بی نهایت،
در نهایت،
کوچه، باغ ِ خیال را،
در روزنه های تاریخ میشکافد!
ذرهای از نگاه دوست میجهد،
شاید،
کوچکتر از ذره!
عاشقانه،
شکستن را کشف میکند!
انکشافی،
سر، از آن حیران،
اما، دل پریشان!
می سراید از انسان:
” تا مهر هست،
زندگی هست”
پریشان از این دم،
که هست،
سپهری سپید،
خالی،
در این خالی،
در وطن !
نازنین دوست بگو،
خانهی مهر کجاست؟
در واژگان!
تا کی!
هست هنوز،
خلر ِ شیراز و بوی ِ جوی ِ مولیان؟
بگوی،
گر هست؟!
از کدام ذره ِ خورشید،
از کدام بوی ِ نبات،
می آید یاد ِ یار ِ مهربان؟
فرهنگ قاسمی
در بستر ِ سروده “چه می کنی” از نازنین حسن مکارمی
۲۴ ژوئیه ۲۰۲۰