یکبار دیگر نادر؟ یکبار دیگر معاهده دشت مغان؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

طاهره بارئی
رسیدیم به مشروطه و جنگ مشروعه خواهی ِشیعیش. مدتی در شکاف بین این دو شرایط بودیم تا باز غلتیدیم یا غلتانده شدیم به انگ شیعی خوردن و شیعه شیعه کردن . گوئی این مازوخیسم سیاسی را با قول عدم مداوای آن به ما تحمیل کرده اند. مداوائی ساده که میتواند از طریق یک کنگره بین المللی از سوی اندیشمندان انجام گیرد که منافع دراز مدت آن چند سویه خواهد بود و ینای خواب حمّالان ِ “تو شیعه باش تا بدنام عالم شوی و ما خیرشو ببینیم”، بر خود خواهد لرزید.
یکبار دیگر نادر؟ یکبار دیگر معاهده دشت مغان؟
آیا نادر می تواند باز گردد؟

آیا نادر باز می گردد؟ میتواند باز گردد؟ اقوام ایرانی تبعیضی را که بخاطر ایرانی بودن بر آنها روا رفته ، آیا با چنان دردی احساس کرده اند که بخواهند حول یک نیروی “اتحاد برانگیز” گرد بیآیند؟ آیا نادری هست که عشق او به خاک و سرزمینی که او را پرورش داده و از ریشه هایش جان او را معرفت بخشیده، آنقدر مهربانانه و عمیق باشد که بتواند بی باکانانه منیّت ها و وابستگی های صنفی خود را کناری نهاده و بخاطر آرامش وامنیت و اعتبار بخشیدن به مردم سرزمینش، پای در جاده های از پیش امتحان نشده ای بنهد؟
نادر یک نظامی بود، نه یک روحانی. اما چون دید ایرانی بودن چماقی شده برای فرود آمدن بر سر مردمش (چرا که ایرانی را شیعه، و شیعه را غیر مسلمان میدانند، پس آنها را سرکوب میکنند و رفتن به سفر حج یا حتی نجف و بغداد برایشان منع شده و با سر و دست شکسته باز می گردند) به جاده ای پا گذاشت که هرگز نگذاشته بود و نمی شناخت. جاده ی برطرف کردن اختلافات مذهبی بین ایرانیان و عثمانی و هند.
از مذهبی بودن نادر آنهم به سبک تعصب ایدئولوژیک صفویان نشانه هائی نداریم. اما یکی از سه تجمع بزرگی که برای بازگرداندن اتحاد به میان ایرانیان و بازگرداندن اعتبار آنان در میان ملل مسلمان سازمان داد، در نجف بود و به مجمع روحانیان مسلمان از اقصی نقاط کشور های اسلامی اختصاص داشت. او میخواست تبعیض از سر ایرانیان برداشته شود. و آنان به میان جامعۀ بین المللی بازگردند.

عثمانی ها بعد از اقدامات شگرف نادر برای پاک کردن چهره مردمش از لکه هائی که با اتیکت شیعه بودن بر آنها می نشاندند، نک و نال آغاز کردند که نمیشود و نباید اعتماد کرد. همینطور مسلمانان “بابری” هندی که می گفتند دروغ می گوید باز به خط شیعه بودن، بخوانید فرقه گرائی و خروج از دین اصلی، رجوع خواهد کرد. همین ها عثمانی ها را هم علیه ایرانی ها می شوراندند.
نادر کنگره نجف را در کنار معاهده مغان و گردهمائی خیوه، برپا کرد تا این خرده گیری های جاهلانه را در گفتگو های رو در رو که پاد زهر شایعات و شهرت های بی منطق است، از میان بردارد. تا از همان روحانیان گرد آمده در نجف از چهار کنج کشور هائی که مخالف خوانی میکردند، بپرسد که حرف حساب و منطقشان برای راندن ایرانیان از جمع مسلمانان چیست. نادر با ظرافت تمام نام شیعه را که بر ایرانیان نهاده شده و وسیله آپارتاید بر آنها قرار گرفته بود، به دین جعفری تغییر داد. همانطور که آن بقیه خود را به اسم شخصی تکیه داده بودند چون وهب و اسماعیل،زید و …. نادر تکیه به جعفر را جای نام شیعه انتخاب کرد. چرا؟ چون این مفسر دین با مفسران دیگر و شاخه های دیگر در زمانه اش بحث و گفتگو برگزیده و تخاصمی نداشته است. بدین ترتیب با بمیدان آوردن مردمش تحت نام مذهب جعفری، راه مخاصمه و فتوای کشتن ایرانیان را به جرم شیعه بودن بست. در آنزمان ایرانی ها را به حج راه نمیدادند حتی به کربلا و نجف. مثل قومی که در هند به نجس ها معروفند، ایرانی ها هم نجس های مسلمانان شمرده میشدند. نادر برای برداشتن تبعیض، خود در هنگامۀ کنگره روحانیان در نجف به زیارت نجف رفت تا ساختار شکنی کرده و راه را برای ایرانیان از همان جا گشوده باشد. او مردی نظامی بود اما چون اعتراضات عثمانی ها را در پذیرش ایرانیان بعنوان اعضای محترم جامعه مسلمانان شنید، جبهه جنگ را در داغستان رها کرد و برای حل این معضل فرهنگی که نه مبنی بر واقعیات بلکه جعلیات و شایعه ها بوده، به همان کنگره شتافت.
باید دید امروز کسی میتواند علیرغم اعتقادات فردی و شهرت صنفی خود، برای برطرف کردن موانع فکریِ اتحاد سیاسی ایرانیان با همسایگان خود، گامهائی به بلندی گامهای نادر افشار بردارد؟ عشق به مردم خود، عشق به عدالت می طلبد و بیزاری از رواج جعلیات و شایعات. از رواج دروغ!
برداشتن چنین گامی، نه برای یک پروژه کوتاه مدت، بلکه یک پروژه دراز مدت است. چرا که اگر نیک بنگریم بعد از صفویه تاریخ ما نوسانی بوده بین غلتیدن در حکومت های شیعه سیاسی و درگیری با همسایگان غیر شیعی( گوئی برای همین درگیری ها طرحشان ریخته شده بود) ، بیرون آمدن از آن و بازگشت به آن. کما اینکه اندکی بیش از شصت سال بعد از نادر، باز آقا محمد خان قاجاری را آوردند که شمشیر صفوی به دست گرفت و به شیعه گرائی بازگشت.

رسیدیم به مشروطه و جنگ مشروعه خواهی ِشیعیش. مدتی در شکاف بین این دو شرایط بودیم تا باز غلتیدیم یا غلتانده شدیم به انگ شیعی خوردن و شیعه شیعه کردن . گوئی این مازوخیسم سیاسی را با قول عدم مداوای آن به ما تحمیل کرده اند. مداوائی ساده که میتواند از طریق یک کنگره بین المللی از سوی اندیشمندان انجام گیرد که منافع دراز مدت آن چند سویه خواهد بود و ینای خواب حمّالان ِ “تو شیعه باش تا بدنام عالم شوی و ما خیرشو ببینیم”، بر خود خواهد لرزید.

هر بار، از بیش از دویست سال پیش، این سیاست را آوردند و شمشیرش را بستند به کمر جاهلان، از کشور و ملت ما همزمان اتحاد و زندگی موافقانه با اطرافیان رخت بر بست. و از هند تا افریقا زیر آتش ِ بازی مسخره جنگ شیعه و غیر شیعه راه را برای تصرف منابع این کشور ها و وابسته نگاه داشتن انها گشود.
این اولین بار نیست که من به این سوژه می پردازم. مقالۀ :”گامی به سوی سازمان اندیشمندان متحد” ،را که به این موضوع اختصاص داده بودم اینچنین آغاز کردم:
چند سال پیش در یک کشور اروپائی غیر انگلیسی زبان در فروشگاهی به داد چند خانم عرب رسیدم که فروشنده امکان داشت از آنها قیمتی بسیار بالاتر برای کالا های مورد نظرشان درخواست کند. خانمها که لباس عبا مانندی به تن داشتند، انگلیسی صحبت می کردند ، من مترجم قرار گرفتم و کار آنها راه افتاد. از من پرسیدند اهل کجا هستم و من گفتم ایراینم. گفتگوی ما با دوستی و لبخند در جریان بود که مرد قدبلندی با کت و شلوار و کراوات و ظاهر اروپائی وارد مغازه شد و به این خانمها پیوست. اینبار آنها با عربی به گفتگو پرداختند و از اشاره های دست به طرف من و کلمۀ ایرانی متوجه شدم آنچه را پیش آمده تعریف میکنند. مرد تازه وارد رو به من کرد و پرسید شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. گفت پس شما شیعه اید و باید شما را کشت.
تعجب من به حدی بود که تا امروز این خاطره به یادم مانده. آخر بجای تشکر از کمکی که به خانواده اش شده بود تا سر آنها کلاه نگذارند و جنس بد با قیمت بالا به آنها قالب نکنند، چطور ممکن بود با یک استتنتاج عامیانه واز دل وصل کردن ایرانی بودن من به شیعه، یکدفعه با فتوای کشتن در برابرم لب به سخن گشوده باشد؟ من که هیچ حتی خانمهای همراه این مرد هم از خجالت از مغازه زدند بیرون.
بیان این خاطره در اینجا انگشت گذاشتن روی نکته ای ست که در تحلیل ها و راه حلهائی که می خوانیم دیده نمیشود. واقعیت ضدیتی باایرانی ها بخاطر توهمی از شیعه بودن آنها. یا واقعیت ضدیت با شیعه در نتیجه ضدیت با ایرانی ها از سوی “وهابیت” که خود را دین محق و برترمی پندارد و حضور مکه در سرزمینهای وابسته به آنان، برای این حس برتری و محق بودن زمینه ای برای هویت سازی از آن و بهره برداری بعدی میدهد.
در پی این مقاله پیامهای متعددی دریافت کردم از جمله دوستی فرهیخته بمن نوشت:
“من تجربه زیستی عمیقی در این باره که نوشته اید داشته ام حتی در محیطهای آکادمیک و اساتید مسلمان سنی. به نظر سنجی معتبر موسسه پیو مراجعه کنید که چه درصدی از اهل سنت شیعیان را غیرمسلمان می دانند حتی در فلسطین.”
اما آنچه امروز با توجه با رشادت و از خود گذشتگی نادر به آن می افزایم بُعدِ گذر کردن از وابستگی های صنفی و هویتی برای باز کردن گره این معضل است.
میتوان غیر مذهبی بود ولی با درک مشکل، (جنگ خانمان برانداز حیدری نعمتی)، به اقداماتی دست زد و کنگره ای از کشور های متصف به اسلامی بودن را ( اینکه هستند یا نه امر دیگری ست. میتواند فقط نوعی کارت بازی در جنگ قدرت باشد) برگزار کرد که به حذفِ این مورد از بهانه های نزاع انسانی بیانجامد. کسی بخاطر این موضوع از بازی مذهبی – غیرمذهبی رانده نخواهد شد، به او نسبت ِایمان داشتن داده نخواهد شد. در جرگۀ “روشن” اندیشان و روشنائی کاران به حساب خواهد آمد. جای نگرانی نیست.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.