موضوع ماهیت نظام اسلامی ایران از بدو پیدایشش موضوع بحث بوده و تا سالها پس از سقوطش نیز خواهد بود. موضع من در این باب روشن است و برداشتم از چند و چون نظامهای سیاسی مدرن نیز به همچنین. این دومی بیشتر موضوع نگارش مطلب به فرانسه بوده است ولی خلاصه ای از آن در مقالات فارسیم نیز هست و به هر صورت قصد بسطش در اینجا را ندارم. نظام مختلط اصولاً در این بینش جایی ندارد، ولی در اینجا میخواهم، محض اندیشه پردازی، ببینم که نظام اسلامی را میتوان مختلط شمرد یا نه، و در این صورت چه تصویری میتوان از آن پرداخت. آنچه به صرافت این کارم انداخت، خواندن مطالب برخی از کارشناسان بود که نظام اسلامی را مخلوطی از نظامهای توتالیتر و اتوریتر میبینند.
برای این کار اول اشارۀ کوتاهی میکنم به اینکه نظام مختلط چیست و بعد میایم سر این یکی که چهار دهه است اسباب زحمت است.
نظام مختلط
اندیشمندان عهد باستان که نظامهای سیاسی را اساساً بر پایۀ شمار حکومتگران (یکی، چندین، همگان) تقسیم بندی میکردند، هیچکدام را پایدار نمیشمردند و عقیده داشتند که نقاط ضعف هر یک آنها در نهایت به انحراف و فساد و سقوطشان میانجامد و باعث میشود تا به طور ادواری، نوبت به دیگری بسپارند. از دید آنها پیدایش نظامی که مخلوطی از نظامهای پایه باشد، کاملاً ممکن بود. آنچه به متفکران عهد باستان امکان میداد تا بتوانند نظامهای سیاسی مختلط را در اندیشه بپرورند، مبنای کمّی تمایز نظامهای سیاسی بود که پایۀ تعریف و وجه اشتراک آنان به حساب میامد.
آنها راه برقراری نظامی پایدار را که واحد سیاسی را از تنشهای ادواری انقلاب و زلزلۀ سیاسی در امان بدارد، در اختلاطی خاص میجستند که محاسن هر سه نظام را در خود گرد بیاورد: تمرکز قدرت در رأسش امکانات فرماندهی مؤثر را فراهم بیاورد، نقش سیاسی نخبگان در آن بارز باشد که جلوی بی مهاری قدرت فرمانروا را بگیرد و اصل قدرت هم از عموم مردم سرچشمه بگیرد تا اعمالش از مسیر منافع آنان منحرف نگردد. به این ترتیب، برای هر شمار، نقشی و مکانی معین میکردند و نوعی تقسیم کار انجام میدادند.
برخی هنوز این مبنای تعریف را معتبر میشمارند که البته در برخی موارد هم هست. ولی من تصور نمیکنم که اصولاً به کار روزگار امروز ما که سه نظام اصلیش دمکراسی لیبرال و نظامهای توتالیتر و اتوریتر هستند، بیاید. در این حالت، بد نیست که ببینیم نظام اسلامی را میتوان مخلوطی از این سه نظام مدرن به حساب آورد یا نه.
از توتالیتر چه دارد؟
اولین و بنیادی ترین خصلتی که نظام اسلامی از توتالیتاریسم دارد، مرکز شمردن و حتی حاکم شمردن ایدئولوژی است. این خاصیت اساسی، خود مایۀ بزرگترین نکبت است. این رژیم، مانند همتایانش، بر پایۀ یک ایدئولوژی بنا گشته که قرار است جامع علوم اولین و آخرین باشد و جایی برای جهل و خطا ندارد ـ تازه بر خلاف اکثر همتایانش آنرا مترادف مذهب و متکی به دانش لایزال الهی میشمرد.
اتکای به همین ایدئولوژی است که به نظام اسلامی این وقاحت را میدهد تا خود را مجاز به دخالت در همۀ امور و در حق همه کس و در هر جا و هر زمان، بشمرد. بی برگی و تحجر همین ایدئولوژی هم هست که باعث شده تا روزگار مردم ایران این بشود که شده و بسا اوقات ترجیح دهند تا محض برخورداری از ابتدایی ترین آزادی ها در زندگانی روزمره و نفس کشیدن به راحت، جلای وطن کنند. شاهدیم که میلیونها ایرانی با خروج از مملکت آبأ و اجدادی شان، به این حکومت نه گفته اند.
از اتوریتر چه دارد؟
یکی از خصایص بارز حکومتهای اتوریتر که در نظام اسلامی هم به روشنی دیده میشود، احساس تملک شخصی کشور از سوی صاحبان قدرت است. یادآوری کنم که این احساس تملک در همه جا مترادف فساد نیست، لااقل موارد بسیار نادری هست که موجد فساد مالی فرمانروا و اطرافیانش نیست، ولی در حکومت اسلامی، این فساد کاملاً حکمفرماست و از این بابت گوی سبقت از رژیم شاه که سهل است، از بسیاری نظامهای مشابه برده است.
توجه دارم که فساد مالی در حکومتهای توتالیتر هم دیده شده و میشود، بخصوص در کشورهای کمونیستی و در خود اتحاد شوروی، ولی تفاوتی هست بین سؤاستفاده از منابع دولتی که در اختیار کسی است و به هیچ صورت نمیتواند به تملک خود درشان بیاورد و و موردی که فردی یا گروهی کشوری را ملک طلق خود میشمرد و درست به همان چشم به آن نگاه میکند که اموال شخصیش. برندگان انقلاب، بخصوص روحانیان که بخش ممتاز طبقۀ حاکم هستند، از ابتدا به مملکت به چشم کشور فتح شده و متعلق به خودشان نگاه کرده اند. این نگرش از اولین مصادره های انقلابی که ویلای این و ماشین آن بود و مستقیم به تملک شخص مصادره کننده در میامد، هویدا بود و تا امروز هم هست. هرچند باید پذیرفت که شکل پیچیده تری گرفته. هم از آن حالت بدوی و خام «این مال من» در آمده و هم حوزه اش از اموال منقول و غیرمنقولی که چشم حسرت به دلان را در نظر اول میگیرد، بسیار فراتر رفته است.
از دمکراسی چه دارد؟
و اما دمکراسی. روشن است که آنچه که این نظام از دمکراسی دارد نفس مردمسالاری نیست، بل تمامی فسادی است که میتواند تحت لوا و به رنگ مردمسالاری در هر دمکراسی رخنه کند و به فساد و سقوط بکشاندش. نوع فسادی که خاص دمکراسی است و در حکومتهای استبدادی دیده نمیشود.
اگر رأی گیری را پایۀ دمکراسی بشماریم و تقلب در انتخابات را نفی آن، در این رژیم، تقلب در رأی گیری نه فقط رایج که اصل است و اگر واقع نشود اصلاً نظام قادر به کار کردن نخواهد بود. زیرا، همانطور که قبلاً هم نوشته ام (مقالۀ یک قانون و دو ملت) در اینجا هدف از تقلب، در آوردن اسم حسن به جای حسین نیست، آشتی دادن آرای ملت است با روحانیت که همراهی خود بخودی آنها ممکن نیست و از آنجا که تعادل نظام به وجود این همراهی وابسته است، از اعمال تقلبی که اهمیت ساختاری دارد و نه موضعی، ناگزیر است.
اگر نشانۀ فساد دمکراسی جایگزین شدن اطلاع رسانی و آموزش و راهنمایی با هوچیگری و تبلیغات و آمارگیری های قلابی باشد، در جمهوری اسلامی فقط همین آخری ها برقرار است. یعنی تمامی کلک ها و دغلی هایی که در دمکراسی های معمول پیدا میشود ولی جنبی است و استثنایی و در هر حال و در هر صورت مایۀ سرافکندگی و بی اعتباری، در نظام اسلامی اصل است و تا چشم کار میکند، دیده میشود.
اختلاط و ثبات
نظام اسلامی، چنانکه منطقی است، از نظامهای توتالیتر مهمترین خصیصۀ آنها را اخذ کرده است، از نظامهای اتوریتر فساد معمولشان را و از دمکراسی وجوه فاسد و استثناییش را. خود استبداد مترادف و مروج فساد است، حال چه در جزء مورد تقلید قرار بگیرد، چه در کل. بر عکس، دمکراسی که قرار است بیان سلامت سیاسی باشد، باید به همین ترتیب مورد تقلید قرار بگیرد که جمهوری اسلامی کرده است. یعنی هر چه نکبت دارد که مایۀ سرافکندگی است، از میان بقیه سوا و سرمشق شود.
همانطور که در بالا آمد، باستانیان مختلط بودن نظام را مایۀ تعادل و تعادلش را مانع تغییر و تغییر ناکردنش را ضامن دوام آن میشمردند، همانطور که تعادل اخلاط را در بدن انسان، تعریف سلامت و موجد طول عمر به حساب میاوردند. تصور میکنم که اینجا هم بتوان سراغ از نتایج مثبت تعادل گرفت.
این نظام در اصل بر ایدئولوژی استوار است و نقطۀ اتکای اصلیش همانیست که از روز اول بوده است. تصویر ایده آلی که نظام دائم به آن رجوع میکند و میکوشد خود را با آن میزان کند، همان حاکمیت صرف ایدئولوژی است. معیار اصلیش برای مصون نگاه داشتن خویش از تغییرات نامطلوب، رجوع به همین اصل است. نظام اسلامی غیر از این قطب نمای ارزشی و راهنما ندارد، یا همین است و یا تعطیل و پس تا هست باید همین باشد که هست. این از ستون اصلی بنا.
ولی از آنجا که اعتبار ایدئولوژی ابدی نیست و در مورد نظام اسلامی از دیگر موارد مشابه کمتر بوده است، باید برای جبران بی اعتقادی به مشربی که مدعی کارآیی مطلق بوده و از عهدۀ کمتر کاری به درستی برآمده است، چاره ای یافت. این چاره فساد مالی است و اعطای فرصت بهره وری از ثروت ملی، به طبقۀ حاکمی که قرار است اعضایش به کمک اعتقاد ایدئولوژیک، به نظام و به یکدیگر وفادار باشند و اعتقاد همه شان سست شده است. وقتی به وضعیت ایران امروز نگاه میکنید، چنین به نظر میاید که اینهایی که انقلاب کرده اند، برای بنز و خانۀ گرانقیمت و سهام و کارخانه و شرکت و… انقلاب کرده اند. اگر خمینی میگفت برای خربزه انقلاب نکرده اند، حرص و طمعشان را در نظر داشت، نه بی اعتنایی شان را به مال دنیا. به هر حال، ثروت و قدرت امر ملموس و عینی است، نه اعتقادی، مایۀ استفاده است و در بهره وران انگیزۀ قوی برای حفظ وضع موجود را ایجاد میکند.
بازی رأی دادن و ستاندن هم به نوبۀ خود برای سرگرم کردن مردمی که حق حاکمیتشان بیش از سی سال است که به یغما رفته، مفید است و موجد این توهم که میتوان در چارچوب همین نظام و قواعد و قوانینش، به خواستهای خود رسید. لنین زمانی به طعنه گفته بود که بازی دو حزبی (انگلستان را در نظر داشت) بهترین حیلۀ سرمایه داری برای فریب خلق است و دوام خود. حرفش بیش از آنکه در باب سرمایه داری صدق کند، در حق نظام اسلامی صدق میکند که با بازی اصولگرا و اصلاح طلب، این همه سال سر مردم را به طاق کوبیده است.
تالی فاسد؟
باستانیان برای هر یک از نظامهای ساده ای که قرار بود به ترتیب جا به یکدیگر بسپارند، تالی فاسدی نیز در نظر گرفته بودند: اینکه سلطنت چگونه به جباریت ختم میشود، حکومت بهترین ها (آریستوکراسی) جا به حکومت اقلیتی انحصارگر (الیگارشی) میدهد و دمکراسی هم با تبدیل شدن به عوامگرایی فاسد میگردد. طبعاً نظام مختلطی که قرار بود جامع محاسن باشد، تالی فاسد نداشت، زیرا چنین فرض شده بود که تعادلش جلوی فاسد شدن آنرا میگیرد.
شاید بتوان با مختصری طنز، نظام اسلامی را تالی فاسد و البته مدرن نظامهای مختلط قدیم شمرد. این البته تلنگری هم خواهد بود به بینش مبتنی بر ترقی که فرآورده های عصر جدید را اصولاً برتر از دستاوردهای جهان باستان میشمرد. ظاهراً عصر جدید، نه فقط نظامهای سیاسی استبدادی و طبعاً فاسد خود را دارد و البته دمکراسیش هم در معرض فساد قرار دارد، بلکه نظام مختلطش هم، بر خلاف سلف خود، در عین داشتن تعادل، جامع مفاسد است! چه پیشرفتی!
شاید روزی، در تاریخ اندیشۀ سیاسی، این نوآوری و اختراع نظام مختلط عصر جدید را به پای اسلام یا ایران بنویسند. ولی بعید میدانم اخلاف ما که شاهد ثبت این افتخار خواهند شد، از گذشتگانی که چنین امتیازی برایشان کسب کرده اند، به نیکی یاد نمایند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
رامین کامران
۱۵ نوامبر ۲۰۱۵