دکتر عباس منظرپور
اولین روضه خوان دوره ای تهران صاحب ملک سفارتخانه های آلمان و انگلیس سلسله یادداشت هایی که می خوانید از دو کتاب خاطرات دکتر عباس منظرپور از جنوبی ترین بخش ها و خیابان های تهران برگرفته شده است که در تهران انتشار یافته است. اولین روضه خوانی که روضه ” دوره ای” را در تهران مرسوم کرد ” آقانور” بود. پیری او را به یاد می آورم. قدی کوتاه، کمی چاق، محاسنی خیلی بلند و مثل برف سفید داشت. عمامه اش مشکی و لباس معمولی روحانی به تن می کرد.
مردم می گفتند نور از” آقا ” می بارد. و بهمین جهت به ” آقا نور ” شهرت داشت.
هیچکس نام واقعی او را نمی دانست. مردم خیلی به او اعتقاد داشتند. تا پیش از ” آقا نور” روضه ها معمولا یا در ایام عزاداری و یا به مناسبت ” نذر” وامثال آن خوانده می شد و این ” آقا نور” بود که ” روضه ” را تابع نظم و قانون کرد.
خیلی ” مجلس” داشت و به همین مناسبت روضه هایش بسیار کوتاه (تقریبا ۲ تا ۵ دقیقه) بود. مردم به همین هم راضی بودند و صرف حضور” آقا نور” را در خانه خود، باعث سلامتی و خوش بختی و برکت می دانستند.
به محض این که روی صندلی (به جای منبر) می نشست یک استکان چای یا ” قنداق ” به دستش می دادند و استکان را به دهان می برد و لب خود را با آن آشنا می کرد و گاهی چند قطره ای از آن را می نوشید و بقیه را پس می داد.
همسایه ها و بیمارداران هر یک مقداری از چای یا قنداق ” آقا ” را برای سلامتی بیمار خود همراه می بردند.
آقا نور با ” الاغ ” حرکت می کرد و همیشه یک نفر دنبالش بود. همراه او را ” پا منبری” می نامیدند.
چون به غیر از این که از الاغ ” آقا ” نگهداری می کرد، بعضی اوقات در داخل مجلس ” پای منبر” آقا ” هم می ایستاد و بعضی مرثیه ها را دو صدائی با هم می خواندند.
همین ” پامنبر” خوان ها بودند که پس از چندی خود ” روضه خوان” می شدند و یکی از آن ها همسایه دیوار به دیوار ما بود که ۷- ۶ سالی هم از من بزرگ تر بود.
الاغ ” آقا ” خیلی خوب خورده و پرورده و در ضمن نا آرام و “چموش” بود.
علت ناراضتی حیوان هم این بود که کسانی موهای بدن حیوان را می کندند و داخل مخمل سبز می گذاشتند و پس از دوختن، آنرا برای ” رفع چشم زخم ” به گردن اطفالشان می آویختند.
و چون حیوان از کندن موهای بدنش ناراحت بود، کسانی و بخصوص بچه هایی را که به او نزدیک می شدند ” گاز ” می گرفت!
یکی از این بچه ها خواهر کوچک من بود که خیلی هم بچه ناآرامی بود. الاغ شکم او را به دندان گرفته بود و با صدای فریاد بچه به کوچه دویدیم و با زحمت او را از دندان حیوان نجات دادیم.
و هنوز پس از حدود ۶۰ سال، جای دندان الاغ روی پوست شکم او پیداست!
باری، کار ” آقا نور” خیلی ” سکه ” بود. غیر از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در ” زرگنده ” داشت که به آلمان ها اجاره داده بود. ( پیش از جنگ بین الملل دوم).
آن موقع آلمان ها خیلی در ایران بودند و در زمینه صنعت و تجارت بسیار فعال بودند و معلوم است در کارهای سیاسی و تبلیغاتی به همچنین. روز دوازدهم هر ماه ” قمری” منزل ما روضه بود و “آقا نور” هم دعوت داشت.
یک بار در اوائل سال ۱۳۲۰ آقا نور پیش از شروع روضه مطلبی به این مضمون گفت:
این “هیتلر” که در آلمان پیدا شده “هیت لر” است. از ” لرستان” رفته و سید هم هست. نایب امام زمان است و ماموریت دار همه دنیا را فتح کند و به “حضرت” تحویل بدهد.
البته، اینها مطلبی بود که ” آقا نور” می گفت و هیچکس در صحت آن شک نداشت.
مدتی گذشت و ” متفقین ” ایران را اشغال کردند و آلمان ها از کشور اخراج گشتند و ساختمان زرگنده ” آقا نور” به انگلیس ها اجاره داده شد و مدت کمی پس از اشغال ایران، روزی را به یاد می آورم
که ” آقا نور” همانطور که در خیابان ها و کوچه ها سوار بر الاغ به مجالس خود می رفت ( و معلوم است در مجالس نیز) با صدای بلند اعلام می کرد که :
شب جمعه آینده، زلزله شدیدی در تهران بوقوع می پیوندد و فقط کسانی که به امام زاده ها و اماکن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.
معلوم است که آن شب، تهران به کلی تخلیه شد. ما هم با خانواده و با ” گاری” به شاه عبدالعظیم رفتیم و علت آن بود که ” ماشین دودی” به قدری شلوغ شده بود که مادرم ترسید ما زیر دست و پا له شویم.
با این حال بعضی از اشخاص که نتوانستند از شهر خارج شوند و به امام زاده ها بروند در وسط خیابان ها خوابیدند.
آن شب زلزله نیامد ولی ماه بعد که ” آقا نور” برای روضه به خانه ما آمد بدون این که کسی علت نیامدن زلزله را بپرسد خودش گفت:
حضرت به خواب کسی آمده و پیغام داده که چون معلوم شد مردم خیلی مومن و با عقیده هستند، دستور دادم زلزله نیاید.
البته این را هم همه باور کردند. فقط پدرم که ” درویش” هم بود می گفت: انگلیسی ها می خواستند میزان نادانی ما را امتحان کنند که با این ترتیب به مقصود خود رسیدند!
هیچکس حرف پدرم را باور نکرد و پای دشمنی ” تاریخ ” درویش ها با روحانیون گذاشتند. وقتی آقا نور مرد، در حقیقت تهران عزادار و تعطیل شد!
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصـه ماسـت که در هر سر بازار بماند…