امیر عزتی
چند روز پیش ویدیویی از علی جوانمردی دیدم که در آن به نقل از یکی از منابع درون رژیم گفت: «اسامی حدود 370 نفر از مقامات و کارگزاران ارشد نظام که مرتکب جرم و جنایت شدهاند، مشخص شده که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، محاکمه و مجازات خواهند شد.»
جدا از اینکه این او را خبرنگار کم سواد و در برخی موارد هوچی مسلکی میدانم که نباید چندان به گفتههایش اعتماد کرد، شنیدن این رقم باعث شد به کوته بینی آن منبع و بازگو کننده این نظر و نیتهای نهفته در پشت این کار به شدت مشکوک شوم.
یعنی ایران فقط بازیچه دست 370 نفر شده است؟ یعنی فقط همین تعداد باید محاکمه و مجازات شوند؟ این تعداد که حتی برای اداره/سرکوب یک شهرستان هم کفایت نمیکند! چه رسد به ایرانی که بیش از یک و نیم میلیون کیلومتر مربع مساحت دارد و بیش از 80 میلیون نفر جمعیت!
این اتفاق سبب شد تا به یاد سیمون ویزنتال- Simon Wiesenthal- بیفتم. یهودی اهل اتریش که از اردوگاههای کار اجباری نازیها-یانووسکا، کراکوف-پلاشوف، گراس روزن و راهپیمایی مرگبار به بوخنوالد و ماوتهاوزن جان به در برد.
پیش از جنگ در زمینه معماری تحصیل کرده بود، اما آنچه در اردوگاههای نازیها دید، باعث شد بلافاصله پس از جنگ زندگی خود را وقف شکار نازیها کند. تلاش وی در ردیابی و جمع آوری اطلاعات دربارۀ نازیها یک هدف را دنبال میکرد: دستگیری و به دادگاه کشاندن افراد مرتبط با هولوکاست.
در 1947 “مرکز اسناد تاریخی یهودیان” را تاسیس کرد و از همین جا بود که جمع آوری اطلاعات درباره جنایتکاران نازی را آغاز کرد. همزمان به جمع آوری اطلاعات درباره قربانیان پرداخت تا به پناهندگان یهودی و بازماندگان هولوکاست در یافتن بستگانشان کمک کند. در 1959 بر اساس اطلاعاتی که ویزنتال و دیگر شکارچیان نازیها جمع آوری کرده بودند، آدولف آیشمن توسط مامورین موساد در آرژانتین دستگیر و به اسرائیل فرستاده شد تا محاکمه شود.
سیمون ویزنتال که تلاشهایش را موثر یافته بود، در 1961 «مرکز اسناد انجمن قربانیان یهودی رژیم نازی» را در وین تاسیس کرد که منحصرا روی شکار جنایتکاران جنگ متمرکز شد. وی بعدها با وزارت دادگستری اتریش در تهیه پروندهای برای فرانتس اشتانگل(فرمانده اردوگاههای مرگ سوبیبور و تربلینکا) همکاری نزدیک داشت که منجر به صدور حکم حبس ابد برای اشتانگل در 1971 شد.
در دهههای 1970 و 1980، نام ویزنتال با دو رویداد جنجالی گره خورد. مدت کوتاهی پس از انتخاب برونو کرایسکی به صدراعظمی اتریش، ویزنتال در مطبوعات به نازی بودن چهار نفر از اعضای کابینه وی اشاره کرد. کرایسکی که خشمگین شده بود او را “یهودی فاشیست” لقب داد، سازمان وی را با مافیا مرتبط دانست و او را متهم به همکاری با نازیها کرد. ویزنتال برای اعاده حیثیت خود علیه کرایسکی شکایت کرد و دادگاه به نفع وی رای داد.
اما در 1986 با افشای گذشتۀ کورت والدهایم و ارتباطش با نازیها(که میکوشید برای بار دوم مقام ریاست جمهوری اتریش را کسب کند)، سبب شرمساری ویزنتال شد که قبلاً او را از هرگونه تخلف بری دانسته بود.
ویزنتال پس از نیم قرن تلاش بیوقفه برای کمک به تحقق عدالت، در 20 سپتامبر 2005 در 96 سالگی درگذشت. از وی کتابهای متعددی برجای مانده و زندگیش دستمایه ساختن چند فیلم بوده؛ از جمله پروندۀ اودسا (1974) ساخته رونالد نیم بر اساس کتابی از فردریک فورسایت که در آن شموئل رادنسکی نقش ویزنتال را بازی میکند.
پسرانی از برزیل(1978) ساخته فرانکلین جی شفنر بر اساس داستانی از ایرا لوین که در آن سر لارنس اولیویر نقش اِزرا لیبرمن(شکارچی کهنه کار نازیها) را بازی میکند که به وضوح از شخصیت ویزنتال گرته برداری شده است.
و زندگینامه ویزنتال که در 1989 با نام “جنایتکاران در میان ما: داستان سیمون ویزنتال” توسط برایان گیبسون ساخته شد و در آن بن کینگزلی نقش وی را بازی میکرد.
در سال 2002 نیز راد لوری فیلمی کوتاه به نام “نازی” بر اساس کتاب “گل آفتابگران” نوشته سیمون ویزنتال ساخت.
در 1977 سازمانی به نام سیمون ویزنتال تاسیس شد که که مقر آن در لس آنجلس، کالیفرنیاست.
در بیانیه شرح وظایف این مرکز آمده که هدف آن بازسازی جهان از طریق سازمان بینالمللی حقوق بشر یهودیان است. مسؤلیت چند گانه این مرکز، آموزش مقابله با یهودستیزی، نفرت و تروریسم، ارتقاء حقوق بشر و کرامت، ایستادگی با اسرائیل، دفاع از ایمنی یهودیان در سراسر جهان و آموزش درسهای هولوکاست برای نسلهای آینده است.
هدف این سازمان تقویت تحمل و درک از طریق مشارکت اجتماعی، آموزش و فعالیت اجتماعی است. این مرکز بهطور مداوم با انواع مختلف آژانسهای دولتی و خصوصی، ملاقات با مقامات منتخب ایالات متحده آمریکا و دولتهای خارجی، دیپلماتها و سران دولت ارتباط برقرار میکند. مسائل دیگری که این مرکز دنبال میکند، عبارت است از: پیگرد مجرمان جنگ نازی، مبارزه با شبکۀ اودسا، آموزش هولوکاست و تحمل؛ امور خاورمیانه؛ گروههای افراطی، نئونازیسم، و نفرت پراکنی در اینترنت.
http://www.wiesenthal.com/site/pp.asp…
********
تاریخ کشور ما در چهل سال گذشته نیز از بی عدالتیها، جنایتها و کشتارهای دسته جمعی بی بهره نیست. در این مدت نیز بسیاری از مبارزان به شکل انفرادی یا از طریق سازمانها و احزاب متبوع خود در ثبت و افشای این جنایتها و آمران و مجریان آنها کوشیدهاند. در این میان نام بنیاد عبدالرحمن برومند از دیگران متمایزتر است.
عبدالرحمن برومند زادۀ استان اصفهان و دانش آموختۀ دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی که دکترای حقوق خود را از دانشگاه ژنو دریافت کرده بود. برومند در دوران تحصیل دل به اصول نهضت ملّی سپرد و به صف یاران مصدق در جبهه ملٌی پیوست. دوبار از سوی جبهه ملٌی برای نمایندگی در مجلس شورای ملٌی از اصفهان نامزد شد اما هر دو بار از انتخاب او جلوگیری به عمل آمد. بار دوم در واکنش به مداخله کارگزاران دولتی در امر انتخابات به ایراد سخنرانیهای صریح و آزادی طلبانه علیه دستگاه حاکم و انتخابات فرمایشی پرداخت، که سبب شد تا سازمان امنیٌت وی را شبانه بازداشت و روانه تهران کند. وی بالاجبار ساکن تهران شد و به شغل وکالت دادگستری پرداخت.
برومند بعدها به عضویت شورای جبهه ملٌی انتخاب شد، امٌا چون اختناق از این پس به اوج رسید عملأ امکان فعالیت سیاسی از میان رفت. برومند و دوستانش که اعتقادی به مبارزه مسلحانه نداشتند، به ناچار انزوای سیاسی را بر هرگونه همکاری با استبداد ترجیح دادند. اواخر سال ۱۳۵۶ بار دیگر جبهه ملٌی به فعالیت و تجدید سازمان پرداخت و دکتر برومند به عضویت شورای مرکزی برگزیده شد. دوستی و همکاری برومند با شاپور بختیار از سنگر جبهه ملٌی و پس از کودتای ۲۸ مرداد آغاز شد و بیش از سی سال تا به هنگام شهادتش ادامه داشت. وی در سختی ها، مصایب و محرومیٌت ها یار وفادار بختیار بود. او از نادر اعضای شورای جبهه ملی بود که مقاومت بختیار در برابر خمینی و حکومت مذهبی را تأیید کرد و به حمایت از وی برخاست. زمانی که شورای جبهه ملی عضویت شاپور بختیار را به علت قبول نخست وزیری لغو نمود، دکتر برومند به اعتراض شورا را ترک نمود.
در بهمن ماه ۱۳۵۷ برومند به فرانسه اعزام شد تا مقدمات ملاقات بختیار و خمینی را فراهم سازد. این ملاقات هرگز صورت نگرفت زیرا خمینی آن را مشروط به استعفای بختیار از مقام نخست وزیری کرده بود. شرطی که برای بختیار پذیرفتنی نبود چون وی به عنوان نخست وزیر دیدار با خمینی را لازم می دانست نه به عنوان یک شهروند عادی. هنگام سقوط دولت بختیار برومند در پاریس بود؛ همان سفر کوتاه مبدل به تبعید دایم شد . برومند با تکیه بر ثروت موروثی خود و همسرش پریدخت کازرانی زندگی میکرد. با ورود بختیار به پاریس در مرداد ماه ۱۳۵۸ دو یار دیرین دست در دست هم مبارزه را آغاز کردند. برومند آپارتمان شخصی خود را در اختیار بختیار گذاشت. این همان آپارتمانی بود که در ٢۵ تیر ماه ۱۳۵۹ مورد حمله انیس نقاش، تروریست لبنانی که در استخدام دولت جمهوری اسلامی بود، و همکارانش قرار گرفت. نقاش مأموریت داشت دکتر بختیار را، که در آن زمان از محبوبیت بی سابقه ای در ایران برخوردار بود، به قتل برساند. در این حمله یک پلیس و بانویی که همسایه دکتر بختیار بود به قتل رسیدند. و در همان مکان بود که نهضت مقاومت ملٌی ایران، اولین سازمان طرفدار دموکراسی و مخالف با جمهوری اسلامی، پی ریزی شد.
برومند در تشکیل و تکوین نهضت دوش به دوش دکتر بختیار و یاران او، نقش مؤثری ایفا کرد. او می دانست که مبارزه با نظام جمهوری اسلامی وی را در معرض حملات این نظام قرار می دهد و آگاهانه خطر این مبارزه را پذیرفت. تروریست های رژیم تهران، روز بیست و نهم فروردین ۱۳۷۰ وی را در مقابل آسانسور ساختمانی که آپارتمان مسکونی وی در آن قرار داشت با ضربه های متعدد کارد از پای درآوردند. برومند خود آرمان سیاسی اش را بدین شرح بیان می کرد: ” حاکمیت ملٌی و استقرار آن در مملکت هدف نهضت مقاومت ملٌی ایران است. مفهوم حاکمیت ملٌی این است که مردم در داخل کشور از آزادی و دموکراسی بهره مند باشند و در صحنه بین المللی از استقلال. منظور از دموکراسی حکومت اکثریت است با رعایت کلیه حقوق سیاسی و اجتماعی اقلیت به نحوی که اقلیت مجال و امکان اکثریت شدن را داشته باشد. این هدف جدیدی نیست. هدف میهن پرستان و آزادیخواهان مملکت قبل از جنبش مشروطیت نیز همین بود.”
لادن برومند و رویا برومند دختران وی به یاد پدرشان و برای تحقق اهدافش بنیاد عبدالرحمن برومند را در سال ۱۳۸۰ تأسیس کردند و تلاش میکنند تا به تأمین عدالت و استقرار دموکراسی و ثبات آن در ایران کمک کنند. در همین راستا در سال ۲۰۰۹ جایزه حقوق بشر بنیاد لخ والسا را دریافت کردند.
این بنیاد هدفهای خود را چنین اعلام کرده است:
هدف ما هموار کردن راه گذار مسالمتآمیز و دموکراتیک در ایران به سوی آیندهای عادلانهتر است که در آن حقوق انسانی شهروندان به رسمیت شناخته شود و از کشتار و جنایت علیه بشریت جز در کتابهای تاریخ نشانی نباشد. فقدان این گذار توجیهی بر انفعال نیست. در حقیقت، در دورانهای گذار، فرصت اندیشیدن یا آماده شدن همیشه فراهم نیست. برای رسیدن به این هدف، باید با گذشته روبرو شویم و آن را بفهمیم، تنها از این طریق است که می توان الگوهای نقض حقوق بشر را مشخص کرد، به اندیشیدن در بارۀ حقوق بشر و دموکراسی دامن زد، بر گفتمانهای ملی اثر گذاشت، و قربانیان و سایر شهروندان را در تلاشی مشترک برای بیان و مستند سازی حقیقت شریک کرد.
تک تک قربانیان اعدام برای بنیاد عبدالرحمن برومند اهمیت دارند. این نگاه فراگیر و غیرجانبدار یکی از اصول مهم کار بنیاد در مستندسازی است. یکی دیگر از اصول راهنمای بنیاد تنوع جنسی، قومی، ملی، مذهبی و یا گرایشهای عقیدتی یا سیاسی همکاران بنیاد است، که تشویق می شوند در مورد پروندۀ قربانیانی تحقیق کنند، که از نظر اجتماعی و عقیدتی در طیفی متفاوت با آنها جای دارند. بدین ترتیب اصول تفاهم و همدردی ارکان کار پژوهشی بنیاد را تشکیل می دهند. این موازین اخلاقی، بیطرفی در برابر قربانیان و عینیت کار را تضمین میکنند.
در یکی از اهداف تشکیل بنیاد عبدالرحمن برومند و طرح “امید”، یادبودی در دفاع از حقوق بشر، هشدار به حکام خودکامه ای است که به حریفان سیاسی خود با دشنه و گلوله پاسخ میدهند، هشدار تا بدانند که اعمال خشونت و حذف حریف به مبارزه برای حق و آزادی پایان نمیدهد. چرا که ظلمی که بر قربانیان رفته است وجدان ملی را به چالش می طلبد و به محرکی قوی در تداوم مبارزه برای آزادی و حقوق بشر تبدیل میگردد.
https://www.iranrights.org
میبخشید این قصه کمی دراز شد چون خیلی از هموطنانمان نه فقط سیمون ویزنتال بلکه عبدالرحمن برومند را هم نمیشناسند. بگذریم، اینها را گفتم تا بار دیگر ارجاعتان دهم به گفتههای جوانمردی به نقل از منبعی درون رژیم! که فرموده جنایتکاران عمده و قابل محاکمه 370 نفر بیش نیستند و آنها را هم مشخص کردهاند!؟
حال پرسش این است: چه کس یا کسانی(و چرا از داخل رژیم) این 370 نفر را مشخص کردهاند و با چه معیاری به این رقم رسیدهاند؟
هر آدم متعارفی که با ایران و تاریخ چهل سال اخیر آن اندک آشنایی داشته باشد به راحتی میتواند به این نتیجه برسد که این 370 نفر رقمی تخیلی بیش نیست. پس پیشنهاد میکنم بنیاد برومند کارش را با افزودن پروسۀ شناسایی و ثبت نام آمران و مجریان جنایتهای چهار دهه گذشته، سیاهه فعالیتهای خود گسترش دهد و اگر تمایلی به این کار وجود ندارد، بنیاد دیگری با همین هدف تشکیل شود تا کسانی را که در دستگیری، آزار، شکنجه و اعدام هموطنانم سهم داشتهاند شناسایی کند. شخصاً حاضرم با چنین بنیادی داوطلبانه کار کنم.
این امر میتواند در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی هم مانع از اجحافهای تازه شود(همانند آنچه در سالهای پایانی دهه 1350 و اوایل 1360 رخ داد) و هم دنیا را برای جنایتکاران جمهوری اسلامی ناامن کند. آنان باید بدانند که ما نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم، اما عدالتی که از ما دریغ کردهاند به واسطه دادگستری سکولار و حتی لائیک نثارشان خواهد شد. نهادی که قتل را با کشتن پاسخ نخواهد داد، اما جنایتکارانی را نیز که در میان ما زندگی میکنند بی کیفر رها نخواهد کرد.