گزارشی از واپسین لحظه زندگی؛ او با یاد دکتر مصدق و غزل حافظ چشم از جهان فرو بست.
یادم هست که یک روز که من در مریضخانه نجمیه در همین ساختمانی که مرحوم شمشیری کار می کرد چون از طرف ایشان افتخاری نظارت می کردم. آنجا بودم…اتفاقا آقای الهیار صالح را آورده بودم که ایشان ساختمان شمشیری را ببینند. با ایشان داشتیم می گشتیم…دکترغلامحسین خان(مصدق) با عجله آمد که آقا زود بفرمایید برویم، از منزل دهخدا یک پرستار خواسته اند حال ایشان بد است، برای آمپول و این حرفها. آقای صالح و بنده سوار شدیم، آقای دکتر غلامحسین خان یک پرستار برداشتند، با عجله خودش پشت رل نشست و به منزل دهخدا رفتیم.. وقتی رفتیم دیدم که بله حال ایشان به اصطلاح در حال سکرات هستند در حال احتضار ولی هنوز هوش و حواسی داشتند. مرحوم آقای دکتر معین-که خدایش رحمت کند- ایشان را رو به قبله گذاشته بودند. تقریبا نشانده بودند، ولی آن سینه…و مرحوم دهخدا همیشه از تنفس رنج می برد. یک آسم خیلی شدیدی داشت. آقای دکتر معین گفتند که آقا!” جناب الهیار صالح، جناب آقای دکتر غلامحسین مصدق و نصرت الله امینی به عیادت شما آمده اند. ایشان توانایی اینکه خیلی حرف بزنند، نداشتند. گفتند:«من مخلص دکتر مصدق ام.» با همان طرز« من مخلص دکتر مصدق ام که مپرس، که مپرس». چند بار این مپرس را تکرار کرد. آقای دکتر معین گفتند:«آقا منظورتان از”که مپرس” غزل حافظ است؟»
گفت آره. گفت می خواهید بیاورم بخوانم، رفت و دیوان حافظ را آوردند. آن غزل حافظ را شروع کردند به خواندن، تا رسیدند به این بیت که :
گشته ام در جهان و آخر کار / دلبری برگزیده ام که مپرس
گفتند، تمام شد و مردند!
با این شعر مرحوم دکتر شایگان در آن مرثیه ای برای ایشان ساخته است و گفته:«اندر بر یار خود غزل خوان رفت.»
علامه علیاکبر دهخدا در روز دوشنبه هفتم اسفند ماه ۱۳۳۴۴، پس از سالیان دراز خدمت درخشان به فرهنگ، ادب و سیاست این مرزو بوم در خانه مسکونی خود در خیابان ایرانشهر تهران درگذشت. پیکر وی در شهر ری و در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.
گفتگوی با نصرت الله امینی (ضیاء صدقی) دوماهنامه بخارا، سال هشتم، شماره ۱۱، مرداد و شهریور ۱۳۸۴، ص ۲۹۹-۳۰۰
ارگان رسمی حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران
منو