در ایران نیز مخالف بوده و امروز این بینش در ولایت مطلقه فقیه متجلی است. شیعهگری رهبری را یک «ودیعه الهی» میداند که مثلاً در خانواده پیغمبر موروثی است؛ و ما امروز انعکاس آن را در رژیم اسلامی در کاسْتِ «سیّد» میبینیم. کاستِ سیّد اگرچه از نظر کمّی و تعداد آیتاللهها از شیخها در ایران بسیار کمتر است، ولی به دلیلِ ظاهراً پیوندِ خونی با پیغمبر اسلام پیوسته در رأس هرم روحانیت قرار داشته و از مزیت خمس و احترام خاصی برخوردار بوده است. در ضمن کاستِ سیّد خیلی محتمل است که در تمام دوران حکومت شیعه در ایران در رأس هرم سیاسی یا ولایت فقاهتی باقی بماند.
روانشناسیِ سیاسی کاری به مشکلات اقتصادی و اجتماعی یک جامعه ندارد، و آنان را به متخصصان خود میسپارد. وظیفه روانشناسی سیاسی در هنگامِ انتخابات، ارائهی راههای دیگری است تا مردم را ترغیب به شرکت در «انتخابات»، و یا در مورد یک رژیم توتالیتر، ترغیب به «قبولِ مشروعیتِ انتخابات» کند. از منظرِ روانشناسی سیاسی، اتباع یک جامعه تنها بنا بر عقاید سیاسی و منافع طبقاتی رای نمیدهند، بلکه فاکتورهای روانی نیز در تصمیمگیری آنها موثر است.
برخی از این فاکتورها رنگِ اخلاقی دارند، و رایدهنده را ملتزم میکنند تا با رایِ خود نوعی احساس مسئولیت و مشارکت در سرنوشت سیاسی خود کرده و به حاکمیت اعتماد پیدا کند. این احساس نه تنها در دموکراسیها که در سیستمهای غیردموکراتیک دلیلی است روانی برای انتخابات. منتهی در رژیمهای توتالیتر این فاکتور موردِ توجه و نیازِ حاکمیت برای بقای خود است. درست به دلیل این نیاز است که رژیمهای توتالیتر در کنارِ سرکوب، مشارکتِ محدود و کنترلشده مردم در امور سیاسی و اجتماعی را به نفع بقای خود میدانند، و آن را با شعارهای احساسی تبلیغ میکنند. تجربه نشان میدهد که هرچه یک سیستم توتالیتر خشنتر باشد، دلایلِ مشارکتِ در «انتخابات»ش بیشتر شکل احساسی و غیرسیاسی به خود میگیرند.
در حکومتِ اسلامیِ ایران، روانشناسیِ سیاسیِ «انتخابات» نه برای حلِ معضلاتِ ملموسِ جامعه که به قصدِ سوء استفاده از احساسِ «ترسِ» مردم طراحی شده است؛ بدین ترتیب که رژیم در هنگامِ «انتخابات»ش احساسِ ترس از یک وضعیتِ «بدتر» را محرکِ مشارکتِ مردم در «انتخابِ» یک وضعیتِ به اصطلاح «بد» قرار میدهد. در چنین وضعیتی، ترس از خطرِ خارجی، بیثباتی کشور، تجزیه، سرکوبِ بیشترِ مردم به دستِ خودِ رژیم، از دست دادنِ موقعیتِ شغلی یا تحصیلی، و امثال این پدیدههای ثابت یا متغیر محرکِ روانیِ مشارکتِ مردم در «انتخابات» شود.
تبلیغ برای «انتخابات» به دلیل چنین ترسی و عمده کردنِ آن معمولاً به جناحهای خارج از «حلقه رهبری» یا «آپوزیسیونِ دستسازِ» خودِ رژیم واگذار میشود تا ترسِ بیشتر مورد قبول مردم واقع شود. جدا از دلایل سیاسی، مذهبی، قشری یا اقتصادی، روانشناسی سیاسی نقشی مهم در «انتخابات» بازی میکند. حتی در غرب هم ترسِ روانی، مثلا ترس از کمونیسم، اسلام، ایلومیناتی، دشمن خارجی و… وجود دارد و یا به وجود آورده میشود؛ و ما انعکاس این ترس را در رشد جریانات راست افراطی، نژادپرست و ضدخارجی در غرب مشاهده میکنیم. چه بخواهیم چه نخواهیم، ترس یکی از قدیمیترین احساساتِ تمام موجودات زنده است، که در قوانینِ تطور نیر حفظ شده است؛ و سیستمهای توتالیتر در طولِ تاریخ از آن احساس برای استیلای خود بر جوامع سوء استفاده کردهاند.
سیستمهای توتالیتر از یکدیگر میآموزند، ولی ضرورتاً مانند همدیگر عمل نمیکنند. مستبد در گذشته نیاز به تاییدِ زیردستان نداشت. مثلا، در دوران سیستمِ توتالیترِ نازیست یا استالینی، مخالفان حتی در سطحِ رهبری به راحتی «تصفیه فیزیکی» میشدند. اما سیستمهای توتالیترِ نوین از ابزارِ «مشارکت» استفاده میکنند، و یک «آپوزیسیونِ» بیخطر و بیخاصیت هم برای خودشان درست میکنند. بر همین مبنی، رژیم توتالیترِ اسلامی در ایران ترجیح میدهد از چنین «مخالفان»ی حتیالمقدور به عنوان یک «آپوزیسیونِ مفید» بهرهبرداری کند. برای رژیم، سودِ استفاده از چنین مخالفی میتواند بیشتر از ضررش باشد؛ چون از یک طرف «نارضایتیِ مردمی» را در عرصهی «نظام» منعکس میکند، و از طرفِ دیگر رژیم میتواند در صورتِ لزوم از آن علیهِ نفوذ و رشدِ «آپوزیسیونِ برانداز» استفاده کند. برای مثال، این به اصطلاح «آپوزیسیون» میتوانند در موسمِ «انتخاباتِ» رژیم، با گرم کردنِ بازارِ «انتخابات» به کمکِ رژیم شتافته و اقشارِ ناراضی را به پای صندوقهای رای بکشاند.
اسلام نیز به عنوان یک سیستم توتالیتر ترس را در ذات خود رایج کرده؛ که ما امروز بقایای آن را در رواجِ ترس در دلِ «کفار» از رفتارِ داعش، بوکوحرام، طالبان به طورِ واضح، و در رژیم اسلامی با رعایت اصل «تقیه» یا به قول خمینی «خدعه» مشاهده میکنیم. ترس در شیعهگری با دربار صفوی و با «آدمخوارانِ دربار» نهادینه شد. سلسلههای قاجار و پهلوی هم از اعتقادِ شیعه به موروثی بودن خلافت و امامت استفاده کردند و استبداد لجامگسیخته خود را با توسل به شیعهگری تقدیس کردند. ناصرالدین شاه قاجار خود را قبله عالم، ظلالله، شاه شاهان… مینامید؛ و محمد رضا شاه هم القاب مشابهی به خود میداد و در خود موهبتی الهی میدید که الله به او وخاندانش با «نظر خاص»ی اعطا کرده است. این تقدسگرایی به قصدِ ایجاد ترس در میان مردم بوده، و در تاریخ اسلام به عبودیتِ بی چون و چرای مللِ اشغالشده منتهی شده است.
احساس دیرینه ترس برای مدتی کوتاه در خلالِ انقلابِ ۵۷ و چند ماه اولِ پس از آن فروکش کرد؛ ولی با شروع سرکوبهای خونین حکومت اسلامی بعد از استقرارش، ترسِ مردم ابعادی تازه یافت، بهطوری که امروز عمدهترین دلیل بقای حکومت جهل و جنایت اسلامی وجودِ ترس در میانِ مردم است که به دقت توسطِ اتاقهای فکرِ رژیم طراحی میشود. در صفحهی «شطرنج»ی که اتاقهای فکرِ رژیم میچینند، آرایشِ مهرهها به ترتیبی است که به «مات» کردنِ مردم منتهی شود، حتی اگر مانندِ هر بازیِ شطرنجی برخی از مهرههای رژیم هم قربانی شوند. روانشناسی ترس در یک سیستم توتالیتر به کمک رژیم میشتابد تا «مهره»ها را دانسته یا نادانسته واردِ صفحه کند. یکی از این مهرهها، همان آپوزیسیونِ دستساز است که پیشتر ذکرش به میان آمد. قرار است وجودِ چنین «آپوزیسیون»ی گواهی باشد بر «مشروعیتِ» رژیم و در نتیجه ترغیبِ مردم به مشارکت در «انتخابات».
یک نکته مهمِ روانشناسی در «انتخابات»، فرآیندِ انتقالِ خواستههای درونیِ رایدهنده به کاندیدای خود است، امری که در روانشناسی به آن «فرافکنی» میگویند. بدینگونه، رایدهنده خود را ملزم میداند تا با کاندیدای خود و در نتیجه و با کلِ سیستمی که «انتخابات» در آن برگزار میشود یک «همبستگیِ عاطفی» برقرار کند. تنها به کمکِ این فرافکنی است که رایدهنده از بسیاری از خواستههای اولیهی خود از حکومت صرفنظر میکند و ترجیح میدهد «در حالِ حاضر» به «حداقل» قناعت کرده و در تسلسلی باطل که هرگز به انتها نمیرسد مطالبهی «حداکثر» را مدام به «آینده» محول کند. در مواقعِ «انتخاباتِ» رژیم اسلامی، بسیاری از رایدهندگان که بینشهایی «غیراسلامی» همچون چپ، ملی و لیبرال دارند عموما در همین دسته قرار میگیرند، و در نهایت معمولا مجبور میشوند به مدافعانِ بی قید و شرطِ رژیم تبدیل شوند.
بسیاری از رواشناسان معتقدند ممکن است رای دادن تبدیل به یک «عادت اجتماعی» شود، و «انگیزه سیاسیِ» آن در وهله دوم اهمیت قرار بگیرد. در حقیقت، بسیاری از فاکتورهایی که فرد را به پای صندوق میکشانند اصلا سیاسی نیستند، و ممکن است صرفاً احساساتی عامیانه باشند. این فاکتورها عموما «قابلِ پیشبینی» هم نیستند. به همین دلیل هم تصمیم به رای دادن به یک کاندیدا یا حزبِ خاص میتواند در آخرین لحظه گرفته شود. در هر فرهنگی این فاکتورها متفاوت هستند، و توسطِ احزاب و کاندیداها مورد مطالعه علمی قرار میگیرند.
در مورد رژیم اسلامی، همانطور که پیشتر گفتم، این احساسِ «ترس» است که مردم را به پای صندوق رای میکشاند: مجموعهای از ترسها همچون ترس از دوزخ، ترس از غضبِ خدا، ترس از فلاکتِ بیشتر، و ترس از رژیمِ سرکوبگرِ اسلامی. تحتِ سلطهی رژیمِ جمهوری اسلامی، این ترس با «سندرومِ استکهلم» – تمایلِ روانیِ گروگان به گروگانگیر – نیز گره خورده و کار را بسی خرابتر کرده. حال، هنگامی که یک کنشگرِ سیاسی یا اجتماعی به چنین عارضهای دچار باشد، عملا به جبههی «آپوزیسیونِ مفید» تعلق پیدا میکند، چرا که به طورِ سیستماتیک سعی میکند ترسِ خود را توجیه کرده و به جامعه هم تزریق کند. تاثیرِ نهادینهشدهی این ترس در نهایت مردم را به «مشارکت» در خیمهشببازیِ «انتخاباتِ» رژیمِ اسلامی مجبور میکند.
در مقابل، وظیفهی آپوزیسیونِ برانداز و آزادیخواه، تزریقِ شهامت و تقویتِ روحیهی مقاومت در مردمِ ایران است. تنها با زدوده شدنِ ترس است که مردم این توانایی و شهامت را در خود خواهند یافت تا در مقابلِ رژیمِ توتالیتر و اشغالگرِ جمهوری اسلامی قد علم کنند و تا آخر در برابرش بایستند. تحریمِ قاطعِ «انتصاباتِ» آتیِ رژیمْ اولین گام در مسیرِ کسبِ این خودباوری در نزدِ ایرانیان خواهد بود.