عباس جعفری
عـاقلان نقطه پرگار ِ وجــودند ولــــی
عشق داند که در این دایره سرگـــردانند
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پُر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
اگر چه حافظ ترسیم کننده ی نگرانی امروز ما از آمدن و رفتن است ، ولی هرگز راه حلی پیش نهاده ندارد . نصیحتی که به خیری انجامد نمی کند ، اگر چنین خطایی مرتکب شده بود خود را تا حد ِ شاگردی سعدی نزول ِ شأن می داد ، و یا چون ملّای روم « همه دانی » که برای هر خصلتی فضیلتی آماده می داشت . مسئله این جاست که اگر اثر هنری جوهر ِ خود را که حساسیت عاطفه است کم کند و به عقل پردازد از مرتبت هنرمندانه ی خود کاسته است .
هنر ناب سودی ندارد ، سودی مادی ، اخلاقی ، دینی و یا … فقط حس این همانی ذهن ما را تجلی می بخشد و نگاه ما را به هستی گسترش می دهد . عاطفه ما را بیدار می کند . جلوه زیبا شناختی و انسان شناختی هنر ِ شعر است که مرتبه ای والا – چون ملکه ی هنر ها را به او اختصاص داده ، چه زیبا گفته : در شعر ریتمی پنهان است ، به ریتمی فلکی بی شباهت نیست . وزن و قافیه و ردیف بدن آدمی را به ترنم می دارد .
با خواندن شعر آوایی روحانی در سینه به حرکت در می آید که اگر مهار حس خود را رها کنیم به صورت زمزمه و یا آواز مترنم میشود .
ذات هنر تکریم و ستایش انسان است . همین جاست که در طول تاریخ هزار ساله شعر ِ ایرانی جدال بین شیخ و شاعر را شاهدیم . شیخ و زاهد ستایش و تکریم را شایسته تنها ذات باری تعالی می دانند ولی شاعر انسان را تجلی خدا ، و قابل ستایش می داند . ستایش انسان را ستایش خالق ِ هنرمند می داند .
یک پاسخ
ممنون عالی بود