در میانه قرن هفدهم و پس از جنگهای سی ساله، پیمان وستفالیا و تشکیل کشورهای جدید از دل امپراتوری مقدس روم در اروپا مفهوم حاکمیت ملی، مرز و ملت در دنیای مدرن زاده شد. در این بین چالش حقوقی مهمی که در این قاره قد برافراشت موضوع چگونگی تعیین ملیت در شهروندان این کشورها بود. پاسخ به این سوال که هویت ملی افراد بر اساس تعلق به قوم و نژاد (بر پایه خون) و یا بر مبنای محل تولد (بر پایه خاک) معین گردد موضوع پیچیدهای برای پاسخگویی شد.
تاریخ بشریت هر دو مورد را تجربه کرده. آلمان متحد از میانه قرن نوزدهم برجسته ترین نمونه حق شهروندی بر پایه حق خون یا پیوند قومی و نژادی است. اسراییل یکی دیگر از برجستهترین نمونه حق شهروندی بر پایه پیوند خونی است. نمونه تازهتر از حق خون یا پیوند قومی برای تعیین شهروندی صربستان پس از جدایی کشورهای تجزیه شده یوگسلاوی پیشین است.
شهروندی بر اساس حق خاک و سرزمین روندی است که دولتهای بریتانیا و فرانسه بر آن پایه شکل گرفتند. هر دو کشور از اقوام و اتنیک های متفاوت تشکیل شده بودند و قانونگذاران این کشورها و البته ملت بریتانیا و فرانسه به این نتیجه رسیدند که هویت ملی در آنجا نمیتواند مبتنی بر خون باشد. برجسته ترین نمونه تشکیل یک دولت بر اساس خاک و بر کنار از قوم و سابقه نژادی کشور امریکا است. ایالات متحده امریکا اولین کشور مدرنی است که از مهاجرانی که نژادها، زبانها و ادیان مختلف داشتند تشکیل گردیده است و حق شهروندی را بر اساس تولد در خاک امریکا به شهروندان خود میدهد.
ملتها و دولت مدرن
از همان زمان موضوع شکل مدیریت سیاسی کشور بر مبنای نظام متمرکز و غیرمتمرکز از جمله نظام فدرالیسم نیز به عنوان دو روش مختلف اداره پیش روی کشورها قرار گرفت. در طول این چند سده روند شکل گیری نظامهای سیاسی فدرال و متمرکز بدین نحو بوده که امروز از میان ۱۹6 کشور جهان ۲۷ کشور دارای سیستم فدرال هستند. با نگاهی اجمالی به این کشورها میبینیم که کشورهای دموکرات و پیشرفتهای مانند، آلمان، سوئیس آمریکا و کانادا از یکسو و کشورهای توسعه نیافتهای مانند اتیوپی، سومالی، سودان و پاکستان از سوی دیگر، فدرال هستند. مطالعات نشان دادهاند که فدرالیسم رابطه علتی معلولی با پیشرفت و توسعهٔ یک کشور ندارد. اگر اروپا را به عنوان بخش پیشرفته جهان در نظر بگیریم میبنیم که از میان کشورهای چند قومیتی عضو اتحادیه شامل ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، اسلوونی، فنلاند، بلغارستان، رومانی، مجارستان، اسلواکی، لتونی، لیتوانی، استونی و بلژیک، تنها بلژیک دارای نظام فدرال است. البته از میان ۱۲ کشور دیگر تک قومی اتحادیه اروپا، دو کشور آلمان و اتریش نیز دارای نظام فدرال هستند.
بنا به تعاریف حقوق بینالملل، دولت فدرال جامعهٔ سیاسی مرکب از کشورهای کوچکتر است و هدف اساسی آن همگون کردن و مستحیل ساختن دولتهای عضو در قالب کشوری بزرگ است. دولت فدرال حرکتی از پراکندگی به وحدت است. ایالات متحده ٔامریکا، دولت سوئیس، اتحاد فدراتیو آلمان، اتحاد شوروی و جمهوری فدراتیو یوگسلاوی و سایر نمونهها نیز انگیزه و سرگذشت مشابهی داشتهاند.
از آغاز دههٔ ۹۰ تاکنون، کشورهای اتحاد شوروی، چکسلواکی، یوگسلاوی، سودان و اتیوپی که همگی دارای سیستم فدرال براساس قومیت بودند از درون تجزیه شدهاند. از این پنج کشوری که از آغاز دههٔ ۹۰ تاکنون تجزیه شدهاند، ۲۸ کشور جدید پدید آمده است. در چند دههٔ اخیر، هیچ کشور غیرفدرالی تجزیه نشده است. یکی از دلایل تجزیهٔ این کشورها این بوده که در برخی سیستمهای فدرال سابقه اختلافات قومی تاریخی باعث جنگهای داخلی، پاکسازی قومی و نسلکشی در این کشورها شده است. در جنگهای قومی پاکسازی قومی و نسلکشی یک امر بسیار محتمل است. این جنگها فقط در جمهوری فدرال یوگسلاوی بیش از ۵۰۰ هزار تن تلفات داشته است. باید تامل کرد که تنها ۲۷ کشور از ۱۹۷ کشور جهان فدرال هستند و هر پنج کشور تجزیه شدهای که غیر از چکسلواکی همگی گرفتار جنگهای داخلی شدند فدرال بر اساس قومیت بودند. این میتواند درس بزرگی برای ایرانیان باشد بویژه آنکه غالب طرفداران فدرالیسم در ایران خواهان فدرالیسم بر اساس قومیت هستند و ما هم در زیر آن را همه جا به این مفهوم می آوریم.
علاوه بر کشورهای ذکرشده در بالا که از درون تجزیه شدهاند، کشورهایی نیز بودهاند که بخشهایی از آنها با دخالت خارجی تجزیه شده اند از جمله آبخازی، اوستیای جنوبی و کریمه که از کشورهای گرجستان و اوکراین جدا شدهاند. در همهٔ این چهار مورد، دخالت خارجی نقشی اساسی داشته است. جالب اینکه همهٔ این بخشهای جداشده (آبخازی، اوستیای جنوبی و کریمه) جمهوریهای خودمختار در درون کشورهای مذکور بودند.
ایران در گذر تاریخ
تمدن ایران یک تمدن تاریخی و حوزه تمدنی فرهنگی ایران دارای وسعتی متفاوت از جغرافیای ایران است. در این حوزه تمدنی مفهوم ملت ایران ریشه تاریخی دارد و ملت سازی پدیده متاخری متعلق به قرن بیستم نیست. ملت ایران ملتی تاریخی است که همیشه از اقوام مختلف تشکیل شده بوده و مرزهای آن در طول تاریخ بارها جابجا شده است. این تغییر مرزها سبب گشته که بخشی از برخی اقوام ایرانی از حوزه جغرافیای ایران خارج شوند و یا دوباره به آن وارد شوند. این ورود و خروج باعث گسست برخی اقوام تمدن ایران از حوزه جغرافیایی گردیده ولی اقوامی که امروز در حوزه جغرافیایی ایران پس از میانه دوره قاجار زندگی میکنند اقوامی هستند که سابقهای به درازای تاریخ در حوزه تمدنی ایران دارند و همگی از صاحبان این کشور به حساب میآیند. جغرافیای کنونی ایران در طول تاریخ هزار سال گذشته تقریبا همیشه بخشی از جغرافیای ایران بوده است. در بیش از هزار سال گذشته، تمامی سلسلههای پادشاهی ایران به قوم خاصی متعلق بودند ولی هرگز یک دولت قومی-زبانی تشکیل ندادند. در تمام تاریخ بعد از حمله اعراب، تمام طوایف و قبایلی که موفق به کسب قدرت شدهاند گرچه ساختاری ایلیاتی داشتند اما همواره در پی ایجاد کشور واحد ایران بوده و از آن طرفداری کردهاند. اقوام کاملا بیگانهای چون مغولان که هیچ نسبتی با تاریخ و زبان ایران نداشتند هم علیرغم فتح کشور پس از مدتی در فرهنگ ایران ادغام شدند. سران قبایلی که به لطف توان نظامی خود قدرت سیاسی را در ایران بدست آوردند، از غزنویان تا خوارزمشاهیان، خود را پادشاه ایران میدانستند. واقعیت این است که کسی چون شاه اسماعیل خود را پادشاه ایران میخواند و نه پادشاه آذربایجان. همه تلاش امثال شاه عباس و نادر و سلطان محمود و سلطان سنجر حیات ملت ایران است. در تاریخ ما حاکمان و پادشاهان منشا گرفته از یک ایل تنها به منطقه و قوم و زبان خود نمیاندیشیدند و نفوذ تمدن ایرانی و زبان فارسی به حدی بوده که علیرغم اینکه زبان مادری بسیاری از شاهان تاریخ ایران ترکی بوده ولی زبان رسمی همیشه فارسی باقی مانده است. هیچ طایفهای دچار وسوسهٔ قومگرایی و پاکسازی جغرافیا از سایر اقوام و اختصاص کل سرزمین ایران به قوم و طایفه خود نشده و علت آن بیگمان در احساس وابستگی ملی و تاریخی همهٔ ساکنین جغرافیای ما به مفهوم تاریخی ملت ایران است. مردان تاریخ ساز ما، علیرغم هویت قومیشان، خود را متعلق به ایران میدیدند و نه به یک قوم خاص.
در اثنای تاریخ و با هجوم قبایل مختلف، استقلال و تمامیت ارضی ایران به دفعات خدشهدار و گاه هرج و مرج و ساختار ملوکالطوایفی و حکومتهای محلی بر کشور غالب شده. اما به گواه تاریخ، همیشه فرزندان ایران زمین که پاسدار و تجلی وجدان ملی بودند پرچم مبارزه در راه استقلال و تمامیت ارضی ایران را برافراشتند و با یاری مردم و همه اقوام ایرانی استقلال و حاکمیت ملی بربادرفته را دوباره به دست آورند. کشور ایران طی سدهها جولانگاه و موطن سامیها، ترکها، مغول، تاتارها و ترکمنها بوده است و همهٔ اقوام موجود ایرانی برای حراست آن قربانیهای بیشمار داده اند. همهٔ این مهاجمان پس از پایان ویرانگریها و غارتهایشان و زندگی در این سرزمین و تأثیرگذاری در فرهنگ و سنتها و آداب و رسوم ایران و تأثیرپذیری از آنها، رنگ و بوی ایرانی گرفته و ایرانی شدهاند. فرهنگ مشترک ایرانیان حاصل این درهمآمیزی است. ارثیهای است که از سدهها پیش به ما منتقل شده است. ایران محصول چنین تاریخی کهن است که شاخصهای قومی، به طور بارزی، در زبان و گویش و هنر و فرهنگ متجلی شده.
ایران و دولت مدرن
شکلگیری دولت مدرن در ایران نیز با هویت ملت ایران و جدا از تاریخ ایلی و تبار خونی از قرن نوزدهم آغاز گردیده است. جامعه ایران با همیاری فرزندان دلاور خود از آذربایجان و لرستان و اصفهان و خوزستان و گیلان و … کوشیدند به دولتهای ایلیاتی پایان دهند و دولتی بر پایه ساختار یک ملت واحد ایجاد نمایند. جنبش مشروطه با پایان دادن به دولت خودکامه و در راستای ایجاد دولت مدرنی که قوای مملکت در آن ناشی از اراده ملت است اقدام نمود. اصل 35 متمم قانون اساسی مشروطه سلطنت را ودیعهای الهی میداند که از طرف ملت به شخص پادشاه اعطا میشود.
از اهداف انقلاب مشروطه محدود کردن قدرت پادشاه، تفکیک قوا، تعریف قانون و به نحوی پایان دادن به حکومتی بود که مشروعیتش را از قوم و قبیله و ایل گرفته باشد. کشور ایران گرچه گاه دارای ساختار حکومتی ملوک الطلوایفی بوده ولی هیچگاه متشکل از حکومت اقوام جدا از هم نبوده که بتوان با نگاه فدرالیسم قومی به آنها پیوند داد.
حکومت جمهوری اسلامی به غیر از ناکارآمدی و ظلم و فساد سیستماتیک خود نشان داده که حیات خود را به بنیادگرایی اسلامی، درگیریهای منطقهای و ایجاد انزوای بین المللی گره زده است. مجموعه این عوامل و وضعیت اقتصادی و اجتماعی نارضایتهای بسیاری را در همه ملت از اقشار مختلف و اقوام مختلف ایجاد نموده. این امر زمینههایی را ایجاد کرده که برخی راه مهاجرت را برگزینند و برخی تصور کنند که پس از جمهوری اسلامی برای جلوگیری از تکرار این وضعیت راه حل ایران آینده یک حکومت فدرال قومی و یا حتی جدایی از کشور است. مسئله ایران در حال حاضر حاکمیت نالایق و ایرانستیز کنونی است و این ملت ایران است که باید تعیین سرنوشت خود را از حاکمیت ظالمی که حتی ابایی از ایجاد چنین روحیاتی در یکی از قدیمیترین تمدنهای تاریخ ندارد خواهان باشد. در جنبشهای اجتماعی سیاسی اخیر کشور و به خصوص در بزرگترین آنها جنبش زن، زندگی، آزادی مکررا رفتار و شعارهای مردم چون شعار “از سنندج تا تهران، از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران” نشان داد که ملت ایران پرچمدار پاسداری از تمامیت ارضی و خواهان یکپارچگی ایران میباشند.
برای ما مشکل است که بپذیریم یک جریان خود را بخشی از جنبش سیاسی ایران بداند و یکپارچگی سرزمینی و تمامیت ارضی آنرا کوچک شمارد. بی تردید باید از حقوق گروههای قومی و آزادی باورهای دینی و غیردینی دفاع و به دشواریهای اجتماعی و اقتصادی اقوام مختلف در زندگی روزمره بواسطه توسعه نیافتگی و ظلم حکومت اشاره کرد. ولی پاسداری از حق همه مردمی که طی هزاران سال تلاش فرهنگی و سیاسی، ایران به هم پیوسته امروز ساخته اند را نباید به فراموشی سپرده شود.
ایران و چشم انداز فردا
برای آینده ایران ما با امکان استقرار سه نوع حکومت مواجه هستیم: حکومت مرکزی اقتدارگرا؛ حکومت غیر متمرکز فدرالیسم؛ و تمرکز زدایی از حکومت و تقسیم کار استانی (جغرافیاِیی).
شکل حکومت مرکزی اقتدارگرا تجربه یکصد سال گذشته است و در عمل نشان داده که از چه ضعفهایی برخوردار است و چگونه میتواند باعث نارضایتی عمومی، منجمله گروههای قومی شود. این شکل حکومت با توجه به ویژگیهای تقسیم قدرت سیاسی زمینه را برای تبعیض قومی فراهم میکند. گرچه در دوره جمهوری اسلامی این تبعیض بیش از آنکه جنبه قومی داشته باشد از وجه ایدئولوژیک خودی و غیر خودی برخوردار بوده و تمام ملت را شامل میشده.
فدرالیسم قومی از اتحاد دولتهای مستقل و مستقر بوجود میاید که چنین دولتهایی در ایران اساسا وجود نداشته و ندارد. کوشش برای استقرار فدرالیسم قومی به معنی آغاز جنگهای قومی و منطقهایی برای دستیابی به سرزمین در سراسر ایران است. بسیاری از شهرهای ایران، در طول تاریخ خانه مشترک اقوام مختلف بوده که در صلح و آرامش و با حداقل تنش با یکدیگر زندگی کردهاند. آغاز تشکیل دولتهای مبتنی بر نژاد و قوم ابتدای جنگ و درگیری بین کسانی است که سالها کنار هم در یک حوزه تمدنی و با کمترین تنشها زندگی کردهاند. برای مثال ارومیه به دولت آذری تعلق دارد یا به دولت کرد یا خوزستان متعلق به دولت اعراب است یا بختیاریها؟ از اینگونه مشکلات در جای جای ایران فراوان می توان دید. لذا اگر فدرالیسم در کشورهایی چون بلژیک و امریکا برای رسیدن به صلح و امنیت مشترک بود، در ایران به احتمال قریب به یقین منشا برادرکشی و خونریزی خواهد شد.
از زاویه دید دیگر فدرالیسم مربوط به کشورهایی است که قبلا هرگز وجود نداشتهاند و ناگهان صاحب سرزمین تازهای شدهاند، مهاجرتهای گستردهای صورت گرفته و بنابراین این دست از کشورها نوعی از فدرال شدن را انتخاب کردهاند. امریکا و کانادا از جمله این نوع سرزمینها هستند. ایران هیچگاه چنین شرایطی نداشته است.
مشکلات سیستم فدرال در ایران
ساختار فدرال قومی بدلایل مختلف در ایران غیر قابل اجرا است و تنها به تجزیه کشور منجر خواهد شد. در صورت برقراری یک نظام فدرال در ایران، مسئلهٔ مالکیت بر منابع نفت، گاز، آب و تقریبا تمام منابع طبیعی بدون شک، تبدیل به یک معضل و بحران بزرگ و خطرناک خواهد شد. دیر یا زود دولتهای فدرالی مناطقی که این ثروتها در آنها قرار گرفته است مدعی مالکیت کامل بر آنها میشوند. با توجه به نبود تجربه مدیریت فدرال سرزمین، نبود قوانین لازم در این زمینه و فقدان فرهنگ زیستی در این ساختار این امر زمینه را برای تنشهای جدی و حتی خشونتبار بین مناطق مختلف کشور و بر سر دستیابی به منابع طبیعی فراهم میکند. مشخص است که صرف تدوین قوانین یا کپی قوانین از کشورهایی که قوانین کارآیی در این حوزهها دارند ضامن حل مشکل نخواهد بود و از زمان طرح قانون و حتی وضع قانون تا پذیرفته شدن آن بوسیله مردم و اجرای آن فاصله طولانی وجود دارد که در آن مدت باید با کارهای متعدد فرهنگی زمینه را برای پذیرش فرهنگی آن ایجاد نمود. البته طبعا این امر منوط به این است که قانون پیشنهادی و مصوب منصفانه و متضمن حفظ حقوق مردم باشد. نمونهای از مشکلات پیش روی نظام فدرال برای ایران چالشی است که اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق بر سر نفت دارند. وضعیت در ایران بسیار بحرانیتر خواهد شد چون نفت بر خلاف عراق فقط در بخشی از جنوب ایران وجود دارد. مهمتر از این موضوع مسئله آب و دسترسی محدود در اقلیم ایران به منابع آب است که میتواند به بروز تنشهای جدی بین اجزا فدرال تبدیل شود.
در هیچ نقطه از جهان، هیچ سرزمین دارای تاریخ دیرین سیاسی مشترک، دولت باثبات و حوزه تمدنی را نمیبینید که یکپارچه باشد و به سمت فدرالیته شدن و پراکندگی و تجزیه حرکت کند. فدرال شدن در تاریخ برای اتحاد بوده و نه برای جدا شدن از هم و این روند در حوزههایی رخ داده که از نظر سیاسی و حاکمیتی از یکدیگر جدا بودهاند و بواسطه فدرالیسم به هم ملحق شدهاند.
تمامیت ارضی و حق تعیین سرنوشت
تمامیت ارضی یک موضوع حقوقی است که جدا از مفهوم ملت با مناسبات میان دولت ها و شناسایی مرزها پیوند دارد.
در صد سال گذشته در ایران ما دو بار این موضوع حقوقی به کانون گفتمان سیاسی تبدیل گردیده: یکبار با ورود ارتش تزاری به ایران پس از پیروزی مشروطه خواهان بر محمد علیشاه و بار دوم سال های میانه دهه بیست و با برپایی جمهوری های خودمختار آذربایجان و کردستان در سایه پشتیبانی ارتش شوروی. در اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور سازمان ملل حرفی از حق مردم در بر هم زدن تمامیت ارضی و یکپارچکی ملی نیست و در این منشور یگانه موردی که دخالت در مرزها را از منظر بین المللی مجاز میداند موضوع نسلکشی است.
حق تعیین سرنوشت هر ملت با خود آن ملت است و ایران به عنوان جغرافیایی متعلق به همه ایرانیان سرزمینی است که همه شهروندان و باشندگان آن باید در شرایط آزاد و بدون فشار و مطابق با معیارهای دمکراسی در خصوص وضعیت آن تصمیم گیری کنند. در این بین قوم و گروه خاصی نمیتواند مستقلا تصمیم به تغییری بگیرد و بدون جلب رضایت سایرین آنرا اجرا کند.
بعلاوه از آغاز دولت مدرن و سالهای ابتدایی قرن قبل بواسطه تغییر نگاه در نظام مدیریتی کشور و آغاز صنعتی سازی شاهد مهاجرتهای بسیاری در داخل جغرافیای ایران بودهایم. مطابق برخی آمارها از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۹۵ بیش از ۴۵ میلیون ایرانی در داخل ایران شهر محل سکونت خود را تغییر دادهاند. بخشی از این مهاجرتها از مناطق روستایی به شهرها بوده و سبب تغییر الگوی نسبت جمعیتی شهرنشین و روستانشین گشته است به نحوی که در سال ۱۳۹۵ نسبت جمعیت شهری به روستایی در قیاس با سال ۱۳۳۵ کاملا معکوس شده و به ۷۵ به ۲۵ درصد رسیده است. مهاجرت و جابجایی جمعیتی داخل کشور مسائل فرهنگی و اجتماعی خاصی را با خود بدنبال داشته ولی کارکردهای مثبتی را نیز از دید درهم تنیدگی ملی با خود به همراه داشته است. گسترش پیوندهای اجتماعی میان ایرانیان و ازدواجهای فرااستانی و در هم آمیختگی قومی از آن جمله بودهاند. بهگونهای که امروزه میلیونها خانواده ایرانی دارای اعضایی از مناطق مختلف شمال و غرب و شمال و جنوب و مرکز کشور هستند.
در واقع واحد خانواده ایرانی بتدریج از مجموعهای که اعضای آن همه از یک تبار و یک قوم بودند در عرض صد سال به صورت واحدی فراقومی در آمده است. این امر از منظر منافع ملی یک فرصت و زمینهای برای افزایش پیوستگی سرزمینی و اجتماعی است. حتی میتوان گفت که با خروج و اقامت ناخواسته میلیون ها ایرانی به خارج از ایران در چهار دهه گذشته و علیرغم آثار منفی مهاجرت اما بالاخره ایرانیان وارد چرخه تاریخی مهاجرت در جهان شدهاند. این امر را نیز میتوان از دریچه یک فرصت به عنوان تغییر جایگاه ایرانیان از یک ملت محدود در جغرافیای ایران به شهروند جهانی دید.
تمرکز زدایی از حکومت و تقسیم کار استانی(جغرافیاِیی)
به عنوان یک تشکیلات مدافع حقوق شهروندی و باورمند به مفهوم ملی وظیفه ماست که با مسائل خانه خود، ایران، واقع بینانه برخورد کنیم و به نارضایتی های اقوام و ساکنین مناطق مختلف کشور توجه کنیم و بجای کتمان آنها در پی ریشهیابی و شناخت علل و ارائه راه حل آن برای آنها بپردازیم. رفع تبعیض در تمام شئون منجمله تبعیض قومی باید سرلوحه کار حکومت منبعث از رای ملت باشد. توزیع متناسب قدرت، توزیع منصفانه و عادلانه ثروت به نسبت جمعیت و امکانات مناطق مختلف کشور، شرکت هرچه بیشتر افراد از اقوام گوناگون در اداره کشور و واگذاری امور محلی در استانها به منتخبین مردم همان استانها نخستین قدمها در رفع نارضایتهای تاریخی مردم برخی مناطق کشور است. به رسمیت شناختن زبان فارسی به عنوان زبان مشترک و میراث ملی همراه با پاسداری فعال از سلامت و بالندگی سایر زبانهای رایج میهنمان و آموزش زبان مادری و ویژگیهای فرهنگی خاص مناطق مختلف، از گامهای مهم بعدی هستند. پیشنهاد ما این است که در ساختار آینده ایران، اداره کشور بر اساس تمرکز زدایی از حکومت و تقسیم کار استانی(جغرافیاِیی) صورت گیرد و اداره امور محلی هر استان توسط مردم منتخب همان استان انجام شود. تدوین قوانین محلی در چارچوب قوانین سراسری کشوری در مجلس هر استان در کنار تشکیل یک مجلس سنا با شمار مساوی نمایندگان از هر استان برای هماهنگی قوانین بین استانها راهکاری برای تفویض قدرت اداره به مناطق مختلف کشور است.
منظور از عدم تمرکز و اختیار در اداره در امور محلی، تضعیف دولت مرکزی نیست بلکه تأمین بهترین شرایط رشد موزون مناطق مختلف کشور، استفاده صحیح از پتانسیلهای جمعیتی، زیست محیطی و استعدادهای انسانی و طبیعی هر منطقه بوسیله مردم بومی همان مناطق و گسترش دموکراسی هدف مدل حکومت غیرمتمرکز استانی است. استانهای کشور ما سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی خود را در یک روند تاریخی و در طول زمان، به هم پیوند زدهاند ولی با بهرهگیری از نیروهای بومی و مدیریت و قانونگذاری بومی در امور محلی میتوانند از ظرفیتهای خود بهتر استفاده کرده و حس تبعیض را مرتفع نمایند.
حق حاکمیت ملی و پاسداری از تمامیت ارضی، پاسداری از میراث تمدنی و سرزمینی است که هستی مشترک تمام ایرانیان در تاریخ از هر تبار و پیشینه متعلق به آن است. این موضوع هیچ تناقضی با حق مردم در سخن گفتن به زبان مادریشان و ارج گذاشتن به فرهنگ مردم در کنار فرهنگ و زبان مشترک ملت ایران ندارد. وظیفه دولت مرکزی خواهد بود که از حق همه اقوام ایرانی در یادگیری زبان مادری و سخن گفتن به زبان مادری دفاع کند و به آن یاری رساند. حق اداره امور سیاسی در بخشها و شهرها و استانها توسط مردم هر منطقه هیچ منافاتی با تمامیت ارضی ندارد. در واقع حفظ تمامیت ارضی حق مشترک ملی همه ساکنان ایران و ایرانیان است و حق اداره امور سیاسی هر منطقه بخشی از حق شهروندی هر ایرانی میباشد. باید یادآور شد که مخالفت با فدرالیسم قومی و پیشنهاد مدل تقسیم کار استانی(جغرافیاِیی) به هیچ عنوان به معنی موافقت با یک سیستم مرکزگرا و اقتدارگرا نیست. از دید ما ناکارآمدی نظام متمرکز موجود و عدم توفیق آن در دستیابی به توسعه پایدار در طول حکومتهای صد سال اخیر ثابت شده. این روند اعتماد بخشی از اقوام ایرانی را نسبت به حکومت مرکزی متزلزل کرده است و زمینههایی برای اندیشههای جدایی طلبانه را فراهم آورده. تمرکز سخن با جداییطلبان که از دید ما اقلیتهای کوچکی در میان اقوام ایرانی هستند نمیباشد. با این حال آنان را به تعمق در تصمیم خود دعوت میکنیم و ارزشمند بودن تمام باشندگان این جغرافیا در تاریخ تمدن ایران را به ایشان یادآوری میکنیم. ما فدرالیسم را زمینه و اسباب و مقدمه آشوب و تنش و نهایتا تجزیه ایران ارزیابی میکنیم و با توجه به ارزشهای تمدنی ایران خود را متعهد به حراست از تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران و پیوندهای تاریخی فرهنگی آن میدانیم.
مشکلی اصلی که نسل جوان امروز ایران دست به گریبان آن است نبود امید به آینده، نبود یک زندگی طبیعی، فقدان حس ارزش انسانی و کاهش همبستگی اجتماعی است. این مشکلات بی تردید با ادامه حکومت کنونی استمرار خواهند یافت. راه حل فائق آمدن به این مسائل صرفا تغییر شکل ساختار اداره سیاسی کشور نیست بلکه راه حل، تاکید بر سه اصل استقلال، آزادی و دمکراسی در عین رعایت حقوق شهروندی و سکولاریسم است. تنها در سایه صلح و آشتی میتوان به یک زندگی طبیعی رسید.
نوع حکومت را نه ما مشخص میکنیم و نه معتقدان به فدرالیسم یا حکومت متمرکز مشخص می کنند، بلکه مجلس موسسان آنرا تعیین خواهد کرد. ما آماده ایم که به هر تصمیمی که مجلس موسسان گرفت گردن بگذاریم ولی آیا طرفداران فدرالیسم هم به این نتیجه رسیده اند و یا اگر نتیجه غیر از خواست آنها شد میخواهند با ایجاد ناامنی و جنگ منطقهای به هدف خود دست یابند؟
سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور
جبهه ملی ایران – اروپا
13 آذر 1402 برابر 4 دسامبر 2023
یک پاسخ
آرش راننده تاکسی از تهران و این نوشته در مورد نوشته محمندرضا نیکفر در مورد چپی ها و روپشنفکر در رابطه با مستند هشت ساعته پرویز ثابتی نوشتم. از آنچه به ملیون جبهه ملی که همکاران خمینی بوده اند نیز مربوط میشود کپی آنرا در اینجا میگذارم.
با احترام
دوستان شما حتما در خارجه زندگی میکنید و نمیدانید مردم ایران به یک آگاهی بسیاری عمیقی رسیده اند. اینکه شما با اقوامتان سخن گفته اید و شما را به
این داوری رسانده معیار نیست، که نیست. من راننده تاکسی غیر مجاز در تهران هستم. حتا گاهی برای افراد نظام هم رانندگی کرده و زن و فرزندشان را با اتومبیل لوکس خودشان به شمال و جنوب و…برده ام و آورده ام. آنچه را شما جواب در جواب نوشته اید واقعا فقط شامل بخش بسیار کوچکی از شهروندان ایرانی میشود. مردم ایران به خوبی میدانند که نظام شاهنشاهی هم نظامی مدرن بوده و هم نظامی مستبد. برای همین مردم امروز نظامی را میخواهند که هم مدرن باشد و هم مستبد نباشد. اینکه مردم بیشتر به آزادیهای زنان و پوشش می پردازند و زمان شاه را بزرگ میکنند برای این است که اتفاقا پاشنه آشیل نظام حکومت اسلام را به خوبی شناخته اند…
به نظر من اصولا رادیو زمانه سایتی بسیار بدنام است. برای اینکه کسانیکه در این سایت کار میکنند اضافه بر همه ی مواردی که جای بحثش در حوصله این نظر نیست و هم در مورد حمله روسیه و اشغال بخشهائی از این کشود اشتباه تحلیلی کردند. دیگر اینکه از چپی دفاع کردند که هرگز حاضر نشد دستبوسی خمینی و همکاری با آیت الله و ملا و آخوند و مداح و طلبه اشان را مورد تحلیل و انتقاد و قرار دهند و این اشتباه سترگشان را که در حقیت هم ایران بربادده بود و هم چپ را برای شاید یک سده در تاریکی فرو برد را به رسمیت بشناسد. برای همین با همه زمینه ای که امروز چپ در ایران دارد هیچ بذری برای افشاندن ندارد. چپ و مجاهدین و حزب توده مورد تنفر عمیق و باور نکردنی مردم ایران هستند. چپ
ایران به خاطر دستبوسیبش از خمینی بسیار بدنام و بیطرفدار است. مجاهدین برای مردم ایران به حق یک گروه تروریست بدنام و و پایه گذار آمریکائی در کشور و حتا در منطقه است. فدائیان خلق که حماس ه ی سیاهکل جزو افتخاراتشان است برای ایرانیان قابل تحمل نیستند.
فدائیان خلق بیشتر از پنجاه سال است که حماسه ی (عمل کردنشان همانند حماس در اسرائیل! البته خب حماس از آن چرکنویس پاکنویسی «درخورد» ارائه داد و اتفاقا چپها امروز فقط اسرائیل را نشانه رفته اند و اصلا به تاریخیت موضوع و ۷ اکتوبر توجه ندارند) فدائیانی که در سیاهکل آن سربازان صفر و درجه داران دوهزار تومان حقوق در ماه را کشتند و آنرا از فردای این قتل عام تا فرداهای آینده جشن میگیرند و آنرا حماسه ی سیاهکلش مینامند و همین رادیو زمانه و همین محمد رضا نیکفر از آنهاست! بنا بر این به نظر من اصلا این تحلیل اشتباه است. اتفاقا افشاگری پرویز ثابتی بسیار ارزشمند است. فقط باید مورد تحلیل کارشناسی قرار گیرد. پادشاه ایران، البته اشتباهات بسیاری کرد. بزرگترینش نشناختن زمانه اش بود و البته سرکوب چپهائی که اصلا معنی چپ را نمی فهمیدند و پدر خود من یکی از آن بیسوادان مهم و صاحب نام چپی ست که اصلا نمیداند چپ واقعی چیست و نه میداند واقعا کارل مارکس و لنین و استالین و تروتسکی و…و چه کرده اند و چه نوشته اند. بله چه نوشته اند و فلاسفه ی غربی چه نوشته اند و…
در هر حال آصلا براوردی درست در نوشته آقای نیکفر نیست. مردم ایران بسیار آگاه تر و پیشرفته تر از آن چند شاه اللهی انگشت رسان و فحاش و لمپ هستند و بسیار هم جلو تر از چپ اللهی های مقیم خارجه که در حال پوسیدند. اگر غیر از این بود شاهزاده رضا پهلوی مدعی تر از این بود. او به خوبی فهمیده که در ایران تخت و تاجی ندارد و نخواهد داشت. چرا که رضا پهلوی رضا پهلوی است! و نه کسی دیگر! ایکاش کسی دیگر این وراثت را میداشت. اما محمد رضا نیکفر یک گف بزرگ هم کرده آنجا که مینویسد:« همهی آفتهایی که تاریخ “۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی” آکنده از آنهاست- باعث فروپاشی شد.» بله اما شما حکومت و سیستمی دیگر پیدا کنید که با همه معایبش ۲۵۰۰ سال ادامه داشته باشد. شاید اتحاد جماهیر شوروی یا حکومنت پلپوت و یا چین و کره ی شمالی و…البته همه میدانند که یکی از اشتباهات شاه همانا جشن دوهزار پانصد شاهنشاهی ایران بود به آن صورت مسخره برای غربی ها!