این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش چهارم (آسیب های روانی)
تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان اردیبهشت ۱۳۹۷ پاریس

آسیب‌شناسی روانی
با درود بر هم‌وطنان و دوستان پارسی زبان.
در بحث این جلسۀ روان‌پژوهی به نظرم رسید که بهتر است حول و حوش مقولۀ بیماری روانی، آسیب روانی، مشکل روانی یا آسیب‌های روانی، با هم صحبت کنیم و کمی مرزهای احتمالاً مخدوش را بشکافیم و حدود و ثغور این مرزها را مشخص نماییم. خب از واقعیتی شروع می‌کنیم که این واقعیت بر فضای کلی روان‌شناختی و روان‌پژوهی حکومت می‌کند و آن این است که مرز بین سالم و ناسالم کجاست، و چه کسی این مرز را تعیین می‌کند. مرز بین توهم، هذیان و نشانه‌ای از واقعیت کجاست و چه کسی این مرز را تعیین می‌کند.
در زندگی روزمره معمولاً یکی از مهم‌ترین شوخی‌ها و حتی دشنام‌ها به‌گونه‌های مختلف، با رمز، مستقیم و غیر مستقیم به دیوانگی مربوط می‌شود که خود را در ترکیب‌ها و اصطلاحاتی از این دست نمایان می‌کند: بالا خانه را اجاره دادن، قاطی بودن سیم‌ها، یک چیزیش کم است، خل وضع است و اصلاً دیوانه است ولش کنید، منطق نمی‌فهمد و غیره. تقریباً می‌توان گفت این ترکیب‌ها و اصلاحات، کلام روزمرۀ همۀ فرهنگ‌ها است. در زمینۀ بیماری روانی مرز مشخصی وجود ندارد که ما بتوانیم در آنجا برای خویش پایگاهی بسازیم و از آنجا روشن‌نگری کنیم. دیدن، احساس کردن و فهمیدن کسی که یک دست یا پایش فلج است مشکلی ایجاد نمی‌کند ولی آنچه به آسیب‌های روانی مربوط می‌شود یک کمی پیچیده‌تر است.
برای آسیب‌های روانی باید مبنایی بگذاریم که بر اساس آن بتوانیم با هم این مسأله را دنبال کنیم که آسیب روانی کجاست. در آسیب روانی یا بیماری روانی، بحث اول این است که ما بین هذیان، توهم و آنچه می‌گوییم غیر هذیان و غیر توهم مرزی را روشن کنیم. از اینجا شروع می‌کنیم که انسان یک میلیون ساله با نمادپردازی، خودش را از حیوان جدا می‌کند؛ یعنی پدران ما، که جزو همان پنج خانوادۀ میمون‌های بدون دم هستیم، با شروع نمادپردازی خودشان را از بقیه به‌تدریج جدا کردند. این نمادپردازی به ایجاد زبان سخن ختم می‌شود. کلام مهم‌ترین عامل نمادپردازی و ارتباط ما با دیگری است. دیگری را می‌توان دیگر انسان‌ها، جهانی خارج از روان ما و حتی بدن ما در نظر گرفت؛ به عبارتی در اینجا بدن ما نقش دیگری را ایفا می‌کند که ما با کلام با آن ارتباط برقرار می‌کنیم. کلام است که در واقع می‌آید و ما را با جهان خارج از روان خودمان مربوط می‌کند، مرز اینجاست. پس آنچه در واقعیت وجود دارد، خارج از روان ما، حتی تن ما از طریق نمادپردازی و نمادها به روان ما منتقل می‌شود. این انتقال برای هر فرد انسانی به‌شکلی ویژه صورت می‌گیرد. ما واقعیات را از همان لحظات اول به دنیا آمدن از طریق بدن خودمان و حواس پنج‌گانه دریافت می‌کنیم و با کمک مادر و اطرافیان خود نمادپردازی می‌کنیم. امر واقع را تبدیل نماد می‌کنیم و این نماد را پیچیده‌تر می‌کنیم و به همدیگر مربوطش می‌کنم و زبان را می‌سازیم. زبانی که از مادر می‌آید، زبان مادری و با این زبان مادری با بدن خودمان و بقیه ارتباط می‌گیریم. ما باید تصویر واقعیت جهان خارج را در دو محور در نظر بگیریم: یکی در ناخودآگاه ما که مخزن دال‌ها است؛ یعنی مخزن تصاویر صوتی است و دیگری در روان ما که مخزن داده‌ها و اطلاعاتی است که بر روی این دال‌ها سوار هستند. این دو مجموعه نظام داده‌پردازی، یگانه است. به همین دلیل هر کدام از ما موجودی یگانه هستیم و یگانه خواهیم بود. هیچ دو فردی به هم شبیه نخواهند شد. به همین دلیل است که شاید شنیده باشید، اگر ما خودمان را با هر قهرمانی، یا هر نمایندۀ بهترین‌ها، مقایسه کنیم می‌گوییم در حق خودمان ظلم کردیم؛ برای اینکه ما یک استثنا هستیم و هیچ دلیلی ندارد که این استثنا را با یک استثنای دیگر مقایسه کنیم.
مطلب مهم این است که واقعیت بیرون را می‌توانیم فقط بگوییم واقعیت مشترک بیرون بین همۀ کسانی که می‌پذیرند این صندلی روبه‌روی من صندلی است و همۀ کسانی که می‌پذیرند این دیوار، دیوار است و همان‌هایی که می‌پذیرند خورشید در صبح طلوع و در شام غروب می‌کند و دوباره باز می‌گردد. باید گفت این‌ها افرادی هستند که به‌گونه‌ای یک نوع حقیقت را از واقعیت بیرون دریافت می‌کنند. به این می‌گوییم حقیقت مشترک که به هر حال با یک تناسبی به هم نزدیک است، و دارای یک فصل مشترکی است. ولی به کسانی که خارج از این فصل مشترک قرار می‌گیرند و حقیقتی که می‌سازند، حقیقتی نیست که قابل درک، تحمل و قبول مجموعۀ دیگران باشد، می‌گوییم دچار هذیان یا توهم هستند. یعنی چیزهایی را می‌بینند که دیگران نمی‌بینند. اصوات یا فرمان‌هایی را می‌شنوند که دیگران نمی‌شنوند و به این دو دلیل، واژه‌هایی را به کار می‌برند که از آن حقیقت مشترک، حداقل کف مشترک یا حداقل حقیقتی که شاید تصویر آینه‌وار واقعیت باشد جدا می‌شود. به همین دلیل اینجا می‌توانیم مرزی در نظر بگیریم و اسم را اینجا بگذاریم؛ این آسیب روانی سایکوز یا پسیکوز است. دیوانگی، جنون، اسامی علمی و بعد بقیۀ اسامی که می‌شود گفت به‌طور مستقیم یا غیر مستقیم به این گونه آسیب روانی مربوط است. البته الان نمی‌خواهیم وارد تقسیم بندی‌های این مسألۀ جنون یا سایکوز یا پیسکوز بشویم، فقط می‌خواهیم بگوییم این مرحله اصلی است. بد نیست در ذهن‌مان بماند که دو تا دو و نیم درصد مردم دنیا دچار این آسیب روانی هستند. متأسفانه این آسیب روانی قابل درمان نیست؛ زیرا در این آسیب روانی رابطۀ بین دال و مدلول قطع شده است و دوباره نمی‌شود این رابطه را پیوند داد. تنها می‌توانیم این آسیب روانی را تضعیف کنیم؛ به عبارتی می‌توانیم کاری کنیم که فرد سایکوتیک مقداری آرامش پیدا کند، بین ما زندگی کند و بتواند کارهای روزانۀ خودش را انجام بدهد. پس به‌طور کلی به این قطع رابطه با واقعیت سایکوز می‌گوییم. البته واقعیت مشترکی که همۀ ما از آن نام بردیم. بعد از این بقیۀ افراد، یعنی نود و هفت و نیم، یا نود و هشت درصدی که می‌مانند چگونه هستند. چه نامی می‌توانیم بر آن‌ها بگذاریم. این‌ها دو دسته هستند: یک دسته کج‌نهادان که بین یک تا دو درصد را شامل می‌شوند. کج‌نهادان کسانی هستند که به دلایلی که شاید بعداً واردش بشویم، قوانین حاکم بر جامعه را قبول ندارند. به عبارتی آن‌ها آرزو، خواهش، میل درونی و سناریوهایی که به آن‌ها لذت می‌دهد را از قوانین، ضوابط، روابط و سنت‌های مذهبی و غیر مذهبی جامعه برتر می‌دانند. البته باید گفت تنها مسأله این نیست که خیال می‌کنند آرزو و … خودشان برتر است؛ زیرا جز این فکری ندارند و به عبارتی جز این نمی‌توانند بیاندیشند که قوانین جامعه برتر از علاقه و آرزوی آن‌ها است. اگر افراد کمی که این آسیب روانی را دارند بتوانند به قدرت برسند، متأسفانه می‌توانند کارهای خشونت آمیز و مخربی انجام ‌دهند و جامعه را شدیداً به سمت جنگ و ویرانی ببرند؛ زیرا این افراد آرزوها و علاق خود را برتر از قوانیین جامعه می‌دانند و در هستی هیچ عامل بازدارنده‌ای در برابر آن‌ها نیست. مثلاً در بین افراد جنایتکار یا افرادی که به هر شکل، ما آن‌ها را جزو کسانی که خارج از افراد متعادل و معمولی هستند به این دسته از افراد کج‌نهاد برمی‌خوریم. زندان‌ها پر از این افراد هستند حتی در بین ما هم زندگی می‌کنند و بدون اینکه بدانیم، ممکن است مدیران خوبی هم باشند. این افراد اینقدر باهوش هستند که می‌توانند خودشان را پنهان کنند. به‌عنوان‌مثال در مورد دزدانی که از بانک‌ها سرقت می‌کنند و بعد از آزادی از زندان دوباره به این کار دست می‌زنند باید گفت مسأله این نیست که این‌ها قبول کنند که دارند پولی را که متعلق به همۀ مردم است بر می‌دارند، بلکه آن‌ها این پول را مال خودشان می‌دانند که مردم از آن‌ها گرفته‌اند. این روان کج؛ یعنی اگر پولی می‌خواهد آن پول مال اوست. متجاوزین جنسی نیز در همین رده قرار می‌گیرند؛ زیرا میل و آرزوی خود را برتر و فراتر از قوانین جامعه می‌دانند و به همین دلیل برای آن‌ها معنی ندارد که بگوییم این زن شوهر دارد، حامله است و اصلاً رغبتی به این رابطه ندارد و اگر رغبتی هم داشته باشد قطعاً به این شکل خشن نیست. آن‌ها به یک زن میل جنسی دارند و همین کفایت می‌کند تا بگویند این زن مال من است. خارج از این سه چهار درصد، مجموعۀ نود و هفت درصدی که از ما می‌ماند که به آن‌ها روان‌نژند می‌گوییم. این ادعا ممکن است در ابتدا ما را تکان بدهد ولی در واقع همۀ ما به‌نحوی روان‌نژندیم. به گفتۀ فروید روان‌نژندی محصول تمدن است؛ یعنی محصول نماد‌پردازی است. از زمانی که ما شروع کردیم به نمادپردازی و هر کدام از ما یک نظام داده‌پردازی ناخودآگاه و نظام داده‌پردازی کلی پیدا کردیم که با دیگری اختلاف دارد، و همین اختلاف دو نظام داده‌پردازی است که به‌تدریج، به ما شخصیت منحصر‌به‌فرد، اخلاق، خوی و خصلت، سلیقه، خواست و نیاز می‌دهد و ما را با دیگران متفاوت می‌کند. خوشبختانه، وقتی ما با دیگری و دیگران متفاوت می‌شویم، خوی و خصلت، روش و نوع زندگی ویژه‌ای می‌یابیم و در نتیجه اخلاق پیدا می‌کنیم و دارای تعصباتی می‌شویم و بر اساس علایقی که یافته‌ایم به سمت انتخاب‌هایی می‌رویم. این انتخاب‌های ویژه، ما را بسیار درگیر خودشان می‌کنند، به‌نوعی که یک مسیری را مرتباً تکرار می‌کنیم یا هیچ‌گاه حاضر نیستیم که در یک محدوده و یا در قالب یک خواهش و تمنا بمانیم. این محصول تمدن است. به گفتۀ فروید محصول نمادپردازی است. و همان‌ طور که گفتیم این امر باعث روان‌نژندی می‌شود. حالا این پرسش پیش می‌آید که مرز سالم و ناسالم بودن و آسیب روانی کجاست.
اگر بخواهیم به‌نوعی دیگر به روان‌نژندها نگاه کنیم باید بگوییم ما تقریباً به سه دسته تقسیم می‌شویم: یک دسته روان‌نژندهایی هستیم که خیلی وسواسی می‌شویم. عمدتاً مردها به سمت روان‌نژندی وسواسی، که همان وسواس فکری است می‌روند. فردی که وسواس فکری دارد همواره عملی را تکرار می‌کند و با این تکرار حضور خودش را اعلام می‌کند. ما با تکرار زنده‌ایم، باید پنج بار در منزل را قفل کنیم و باز با نگرانی می‌خوابیم. باید پنج بار دست یا بدن را بشوییم و باز هم فکر می‌کنیم تمیز نیستیم. باید چهار بار تلفن کنیم و مطمئن شویم قطار ما چه ساعتی حرکت می‌کند و باز هم مطمئن نیستیم. وسواس فکری می‌تواند شدت و ضعف داشته باشد. روان‌نژندی وسواسی، هیستری که من واژۀ فارسی جیغ‌جیغو را برایش پیدا کردم و روان‌نژندی مضطرب. روان‌نژندی جیغ‌جیغو یا هیستریک به شکلی است که فرد هوس، علاقه و آرزویش در یک جا بند نمی‌شود. وقتی به اولین آرزویش رسید به این نتیجه می‌رسد که نه این را نمی‌خواسته و این آنجایی نیست که به آن علاقه داشته است. به همین دلیل باز هم حرکت می‌کند به سمت هوس و میل دیگری و این روند حرکت و عدم رضایت مداوماً تکرار می‌شود. زندگی این افراد همواره در حالت بحرانی است و تبدیل می‌شود به حرکتی تسلسل وار و بدون رضایت خاطر. عمدتاً رسم بر این است که بگویند خانم‌ها بیشتر جزو روان‌نژندی هیستریک یا جیغ‌جیغو هستند، ولی می‌شود گفت ما نمونه‌هایی در مردان هم می‌بینیم به هر حال، الزاماً نه همۀ روان‌نژندهای هیستریک زن هستند نه همۀ وسواسی‌ها مرد. نهایتاً سومین دستۀ روان‌نژندی، روان‌نژندی مضطرب است. در این نوع با ترس‌های بی‌اساس روبه‌روایم؛ مانند ترس از پرواز با هواپیما یا ترس از آسانسور. در روان‌نژندی مضطرب موضوعیت ترس مشخص نیست ولی همیشه حضور دارد؛ مانند ترس از نگاه دیگران. این امر سبب می‌شود فرد مضطرب همیشه از دیگران گریزان باشد و به همین دلیل سعی می‌کند که در جمع حاضر نشود. این حالت ممکن است خودش را در این لباس نشان دهد که فرد مضطرب حتی نگذارد نگاه خودش بر دیگری بیافتد. ممکن است استفاده از عینک‌های دودی در شرایط غیر عادی به همین امر مربوط شود. به هر حال هر سه دستۀ این روان‌نژندی‌ها شدت و ضعف دارند و زمانی که به حالتی برسند که زندگی فرد، اطرافیان و جامعه را مختل کند به آسیب روانی تبدیل می‌شود. علامت و شاخص این اختلال این است که یک روان‌نژند زندگی خود، اطرافیان و دیگرانی که با آن‌ها ارتباط دارد را دچار اختلال می‌کند. این اختلال نشان دهندۀ این است که آسیب فرد روان‌نژند، به بیماری تبدیل شده است.
مسأله دیگر این است که ممکن است شدت روان‌نژندی فرد با توجه به فصل، آب و هوا، زمان تعطیلات، رفتار دیگران، حامله شدن، اخراج شدن از کار، حتی شنیدن خبر خیلی خوش، پدر یا مادر شدن فرد تغییر و نوسان داشته باشد. خوشبختانه همۀ ما در نوسان‌ها هستیم به‌گونه‌ای که می‌توان انسان را روی سه محور تعریف کرد. این سه محور عبارتند از: ساختار روانی، شخصیت و حالت. ساختار روانی انسان، روان‌پریش، روان‌کج و روان‌نژند است. روان‌نژند هم به وسواسی، هیستریک و مضطرب تقسیم می‌شود. محور شخصیت هم انواع و اقسامی دارد؛ مانند: خسیس، دست‌ودل‌باز، شاد، پرانرژی، حرّاف، ساکت، خجالتی و … محور سوم حالت آدمی است که بر اساس زمان، مکان و خبرهایی که داریم فرق می‌کند؛ مثلاً عصرهای یکشنبه یا جمعه ممکن است حالت غم یا افسردگی به ما دست بدهد بدون اینکه بیمار باشیم.
پس انسان را با ساختار روانش، با شخصیتش و با حالتی که در آن قرار گرفته می‌توانیم بشناسیم و بررسی کنیم. اساساً روان‌درمانی‌ها و روان‌رسیدگی‌ها معمولاً تلاش می‌کنند که انسان را در تعادلی بین این سه محور نگاه دارند تا از این راه بتواند برای خودش، اطرافیانش و جامعه مفید باشد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.