ترم ایدئولوژی توسط فیلسوف و سیاستمدار فرانسه Destutt de Tracy, دستوت دو تراسی ( ۱۷۵۴ ـ ۱۸۳۶) استفاده شد و به معنی تعلیم اید ها است. ایدئولوژی پاسخی است به سنن فلسفی فرانسه که از عواطف و احساسات, Sensualisation، تجربه گرائی, Empirism، و عقلگرائی, Rationalism, الهام می گرفت. امروز ایدئولوژی به سیستمی اطلاق میشود که محتوای مذهبی، سیاسی، فلسفی و غیره دارد و مترادف جهان بیبی است. هر صاحب نظری میتواند خود را ایدئولوگ, یا معرف ایدئولوژی, در نظر گیرد، اگرچه تنها افرادی ایدئولوگ به حساب می آویند که اعمال و افکارشان به بیشترین و استوارترین میزان ایده متکی باشند و بتوانند ایدئولوژی را نمایندگی و مورد قبول دیگران قرار دهند.
نمونه های ایدئولژی عبارتند از فلسفه سیاسی مانند کموینسم، سوسیالسم، انارشی، لیبرالیسم، محافظه کاری، طرفداران محیط زیست، فاشیسم و نمونه ایدئولوژی تئوری شناخت تجربه گرائی و عقل گرائی است. در مباحث فلسفی و سیاسی ایدئولوژی در واقع میتواند یک اشتباه آگاهی نسبت به اشتباه تئوری از حیقت ناشی شود. ایدئولوژی ها حامل قضاوت غلط، منافع مرتبط، ادراک، ناتوانی در ارزیابی و تحریف حقیقت باشند. لذا ایدئولوژی باید تابع علم باشد.
در منظر بسیاری از فلاسفه، مانند کوهن, Kuhn، ایدئولوژی با پارادیگم ها، Paradigma، ( یا قالب های فکری) تغییر کرده و این تغییر در نتایج تحقیقات در افکار و رفتارعمومی ملموس است. پارادیگم ها پیوسته تغییر می کنند، دلیل این تغییر را باید در قواعد دیالیکتیک و تکامل یافت. کماکان این تغیر در علوم اجتماعی، بر خلاف علوم طبیعی، پیوسته و بدون تأخیر به جلو نیست بلکه میتواند در یک فاز رکود یا حتی عقب نشینی وارد شود. برای مثال میتوان پیدایش اسلام سیاسی را نام برد که اگر چه در تکامل جامعه مانند هر پدیده غیرعلمی میرنده است ولی در چند دهه پیش برخی جوامع اسلام زده را قدمی به عقب برده بطوری که اسلام گرائی ، حجاب اسلامی، جهاد گرائی و تمام رادیکالیسم اسلام رشد کرده.تجربه نشان داده در صورت پارادیگم رکود میتوان پارادیگم تغییر را سریعتر از معمول انتظار داشت و در صورت پارادیگ عقب گرد پارادیگم تغییر را خیلی سریعتر تصور کرد.
کمکان جماعتی، که به ایدئولوژی خود معترفند به دانش پارادیگم های تغییر, Paradim shift, باور ندارند و بین ایدولوژی “درست و غلط” ایدئولوژی خود را پیوسته درست تشخیض می دهند. منطق انان این است : ایدئولوژی درست همین است که خود نمایندگی می کنند و ایدئولوژی غلط ان است که دیگران باور دارند. در قالب چنین تصوری از ایدئولوژی دگماتیسم و تمایل به توتالیتاریسم ( تمامیت خواهی) است. ایدئولوژی توتالیتر یا تمامیت خواه یک حقیقت مطلق را نمایندگی می کند که در زمان و مکان قابل تغییر نیست. چنین پدیده ای از تشکل اسطوره ها ی تاریخ و انکار حقیقت شکل می گیرد. در واقع تمام انسان ها از عینک ایدئولوژی جهان را می بینند منتی برخی با اگاهی و درک, Consciousness, مختلفی میزان مختلفی از یک مسئله را می بینند.
انتقاد به ایدئولوژی: فرانچیس باکون, Francis Bacon, ایدئولوژی را به تعلیم بت ها تشبیه کرده. مارکس از جهتی از ترم ایدئولوژی برای هر جهان بینی استفاده می کند و از طرفی مختص آن جهانبینی مینامد که حقیقت را تحریف می کند و به استقرار استیلای قدرت منتهی می شود: برای مثال وقتی یک ایدئولوژی منافع اقلیتی را منافع کل جامعه معرفی کند. لنین نیز به ایدئولوژی درست و ایدئولوژی غلط معتقد بود. در قرن ۲۰ ما شاهد بسیاری انتقاد از ایدئولوژی هستیم، بویژه از “مرتدهائی” به مارکسیسم مانند بلوخ, Boch, لوچه, Lukas، و اندورا ، Andora . فیلسوف فرانسوی التوسر, Althusser, بین ایدئولوژی و علم تفاوت را بین بینش خیالی و حقیقی می بیند که کماکان ایدئولوژی مقدمتاً بینش ساز است. به گمان من نقش ایدئولوژی با رشد عقل گرائی و تجربه گرائی کمرنگ و مانند مذهب و هر دگمی در مسیر تکامل محکوم به میرندگی است.
جهانشاه رشیدیان