آنجا که خشم او از خلود عشق نبود
بلکه فتح آخرین دژ دشمن
و بدین گونه سفیر گلوله های او
مرگ را آهنگ عاشقانه ای سرود.هزاران خورشید درخشید بر قله های زاگرس
و هزاران مهتاب شاهد آرامش کوه پایه های چال
تا که ان مرد با سر انگشتان خود
آرامش چال را در سفیر گلوله لرزاند
شاید مصادره سلاح بکار آیدش در قیام دیگر.پیشتاز چریکان مردی بود جسور
که از گرمای پر شرارت جنوب
تا سرمای بی مروت شمال
در کنار سروهای استقامت
اسطوره ای بود آشنا
در هر فشنگ او خلوصی بود از فداکاری
در میان سرودهای عشق و برابری
میان ضخره های مجروح کوه.
در آن رزم نا برابر گلوله ای درید ران چریک
لاجرم بر پای تیر خورده پیچید جامه اش
زیر آخرین مهتاب شکست تاوان سکوت
گفتگو می کرد با اسطوره ها
چیزی که ما کم شنیده ایم از گذشته های دور.
ایستاده بتنهایی در برابر دشمن
وقتی که رفیقان نیمه راه رفته بودند
فرهاد کوه کن را از تنهائی چه باک
تسلیم ننگ عاشقان است
زال را از دیوان آدمخوار نترسان
چون هر پر سیمرغ جاودانگیست در البرز
ستاره ها را می شمارد یک به یک
شاید که یکی از انان در حال آفتادن است.
تنها التیام او بود آغوش اسطوره ها
خاطرات همزادی از زمان دیگر
و بدینسان پیش از آنکه شب بسر رود
قطر قطره جامه اش ارغوانی تر شد
در سپیده بیست و سه بهمن پنجاه هفت
پیوست او به اسطوره های زاگرس.
جهانشاه رشیدیان
پسر دائی علیرضا رشیدیان درعملیاتی ناکام برای خلع سلاح یک پاسگاه همراه با یکی از همسنگرانش در ۲۳ بهمن ۵۷ در منطقه کوهستانی لرستان کشته شد. علیرضا ۲۱ ساله از زمان خیلی نوجوانی یک مبارز نستوه چپ بود.