جلال ایجادی
دانشمند ریاضیدان مریم میرزاخانی بسال ۱۳۵۶ در ایران متولد و بزرگ شده بود. او دو بار به کسب مدال طلای ریاضی کشور موفق شد و در سال ۱۹۹۴ در المپیاد هنگ کنگ و در سال ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا رتبه اول مدال طلای جهانی را کسب نمود. او پس از تحصیل در دانشگاه صنعتی شریف برای کسب دکترا در سال ۲۰۰۴ به دانشگاه هاروارد در آمریکا رفت. مریم میرزاخانی از سال ۲۰۰۸ استاد دانشگاه استنفورد گشت و در این دانشگاه پژوهشهای خود را ادامه داد. او در سال ۲۰۱۴ برنده مدال فیلدز، بزرگترین جایزه جهانی در ریاضیات شد. او اولین زنی بود که این جایزه را دریافت کرد. پس از دریافت جایزه، دانشمندانی مانند ریچارد داوکینز به او تبریک گفتند. مریم میرزاخانی در سال ۱۹۱۶ به عضویت آکادمی ملی علوم آمریکا و در ۲۰۱۷ میلادی به عضویت آکادمی علوم و هنر آمریکا درآمد. او در ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۷ در چهل سالگی به سبب سرطان سینه و استخوان در آمریکا درگذشت.
نظام دینی استعدادها را ویران میکند
داستان زندگی و مرگ این دانشمند، نمونه وضعیت ایرانیان بیشماری است که از ایران مهاجرت میکنند زیرا فضای فرهنگی و سیاسی موجود را نامناسب و خفقان آور ارزیابی میکنند. در واقع نخبگان علمی و دانشگاهی و هنری از کشور خود دور می افتند زیرا در زیر این آسمان جهانی، جای مناسبتر و آرامتر گیر میاورند. البته مهاجرت ها در دنیا همیشه ناشی از وجود استبداد و فشار سیاسی نیست ولی بسیاری از نخبگانی که از کشور ما به غرب آمدند، دست به یک انتخاب زدند. نظام حاکم دینی، نخبگان بسیاری را از مراکز دانشگاهی به بیرون پرتاب می کند و یا بسیاری از آنان را به مهاجرت مجبور میکند. استبداد اسلامی فرار مغزها را تشدید نمود زیرا دشواری های سیاسی و فرهنگی و امنیتی و شغلی و خانوادگی، امید و خواست آنها برای ماندن را ناممکن میسازد. این نظام تبعیض گر اسلامی، نخبگان را فراری میدهد تا میدان عمل برای قدرتمداران و تبهکاران و رانتخواران و بوروکراتها و مدیران نالایق، بازتر باشد. هر اندازه که فاسدان و کارگزاران دین و بهشت فروشان، قدرتمندتر باشند، جایگاه و نقش نخبگان علم ناتوانتر میگردد. این نظام دینی، توتالیتاریستی است و حلقه «خودی های» آن محدود است. عناصری که واقعن به خدمت نظام درمیایند، به امتیازاتی میرسند ولی تعداد بیشماری به حاشیه رانده شده و یا از صحنه کاملن خارج میشوند. شرط امتیازگیری، شیعه گری و خدمت به ولایت فقیه و نظام تابع آنست.
خوشبختانه جامعه شناسی ایرانیان نشان داده است که ایرانیان در خارج از کشور با پتانسیل بالایی خود را با محیط سازگار نموده و موقعیبت اجتماعی جدیدی برای خود بوجود میاورند. در این میان نخبگان علمی و دانشگاهی با سرعت زیادی در محیط علمی جذب شده و خود منشا کار مثبت و ابتکار و نوآوری های بسیاری میشوند. در بسیاری از دانشگاه ها و مرکزهای پژوهشی و بنگاههای اقتصادی مهم غرب، ایرانیان جایگاه با ثبات و ارزنده و محکمی کسب کرده اند. مریم میرزاخانی یکی از این نخبگان است که موفقیت اش ناشی از هوش و نبوغ شخصی او و نیز شرایط مناسبی است که تمام امکانات علمی و مادی و اجتماعی لازم را در اختیار او قرار میدهد. در ایران این امکانات پژوهشی و شرایط مناسب برای شکوفایی محدود است و بسیاری از استعدادها هدر می رود.
پریشانگویی آقای سروش
این مرگ، جامعه جهانی را متاثر ساخت و ایرانی و خارجی را به اندوه نشاند. بدنبال این تراژدی، واکنش ها بیشمارند و یکی از آنها واکنش آقای عبدالکریم سروش است. اقای سروش خود را مدافع علم معرفی میکند ولی کمی دقت نشان میدهد که علم مورد علاقه او، هم خانواده با عرفان و موهومات دینی است. او از علم یا شخصیت علمی استفاده میکند تا آنها در خدمت دین باشند. آقای سروش در باره مرگ میرزاخانی میگوید: من از مرگ او هم متاسفم و همه متاسف نیستم. مرگ او تقدیر خداست و ما میتوانیم خواستار آن باشیم تا خداوند فرشتگان را بفرستد تا او را در آغوش بگیرند. در چشم من او که چهل سال عمر کرد چهارصد سال عمر داشت، مانند کسانی که اهل کشف اند و در جستجوی حقیقت اند، امیدوارم که در آن جهان هم زندگی معنوی پرکمالی را ادامه بدهد.
اینست پریشانگویی آقای سروش. شما در برابر این همه پرگوئی و خرافه گویی و عوامفریبی «فیلسوف» اسلامی شگفت زده میشوید. اقای سروش پرگویی میکند زیرا مرگ یک دانشمند به توضیح فرشتگان و افسانه سازی و تبلیغات دینی، ربطی ندارد. اقای سروش کدام ملاقات را با فرشتگان الله داشته است که دوباره وعده آنرا میدهد. او همان حرفی را میزند که در شریعت شیعه آمده است و عوام آنرا دوست دارد، یعنی صحبت از جهنم و بهشت و حور و پری و فرشتگان و حقیقت پس از مرگ. در چنین هنگامه ای دردناک، جامعه ما محتاج خرافه پراکنی نمی باشد. آقای سروش میتواند هر عقیده دینی و خرافی داشته باشد. ولی زمانیکه ایشان این اعتقادات جادوگرانه و خرافه را در رسانه ها و در اجتماع پخش میکند، کاملن طبیعی است که پخش خرافه مورد اعتراض قرار گیرد و چنین هذیانهای ضد خرد به انتقاد کشیده شود.
آقای سروش با چنین حرفهایی یکبار دیگر نشان میدهد که یار خرافه بافان اسلامی است و فاقد فکر خردمندانه و علمی میباشد. سروش آرزو دارد تا در «آن جهان» دیگر، الله برای مریم میرزاخانی «فرشتگان» را ارسال دارد تا او «زندگی معنوی پرکمالی» داشته باشد. همین حرفهایی که هر آخوند پیش پا افتاده میتواند بیان کند، «فیلسوف» اسلامی نیزعرضه میکند. سروش از مرگ این دانشمند سوءاستفاده میکند تا برای شریعت خود تبلیغ کند. ولی در واکنش خود، این آقای «نواندیش» یک کلمه در باره ضدیت قرآن و اسلام با حقوق زن نمی گوید، ولی این آقای نخبه شیعه، یک کلمه در باره فشار و ستمگری جمهوری اسلامی علیه زنان نمی گوید. همسر میرزاخانی دانشمندی اهل جمهوری چک است. از آن جایی که ازدواج بین زن مسلمان و مرد غیر مسلمان بنا بر قانون اسلامی در ایران به رسمیت شناخته نمی شود، بانو میرزاخانی سال ها نتوانست با خانواده اش به ایران سفر کند. تنگ نظری اسلام و مردسالاری ذاتی اسلام مانع هرگونه مناسبات باز و مدرن اجتماعی می باشد. حال مدافعان همین دین مانند آقای سروش در باره عذاب و آزار خانوادگی این دانشمند سکوت میکنند. سراسر تاریخ اسلام با سرکوب دیگراندیش و فکر فلسفی و حقوق زن و رشد دانش، همراه بوده است. در ایران فلسفه شکست خورد و آزادی فکری منکوب گشت و زن تحقیر شد، زیرا سنت قرآنی و توتالیتاریسم اسلامی در قدرت و در فرهنگ جامعه، حاکمیت داشته است. حال آقایان نواندیش مانند آقای سروش، کوتاه نمی آیند و در تقویت ماشین ایدئولوژیکی اسلامی در تمامی اجزا جامعه میکوشند و با تمام قوا در بازتولید ازخودبیگانگی و مسخ جامعه اقدام میکنند.
خانم مریم میرخانی یکی دیگر از زنانی است که با هوش و دانش و جسارت خود نشان داد که تمام گفتمان اسلامی و سنت جامعه اسلامی و سیاست نخبگان اسلامی، تبعیض گرا می باشند. چنین زن دانشمندی در نظام دینی نمی تواند در دانشگاه درس بدهد و مقام رفیع سیاسی و اجتماعی داشته باشد. آزادی و پیشرفت زن خارج از این نظام دینی ممکن است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
پریشان گویی آقای سروش درباره مرگ مریم میرزاخانی
یک پاسخ
سروش مزخرف می گوید، پریشان گویی گاهی از کمالات است. آما خرافات پریشان و خزعلیات وچرندیات ریشه در اسلام و خصوصا تشیع دارد. رمالی گری و مداحی گری از قیافه ی سروش می بارد. سروش را باید رییس یک فرقه دانست. فرقه ای چون فرقه ی صادق عنقا و درویش های من درآوردی