امیرحسین لادن
هدفِ آموزش و پرورش، شهروند سازی است.
سیستم آموزش عمومی باید برای پرورش کودکان، و ساختن و تبدیل نوجوانان به افرادی مفید و پویا، برای برپائی و پیوستگی جامعه مدنی باشد. در ضمنی که مسئولیت و وظیفهی اصلی سیستم آموزشی در میهن مان، باید “ایرانی” سازی، یعنی تولید شهروندان میهن دوست باشد.
شهروند کیست و کدام است؟
*”شهروند، حقوق شخصی خود را میشناسد و از آن دفاع میکند. *قانون را میشناسد و به آن عمل میکند. ” انسان، در پرتوی آگاهی، آزاد میگردد و به مقام شهروندی میرسد. جامعهی مدنی سالم و پویا، نیاز به شهروند دارد و تنها با حضور و شرکت شهروند رشد میکند و به نتیجه مطلوب میرسد. (۱)
ایرانی میهن دوست کیست و کدام است؟
ایرانی میهن دوست، خود را صاحب این آب و خاک میداند و در مقابل آن، احساس مسئولیت میکند. میهن دوست کسی است که برای منافع جمعی و ملی ارزش و اهمیت قائل است و آن را در مقابل منافع شخصی، قربانی نمیکند. میهن دوستی، بدون آگاهی و شناخت، احساسات و شعار است! میهن دوستی، در پرتوی آگاهی و شناخت شرایط، شکل میگیرد؛ و در شهروندسازی و پایه ریزی جامعهی مدنی، شکوفا میشود.
ریشه قانونی آموزش و پرورش در میهن مان
اصل نوزدهم، متمم قانون اساسی مشروطه (۱۳۰۴)، آموزش را اجباری و رایگان نمود. به عبارت دیگر، قانون اساسی ایران، آموزش و پرورش برای همه کودکان و نوجوانان را تا دوران متوسطه رایگان اعلام کرده است.
ریشه تاریخی آموزش و پرورش در ایران
آموزش و پرورش در میهن مان، در حدود چهار هزار سال پیش با آموزههای نخستین آموزگار اخلاق، زرتشت، آغاز گردید. زرتشت، یک مصلح اجتماعی و یک معلم اخلاق گرا بود. زندگیاش در آگاه کردن، آموزش دادن و راهنمائی فرزندانش، خلاصه میشد. او باور داشت که انسان برده یا گروگان نیست، بلکه از ارادهی آزاد برخوردار است و میتواند انتخاب کند.
زرتشت، نگاه مشترک و یکسان به زن و مرد دارد؛ یعنی بدون تفاوت، آزادیِ انتخاب را توصیه میکند. او به دخترِ جوانش، در باره مردی که برای همسری انتخاب کرده میگوید: “با خرد خود، همپرسی کن یعنی با درنگ کردن و اندیشیدن، گام بردار. بنابراین زرتشت به دخترش این آزادی را داده که شوهر آیندهاش را، خودش انتخاب کند.
بدون تفاوت و بدون تبعیض، خطاب به مردان و زنان جوان میگوید: “پیوسته با اندیشه نیک زندگی کنید. هر یک از شما در راستی از دیگری پیشی گیرید. ” یعنی از دید زرتشت، ملاک برتری جنس بر جنس دیگر، “راستی گرائی” است.
زرتشت، خرد و دانائی را راه رستگاری میداند و “مادر را بهترین آموزش دهنده و اصلاح کنندهی کودکان… ” بخاطر این دید و باور، آموزش برای زنان محدود نبود.
جوهر آموزش و پرورش زرتشت، در “پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک” خلاصه میشود. سه پنداری که سالها، الگوی زندگی پدرانمان بود. کوروش، منشور حقوق بشر و تحمل دگراندیش را دو هزار و پانصد (۲۵۰۰) سال پیش در امپراطوری بزرگ خود، پیاده نمود. پایههای این منشور بر اساس آموزههای زرتشت است که گفت: “انسان برده یا گروگان نیست، بلکه از ارادهی آزاد برخوردار است و میتواند انتخاب کند، قرار داشت. ” در ضمنی که پندار و گفتار و کردار نیک، نیز این گام بزرگ کوروش را هدایت میکرد. (۲)
ما بمرور از مسیر پاکی و راستی، منحرف شدیم
“… دولت ساسانی برغم شکوه و عظمت ظاهری که داشت، به سختی روی به پستی و پریشانی میرفت. در پایان سلطنت نوشیروان، ایران وضعی سخت متزلزل داشت. سپاه یاغی بود و روحانیت روی در فساد داشت. فسادی که در وضع روحانی بود، از قدرت و نفوذ موبدان بر میخاست. موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند…. مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام طوفان حوادث بیفکند. این ضربتی بود که عرب وارد آورد. ” (۳)
“ایران طی قرون، جولانگه تاخت و تازهای متعددی بوده است…. حمله اسکندر، حمله مغول و حمله عربان، از این نوع مصیبتهای فاجعه آور و تخریبی بودند. با یک تفاوت، حمله عربان، تنها یورش خانمان براندازی بود که یک ایدئولوژی (مذهب) بهمراه داشت. (۴)
“حمله مغول بسیاری از شهرهای ایران را با خاک یکسان کرد… با مرور زمان توانستیم شهرها را بسازیم و ضررهای مادی و فیزیکی را جبران کنیم. ولی حملهی عربان صدها بار ویرانگرتر، خانمان سوزتر و فاجعه انگیز تر بود…. اعراب نه تنها مانند مغولان سوزاندن، کشتند و نابود کردند بلکه قلب و مغز ایرانی را هدف قرار دادند و طی دویست سال سکوت، با زبان و فرهنگ میهن مان، وحشیانه در ستیز مستمر بودند. ایرانی حق نداشت به پارسی سخن براند، آگاهی از فرهنگ و تاریخ ایرانی، سزایش مرگ و نابودی بود. ” همان
نقش تخریبی و بازدارنده روحانیت
اصل اول مذهب، بر اساس کم دانی و بی خردی انسان، پایه ریزی شده است. اصل دیگرش، تسلیم به ارادهی پروردگار، راضی به رضای خداوند، اطاعت و تقلید از مرجع؛ بجایِ اندیشه، تشخیص، اراده و انتخاب میباشد. روحانیت برای جاسازی این دو اصل، قرنها مردممان را از آموزش و یادگیری، و آگاهی و شناخت، عمداً و با برنامه، دور و کنار نگهداشت تا “نا آگاه و کم دان” باشند که بهتر و آسان تر بتواند بر گردهی مردم سوار و مسلط و حاکم باشد.
اکثر هم میهنان مان، با داستان میرزا حسن خان تبریزی مشهور به رشدیه، (متولد ۱۸۵۱ میلادی)، در تبریز آشنا هستند؟ او پس از تحصیلات در بیروت و تدریس در تفلیس، در سال ۱۸۸۸ به زادگاه خود تبریز بازگشت و مدرسهای به شیوه نوین بر پا نمود. در مدرسه رشدیه الفبای آسان به دو زبان فارسی و ترکی آذربایجانی تدریس میشد، نظم و انظباتی در میان شاگردان حاکم بود و از کتابهای آسان استفاده میگردید.
جامعه روحانیت، با دخالت تحصیل کردهها و آموزش نوین، غیر مذهبی، مخالف بود. نمیخواست و اجازه نمیداد که این اشخاص جلوه کنند و این مدارس پا بگیرند. با شایعات دروغ و ساختگی، هر روز برای رشدیه و مدرسهاش پاپوش میساختند: زنگ مدرسه را ناقوس کلیسا مینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند.
کار این مدرسه به یک سال نکشید و به فتوای پبشنماز، مدرسه بسته شد. حسن رشدیه چند بار اقدام به تأسیس مدارس جدید، آغاز فعالیت کرد و هر بار با دسیسه و عوام فریبی جامعه روحانیت با شکست روبرو شد و حتی در این جدالها، تعدادی از دانش آموزان مجروح و یک دانش آموز کشته شد. او از ایران خارج شد، به قفقاز و مصر رفت.
میگویند در پایان سال تحصیلی، رشدیه جمعی را به مسجد دعوت میکند تا مجلس آزمایشی برپا کند و درجه آموزش و اطلاعات دانش آموزان را نشان بدهد. یکی از آقایان (ملاها)… گفت: “اگر این مدارس تعمیم یابد، یعنی همۀ مدارس مثل این مدرسه باشند، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمیشود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است. علما که از حرمت افتادند، اسلام از رونق میافت!… صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدرسه درس میخوانند یکی دو تا ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند. ”
شیخ فضل الله نوری درجلسهای، به ناظم الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید میگوید: “ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم، آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه وتحصیل شیمی و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟ ” (۵)
نقش تخریبی و بازدارنده رژیم فقاهتی با آموزش و پرورش
پس از به کژراهه کشاندن انقلاب مردمی ۵۷ و برقراری رژیم فقاهتی، جامعه روحانیت، برای نهادینه ساختن رژیم، پروژهی اسلامیزه کردن آموزش و عربیزه کردن زبان پارسی را، در سراسر کشور توسعه داد. این پروژه با تحریف تاریخ ایران، انکار کردن واقعیتهای فرهنگی کشور، و آلوده کردن زبان پارسی، شروع شد. تصور حکومتگران این بود که با تحریف تاریخ، ما را از گذشته مان جدا کرده، ریشه مان را خشک میکنند. با اسلامیزه کردن آموزش و پرورش، و تبلیغات دروغ و ساختگی، فرهنگمان را کمرنگ مینمایند. و میتوانند “ایرانی بودنمان” را از ما بگیرند، و جایگاه حکومتیشان را مستحکم تر کنند.
نقش کلیدی آموزش و پرورش هدفمند، فرصتهای از دست رفته
“در اوایل سلطنت رضاشاه وقتی میخواستند دانشجو به خارج بفرستند، برخی از پختهها و خبرگان آن زمان گفتند که اعزام جوانها به خارج بدون اینکه ذهن آنان مجهز به غرور ملی و آشنا به تاریخ و فرهنگ ایران باشد و بدون اینکه اطلاعات عمومی از وضع دنیای خارج داشته باشند؛ کار درستی نیست. اعزام آنها با ذهن خالی و چشم و گوش بسته ممکن است پارهایشان را به دام “شیادان سیاسی” بیاندازد. باید پیش از اعزام طوری بار آمده باشند که به ایرانی بودن ببالند و تحصیل را به نیت خدمت به ایران انجام دهند….. ”
“در مورد اغفال شدن جوانانمان، گناه اصلی با رژیم و دولتهای رژیم بوده که در برنامههای “آدم سازی” و آموزش و پرورش و در وسایل ارتباط جمعی – که باید حالت ارشادی داشته باشند – دو درس “ایران شناسی” و “دنیا شناسی” یا از قلم افتاده و یا بعنوان کم ارزش ترین دروس مطرح میشد. دروسی که هم میهن پرستی را تقویت میکرد و هم آگاهی را؛ امان از ناآگاهی. ” (۶)
علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دوره پهلوی درباره وضعیت آموزش در دهه چهل (یعنی بعد از گذشت چهارده سال از سلطنت محمدرضا پهلوی) میگوید: “در ایران اصولاً به تعلیمات ابتدایی توجه خیلی زیادی نشده بود؛ در سالهای دهه ۴۰، شمار بیسواد در کشور خیلی زیاد بود… تعلیمات فنی نیز عقب افتاده بود. به عنوان نمونه، در اواخر دهه ۵۰، یعنی خیلی پس از آن دورانی که من به آن اشاره میکنم، ما در ایران سالی ۹۰ هزار کارآموز فنی داشتیم در ترکیه ۹۰۰هزار داشتند. یعنی ده برابر و در کشورهای پیشرفته که اصلا قابل مقایسه نبود. ” (۷)
ناکامی و شکست سیستم آموزشی در ایران
چنانچه با پدیده هدفمند بودن سیستم آموزش و پرورش عمومی، یعنی “شهروند سازی”؛ “تبدیل نوجوانان به افرادی مفید و کوشا برای برپائی جامعه مدنی”؛ و “ایرانی سازی، یعنی تولید شهروندان میهن دوست”؛ همراه باشیم، به آسانی و آشکارا میبینیم که سیستم آموزش عمومی، مردود بوده است.
شاهد این شکست را، روزانه در جمهوری اسلامی میبینیم. از بالا تا پائین، از حکومت، دولت، و قوای سه گانه تا مردم؛ همه، تنها، دنبال منافع خودشان هستند؛ همه تنها میخواهند جُل خودشان را از آب بکشند”. منافع جمعی، از هیچ ارزش و اهمیتی برخوردار نیست؛ نه برای دست اندرکاران رژیم، و نه برای عوام الناس!؟ در این راستا، وزیر دادگستری رژیم میگوید بیش از ۲۶ میلیون پرونده مالی (کلاهبرداری، دزدی، و…) در دادگستری در جریان است. یعنی ۳۰ در صد جمعیت کشورمان، پروندهی فساد مالی دارند. نیمی از هم میهنان مان، گرفتار عاقبت این نوع اعمال، هستند!؟
این آمار نمایانگر آنستکه “شهروند” نیستیم. قانونمدار نیستیم. جامعه مدنی، سرش را بخورد، “جمع و منافع جمعی”، برایمان معنی و مفهومی ندارند!؟ حالا، هی بروید زیارت کربلا؛ هی برای امام حسین سینه بزنید؛ سفره حضرت عباس بیاندازید و اشک بریزید!؟ همهاش بی ارزش و بی معنی است. میرسیم به میهن دوستی، میهن دوستی شعار نیست؛ خواندن سرود “ای ایران” نیست. یکپارچگی کشور است، یعنی “با هم بودن” مردم؛ احترام به حقوق یکدیگر؛ و ارزشمند بودن منافع جمعی و ملی است. غیر از این، یکپارچگی، فقط “حرف” است!؟ و میهن دوستی فقط شعار!
نیم قرن نوشتهام: “آگاهی کلید رهائی” است. این کلید، زمانی قابل لمس و شایسته استفاده میگردد که سیستم آموزش و پرورش، از یکسو فرزندان ایران را با حقایق دیروز و واقعیتهای امروز، آشنا کند؛ و از سوی دیگر، هدفمند شود
هیزم زندگی جهنمی در ایران، بی خبری و کم دانی ما مردم است.
آگاهی کلید رهائی است
امیرحسین لادن
ahladan@outlook.com
* فرهنگ تفاهم
(۱) دیباچه اندیشکده آگاهی و شناخت
(۲) خداسالاری و درماندگی، نگارنده
(۳) دو قرن سکوت، زرین کوب
(۴) خداسالاری و درماندگی
(۵) تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی
(۶) دشمن شناسی، عزت اله همایونفر
(۷) مرکز اسناد آموزشی کشور