در ادبیات سیاسی ایران، برداشتهای متفاوتی از دو مفهوم لائیسیته و سکولاریسم ارائه شده است. جامعهشناسان و مورخانِ لائیسیته نیز تعریف های متنوعی از این دو مفهوم به دست دادهاند.
ژان بوبرو، تاریخ نگار و جامعه شناس فرانسوی و بنیانگذار جامعهشناسی لائیسیته، در کتاب “لائیسیته در جهان”، در سه بخش “ماقبلِ تاریخ لائیسیته”، “لائیسیته و مدرنیتهی پیروزمند” و “لائیسیته و چالش های قرن بیست و یکم” به این دو مفهوم پرداختهاست.
ترجمه بهروز عارفی و تقی تام
سکولاریسم و لائیسیته
گاهی اظهار میدارند که واژه “لائیسیته” به چند زبان، از جمله انگلیسی غیرقابل ترجمه است. قبلا یادآوری کرده بودیم که این واژه از laos یونانی و لاتینِ کلیسیائی laïcus میآید (که به معنی کسی ست که فرمان کشیشی دریافت نکرده است). واژه layman انگلیسی مترادف با تعریف اخیر است، و در سال 1842، آکادمی فرانسه “لائیسیسم” را به مثابه دکترینی تعیین کرد که «برای لائیکها این حق را قائل است که بر کلیسا حکومت کنند». در این جا، انگلستان مورد نظر است. در قرن بیستم، تاریخدانان انگلیسی برای مشخصکردن افزایش قدرت «لائیکها» (یعنی پادشاه، مشاوران سیاسی و غیره) در حکومت کلیسای مستقر، از واژه laicization صحبت میکنند.
به این خاطر، مسئلههای معناشناختی را بهتر میفهمیم: در زبان فرانسه، لائیسیته بهتدریج برای مشخصکردن «استقلال نسبت به هر فرقه مذهبی، هر اصلِ دارای خصوصیت مذهبی» (فرهنگ لاروس، 1888) در وضعیتی که کاتولیسیسم بعدی سیاسی دارد، بهکاررفته است. برای کسبِ این استقلال، وجودِ دورهای روحانیت ستیزی لازم بود. در بریتانیا، روحانیتستیزیِ خفتهای خواستار تحکیمِ «لائیسیسم»، یعنی رابطه تنگاتنگ بین دولت و کلیسای ملی شد. این کار به این معنی نیست که کسی خواستار جدائی این دو نشده است. طرفداران آن، National Secular Society (انجمن سکولار ملی) را تاسیس کردند که منشاء نام آنان یعنی سکولاریستها secularists می باشد.
در سندهای بینالمللی، “لائیسیته” را “سکولاریسم” ترجمه کردهاند و برعکس. درنتیجه، نظریهپردازان Secular State سه مُعرِف برای مشخصکردن آن بهدست میدهند. ابتدا، آزادیِ دین (آزادی وجدان، آزادی همکاری باهدف مذهبی، آزادی مذهبها برای مدیریت امور خودشان، دخالت محدود دولت به سود سلامتی، اخلاق یا نظم عمومی)، سپس شهروندی لائیک (حقوق و وظایف به تعلقات و اعتقادات مذهبی وابسته نیست)، سرانجام جدائی (حقانیت دولت از منبع سکولار حاصل میشود یعنی موافقت افراد زیر حاکمیت، بیطرفی دولت یعنی دولت، نه برای دینی تبلیغ و نه به دین کمک مالی میکند). یک دولت میتواند کم یا بیش سکولار باشد. باید این مفهوم سکولاریسم (تنظیم سیاسی قضائی و نهادینی که اصول جدائی و بیطرفی، آزادی وجدان و عدم تبعیض بین شهروندان را بهکار میبندند) را از مفهوم سکولاریزاسیون تفکیک کرد. واژه اخیر، به نقل و انتقالات اجتماعی-فرهنگی مربوط به پویائی (دینامیک) اجتماعی، تحول دانش و فنون، برتری عقلانیت ابزاری ارتباط دارد: نمایندگیهای اجتماعی مسلط و رفتارها نسبت به دین، مستقل میشوند، و عمل به دین، کاهش مییابد. اما، در یک جامعه دموکراتیک که باورمندان و غیرباورمندان همزیستی دارند، فردها می توانند رابطه متفاوتی نسبت به سکولاریزاسیون داشته باشند، در عینحال که با قاعده لائیک اداره می شوند. در نتیجه، حتی اگر واژه سکولاریسم را میتوان بهکار برد، روشنتر بهنظر میآید که در جهانی که واژهها منشاء زبانشناختی گوناگونی دارند، بهتراست که از یک سو، سکولاریزاسیون و از طرف دیگر لائیسیزاسیون و نتیجهی آن … لائیسیته را از لحاظ معناشناختی، خوب متمایز کرد.
صفحه 17-16 کتاب.
لائیسیته و تجددپیروزمند
در 1974، سَن ژوست فکر میکرد که «سعادت ایدهی جدیدی در اروپاست». در واقع، آن گاه نیز نگران سعادت مردم بودند، اما هدف نخستین او سعادت ابدی بود. پاکدینی با همراهکردنِ سعادت و موفقیت زمینی حاصل از کار، یک مرحلهای به شمار میرود. عصر روشنگری با فراموشکردن موقتی عهد با خدا، و اولویت قائلشدن به طبیعت، سکولاریزهکردن این مفهوم را بهپایان رساند. خدای طبیعت دخالتی در ماجرا ندارد، سعادت در دستان انسانهائی است که برای رسیدن به آن، باید فقط روی خود حساب کنند.
سکولاریزاسیون و لائیسیزاسیون
این امر متضمن یک جهش معرفتشناختی است: فلسفهای که تلاشهای علمی نوظهور را میگنجاند، برای نشاندادن راه سعادت، الهیات را جایگزین میکند. با این ایدهی شادیآور که شناخت قانونهای طبیعت و «حقوق طبیعی» انسانها امکان میدهد که خوشبخت باشیم، به نظر میرسد که سعادت و مدرنیته با هم ارتباط دارند. بهموجب اعلامیه 1789، «نادانی، فراموشی یا بیتوجهی به حقوق انسانی یگانه دلایل بدبختی همگانی است» و تشریح حقوق باید به «سعادت همه» بدل شود. اعلامیه استقلال آمریکا «حقوق لاینفک» «زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی» ابراز میدارد. قانون اساسی فرانسه در سال 1793 بیان می کند: «هدف جامعه سعادت مشترک است – حکومت بنیادنهاده شده که برخورداری انسان از حقوق طبیعیاش را تضمین کند.». جستجوی فردی در یک مورد؛ وظیفه دولت، در مورد دیگر.
همانگونه که دیدیم، دو مفهوم که در واقعیت تجربی واردشده، باید از هم تفکیک شوند: یعنی سکولاریزاسیون و لائیسیزاسیون. سکولاریزاسیون، به اجمال، متضمن از دست دادن وجاهت اجتماعی عوالم مذهبی در جامعههای مدرن است، جوامعی که برحسب معیارهای عقلانیت ابزاری در ارتباط با علوم و فنون، کارکردی تدریجی مییابند. جامعه صنعتی، و توسعه سرمایهداری حوزهای بهوجود آورده که برپایه قاعدههائی مستقل از مذهب عمل میکند و، کمکم، این امر در حوزههای دیگر جامعه نیز رواج یافتهاست. لائیسیزاسیون به حکمرانی سیاسیِ مذهب مربوط است و روابطش با دولت-ملت را به مخاطره میاندازد. درنتیجه، لائیسیزاسیون به توسعه تکثر دینی بستگی دارد که موجب شده شهروندی را از مذهب تفکیک کرده (آزادی کیشها این تفکیک را الزامی میکند)، میان عملکرد جماعتِ سیاسی و جماعتهای مذهبی تفاوت قائل گردد و با اتخاذ تدبیرهای قانونیِ نهادهای جدید مانند آموزش و پزشکی، آن را مستقل کند. روندهای سکولاریزاسیون و لائیسیزاسیون میتوانند آمیختهشوند، ولی لائیسیزاسیون اقتدارگرایانه میتواند شدیدتر از سکولاریزاسیون باشد، یا، برعکس، سکولاریزاسیون میتواند افراط در لائیسیزاسیون را برای افکار عمومی کمتر ضروری کند.
از سوئی سکولاریزاسیون، و از طرف دیگر، لائیسیزاسیون، ساختار ملی، سازماندهی از طریق نهادهای جدید، فتوحات استعماری، از هدف سعادت زمینی معنا مییابند، چه فتح آن در میان باشد و چه صدور آن. البته، بدینترتیب، سلطهگریها و تناسب قوا، چهرهای پوشیده دارند. باوجود این، اجبار مدرنبودن، چه دلبخواه و چه بهزور، برای سراسر جهان ضروری میشود.
صفحه 45-47 کتاب
سکولاریزاسیون و لائیسیزاسیون، امروز
فردی کردن دین نتیجه روندِ لائیسیزاسیون است که منظورِ آن، آشکارا، دین را به یک گزینش شخصی تبدیل کردن است و نه عنصری جهتِ پیوند سیاست و دین. به این معنی که، در جامعهای کمابیش لائیکشده، دین قصدندارد یک سیستمِ معیاری تحمیلی باشد، بلکه سیستمِی از منابع است که فرد در آن، می تواند برای مهار محیط خود به صورتی نمادین از آن اقتباس کرده و هویتی برای خود بسازد. زیرا، از نگاه تاریخنگار، دوقطبیبودن «لائیک» (به معنای کلاسیکِ “لائیک”، غیرروحانی) نسسبت به دین، قبلا در این نگرش جای میگرفت. موجود انسانی معمولی، که “استاد مذهبی” نیست (ماکس وبر)، بهطور گرایشی تمایل دارد به مثابه منبع “امداد”، “با حفظ احساس مذهبیاش برای خود” در حد امکان، از دین استفاده کند. آنتیکلریکالیسم (روحانیستیزی)، بهمعنای اعتراض به این مفهوم کلیسائی از دین، به سود مفهومی لائیک (به معنای کلاسیک واژه) از یک دین بهمثابه مجموعهای از مواد نمادین که فرد می تواند در اختیار داشتهباشد، درواقع پیشینتر از لائیسیته بوده و در تمدنهای گوناگون یافت میشود. بعدها بود که آنتیکلریکالیسم با تاخیر توانست خروج از دین را استنباط کند. در اروپا، این تحول در سالهای 1860، 1870 صورت گرفت.
در سطحی جمعی، روند لائیسیزاسیون عبارت است از گذار از سلطه سیاسی و اجتماعیِ قطب روحانیون، به تسلط قطب لائیک (و در اینجا میتوان دو معنای واژه “لائیک” را به هم پیوندزد). لائیسیزاسیون با تمایزِ قرون وسطائیِ «قدرتِ دنیوی» و «قدرت معنوی» قطعرابطه میکند، زیرا، دین در صدد برمی آید با لائیسیزاسیون، در سَبکِ قدرت سیاسی و اجتماعی شرکت نکند و اقتداری اعمال نماید که فقط کسانی آن را میپذیرند که به آن رجوع میکنند و در شرایطی که آن را میخواهند (بدینترتیب، یک کاتولیک میتواند مرتبا به عشای ربانی برود، و به همان ترتیب نیز از روشهای ضدبارداری استفاده کند).
منشاء واژه “سکولاریزاسیون” روندی است که درطی آن، یک راهب صومعهاش (نشانهی ابدیت) را ترک میکند تا به امید یک زندگی طولانی معادل یک قرن [در دوران باستان، بر روی طول یک قرن تفاهمی وجود نداشت، برخی اندیشمندان آن را ده یا سی سال و برخی حتی 100 و یا 1000 سال می دانستند . م] ، (saeculum بهمعنی طولِ یک نسل زندگی) زندگی کند. جامعهشناسان این مفهوم را گسترش داده و جابجا کردهاند، ولی میتوان ایده «انتقالِ» (زندگی صومعهای به زندگی غیرمذهبی [دنیادوست]) را درنظرگرفت. در زمان سکولاریزاسیونِ روبهرشد، اگر نهادهای غیرمذهبی نظیر پزشکی و مدرسه توانستند از نظر اجتماعی اجباری شوند (واکسیناسیون اجباری، برخی آزمایشهای پزشکی، آموزش اجباری)، و از جنبه قضائی به عنوان معیار تحمیل شوند، دقیقا به این دلیل است که سکولاریزاسیون در حال رشد بود، و به “پیشرفت” اعتقاد داشتند. قدرت حاکمه ای که اگر معنوی نبود، دستکم نمادین و اجتماعی کننده بود، دست بدست شد. منشاء مشروعیت این نهادها، تقدیس هدفی بود که دنبال میکردند («میانگین عمر» و شناختی که قصد داشت جایگزینِ ایدهآل رستگاری شود)، همچنین اعتقاد به انحصارِ نهادهای اخیر برای امکانِ رسیدن به این هدف (خارج از پزشکی، بهداشت وجود ندارد؛ خارج از مدرسه، آموزشی وجود ندارد، چنان که خارج از کلیسا، رستگاری وجود ندارد) و نیزاین باور بود که روحانی نهادینه در جهانشمولی مستتراست (مجله هفتگی اِل [زن]، 18 دسامبر 2006، تاکید می کرد که نظیر کشیشان، پزشکان نیز «جنسیتی ندارند». اما، در واقع، آن ها نیز نمیتوانند از مطالعه ژانر فرار کنند). باوجوداین، بلومبرگ حق دارد که ذات باوری رارد کند: در این انتقال، جهشی صورت میگیرد، و آن از دست دادن تقدس است: تقدس دیگر نمیتواند ادعا کند که منشائی خارج از امر اجتماعی دارد ؛ تقدس کاربردی تر و شکننده تر میگردد. کاش از این پس، شناخت به عنوان منبع اصلی پیشرفت اجتماعی به شمار نیاید، وکاش که طولانیتر شدن عمر کمتر مطلوب باشد («حق مردن با منزلت») … ودراین صورت دیگر، مدرسه و پزشکی کمتر به عنوان نهادهای معیار پذیرفته میشوند و عمدتا نهادهای امکانات و قابلیتی شمرده میشوند که laosعوام میخواهد کمابیش به دلخواه خود از آن ها استفاده کند (مثلا با ایجاد رقابت بین پزشکی آلوپاتیک و پزشکی جایگزین؛ مدرسه دولتی و مدرسه خصوصی). نهادهائی که مذهب را مایوس و روحانیت زدائی کردهاند به نوبه خود روندی مشابه را از سر میگذرانند که در آن سکولاریزاسیون، خودش مایوس گشته ، سکولاریزه شده است.
این امر مستقیما بر لائیسیزاسیون و امورسیاسی تاثیر میگذارد. زیرا همانطوری که طلال اسد (2003) خاطرنشان میسازد، تجدد (مدرنیته) برپایهی «دو اسطوره» بناشده است: اسطوره روشنگری که در آن سیاست، گفتمانِ خرد همگانی است، اسطورهای که به توانائی نخبگان (خواص) در هدایت انسانها (استبداد روشنبین) بستگی دارد؛ و اسطوره انقلابی انتخابات عمومی که در آن، سیاست بیانِ اراده لائوس laos (عوام) است که با سنجش افکار (نه اجباراً عقلانی) شهروندانِ رایدهنده به دست آمده است. واقعیت این است که نهادهای غیرمذهبی هستند که امکان می دهند این تناقض بالقوه حلشود. زیرا از طریق این نهادهاست که نخبگان و روحانیت، لائوس را آموزش می دهند (ولی باکدام منطق؟ با منطق خردمندانه یا «منطق قوی تر»؟ احتمالا، مخلوطی از هر دو). از این جا به اهمیت فوقالعادهی داوی که این نهادهای غیرمذهبی نمایندگی میکنند، پی میبریم. ( خودِ واژه “لائیسیته”، ابتدا به مدرسه مربوط بود). لذا، الزاما جهش جدیدی در لائیسیته رخ داد، بهویژه که، روند جهانیسازیای غالبشد که در آن، جامعهها بیش از پیش چندفرهنگی میشوند. این جنبه جدید اوضاع را پیچیدهتر میکند وچالش جدیدی را مطرح میسازد. درواقع، اهالی غربی شدهای در تماس مستقیم با هم قرار میگیرند، که سکولاریزاسیون را درونی کردهاند و برای دیگران، همانطوری که بلانکارت در مورد آمریکایلاتین مشاهدهکرده، دین یک سیستم حسیِ کمابیش دربرگیرنده جمع است.
از صفحه 112 تا 116 کتاب.
Les laïcités dans le monde, Jean Baubérot