در این روزهای تلخ میهنمان به من خبری بسیار تلخ رسید: دوست دیرینهام محمد آسیایی یا بهقول خود ما «محمد» در تهران مبتلا به کرونا شد و جهان ما را وانهاد.
دوستی ما، بیش از 50 سال پیش، در فعالیت مشترکمان در کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران شکل گرفت. از نخستین روز آشنایی رشتهی پیوندی میان ما برقرار شد که هیچگاه گسسته نشد، بهرغم همهی تفاوتهای فکری و راههای جداگانهای که در زندگی سیاسی، اجتماعیمان پیش گرفتیم. این روزها که به آن روزها برمیگردم و خاطرات مشترکمان را مرور میکنم چیزی جز صمیمیتها و یکرنگیها و خندههای شادش به یاد نمیآورم، حتی زمانی که در دو نگاه بسیار متفاوت سیاسی مقابل هم بودیم. دیدارهایمان حتی در این لحظهها که هیچگاه خالی از جدلهای فکری – و گاه سخت ـ نبود، پُر بود از یادآوری خاطرههای خوشمان و شوخیهای همیشگی و نیکخواهی برای یکدیگر.
محمد دو بار هم اسیر زندان این حکومت شد.
محمد هیچگاه از یاری به دیگران بازنیاستاد. همکاران و مراجعان شرکت پیراپزشکیای که محمد از بزرگان آن بود بیشک میتوانند نمونههای فراوانی از یاریرسانی و غمخواری او برای دیگران به ما بازگویند.
دو سال پیش با همسر عزیزش، فهیمه جان، همراه دو نازنین دوست دیرینهی دیگرم به برلن آمد و چند روزی با هم بودیم، پس از سالها دوری! تماسهایمان کموبیش مرتب بود، چه از طریق دوستان مشترکمان یا ردوبدل کردن برخی نوشتهها.
حدود سه، چهار ماه پیش در گفتوگویی تلفنی قرار گذاشتیم که امسال تابستان بیاید برلن و بعد با شادی اضافه کرد: کاظم، از اونجا با هم میرویم پاریس. بچهها (منظورش دو پسرش بود که در پاریس هستند) دلشان خیلی برای تو تنگ شده.
و حالا در این فکرم که فیلیپ و کاوه را که در پاریس ببینم چه باید بگویم!
کاظم کردوانی