چگونه می‌شود دیکتاتورها راشناخت؟: اشکبوس طالبی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

چه کسی را می توان دیکتاتور نامید؟
شاید پاسخ به این پرسش چندان هم مشکل نباشد. براساس داده های جدید روان شناسی و تحلیل تیپ های شخصیتی، بررسی و شناخت شخصیت دیکتاتورها کارچندان مشکلی نیست. چرا که تاریخ زندگی آنها به سادگی قابل دسترس است. دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، و بزرگسالی آنها را می توان بررسی کرد و شرایط تبدیل شدن آنها به یک دیکتاتور کوتوله یا دیکتاتور بزرگ را تحلیل نمود.
البته مصاحبه رودر رو با دیکتاتورها کار بسیار مشکلی است. روان پزشکان و روان شناسان بالینی همواره مشکل داشته اند تا از نزدیک و در یک شرایط عادی بتوانند با آنها مصاحبه کنند، به آنها تست شخصیتی بدهند تا شخصیت آنها را بررسی کرده وبه ارزشیابی شخصیت آنها پرداخته و رفتار های آنها را در آینده پیش بینی کنند. برای تحلیل شخصیتی دیکتاتور ها چاره را آن دیده اند که روی سخنان و مشاهدات و گزارشات نزدیکان دیکتاتورها یا خاطرات و اعمال و رفتارآنها تکیه کنند. البته این گونه گزارش ها و مشاهدات نزدیکان دیکتاتورها ایده آل نیستند. اما توانسته انداطلاعات دقیقی را از رفتار خصوصی، عواطف و نوع سلوک با خانواده و نزدیکان و نحوه اندیشیدن و جهان بینی آنها را ترسیم کنند.

ashkaboos

اشکبوس طالبی –  مدرس و تحلیلگر مباحث روان شناسی

سوال اساسی این است که آیا دیکتاتورها آدم های متفاوتی از ما هستند یا اینکه از مادر دیکتاتور زاده می شوند و ژنوتیپ های متفاوتی دارند؟
و یا اینکه اساسا دیکتاتورها نیز آدم های عادی بوده اند که درمتن یک خانواده نا بسامان ودر یک پروسه تاریخی و اجتماعی و روانی ساخته و پرداخته می شوند؟ واگر چنین است آیا می شود چنین نتیجه گرفت که در درون هر انسانی یک دیکتاتوربالقوه پنهان است و روزی سر بر خواهد کشید؟
آیا براساس داده های موجود و تئوری های ذکر شده می شود ویژگی های مشترک دیکتاتورها را به کمک آمار و ضریب همبستگی رفتاری به شکلی علمی تشخیص داد؟
برای پاسخ به این سوالهای کلیدی و راهگشا لازم است که به تحقیقات گسترده و چند دهه و نتیجه گیری های آماری دوتن از روان شناسان دانشگاه کلرادو (Colorado ) تکیه کنیم. دکتر Daniel L. Segal and Fredrick L. Coolidge گزارش داده اند که Carl Gustav Jungروانکاو معروف اهل سویس (1875-1961) در سال 1939یعنی 75 سال پیش، هیتلر و موسولینی را ملاقات می کند و با آنها مصاحبه ای انجام می دهد.او می نویسد که ” هیتلر بسیار جدی، بد اخلاق غیر عاطفی به نظر آمد هرگز لبخندی برلب نداشت و خشک و عبوس بود. گویی از تمام خصلت ها و عواطف عادی یک انسان معمولی تهی بود”. این دو روان شناس علاقمندشدند تا روی شخصیت آدولف هیتلر و صدام حسین و کیم ایل سونگ در کره شمالی، دست به مطالعه بزنند.
دکتر Segalو دکتر Coolidge در سال 2007 توانستنداطلاعات جمع آوری شده در مورد آدولف هیتلر را با 5 متخصص دیگر روان پزشکی و روان شناسی در میان بگذارند تا بر اساس اطلاعات گروه بندی شده ، شخصیت هیتلر را با استفاده ازراهنمای تشخیصی انجمن روانپزشکی آمریکا) DSM IV) تحلیل و ارزشیابی کنند.
نتیجه این تحقیقات نشان دادند که هیتلر از یک نوع اختلال شخصیتی (Personality Disorder) رنج می برده است. که این اختلال شخصیتی شامل خصلت های زیراند. پارا نویا، ضد اجتماعی، خود شیفتگی، سادیستی ، انزوا طلبی و گرایش های اسکیزو تایپال یا ( گرایش به بیماری اسکیزوفرنیا). این دو روان شناس در سال 2007 دست به جمع آوری اطلاعات در مورد شخصیت صدام حسین زدند و از 11 نفر از نزدیکان و محرم اسرار صدام حسین که بین 20 تا 22 سال از نزدیک با صدام حسین زیسته بودند، مصاحبه کردند. با جمع بندی و طبقه بندی اطلاعات، با استفاده از معیار های تشخیصی ( انجمن روانپزشکان آمریکا )، پروفایل جالبی از شخصیت او ارایه دادند که بسیار شبیه به پرو فایل شخصیتی آدولف هیتلر بود. با این تفاوت که نمرات خصلت سادیستی در صدام حسین بیشتر از آدولف هیتلر بود. جالب اینکه شخصیت این دو دیکتاتور در مورد 5 ویژگی شخصیتی، ضریب همبستگی (Correlation Coefficient ( .79بدست داد که قابل تامل است. می دانیم که بالاترین ضریب همبستگی بین دو متغیر 1+ تا 1- یا (100%)می باشد و ضریب همبستگی 79.یعنی 79%. در جهت همبستگی مثبت، مشابهت و همبستگی بالایی را نشان می دهد. این دو پژوهشگر در سال 2009 تصمیم گرفتند تا بر روی شخصیت کیم ایل سونگ رهبر متوفی کره شمالی نیز به تحقیق و بر رسی بپردازند. برای مطالعه و گرد آوری اطلاعات دقیق تر با دپارتمان روان شناسی دانشگاه کره جنوبی طرح مشترکی را برای این منظور به اجرا گذاشتند و از این طریق توانستند اطلاعات مفید ی از زندگی خصوصی رهبر کره شمالی، بدست بیاورند.
جمع بندی دقیق اطلاعات بدست آمده و تجزیه و تحلیل آنها نشان داد که کیم ایل سونگ نیز مثل هیتلر و صدام حسین ویژگی های شخصیتی بسیار مشابهی داشته است. او نیز ازاختلال شخصیتی مشابه ای رنج می برده است. جالب این بود که کیم ایل سونگ از آسیای شرقی با صدام حسین از خاور میانه با دو فرهنگ متفاوت و دو مذهب متفاوت، ویژگی های شخصیتی بسیار مشابه ای از خود نشان داده اند. گرچه در یکی از خصلتها همبستگی بیشتر بود و لی در دیگری کمتر. برای مثال:
ضریب همبستگی آماری ویژگی های ششگانه این دو 67. را نشان داد که از نظر همبستگی بسیار معنی دار است. ضریب همبستگی خصلت سادیستی بین این دو بسیار بسیار مشابه بودندو رقم 81. را نشان دادند که بسیاربالاو در خور تامل است.
این دو روان شناس ، با این مطالعات دراز مدت بالاخره توانستند پروفایل عمومی شخصیت دیکتاتورها را در 6 مورد کلی باهم جمع بندی کنند که این 6 فاکتور مشابه را به six big traits نام نهاده اند.که بدین قرارند.
1.خصلت پارانویا یا paranoid که با بدبینی و سوء ظن دائمی به اطرافیان مشخص می شود.دیکتاتورها معمولا نسبت به همه بخصوص به نزدیکان و یاران خود ظنین و بد گمان می شوند و احساس می کنند که آنها در سر نقشه نابود کردن او را دارند. لذا بر اساس ترس و بدبینی و بد گمانی خود سعی می کنند که آنها را خانه نشین، زندانی و یا سر به نیست کنند. دکتر Keltner از دانشگاه معتبر برکلی در کالیفرنیا که سرپرست یک پروژه تحقیقی درهمین زمینه بود می گوید” قذافی و استالین ازاین جهت خیلی مشابه هم بودند.قذافی، صد ها بلکه هزارها تن از افسران عالی رتبه و و مامورین اطلاعاتی نخبه را فراخواندو همگی را سر به نیست کردچرا که گمان می کرد همگی برعلیه او و کشورش و نظام توطئه می کنند. مانس اسپربر روان شناس ضد فاشیست آلمان، در کتاب جباریت متال خوبی دارد. او می گوید: اگر یک ملیون نفر هم در خیابان برای پیشوا و یا رهبر هورا بکشند، دیکتاتور نگران فقط یک نفر در آن جمع ملیونی است که به اندازه کافی بلند شعار نمی دهد. دیکتاتور نگران همان یک نفر است که روزی به او نزدیک شود و کار او را بسازد. ” بنا براین همه نزدیکان و حتی اقوام و فرزندان دیکتاتور،دشمنان بالقوه او هستند و ممکن است جای همان یک نفر را بگیرند. تاریخ پادشاهان و امیران ایران و سرگذشت رهبران جهان مملواز این گونه بد گمانی ها و سر به نیست کردن افراد نزدیک و حتی برادران و یا پسران و داماد هاست.(داستان صدام حسین واعدام داماداش، کیم ایل سونگ واعدام عمویش، داستان آیت اله خمینی واعدام صادق قطب زاده و عزل آیت اله منتظری. و داستان آیت اله خامنه ای وحصر خانگی مهندس میر حسین موسوی وحجت الاسلام مهدی کروبی و زهرا رهنورد، فقط نمونه هایی از این بد بینی ها و تراژدی های ترسناک هستند.
2. خصلت ضد اجتماعی یا anti social که با ویران گری ورفتار ضد اجتماعی و غیر اجتماعی تعریف می شود. دیکتاتور ها تنهای تنهایند. از معاشرت با دیگران و ارتباط اجتماعی ناتوانند و یا لذت نمی برند. زندگی شخصی آنها بسیار مرموز و پر راز ورمز است. به کشورهای دیگر مسافرت نمی کنند مگر این که مجبور شوند. به مصاحبه رادیویی و تلویزیونی تن در نمی دهند و و اجتماع را در حدی نمی بینند که پاسخگو باشند. اگر در مراسمی هم حضور پیدا کنند بالا می نشینند، دستور می دهند، فتوا صادر می کنند و بلا فاصله صحنه را ترک می کنند. حاضر به جوابگویی نیستند. قدرت لایزال و بی قید و شرط برای رهبر سپر دفاعی می سازد. بنابراین احتیاج او به مکانیزم های دفاعی در برابر استرس کم می شود. به این دلیل، تصمیم های ضد اجتماعی برای رهبر هزینه کمتری دارند. اصولا قوانین اجتماعی و حقوقی موجود را به رسمیت نمی شناسند. همین است که بی محابا عمل می کنند. آدم می کشند. حکومت بر می گزینند و وبدون نگرانی، به این و آن سیلی می زنند. دیکتاتورها شجاع ترنیستند بلکه نا آگاه ترند. نا آگاهی به تراژدی غم انگیزی که برایشان اتفاق خواهد افتاد. سرنوشت غم انگیز محمد رضا شاه، قذافی، صدام حسین و بیرون کشیده شدن او از سوراخ توسط یک سرباز آمریکایی، فراموش نشده است.( آیت اله خامنه ای رهبر مادام العمر ایران در تمام دوران ولایت فقیهی خود ، حتی یکبار به یک کشور خارجی مسافرت نکرده است و حتی یک بار در جمع خبر نگاران حاضر نشده که به سوالات آنها جواب بدهد.)
3. خصلت خود شیفتگی یا narcissistic که با خود راضی بودن و عاشق خود بودن مشخص میشود. دیکتاتور ها خود را تافته جدا بافته می دانند. سخت عاشق و شیدای خود هستندو همیشه می خواهند که مرکز توجه و تمجید اطرافیان باشند. خود را عقل کل و حلال مشکلات جهان می دانند در تمام علوم عقلی ونقلی و تخصص ها و فلسفه ها خود را صاحبنظر می دانند به سادگی دروغ می گویند و خود را و توانایی های خود را بسیار بزرگ جلوه می دهند. غیر از خود کسی را قبول ندارند. کرامت و بصیرت انسان ها در میزان نزدیکی و گوش به فرمان بودن آنهاست. واز این بابت است که سخت به انتقاد حساس اند و کوچکترین انتقادی را بر نمی تابند. بسیار خود بزرگ بین هستندو برای خود ماموریت بزرگ قایل هستند. هر انتقاد کوچکی را با زندان و شکنجه واعدام جواب می دهند و خم هم بر ابرو نمی آورند و یک لحظه هم احساس پشیمانی یا احساس گناه نمی کنند. چون غیر از خود کسی را یا نظر دیگری را بر نمی تابند.( شاه اسماعیل صفوی فکر می کرد که دارای اراده ای غیبی است و ماموریت دارد تا جهان را شیعه کند.و پیروانش هم او را همینطور می دیدند. پس از سرکوب شیبک خان ازبک و دستگیری او، به آدم خواران دربار خود ( چگین ها ) دستور داد تا شیبک خان را حضورا قطعه قطعه کنند و گوشتش را بخورند و از کاسه سر اوبرایش ظرف شراب بسازند. وقتی که در چالدران ، از سلطان سلیم عثمانی شکست خورد و عثمانیها تا تبریز جلو آمدند، تازه گروهی از پیرو انش به شک افتادند که پس نیروی غیبی او کجاست ؟
4. یکی دیگر از این خصلت های ششگانه، دیگرآزاری یا رفتارsadistic است که همراه است با لذت بردن از آزار دیگران. این ویژگی شخصیتی از گرایش دیکتاتور به مرگ و نیستی و تخریب سرچشمه می گیرد. گرایشی که مرگ و خشونت و دیگر آزاری را بر زندگی و خوشی و شادی ترجیح می دهد. نوع لذت بردن دیکتاتور ها از زندگی غیر عادی است. آنها توانایی دیدن شادی دیگران را ندارند. توانایی احساس همدردی را از دست داده اند و برعکس از آزار دیگران لذت می برند و هرچه میدان تعرض و آزار دیگران گسترده تر، بهتر. اشتهای وصف نا پذیر به قدرت با احساس سیری ناپذیر از آزار ،شکنجه، محرومیت، زندان، تجاوز و اعدام دیگران به آنها آرامش می دهد. اصولا خود شگنجه گران قابلی هستند و شکنجه گران گوش به فرمان هم پرورش می دهند. به این دلیل است که گرد مرگ و اندوه و غم بر جامعه می پاشندو ترس را که برادر مرگ است، در جامعه گسترش می دهند چون صدای هر منقد و مخالفی را سرکوب کرده اند، فکر می کنند توده مردم، هنوز 99 درصد عاشق او هستند و حاضرندد برای او جانشان را بدهند. فقط آنهایی نزدیکترند که از خود هویتی ندارند و مطیع وگوش بفرمان و فدایی رهبرهستند. دیکتاتور دوست دارد حرف آخر را خودش بزند. ( آقا محمد خان قاجار، چنین خصلت سادیستی رادر حد حیرت آوری از خود نشان داده است. قتل عام مردم گرجستان و کور کردن مردم عادی کرمان از رفتارهای سادیستی و انتقام گیری بیمار گونه ایشان بود. او وقتی که به خان جوان زندیه دست یافت، دستور داد تا لطفعلی خان زند را بیاورند و در حضور خود، مریدانش به او تجاوز کردند. و بعد او را قطعه قطعه کردند).
5. خصلت گوشه گیری و انزوا یا Schizoid که با با انزواطلبی و گرایش به تنها بودن و گوشه گیری تعریف می شود. دیکتا تور ها معمولا از جمع گریزان هستند . ماه ها و گاهی سالها طول می کشد تا تا به مناسبت هایی آفتابی شوند. وقتی هم که در جمع حضور پیدا می کنند مثل ربات های بدون عاطفه واحساس ظاهر می شوند چهره شان عبوس و بی تفاوت و بدون هیچ هیجان و نشاط است. کمتر به مردم و شنوندگان خود نگاه می کنند و معمولا به یک نقطه خیره می شوند و گاهی فقط دستها را بالا می برندو مثلا به ابراز احساسات پیروان خود واکنش نشان می دهند. ( یک نگاه ساده به سخنرانی های هیتلر ، صدام حسین و آیت اله خمینی، منزوی بودن و تنهایی این رهبران را بر ملا می کند).
6. خصلت اسکیزو تایپال که با آمادگی برای ابتلا به بیماری اسکیزوفرنیا و شکاف در شخصیت مشخص میشود بیماری اسکیزوفرنیا یکی از صعب الاعلاج ترین بیماری های روانی است. این بیماران دچار شکا ف و پارگی شخصیت هستند . دچارتوهم و هذیان هستند و رابطه شان با واقعیت ها دچار از هم گسیختگی شده است. دیکتاتور ها معمولا دو تصویر مجزا از خود بروز می دهند. قبل از قدرت گرفتن و پس از قدرت گرفتن. یعنی قبل از این که به قدرت فردی برسند مثل مردم عادی هستند ولی بعد از این که به قدرت می رسند شخصیت دیگری هستند که هیچ شباهتی به شخص اول ندارند. مطالعه زندگی رابرت موگابه قبل از به قدرت رسیدن در جنگلهای زئیر پس از به قدرت رسیدن در زیمباوه وزندگی و شخصیت آیت اله خمینی در پاریس وجماران و زندگی رهبر خامنه ای در سالهای قبل از انقلاب و دوران قبل از رهبری با دوران زندگی 28 ساله ایشان در مقام ولایت فقیهی، به درستی این دو گانگی را نشان می دهند.دیکتاتورها از گذشته خود می برند و ارتباط آن ها با واقعیت ها گسسته می شود. دچار اختلال در تفکر، هذیان و توهم هستند. دیکتاتورها بیماران اسکیزو فرنیک نیستند ولی نشانه های شخصیت اسکیزویید را از خود نشان می دهند. چون آنها افکار خودشان را واقعیت می پندارند و نسبت به قدرت و توانایی خودشان دچار نوعی توهم هستند. معمر قذافی تا روز های آخر، تظاهرات مردم به جان آمده را خارجی های دشمن، قلمداد می کرد که به کشورش نفوذ کرده اند. او فکر می کرد که 90 درصد مردم لیبی، واقعاعاشق او هستند و او را رهبرو پدرانقلاب می دانند و حاضرند تا برای او کشته شوند. این گونه شخصیت ها معمولا خودشان را به نیرو های آسمانی و یا شجره طیبه ای متصل می کنند و برای خود وجاهت و مشروعیت می تراشند. شاید جالب باشد که بدانیم هم ملا عمر رهبر طالبان و هم آیت اله خامنه ای رهبر ایران و هم ابوبکر البغدادی رهبر داعش، نسب خودشان را به بنی هاشم و خاندان قریش می رسانند و خودشان را رهبر مسلمانان جهان قلمداد می کنند و برای خودشان منزلت آسمانی قایل می شوند.

 

در جدول زیر خصلت های پایای شخصیتی 3 تن از دیکتا تورهای قرن حاضر با هم مقایسه شده اند. که برای پژوهشگران علوم رفتاری و روان شناسی بسیار قابل اهمیت و مطالعه است و می تواند چهار چوبی باشد برای مطا لعه شخصیت های دیگری چون قذافی، آیت اله خمینی، خامنه ای، رابرت موگابه، استالین، حسنی مبارک و حتی احمدی نژاد.

asx

جدول زیر و عکس های بالا از تحقیقات  دکتر Segal  و دکتر Coolidge گرفته شده اند.

jadval

زمینه های فیزیولوژیکی، عصبی و کارکرد مغزی در دیکتاتورها
مطالعات جدید.Neuroscience ( روان شناسی مغز و اعصاب) نشان می دهند که ” قدرت ، می تواند تفکر، احساسات، عواطف و رفتار انسان را تغییر بدهد. حتی قدرت درمواد شیمیایی مغز و نوع ترشحات غدد داخلی هم تاثیر دارد. قدرت نیز می تواند از طریق مغز، گوناد های جنسی را فعال تر کرده و باعث افزایش هورمون مردانه تستسترون شود. بالا رفتن میزان تستسترون در خون، باعث کمتر شدن کورتیزول در خون می شود و واز طرفی باعث ازدیاد (Neurotransmitter) دوپامین در مغز می شود که در دراز مدت می تواند کارکرد مغز را تغییر دهد و به اصطلاح مغز را Rewire کند، که در این صورت سیستم عصبی خودمختار سیمپاتتیک را فعال تر کرده و سیستم عصبی پارا سیمپاتتیک را کندتر مینماید که در این صورت شخص دارای انرژی زیاد و خستگی کمتر می شود. Ian Robertson). شاید کم خوابی و پر کاری دیکتاتور ها را بتوان به چنین زمینه های فیزیولوژیکی آنها ربط داد. به نظر می رسد بهمین دلیل ، دیکتاتورها، احساسات متفاوت،عواطف متفاوت، تفکرات متفاوت و رفتار متفاوت از خود بروز می دهند که هیچ ربطی به واقعیت ندارند. مغز دیکتاتورها، دوپامین های بیشتری تولید می کنند. و غدد فوق کلیوی آنها کورتیزول های کمتری وارد خون می کنند.
کورتیزول را هورمون ضد استرس نام نهاده اند. این هورمون از هسته غده فوق کلیوی ترشح می شود. به شخص کمک می کند تا در شرایط خطر و تهدید با استرس های زندگی مقابله کند.از آن جایی که دیکتاتور ها آرام آرام از عواطف و هیجانات عادی زندگی دور می شوند ومسئولیت کار های خود را نمی پذیرند، لذا فرایند کار کرد مغزی آنها هم متفاوت می شود. کمتر دچار استرس می شوند چرا که در هاله ای یا پیله ای خود ساخته فرو می روند. کم تر شدن کورتیزول در خون باعث پایین آمدن قند خون و فشار خون میشوند که این فرایند روی توان حافظه و توان یادگیری های جدید و خلق خوی انسان اثر منفی دارد. دیکتاتورها به نوعی دچار اختلال یاد گیری یا (Learning Disability) می شوند و ازاین نظر هست که به انسان هایی غیر عادی یا استثنایی استحاله می شوند.
زمینه های اجتماعی وفرهنگی موثر در پردازش شخصیت دیکتاتور
اگر قبول کنیم که دیکتاتور ها بیماران روا نی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند. پس باید روی زمینه های روانی و اجتماعی که باعث ساخته شدن شخصیت دیکتاتور می شود تاکید بیشتر کرد.
چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟
ظهور دیکتاتور را باید درارتباط با نیازهای فرو خفته توده مردم از یک طرف و ویژگی های فردی شخص دیکتاتور( به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگ های پدر سالار و یا تک صدایی، محرومیت ها، شکست ها، حقارت های اجتماعی، بی عدالتی ها، سرکوب ها و ناامنی ها و ترس، فرا گیر می شوند . توده های هایی که این تجربیات دردناک را به خود دیده اند همواره در فکر رها شدن از این بدبختی هاو حقارت ها هستند و به دنبال راه چاره ای می گردند. ازآنجا که چامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است، نا چار به دنبال ناجی و قهرمان می گردند. در حقیقت چون خود نمی توانند مشکلات عدیده خود را سامان بدهند، در آرزوی نیرویی یا فرد قدرتمندی میمانند تا به نمایندگی از آنها بیاید و گره فروبسته آنها را یگشاید.
در چنین شرایط نا امن اجتماعی و بحران های هویتی، دیکتاتور کشف می شود و توان و قدرت خود را از این توده های بی هویت که فاقد قدرت هستند می گیرد و در راه به ثمررساندن این آرزوها و نیازها قد علم می کند و خود را بجای قهرمان و ناجی جا می زند ونیروی خود را به عوامل بالا و یا نیروی ناشناخته برتر پیوند می دهد.
هر چه جامعه بسته ترو با خفقان بیشترهمراه باشد، توده ها هم بی هویت ترند و دیکتاتورهم قاطع تر و خشن ترعمل می کند. وقتی که توده ها با احساسات آتشین به غلیان می افتند، نیازشان به قدرت بیشتر می شود، خود از دیکتاتور می خواهند تا به نمایندگی از آنها به دردها و تالمات آنها مرهم بگذارد. هرچه پیروان دیکتاتوربیشتر شوند و عاطفی تر و هیجانی تر به سوی او بروند، دیکتاتور هم قاطع تر، خشن تر و کم عاطفه تر می شود. شعار ( ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی) ، زمینه عاطفی لازم را برای دیکتاتوری فردی و نظام تمامیت خواه او فراهم نمود.
در این تراژدی انسانی- اجتماعی و فرهنگی، توده ها دیکتاتور را بر می کشند و دیکتاتورهم که خود بدنبال سلطه جویی و قدرت است، شدیدا به این توده های چشم و گوش بسته که به او اختیار تام داده اند، گوش فرا می دهدو با آنها یکی می شود. او در آغاز بی پرواتر در جهت نیاز توده ها حرکت می کند و به استحکام قدرت فردی خود و سلطه طلبی مطلق خود قدم به قدم نزدیکتر می شود. در این جا تراژدی دوم به وقوع می پیوندد وآن پروسه استحاله شدن توده مردم در دیکتاتوراست
درابتدای کار، دیکتاتور با دنباله روی ازمردم قد می کشد و خود را با این توده های به جان آمده همانند سازی ( ذات پنداری)می کند و در مرحله بعدی که دیکتاتور پایه های قدرت فردی خود را استحکام بخشید، توده فاقد قدرت با دیکتاتور پرقدرت همانند سازی میکنند و با حکومت یکی می شود یعنی این بار توده ها بدنبال قدرت و دیکتاتور راه می افتند و خودشان را با او همانند می کنند.
پروسه این همانی با دیکتاتور(identification with aggressor) آرام آرام شکل می گیرد.( یعنی شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه،خودباشکنجه گرخودهمکاری می کند ودریک پروسه نه چندان دور خود به شکنجه گر تبدیل می شود).
دیکتاتور فکر می کند که قدرت به دست آمده دایمی است و اصلا او برای این کار خلق شده و ماموریت خاص دارد و لذا خود را کم کم از پیروان خود بی نیاز می بیند. خیلی راحت به آنها پشت می کند و آنها را گوشت دم توپ می کند. …. تراژدی بعدی رخ می دهد. دیکتاتور اول نزدیک ترین یاران و حتی فرزندان خود را قربانی می کند و سپس به پیروان خود می رسد. نزدیکان وهواداران اوازاین تغییرات شوکه می شوند و به مکانیزم انکار ( Denial) متوسل می شوند. دیکتاتور به پیروان خود دروغ می گوید و خدعه و فریب می کارد. تا جایی که نیاز دارد از آن ها استفاده ابزاری می کند. و نا کارآمدی خود را به دیگران و دشمنان خیالی نسبت می دهد. هرچه دیکتاتور بیشتر به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر می شود بیشتر فاسدتر می شود و بیشتر از توده مردم و پیروان و نزدیکان خود که او را به اینجا رسانده اند دورتر می شود .
هر دو پروسه نا کار آمد، آسیب آفرین و نشان از ناهنجاری اجتماعی است.
Manes Sperber روان شناس مبارز ضد فاشیسم در کتاب معروف خود نقد و تحلیل جباریت می نویسد که ” تمام دیکتاتور ها با یک اسطوره می آیند: اسطوره دشمن. این دشمن خونی یا ملی، یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر. خصم همسایه نزدیک یا دور تجسم تفاله های حقارت و دغلکاری هاست. جبار و دستگاهش خودشان را نجیب زاده مادر زاد و نمونه اخلاق وعدالت ونماینده تمام خوبیهای عالم می دانند و دشمن را فقط شیطان نابکارو شر مطلق تصویر می کنند و کیست که از این دشمن نابکارکه باعث تمام بدبختی هاست ناراحت نباشد”
دیکتاتور به دقت تمام از این شیوه استفاده می کند تا هواداران بیشتری به دور خود فراهم کند و تمام خشم ونفرت عمومی را به دشمن خودساخته ( غیر خودی) کانالیزه نماید و همین که به هدف های خود رسید از پیروان خود و توده ها روی بر می گرداند. و آدمی می شود که هرگز کسی تصورش را هم نمی کرده است. رفتن توی پیله همان و دور شدن از واقعیت ها همان . طولی نمی کشد که تفکرات، احساسات و رفتار دیکتاتور به کلی دگرگون می شود و از مردم و واقعیت فاصله می گیرد و به سوظن وبدگمانی و دیگرآزاری وتوهمات مالیخولیایی دچار می شود و آرام آرام فساد، تنهایی، بیماری و ترس او را از پای در می آورد. توده ای که دیکتاتور را ساخته و پرداخته می کند خود قربانی دیکتاتور می شود و دیگر خیلی دیرشده است تا قدرت را از اوباز پس بگیرد چرا که او تمام قدرت ومکنت و ثروت و وسایل ارتباط جمعی و تعلیم و تربیت ودستگاه قانون و قضا را قبضه کرده است و کوچکترین انتقاد و اعتراض هزینه گزافی را می طلبد که توده ها به قدری در شوک روانی و نا باوری فرو رفته اند که خود را بی پناه و نا امید Hopeless و Helpless می پندارند و شاید سالها طول بکشد تا بر این احساس قربانی بودن، نا امیدی و بی پناهی مطلق و درونی شده خودشان غلبه کنند.

* دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان شناسی دردانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب وشخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که ” دیکتاتورها تلاش می کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم هایی که از نظر آنها مقدس واخلاقی است پافشاری کنند وکوتاه هم نیایند برای مثال می گوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه میداد و 100 ملیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقداماتش را توجیه کند” و یا خامنه ای رهبر ایران، تمام بسته های تشویقی وامتیاز های غرب را برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران نادیده گرفت. او فکر می کند هرگونه بده و بستان با غرب، غیراخلاقی و با ارزش های مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاری با غرب حتی اگر در جهت منافع ملی ایران باشد، مردود و توطئه انگیز قلمداد می شوند.
یکی دیگر از موضوعات کلیدی در تحلیل و شناخت دیکتاتورها موضوع قدرت و رابطه دیکتاتور با قدرت بی پاسخگوست که می تواند بسیار راهگشا باشد.

تیم روان شناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانم Dana Carney تحقیقات مفصلی در مورد روان شناسی دیکتاتورها و رابطه آن با قدرت انجام داده اند که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتور ها را روشن می کند. براساس یافته های این تحقیق :” نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغزو کارکرد هورمون ها در مقابله با استرس ها مهمتر از تغییرات روان شناختی آنهاست. آنها یک شبه دیکتاتور نمی شوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا می شوند. از واقعیت ها دور می شوند و به قدرت نزدیکتر.. قدرت به صاحبش حق ویژه می دهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل می شود و به منفعت طلبی شخصی می انجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج ودرد دیگران بی تفاوت می شود و برای خود هنجار ویژه ای می آفریند.” شاید به همین دلیل است که دیکتاتور ها گمان می کنند که یک سرو گردن از دیگران برترند. بقول زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی” آنها خود را بالای برجی بسیار بلند می بینند و توده مردم را در آن پایین، خرده انسان هایی که در هم می لولند” ! واین احساس و تفکر در آنها ( خود بزرگ بینی) و ( خود شیفتگی)را شکل می دهد. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیت های موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند. لذا درک و فهم آنها از محیط پیرامون مخدوش و غیر واقعی می شود ودر اصطلاح روان شناسی کلینیکی به Thought distortion مبتلا می شوند.
مطالعات زندگی هیتلر، استالین، کیم ایل سونگ، صدام حسین، حسنی مبارک، معمرقذافی، محمد رضا شاه، آیت اله خمینی و خامنه ای چنین پروفایل شخصیتی را نشان می دهند. هر کدام از این شخصیت ها را که بر رسی کنیم به ویژگی های مشابهی می رسیم. کافی است نام ها را عوض کنیم. آن وقت می بینیم که چقدر این ویژگی های شخصیتی مشابه اند. همگی گویی فاقد عاطفه اند. چهره ای عبوس، خشن، بی تفاوت دارند. مثل ادم های عادی در حال زندگی نمی کنند بلکه در آینده سیر می کنند. توهمات مالیخولیایی وغیرواقعی از موقعیت خود دارند. به دنبال عوض کردن نظم جهانی اند. یکی میخواهد ازآلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند. یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و مخاصره همه جانبه امپریالیزم است. یکی در سرسودای دروازه تمدن بزرگ را می پروراند. یکی روی به کویت و ایرا ن دارد. آن یکی به دنبال رهایی تمام قاره سیاه از سفید پوستان است و دیگری به دنبال فتح قدس از راه کربلا ست و گرفتن خانه کعبه از آل سعود وسپردن آن به شیعیان و آن دیگری در ذهن خود با آمریکا و اسراییل و انگلیس در یکجا می جنگد.
دیکتاتورها، همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند ودر پیله خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند. بدبختی آنها زمانی شروع می شود که ارتباط آنها با واقعیت کم رنگ تر و محدودتر می شود تا این که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود اوست، فراهم می کند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند. او دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمی کند. عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند. سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض می خواهد. خشک و یک دنده وغیر قابل انعطاف می شود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد. از کوچکترین انتقادی بر آشفته می شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روا می دارد و گاهی جان اورا به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می گیرد و تازه به خود هم حق می دهد و کشتار خود را اخلاقی- انسانی و دینی قلمداد می کند.
دیکتاتور ها با استرس بیگانه هستند. هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار می کنند و یا آنها را سرکوب می کنند. دیکتاتورها خود را مسئول رفتار خود نمی دانند چرا که فکر می کنند بر گزیده شده اند و نجات دهنده یک قوم یا یک ایذویولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برترند. ماموریت دارند. لذا به کسی هم جوابگو نیستند.
پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین می گویند:” موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی زاهد، اهل ادب و مدارا وورزشکاری با دیسیپلین که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمی شد.مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بوده واو را به عنوان freedom fighter یا مبارز راه آزادی، می شناختند. ایشان تنها و اولین رهبرسیاسی است که در زیمباوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.”اما رابرت موگابه سال 1980 با رابرت موگابه سال 2008 بکلی متفاوت شد.

mo

یک نگاه اجمالی به تحولات وتغییرات شخصیتی موگابه در 28 سال نشان میدهد که چگونه یک انقلابی استقلال طلب به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل شد. موگابه در 1978 درجنگلهای کشور زییر با یک گروه مسلح چریکی که ار مائو الهام می گرفت مبارزه را شروع کرد او به دنبال استقلال کشورش از استعمار انگلیس بود. او در سال 1980 به قدرت رسید و در سخنرانی معروف خودش به توده های بیشمار و هوادار خودش قول داد که آفریقا را آزاد خواهد کرد. اصلاحات زمین وعدالت اجتماعی و اقتصادی را به مردم خواهد داد اما آرام آرام وقتی به قدرت غیر پاسخگو چنگ می اندا زد، به فساد و خودکامگی نزدیک می شود و به یک شخصیت یکدنده ، نامتعادل و انعطاف ناپذیر تبدیل می شود. طولی نمی کشد که برای زیمباوه تازه استقلال یافته دشمن خارجی می تراشد. به کنگو حمله می کند و پنهانی در سر تسلط به ذخایرغنی کنگو را در برنامه دارد. این جنگ مشکلات اقتصادی زیادی را به بارمی آورد. اعتراض های داخلی شروع می شود و ارتش گوش به فرمان موگابه که بر اقتصاد و زمین های فراوانی دست انداخته و فربه شده بودند به روی مردم آتش می گشایند .
کشتار و بی خانمانی و تورم و سقوط پول زیمباوه اوضاع را وخیم تر می کند. حدود 800 هزار خانوار زمین دار، زمین های خود را از دست می دهند و حدود 5/2 ملیون نفر بیخانمان می شوند. موگابه بیشتر وبیشتر به قدرت چنگ می اندازد و بیشترو بیشتر از گذشته انقلابی خود دورمی شود و به یک دیکتاتور تمام عیار خشن تبدیل می شود. آخرین سخنرانی معروف او در سال 2008 بود . درست همان جایی که سخنرانی پیروزی جنبش خود را ارایه داده بود. اما این بار او آدم دیگری بود که هیچگونه شباهتی به موگابه انقلابی وآزادیخواه سیاه پوست نداشت. او دراین سخنرانی خود گفت ” آوردن آزادی به قاره آفریقا مشکل است چرا که هر کس به آنچه دارد قانع نیست و بیشتر وبیشتر می خواهد. جالب این که او با این گفتار، نا آگاهانه شخصیت زیاده خواه خودش را رو نمایی می کند. او در همین سخنرانی مردم به جان آمده زیمباوه رابه( (garbage تشبیه کرد که در فارسی به معنی (اشغال و خس و خاشاک ) است. در حالی که برای حفظ قدرت از کشتار جمعی همین مردم عادی که روزی او را سردست بلند می کردند هیچ ابایی نکرد. او در عمل مردم زیمباوه را بیشتر به کشتن داد تا دشمنان خیالی زیمباوه را ! موگابه ، دیگر به نصایح و مشاوره نزدیکان گوش فرا نمی دهد چرا که این طور احساس می کند که به دانستن واقعیت ها احتیاج ندارد و بیش از حد به خود و درک خود و بینش خود و سیاست خود متکی می شود وچنان به اعتماد بنفس می رسد که فکر می کند که دیگر به پیروان و دوستان خود احتیاج ندارد و به آنها به عنوان ابزار قابل استفاده و بعد دور ریختنی نگاه می کند و اولین قربانیان او، پیروان و نزدیکان او بودند.

moga

* این عکسی است از آخرین روزهای دیکتاتور موگابه که توسط Sunday timesچاپ شد. آقای موگابه بعد از 7 ترم پیاپی در راس قدرت، یکی از رهبران مادام العمر قرن اخیر است.

* اعدام بوخارین و سایر اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست به دست استالین، اعدام داماد صدام به دستور او، اعدام صادق قطب زاده وعزل وخانه نشینی آیت اله منتظری توسط آیت اله خمینی، زندانی شدن میر حسین موسوی و کروبی وزهرا رهنورد به اشاره خامنه ای، اعدام عموی کیم ایل سونگ در کره شمالی توسط ایشان ، همگی نشان از احساس بی نیازی نسبت به دوستان و پیروان و نشانه ترس و بدگمانی دیکتاتور خود بزرگ بین است.آنها بجایی می رسند که فکر می کنند جهان وهمه نزدیکان بر علیه او توطئه می کنند. بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر، موسولینی، استالین، صدام حسین، قذافی، کیم ایل سونگ، موگابه و خمینی و خامنه ای نشان می دهند که همگی در دوره های تاریخی زندگی خود آدم های نسبتا عادی بوده اند. دارای احساس وعاطفه انسانی بوده اند. به اخلاقیات پایبند بوده واز گریه زن و فرزند خود نیز رنج می برده اند. به موسیقی و کتاب علاقه داشته اند. با مردم روابط نسبتا خوبی داشته اند. پدر و یا همسر مسئولی بوده اند. با واقعیت های زندگی نیز واقعی برخورد می کرده اند. حتی به موسیقی واگنرو بتهوون گوش می داده اند و از اشعار اخوان ثالث لذت می برده اند.

* آنها از یک چیزدر رنج وغذاب بوده اند. خود را کوچک، حقیر، مظلوم، وقربانی تصورمی کرده اند و همواره در تلاش بوده اند تا براین احساس حقارت به شکلی سر پوش بگذارند.

با این زمینه های شخصیتی و روان پویایی، بخت به آنها یارمی شود تا در شرایط زمانی، مکانی واجتماعی خاصی قراربگیرند و نقش هائی را که خود سالها به دنبالش بوده اند، بپذیرند. البته که این نقش ها از طرف توده های مردم به آنها تفویض می شوند. دیکتاتورها عموما در ابتدا جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله می گیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامه های بزرگ بینانه خود می کنند و خم هم به ابرو نمی آورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت، قدرت ، و مصونیت ازمسئولیت تفویض می کنند. هر چه پیروان وابسته تر و گوش به فرمان تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن تر و یکدنده تر میشوند. دراین حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ می گویند بلکه به خودشان هم دروغ میگویند. و دروغ های خود را واقعیت می پندارند.
ویژگی های دیکتاتورهای ایرانی؟
بر رسی زندگی امیران و شاهان و رهبران فعلی ایران، ویژگی های شخصیتی دیگری را نیز بر روان شناسی عمومی دیکتاتور ها اضافه می کند. دیکتاتور های ایرانی بیش از حد معمول مذهبی بوده اند و یا به مذهب به صورت ابزاری دخیل بسته اند. از نظر روان شناسی فردی، بسیار خود مرکز بین، دروغگو، سادیستیک و عمل گرا بوده اند. اکثرا خود را به نیروهای غیبی و فره ایزدی و به خورشید و ماه و ستاره پیوند داده اند و حتی از آن هم بالاتر رفته وخود را قبله عالم، ظل اله، و برگزیده خدا و وارث او بر زمین و جان ومال مردم قلمداد کرده اند. گاهی خود را خدایگان وآیت خدا و حتی برتر از خود خدا، فتوای داده اند.آدم کشته اند. در فکر جهانگشایی بوده اند. عدم نیاز به پاسخگویی، شیفتگی دیوانه وار به قدرت و زر زیور و جاه ومال، دلمشغولی عمده آنهابوده است.سخت از گذشته بریده و بر آینده توهم آلود چنگ انداخته اند. تقریبا همگی دیکتاتورهای ایرانی با( هاله ای از تقدس) و( اسطوره دشمن ) به میدان آمده اند. و سخت شیفته آن بوده اند که نیروهای نظامی و فداییان گوش به فرمان در دور و بر خود داشته باشند. یا به شکل ( سپاه جاویدان) و یا به شکل ( شاهسون ها) یا ( قزلباش ها) یا ( گارد جاویدان) ویا ( سپاه خاتم الانبیا) شاخه ای از سپاه پاسداران که گویا 15000 عضو دارد. همگی دیکتا تورهای ایرانی دو تاریخچه متفاوت از زندگی خود ارایه داده اند. قبل از به قدرت رسیدن و پس از تکیه دادن به قدرت که شدیدا خود کامه و تمامیت خواه شده اند. یک نگاه گذرا به زندگی سلطان محمود غزنوی، امیر مبارزالدین سلغری، شاه اسماعیل و شاه عباس صفوی، نادر شاه افشار، آقا محمدخان قاجار، ناصرالدین شاه ومحمد علیشاه قاجار، رضاشاه و محمد رضا شاه پهلوی، آیت اله خمینی و آیت اله خامنه ای، ویژگی های شخصیتی و روان شناسی فردی این رهبران را آشکار می سازد. همگی شباهت های عجیبی دارند و روش های کشورداری مشابه.
زندگی نوجوانی، میانسالی و بزرگسالی آیت اله خامنه ای، به خوبی چنین تصویری رانیز ارایه می دهند. ایشان نیز در میانسالی اهل مبارزه و ومخالف دیکتاتوری بوده، مدتی را هم در زندان های شاه بسر برده، درسر سودای عدالت و اخلاق داشته، اهل هنر و موسیقی بوده، با شاعران و نویسند گان حتی سکولار، حشر ونشر داشته و حتی به جای سیگارهم از استعمال پیپ غربی ها هم باکی نداشته است. درنو جوانی سخت شیفته و شیدای.نواب صفوی از رهبران متعصب و خشونت گرای فداییان اسلام می شوند که به شیوه اسماعیلیان ترور و وحشت را دستمایه رسیدن به قدرت انتخاب کرده بودند. در میانسالی او را به نام سید علی خامنه واعظ یک مسجد در مشهد و تهران می شناختند. ایشان هرچه به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر می شوند، به همان میزان هم از مردم و زندگی واقعی مردم دور می شوند و به والی مطلقه و نیروی تمامیت خواه تبدیل می گردند، تا جایی که خود را فراتراز قانون و نماینده خدا در زمین قلمداد کرده و هر گونه انتقادی را به اتهام وابستگی به دشمن خود ساخته و یا به عنوان بی بصیرت و عامل فتنه، به زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام می سپارد. ایشان در دوره رهبری خود، تمام دوستان، یاران و متحدان اولیه خود رابه نوعی خانه نشین و زندانی و به اتهام بی بصیرت بودن از کشتی انقلاب پیاده کرده است و هنوز هم سودای شیعه سالاری در سوریه ،عراق، یمن، لبنان و آفریقا و اروپا رادر سر می پرورانند . ………….

نتیجه :
در جامعه و فرهنگ استبداد زده همه دیکتاتور نمی شوند. فقط عده معدودی با آسیب شناسی های ذکر شده و ویژگی های فردی وآسیب های شخصتی به دیکتاتورهای فردی فرا می رویند. زندگی و سرنوشت این دیکتاتورها بسیار تلخ و همراه با تراژدی است. اکثرا از خانواده های خشن و حتی بی بند و بارمی آیند. دوران کودکی را بانا بسامانی های عاطفی و استرس های دائمی پشت سر گذاشته اند. دوران نوجوانی و جوانی آنها با نا سازگاری های اجتماعی و تحقیر شخصیتی همراه بوده است. آنها، آرام آرام ازعاطفه وهیجان تهی می شوند. نامتعادل واتعطاف نا پذیر می گردند. از نظر نظامی، سخنوری و رهبری، قوی و به ظاهر نا متزلزل به نظر می رسند. اما از نظر توانایی درک حقایق ناتوان و نا کار آمد می شوند. ولذا برای عقب نشینی و یاد گیری های جدید زندگی بسیار نا رسا ونا کامل عمل می کنند.

ahmadi

زندگی شان به یک تراژدی تلخ می انجامد. چرا که درعین دلبستگی به بقا و زنده ماندن، ناخود آگاه با روش های خودکامه و خشن خود، نابودی خود را با دست خود رقم می زنند. پایان زندگی رضا شاه، محمد رضا شاه، هیتلر، موسولینی، صدام، قذافی، موگابه وحسنی مبارک باید عبرت انگیز باشند. اما دیکتارتورها از درس آموزی ازتاریخ بسیا ربسیار ناتوا ن اند و چنین می پندارند که واقعا تافته جدا بافته ای هستند وفنا نا پذیر واین اتفاقات برای دیگران پیش آمده است ونه برای آنها.
آنها به راستی چنین می پندارند که مردم کشورشان از دل و جان عاشق آنهایند. به همین دلیل است که این گونه توهمات مالیخولیایی آنها را تا مرز جنون می کشاند که دیگر نه به خود رحم می کنند و نه به دیگران . دیکتاتور ها عمر کوتاهی دارند، ولی معمولا پایان زندگی آنها با تراژدی درد ناک تنها ماندن و تنها مردن، وسر افکندگی وتوهین شدگی همراه است. سرنوشت محتومی که معمولا از آن گریزی نیست.
اما متاسفانه به نظر می رسد که تاثیرآنها بر فرهنگ و نحوه اندیشیدن جامعه دیر پاست و فرهنگ دیکتاتور زده به سختی می تواند از این کلاف سر در گم رها شده و به خود آید. لذا پس از سرنگونی دیکتاتورو فرو نشستن غلیان ها و شادی های فرو خفته، واکنش بخش های زیادی از همان مردم استبداد زده با احساس همدردی و دلسوزی و احساس گناه و پشیمانی نسبت به دیکتاتور سرنگون شده همراه می شود و حتی ممکن است که به انتقامجویی هم منتهی بشود. گذار از سیستم زندگی دیکتاتور زده وترس آلوده، به زندگی عادی مبتنی بر امنیت و هویت فردی، چندان ساده نیست و این گذار یک شبه اتفاق نخواهد افتاد. آموزش اجتماعی و فرهنگی طولانی و جدیدی را طلب می کند که نیازمند سازمان دهی جدیدی است برای اداره جامعه و آموزش مجدد مردم. معمولا این گذار به زمان و کار مداوم جمعی و برنامه ریزی حساب شده نیازمند است. وبیرون آمدن از این مخمصه کار ساده ای نیست. ممالک رها شده از دیکتاتوری های خشن ، تجربیات زیادی را به ارمغان آورده اند. آموختن و نقد چنین تجربیات و تطبیق آنها با ویژگی های اجتماعی و فرهنگی خودمان، می تواند از بسیاری جهات راهگشا باشند.

References:

• Atran, Scott (2003).Talking to enemy, Faith, Brotherhood. University of Michigan
• Coolidge, F., & Segal, D. (2009). Is Kim Jong‐il like Saddam Hussein and Adolf Hitler? A personality disorder evaluation Behavioral Sciences of Terrorism and Political Aggression, 1 (3), 195-202
• Coolidge, F., & Segal, D. (2007). Was Saddam Hussein Like Adolf Hitler? A Personality Disorder Investigation Military Psychology, 19 (4), 289-299

• Frederick L. Coolidge, Felicia L. Davis, & Daniel L. Segal (2007). Understanding Madmen: A DSM-IV Assessment of Adolf Hitler Individual Differences Research, 5(1), 30-43 (link to PDF)

• Keltner, Dacher and collegues. Journal of psychological Review ( 2003).vol 110(2), 265-284.

• Robertson.I (2012) The Winner Effect, Trinity College.Dublin

• Robert Mugabe…What Happened?” a film by Simon Bright, Cinema Guild, 2011. ISBN: 0781514029. See also:http://cinemaguild.com/mm5/merchant.mvc?

• اسپربر، مانس نقد و تحلیل جباریت . 1937 ترجمه کریم قصیم . انتشارات دماوند. 1363

• طالبی. اشکبوس، روان شناسی شکنجه سخنرانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران. واشنگتن شهریور 1389

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.