دنیز ایشچی
باز گشت دوباره مشروعه بر سر قدرت در ایران بیش از آنکه علّت درونی داشته باشد، ناشی از استراتژی ژئوپولیتیکی آمریکا در زمان جنگ سرد در منطقه ما بود. همین طالبان های افغانستان و تروریسم بین المللی بن لادن ها در آن زمان به نامهای مجاهدین افغان تا دندان توسّط غرب مسّلح شده ، تعلیم یافته و حمایت میشدند.
روی کار آمدن حکومت ولایی مشروعه در ایران بخشی از همان استراتژی کمربند سبز بود که الان تاریخ مصرفش تمام گردیده است. بنا بر این مطرح کردن اینکه جامعه ما یک جامعه سنّتی اسلامی میباشد که در آن مسیر گذر به دموکراسی خیلی سخت و دشوار و طولانی خواهد بود، با استناد به اینکه باز گشت دوباره مشروعه یکی از دلایل این عقب ماندگی فرهنگی ما می باشد، استنادی ضعیف و توجیه گرانه ای بیش نیست. دلایل اصلی بازگشت مشروعه در ایران یکی سرکوب نزدیک به نابودی سازمانهای اپوزیسیون سکولار دموکراتیک توسّط سلطنت حاکمه و دلیل دیگر آن استراتژی ایجاد کمربند سبزی بدور اتحّاد شوروی توسّط بلوک غرب و بالاخره دلیل نهایی دست نخورده ماندن نهادهای سرتاسری مساجد وابسته به حوزه های علّمیه و مراجع تقلید بود. با وجود همه آن سرکوبها، اپوزیسیون سکولار دموکراتیک بعد از انقلاب بهمن ۵۷ بصورت اپوزیسیون مستّقل و قدرتمندی عرض اندام میکرد.
کشوری که میلیونها فارغ التحصیل دانشگاهی مسّلح به اندیشه های مدرن سکولاریستی دارد، جنبش زنان ، دانش آموزان و دانشجویان آن هیشه توسّط نیروهای آزاده و دموکرات رهبری گردیده است، جنبشی آزادیخواهانه و ترقیخواه توام با سابقه مبارزاتی طویلی را پشت سر گذاشته است، کشوری که ۵۰ سال سابقه حکومت سکولاریستی بدون شکل گری اپوزیسیون قابل توجّه سنّتی مذهبی تجربه کرده است، بدون کوچکترین شکّی قابلّیت رهبری و هدایت جنبش مردمی در مسیر تحوّلی دموکراتیک به سکولاریسم و مدرنیته را دارا میباشد.
رنگ سبز برای من غیر از رنگ سبز مذهبی حسینی مفهوم دیگری ندارد. رنگ سبز میتواند یکی از رنگهای رنگین کمان رنگارنگ جنبش دموکراتیک مردم ایران باشد. اصرار در جمع کردن تمامی نیروهای حرکت تحوّل دموکراتیک و ازادیخواهانه زیر یک پرچم سبز نه تنها غیر دموکراتیک میباشد، بلکه پیش شرط تعریف شده مذهبی محدود کننده تنگی را برای اتحآد نیروهای این جبهه تعیین میکند که مضمونی خاّص و شعارهایی ویژه ای را در بر میگیرد. دوستانی که با وجود شامل گذشت زمان شدن و از دست رفتن مضمون ارتباطی رنگ سبز با روند چالشهای تحوّلگرایانه آینده حرکات مردمی، همچنان با کمند های خود جنبش را به عقب کشیده و میخواند زیر چادری سبز آنرا بچپانند، به دلایل عدیده ای نقش ترمز کننده ای در تحولاّت تاریخی در حال وقوع ایفا میکنند.
در مقاله ( راه آزادی: بیمها و خطر ها) با اشاره هایی به انقلاب مشروطه و مقایسه های تاریخی آندوره با امروز، اینطور میخوانیم که از یکطرف خوشبختانه طرفداران (آیت الله خمینی _ کاشانی) به صفوف منتقدین اسلام ( آیت الله بهبهانیها و طباطبائیها) میپیوندند. آیا رهبری آرمانی انقلاب مشروطه دست میرزا فتحعلی خان آخوندزاده ها، طالبوفها، تقی زاده ها و دهها روشنفکر پیرو راه دموکراسی و مدرنیته بود، یا آقایان نامبرده؟ نمیدانم آیات بهبهانی ها و طباطبائیها غیر از سوار شدن بر امواج انقلاب مشروطه و مسخ و مهار و از مضمون تهی کردن انقلاب در راستای مشروعه چه نقشی در انقلاب مشروطه ایفا میکردند. .
در ادامه نویسنده مطرح میکند که چیستی قدرت که پرسش اصلی در استراتژیهای جامعه محور، معطوف به جایگزین ساختن نظام دموکراتیک …..به جای نظامی استبدادی است. شاید منظور نویسنده این باشد که از نظر نگرش و عملکرد سیاسی دو فلسفه سیاسی " جامعه محور" که اتکّا به سیاست چیستی حکومت دارند در یک طرف، و در طرف دیگر فلسفه سیاسی دیگری که "قدرت محور" است و تمرکزش بر کیستی قدرت میباشد و به همین دلیل استراتژی محوری آن بر اساس تنظیم رابطه با قدرت حاکمه روز استوار است. در ادامه میخوانیم که طبق منطق استراتژی قدرتمدار، تنظیم رابطه با هسته اصلی قدرت، عنصر تعیین کننده در طراّحی استراتژی سیاسی است. از این نوشته از یک طرف نمیشود استنباط کرد که بالاخره نویسنده این استراتژی را تأیید میکند، یا نه. چون در این رابطه مضمونی دو پهلو را تعقیب میکند، میشود این استنباط را کرد که تنظیم مناسبات با جناحهای حکومتی یکی از استراتژیهای (تاکتیک) مورد نظر نویسنده را شامل میشود. فکر میکنم روی این نگرش محوری سیاسی باید مکثی کرد آنرا تا حدودی شکافت.
آیا بحث "کیستی" و "چیستی " ساختار و مناسبات سیاسی اجتماعی در کشوری مثل ایران، یک بحث آکادمیک است، یا یک بحث و نقد اجتماعی جاری در سطح کلّیت جامعه سیاسی کشوری. بحثهای آکادمیک به میزان و مراتب بیشتری به این دلیل که آکادمیسینها و دانشجویان به نحو خیلی کمرنگتری میتوانند جهت گیری مستقیم سیاسی بکنند، نقش خنثی تری دارد تا بحث در مقیاس مناسبات سیاسی اجتماعی ما بین نمایندگان سیاسی اقشار و طبقات مختلف اجتماعی. در محیط مباحثه ای آکادمیک اگر هم اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد، آکادمیسینها و دانشجویان میتوانند شرایط و ضوابط لازم را جهت پیشبرد بحثهای سازنده در مسیر باروری اندیشه های مختلف و نهادینه شدن مناسبات بحث درون دسته بندیهای فکری جهت طرح ، نقد اندیشه ها و احتمالا نتیجه گیریهای لازم را فراهم می آورند. آیا در مناسبات اجتماعی سیاسی درون کشوری ما با چنین وضعّیتی روبرو هستیم؟ آیا الگوی دانشگاه را میشود با جامعه سیاسی ایران انطباق و بسط داد.در سطح جامعه منافع اقتصادی، طبقاتی، گروهی، مذهبی، ملّی، جنسی و سازمانی با چنان قدرتی عمل میکند که فعّالین آنها حاضرند بخاطر دست یابی به اهداف آرمانی خود جهت کسب یا حفظ قدرت سیاسی به تاکتیکهای افراطی دست بزنند.
بر کسی پوشیده نیست که نویسنده "چیستی" ساختار و چرخش سیاسی کشوری را در راستای نهادینه شدن اندامهای اجتماعی دموکراتیک توصیه میکند. ایشان که جنبش و حرکت میلیونی ملّی مردمی را بصورت "پشت جبهه" ای در نظر میگیرند، این دگرگونی دموکراتیک را از طریق تاثیر گذاری بر قدرتمداران جناحهای مختلف داخل قدرت حاکمه سیاسی توصیه میکنند. ایشان آن دسته از اصلاح طلبان داخل حکومتی را که از جنبش اعتراضی مردمی میترسند و به چانه زنی در بالا میپردازند به انتقاد میگیرند و به آنها و همه جنبش سکولار دموکراتیک نوید میدهند که "جنبش سبز با گسست از اسلام فقاهتی و نقد اسلام سیاسی بسوی جدایی دین از دولت تعمیق می یابد". البّته ایشان نوید هایی از گفته های آقایان موسوی و کروبّی هم می آورند که آقای موسوی گفته اند که " نه اسلام شما و نه ایران شما را قبول داریم" و آقای کروّبی هم گفته اند که "مردم میتوانند حکومت دینی یا غیر دینی را انتخاب بکنند".
به زبانی ساده تر، این بینش همچنان این اندیشه را ترویج میکند که باید تمامی جنبش های زنان، کارگران، دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان و معلمّان، نویسندگان، هنرمندان، وکلا، پزشکان و سازمانهای سیاسی سکولار دموکراتیک پشت سر کسانی صف بکشند که فرسنگها از نظر بار سکولار دموکراتیک و مسلّح بودن به دانش و فرهنگ علمی و زیستی قرن بیست و یک از آنها عقب مانده ترند تا این حضرات تمام اقشار روشنفکری نامبرده را در مسیر تحوّل دموکراتیک (چیستی ساختار سیاسی) پیشگامی و هدایت بکنند. این نگرش با دل خوش کردن به جملاتی از گفتارهای آقایان کروّبی و موسوی، تمام آمال جنبش تحوّل خواهانه مردمی را در گرو این جملات دل خوش کنک اسیر میکند. این در شرایطی است که اوّلاُ این جملات شامل تفسیر های زمانی و مکانی شرایط خواهند بود، از طرف دیگر پتانسیل های جنبش و ارزشهای آرمانهانی تحوّل آینده و نیروهای محرّکه و آنهایی که قابلّیت پیشاهنگی چنین دوره گذری را دارند، کّلاُ به کناری گذاشته میشوند. در یک کلام این بینش جنبشی بنام جنبش سبز را فقط در وجود و با رهبری آقایان موسوی و کروّبی خلاصه میکند و ایشان را بنام "رهبران نمادین" جنبش تعریف میکند. از طرف دیگر شاخص اندازه گیری درجه عمق پیدا کردن جنبش دموکرتیک مردمی را فقط در جملاتی از بیانیّه های آین آقایان جستجو میکند.
این تحلیل فراموش میکند که نیروهایی که نا خواسته در شرایط ویژه تاریخی در موقعّیتی قرار میگیرند که از یک طرف نیاز و ضرورت تاریخی خواسته های خارج از ظرفیّت از آنها طلب میکند و از طرف دیگر آن خواسته ها تامین کننده آمال اقشار و طبقات اجتماعی که آنها نمایندگی آنها را میکنند نیست، با عوض شدن شرایط امکان بازگشت با جایگاه قبلی خود را دارند. لذا فقط امیدوار بودن به اینکه این مرغ ما تخم دو زرده خواهد زایید و دل خوش کردن به کلمات قصاری از طرف این آقایان نمیتواند استراتژی تحوّل و گذر سکولار دموکراتیک را تعریف کند. شاید بی جا نباشد حتّی چنین تصویری ارائه گردد که این نگرش دنبال معجزه ای الهی از زبان این آقایان برای گذری دموکراتیک میباشد. ما در آن روزهایی که پشت سر آقای خمینی صف کشیده و با قاطعّیت تمام علیه استکبار جهانی مقابله میکردم، نه تنها آدمهای عجولی نبودیم، بلکه فرصتهای گرانقیمتی را بخاطر عدم شکل دهی بلوک واحد جبهه سکولار دموکراتیک که نیروهای جبهه سوسیال دموکراسی میتوانست وزنه اصلی و موتور محرّکه آن باشد از دست میدادیم. امروز هم عوض اینکه چشم به کلمات قصار این آقایان دوخته باشیم، باید جهت سنجش تعمیق جنبش دموکراتیک، انگشت خود را روی نبض حرکت جنبش زنان، کارگران ، جوانان، جنبش دموکراتیک ملّیتها و دیگر اقشار دموکراتیک بگذاریم. عوض اینکه شاخص تعمیق جنبش را در کلمات قصار این آقایان ببینیم، این شاخص را در مضمون نامه هایی که از زندانها مینویسند، تعداد اعتراضات و اعتصابات مردمی، شکل گیری نهادهای دموکراتیک فراسازمانی صنفی سیاسی و ارتقای شعارها و خواسته های اقشار و طبقات اجتماعی جستجو بکنیم.
"چیستی" ساختار سیاسی آینده، ارتباطی جدائی ناپذیری با "کیستی" قدرت سیاسی دارد. نهادینه کردن سیستم حکومت سیاسی دموکراتیک در کشور تنها وقتی قابل تحّقق میباشد که قدرت سیاسی در کشور در دست نیروهای کاملاُ دموکراتیک و سکولار باشد. تنها پیشاهنگان سکولار دموکراتیک با اتکّا به جنبشهای زنان، جوانان، دانشجویان، ملّیتها، کارگران، معلّمان و دیگر اقشار دموکراتیک میتوانند با تشکیل دادن ساختاری سیاسی به موازات جمهوری اسلامی ایران بصورت آلترناتیوی موّثر، قابل اعتماد و قابل اتّکا برای مردم مطرح باشند. تنها پیشاهنگانی که از نطر مضمون منشور برنامه ای خود و سابقه مبارزاتی رهبران آن و حضور روزمره فعّال در تحوّلات سیاسی میتوانند ثابت کنند که رهبران و پیشگامان این حرکت بزرگ در راستای تحوّل دموکراتیک میباشند. تاریخ دهها بار برای ما ثابت کرده است که به امید شام همسایه نشستن، "شب ابستن" نخواهد شد.
آیا قبضه کردن قدرت سیاسی اقتصادی کشور توسّط سپاه پاسداران و کسب قدرت سیاسی توّسط طالبانهای شیعه و یا صدّام حسین های داخلی را میشود به بحثهای آکادمیک دانشگاهی دانشگاههای اروپایی تشبیه کرد؟ آیا میشود به این حضرات توصیه کرد که بیایید و بیشینیم اوّل با همدیگر شرایط اجتماعی دموکراتیک انتخابات آزاد را نهادینه بکنیم. آیا میشود با این حضرات طالبانها یی که قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی را در دست قبضه کرده اند گفت که "کیستی" قدرت مهّم نیست، "چیستی" قدرت مهّم میباشد؟ با چنین نگرش فلسفی سیاسی میشود از این حضرات خواهش کرد که به اصول دموکراتیک "چیستی " ساختار سیاسی احترام بگذارند و به اراده دموکراتیک مردمی تن داده و قدرت سیاسی را که یک فاکتور درجه دو از نظر اهمیّت در برابر "چیستی" قدرت میباشد تحویل نمایندگان منتخب مردمی بدهند. اگر این دوستان ما و باورمداران فلسفی اندیشه های آنها در طول تاریخ توانسته اند پینوشه ها، فرانکو ها، هیتلر ها، صدّام حسین ها، پول پو ت ها و دهها حکومت استبدادی دیگر را در طول تاریخ از طریق نصیحت از حکومت بر کنار کرده و نهادهای دموکراتیک را جایگزین آنها بکنند، اینبارهم موفّق خواهند شد.
از یکطرف باید اشاره کرد که اسلام افراطی یک مقوله دینی سیاسی ارتجاعی گلوبال میباشد، نه اینکه فقط مختصّ ایران بوده و در چهارچوبه کشوری و داخلی ایران قابل حّل باشد. ثانیاُ این بینش سیاسی فلسفی ریشه های هزار و چهارصد ساله دارد که باید تحت تاثیر رنسانسی دموکراتیک ، علمی و صنعتی ایزوله شده و جایگاه واقعی خود را در اجتماع پیدا بکند. ثالثاُ باید اشاره کرد که کسانی که از حکومت ولایی حاکمه کنده میشوند، ریشه های عمیقی در گروه بندیهای اقتصادی اجتماعی کشوری و دستگاه حاکمه دارند که در پروسه بکارگیری اندوخته های سرمایه این گروهها در مسیر باز تولید اقتصادی و سرمایه گذاری مجدّد دچار مشکلات ساختاری جدّی گردیده، لذا رو بسوی اندیشه های لیبرالیستی می آورند. در این ساختار در هم رفته بافتها و روابط گروهبندیهای داخل حکومتی، همیشه این امکان به قدرت و قوّت فراوان وجود دارد که این دسته بندیها با همیدگر کنار بیایند. حتّی ممکن است در انتخابات بعدی آقای موسوی یا کروّبی رئیس جمهور مملکت انتخاب گردند. آیا آنها پتانسیل این را دارند که سپاه، بسیج و مافیاهای قدرت اقتصادی، سیاسی و فقهی را سر جای خود بنشانند، یا اینکه بصورتی پرگمتیک با آنها به توافق خواهند رسید. چه کسی میتواند تضمین بکند که مسیر تصمیمگیریهای آنها در آن شرایط ویژه چگونه خواهد بود.
تنها راه برون رفت از این بحران، شکل دهی به ساختاری جبهه ای فراگیر، سکولار و دموکراتیک از همه نیروهای اپوزیسیون سکولار دموکراتیک که به موازات جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته و به رقابت سیاسی با آن بپردازد. چنین ساختاری با مضمون و منشورسکولاریسم، دموکراسی و مدرنیته در راستای رفع هر گونه تبعیض جنسی، ملّی و غیره و استقرار عدالت اجتماعی باید برنامه مستّقل خود را داشته باشد که بعداُ میتواند به قانون اساسی آلترناتیو تبدیل گردد. این حرکت باید رهبران پیشاهنگ شایسته مستقّل خود را که سمبل آرمانهای دموکراتیک و علمی فرهنگی مدرن و تحوّلگرایانه میباشد را در سطح جنبش ارائه و برجسته نماید.