M.Sirani
تقدیم به دهها هزار انسان شریفی که بخاطر دستیابی به آزادی، دموکراسی، سکولاریسم و رفاه اجتماعی در طی ۳۲ سال گذشته ، بیگناه اعدام شده اند. و باز تقدیم به دهها هزار انسانهای شریفی که در طول ۳۲ سال گذشته بخشی از سالهائ عمر خود را در سیاه چالهای این رژیم فاشیستی – اسلامی تحت وحشیانهترین شکنجههای جسمی و روحی گذرانده و این آزمون تلخ تاریخی را با حفظ معیارها و ارزشهای انسانی با سربلندی سپری کرده اند.
پیش گفتار:
تیتر این مقاله جمله ایست برگرفته از متن شکایت نامه عبدالکریم سروش که اخیرا در سایتهای ایرانی بچاپ رسیده است. در جواب این شکایت نامه، مقالاتی از نگرشهای مختلف به طرفداری یا مخالفت نوشته شده است، اما متاسفانه هیچ یک از این مقالات به نکته قابل اغماضی که در این مقاله میباشد، کوچکترین اشارهای نکرده اند. از این موضوع گذشته، بارها به مقالاتی برخورد کردهام که در آنها عبدالکریم سروش را بصورتی غیر واقعی و غیر عادلانه به مارتین لوتر تشبیه کرده اند. بسیار علاقمند بودم که این نکته دوم را به صورت بخشی از یک مقایسه تحقیقی و عمیقتر بین تاریخچه مراحل رشد و توسعه در اروپا و ایران به رشته تحریر در آورم، متاسفانه کمبود وقت در شرایط فعلی چنین امکانی را از من سلب و باعث ایجاد تاخیر زمانی در انجام این پروژه مهم شده است. این تاخیر زمانی اگر نتیجه بد شانسی من نباشد به طور حتم نتیجه خوش شانسی عبدالکریم سروش و طرفداران پرو پا قرص ایشان البته بصورت موقت خواهد بود. پس از این مقدمه کوتاه به تجزیه و تحلیل این نیم جمله میپردازم، نیم جملهای که به نوعی شالوده فکری این به اصطلاح روشنفکر دینی، فیلسوف، اصلاحطلب و لوتر دین اسلام را بخوبی به تصویر میکشد. پس از این موضوع به توضیحاتی در مورد مارتین لوتر و رفرم در مذهب مسیحیت میپردازم. این توضیح مختصر هم از طرفی صحت و سقم این لقب لوتر بودن سروش را تجزیه و تحلیل میکند، هم از طرف دیگر تصویر خلاصه شده یی از روند این رفرم مذهب مسیحیت و نقش مهم این رفرم در رشد و توسعه در اروپا را به خوانندگان این مقاله میدهد. این مقایسه مختصر تا اندازهای میتواند برای ما ایرانیان مفید باشد، برای ما ایرانیانی که گریبانگیر یک حکومت مذهبی اسلامی شده ایم. با اینکه شباهتهای بسیاری بین جامعه ایران در قرن ۲۱ و جامعه اروپا در قرن ۱۴، ۱۵ یا ۱۶ میلادی از بعد حکومت مذهبی بچشم میخورد، اما نا گفته نماند که بین ادیان مسیحیت و اسلام تفاوتهای بسیاری در زمینههای مختلف به عنوان مثال در میزان رفرم پذیری، شرایط لازم جهت رفرم و ابزارهای لازم جهت رفرم موجود میباشد. خود این مبحث نکته بسیار مهمی میباشد که متاسفانه کمتر فردی از جامعه روشنفکری، فعالین سیاسی و محققین ایرانی به آن پرداخته است و صادقانه بگویم ما ایرانیان ۱۴۰۰ سال در انجام این امر مهم غفلت داشته ایم. پس از این پیش گفتار به نقد و برسی گفته عبدالکریم سروش میپردازم.
نقدی بر نیم جمله "لعنت و نفرین بر جمهوری کافر پرور اسلامی":
نکته مهم اول: لغت جمهوری!!!
اکثر ما با این جمله که کلمات بار، معنا و مفهوم خود را دارند برخورد کرده ایم. از طرف دیگر اگر حیطه تخصصی ما روانشناسی نباشد، حتما به مقالاتی برخورد کرده ایم که در آنها قید شده است که علم روانشناسی تا اندازهای پیشرفت کرده است که میتواند بر مبنای نوشتهها و حتی دست خط، روحیات و طرز تفکر نویسنده را تجزیه تحلیل کند. با در نظر گرفتن این توضیح مختصر به بررسی این نیم جمله میپردازم، نکتهای که شاید خود عبدالکریم سروش هم تا این لحظه به عمق آن پی نبرده است. علت آن هم شاید نتیجه تماس تلفنی ایشان باشد، تماس تلفنی با فردی که به ناحق در لیست هزاران نفری قربانیان شکنجههای قرون وسطایی این رژیم قرار گرفته است. رژیمی که خود سروش یکی از بنیان گذاران و تئوریسینهای آن بوده است. اگر چه که سروش در طول ۳۲ سال گذشته هیچگونه عکسالعمل قاطع و قانع کنندهای در قبال این اعمال وحشیانه رژیم اسلامی نشان نداده است، اما اینبار قربانی یکی از عزیزترین نزدیکان وی میباشد و این مساله چنان احساسات درونی سروش را جریحه دار نموده است که باعث انفجار و بروز ضمیر پنهان و نا خود آگاه وی در قالب این نیم جمله شده است.
این نیم جمله هم دارای تناقض میباشد و هم عمق تفکر این به اصطلاح فیلسوف و روشنفکر "دینی"!!!! را به زیبایی بیان میکند. در مرحله اول به تناقض آن میپردازم که لغت جمهوری میباشد. در این مقاله به ریشه و تاریخچه لغت جمهوری در یونان و روم باستان نمیپردازم اما به صورت مختصر لغت جمهوری یعنی, سیستم حکومتی که در آن اکثریت مردم یک جامعه کنترل کنندگان اصلی قدرت دولت هستند و کلیه تصمیمات طبق آرای اکثریت مردم یا نمایندگان واقعی مردم بر مبنای قوانینی که اکثریت مردم آن جامعه آنها را در انتخاباتی آزاد تائید و تصویب کرده اند، گرفته میشود. با این تعریف ساده و مختصر آیا حکومت اسلامی را میتوان جمهوری نامید؟ رژیمی که لغت اسلامی را به یدک میکشد و تمام حق و حقوق دیگر مذاهب، ادیان و بیدینان را هرگز به رسمیت نشناخته و نمیشناسد آیا میتواند جمهوری نامیده شود؟ رژیمی که رای و نظر یک فرد به نام ولی فقیه را ارجحتر و محترمتر از رای تمام ملت ایران قرار داده است آیا میتواند جمهوری باشد؟ رژیمی که مجموعه ایست از ارتجاعی ترین، فاسد ترین، نالایقترین انسانهای کّل تاریخ چند هزار ساله ایران، آیا میتواند جمهوری نامیده شود؟ رژیمی که در طول ۳۲ سال عمر منحوس خود بر مبنای آیات قرآن، دهها هزار نفر را به جوخههای اعدام سپرده است، رژیمی که دهها هزار زندانی سیاسی داشته است، رژیم قرون وسطایی که زندانیان را مورد وحشیانه ترین، وقیحانهترین شکنجههای جسمی، روحی و تجاوز جنسی قرار میدهد، رژیمی که دست و پای انسانها را به صورت سیستماتیک قطع میکند، آیا میتواند جمهوری نامیده شود ?بخوبی میدانم که عبدالکریم سروش با معنا و مفهوم جمهوری آشناست, اما مساله مهم دیگری باعث شده است یا میشود که ایشان از لغاتی مانند رژیم اسلامی یا رژیم فاشیستی استفاده نمیکنند. به نظر میرسد که سروش در یک تناقض شدید گرفتار شده است، از طرفی وجه اسلامی بودن این حکومت را نمیتواند انکار کند چون مطلبیست کاملا آشکار برای همگان و غیر قابل انکار کردنی. شاید در سال ۵۸ کسی چیزی در مورد قوانین اسلامی نمیدانست اما امروزه پس از ۳۲ سال همه بخوبی دریافته اند که تمام قوانین جزائئ و حقوقی قرون وسطایی این رژیم بر مبنای آیات قرآن و احادیث مذهب اسلام میباشد. از طرف دیگر سروش، وحشیانه ترین، وقیحانهترین و قرون وسطاییترین شکنجه های اعمال شدهای را میبیند که متاسفانه اینک و اینبار گریبانگیر یکی از نزدیکترین افراد زندگی وی شده است. شنیع ترین رفتار غیر انسانی که بر مبنای آیات و احادیث دین اسلام شکل گرفته است، دین اسلام و تفکری که سروش ۶۰ سال از عمر خود را در این راستا صرف کرده است، تفکر ارتجاعی که سروش بخاطر بسط و گسترش آن یکی از مجریان اصلی طرح انقلاب فرهنگی شد. انقلاب فرهنگی که به جرات میتوان گفت پس از حمله اعراب و مغولها، چنان ضربه مهلکی را بر تار و پود تاریخ، فرهنگ، هنر، علم و دانش این مرز و بوم زده است، که با صرف دهها سال کار عمیق فرهنگی و علمی به سختی قادر خواهیم بود خسارت ناشی از آن را جبران نماییم. عمق فاجعه و خسارت ناشی از این به اصطلاح انقلاب فرهنگی را زمانی متوجه میشویم که بدانیم، طبق نظر جمعی محققین و کارشناسان، پیشرفتی که علم در عرصههای گوناگون ظرف ۳۰ سال گذشته داشته است به مراتب بیشتر و پر بارتر از تمام پیشرفتهای علمی ۵۰۰ سال گذشته میباشد. ۳۰ سال سرنوشت سازی که ملت ستمدیده ما متاسفانه و به دلایل گوناگون گریبانگیر نالایق ترین، وحشیانهترین و قرون وسطاییترین حکومت کل تاریخ چند هزار ساله خود شده است. این سقوط عظیم تمدن چند هزار ساله کشور ایران پلکان ترقی شد برای سروش که سرخوش از باده مست خود را فیلسوف بنامد. اما نه از آن دسته از فیلسوفانی مانند ارسطو، افلاطون یا سقراط که در حدود ۲۴۰۰ سال پیش اولین پایه گذاران ساختار های اصلی فلسفه و تفکر و اندیشیدن فلسفی شدند، نه مثل جان لاک در قرن ۱۶ میلادی که همهٔ انسانها را فارق از رنگ پوست، نژاد، زبان، مذهب و ملّیت یکی میداند و میگوید که انسانها همه آزاد و برابر بدنیا آمده اند، نه مثل دکارت در قرن ۱۷ میلادی که فلسفه شک نسبت به همه چیز، همه کس حتی خدا را مبنای فلسفه خود قرار میدهد و در این راستا انسانها را هم به پژوهش و تحقیق تشویق میکند و هم پیروی گوسفند وار و تقلید وار از هر چیز، هر کس و هر عقیدهای را کاملا ردّ میکند. یا نه مثل هیوم در قرن ۱۸ میلادی که عنصر تجربه، استفاده از حواس پنجگانه و علم را با فلسفه پیوند میدهد و در این رهگذر سعی میکند تا بنیادهای خرافه و پوچ را از فلسفه دور کند، و یا نه مثل کانت در قرن ۱۸ میلادی که به زیبایی هر چه تمامتر ارزش والای انسان و ارزشهای مهم اخلاقی انسانی را به عنوان سر لوحه جهان بینی خود قرار میدهد. بلعکس تفکری که امثال سروش ها تئوریزه کردن آنرا ۳۲سال پیش بعهده گرفتند به چنان افعی تبدیل شده است که حتی به پرورش دهندگان خود رحم نمیکند. سروش در کشا کش دو نیروی کاملا متفاوت و متضاد قرار گرفته است، اگر بخواهد گذشته ۶۰ سال عمر خود را حفظ کند، باید چشمانش را به روی شکنجههای غیر انسانی این رژیم حتی در مورد یکی از عزیزترین نزدیکانش ببندد و کّل دادخواهی را در یک نامه با چند شعر از مولوی و حافظ به اتمام برساند، اگر بخواهد اینگونه حرکات وحشیانه رژیم اسلامی را به معنای واقعی هم در حرف و هم در عمل محکوم کند، تلاش ۶۰ سال گذشته خود را به زیر سوال برده و از دست میدهد، چون این عمل بدون زیر سوال بردن آیات قرآن و احادیثی که بر مبنای آنها این حرکات وحشیانه صورت میگیرد امکان پذیر نیست. و این امر برای تفکر سروش مساویست با پوچی کامل، تهی شدن کامل از تفکری که بر مبنای آن سروش راضی بود حتی جان خود را فدا کند و بهمین خاطر امریست تقریبا غیر ممکن. اگر چه که سروش ممکن است تا آخرین لحظه عمر خود هیچگونه اشارهای به این مساله ننماید، اما این مورد، تناقض فکری است که تا خرین لحظه از ذهن وی خارج نخواهد شد. جناب سروش، با توجه به این توضیحات مختصر پیشنهاد میکنم در آینده اگر به دلایلی از بکار بردن واژه رژیم فاشیستی -اسلامی پرهیز میکنید، حداقل از لغت جمهوری استفاده نکنید، چون همانطور که در مقدمه اشاره نمودم " لغات بار، معنا و مفهوم خاص خود را دارا میباشند".
نکته مهم دوم: لغت کافر!!!
نکته مهم دوم در این نیم جمله که به زیبایی هر چه تمامتر ماهیت به اصطلاح اصلاح طلبی، روشنفکر دینی مآبانه و فیلسوف منشانه جناب سروش را بیان میکند استفاده از لغت کافر به عنوان یک صفت منفور، کریه یا بر مبنای تفکر ایشان )به احتمال قوی نجس( در یک جمله فحش و ناسزا گونه به عنوان یک تولید و دست آورد منفی این رژیم میباشد. چون بخش عظیمی از معترضین به سروش به این مورد اشارهای نکرده اند, این نکته را در قبال یک مثال به صورت واضح تری بیان میکنم تا میزان روشنفکری و عمق فلسفه ایشان را خوانندگان بهتر درک نمایند. اصولاً اگر کسی بخواهد عملکرد یک رژیم را محکوم کند هرگز نمیگوید لعنت بر رژیم به عنوان مثال فیلسوف پرور، یا دانشمند پرور، یا انسانهای شریف پرور. از نظر دستور زبانی این جمله یک جمله منفی و ناسزا گویانه علیه رژیم میباشد، بالطبع باید همهٔ صفات و اسامی بکار رفته در آن دارای ویژگیهای منفی باشند. بهمین خاطر سروش سعی کرده است که بر مبنای دید و تفکر اسلامیش منفیترین و منفورترین لغت را که همان لغت کافر باشد را در این نیم جمله بکار ببرد. این جمله بخوبی بیانگر اوج تفکر روشنفکرانه و اصلاح طلبانه سروش میباشد. در اینجا از کسانی که سروش را به القابی مانند روشنفکر دینی، فیلسوف، لوتر و اصلاحطلب ملقب کرده اند باید پرسید: آیا یک روشنفکر، یک فیلسوف، یک اصلاحطلب واقعی نسبت به دگر اندیشان یا کسانی که آتئیست هستند باید به این گونه رفتار کند؟ صرفنظر از گذشته تاریک این طیف آیا نکاتی از این دست ثابت نمیکنند که اگر کسانی مثل سروش مجددا به قدرت برساند ما کافران اولین کسانی خواهیم بود که به جوخههای اعدام سپرده خواهیم شد؟ پس از این توضیحات مختصر به بحث ملقب کردن عبدالکریم سروش به مارتین لوتر میپردازم. در این بخش به توضیحاتی در مورد رفرم مارتین لوتر در مذهب مسیحیت و تاثیرات مثبتی که این رفرم به نوعی در روند رشد و توسعه در اروپا داشته است، میپردازم. در این رهگذر هم خوانندگان این مقاله به نهایت پوچ بودن این مقایسه لوتر با سروش پی خواهند برد و هم به یکی از نکات مهم غیر ممکن بودن رفرم و اصلاحات در این رژیم اسلامی آگاه خواهند شد.
لوتر و رفرم در مذهب مسیحیت:
اگرچه که دین اسلام در طول حیات ۱۴۰۰ سال خود به بخشها و شاخههای مختلفی از قبیل، شیعه، سنی، رافضی، شش امامی، دوازده امامی و …. تقسیم شده است، اما هیچ یک و تاکید میکنم هیچ یک از شاخهای منشعب شده تحت هیچ شرایطی تاکنون اقدام به حذف یا تغییر حتی یک آیه از آیات قرآن, به صورتی که به عنوان مثال ما در مذهب مسیحیت در قرن ۱۶ میلادی مشاهده کرده ایم, نکرده اند. در قرن ۱۶ میلادی افرادی مثل لوتر در آلمان، اراسموس در هلند، کالوین در فرانسه اقدام به انجام رفرم و تغییراتی در ساختارهای مذهب مسیحیت نمودند که به نوعی میتوان اذعان داشت که تاثیرات بسیار مثبتی در روند پیشرفت و توسعه کشورهای اروپایی در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، علمی و روشنگری را بدنبال داشته است و به جرات باید بگویم که بدون این تغییرات و رفرم در ساختارهای مذهب مسیحیت، کشورهای اروپایی هرگز به جایگاهی که الان در جامعه جهانی دارند نمیرسیدند یا حداقل در یک چنین مدت زمانی به چنین دست آوردهایی در عرصههای مختلف دست نمیافتند. در این مورد خاص باید اشارهای داشته باشم به یکی از به اعتقاد من شاهکارهای ماکس وبر(Max Webber) در کتاب معروفش به نام "اخلاق پروتستان و و جوهر سرمایه داری".
The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism ” “.(شاید اسم این کتاب با نام دیگری در ایران یا به زبان فارسی ترجمه شده باشد). اگرچه که خود ماکس وبر در مقدمه نسخه اصلی این کتاب ضمن احترام به کارل مارکس بر این نکته مهم اعتراف میکند که این مورد (یعنی رفرم پرتستان در مذهب مسیحیت) میتواند یکی از دلایل گوناگون بوجود اورنده پیدایش سرمایه داری نوین در اروپا باشد، اما متاسفانه این کتاب و این نظریه بصورتی کاملا غیر عادلانه مورد بیمهری و کم لطفی بخش زیادی از طیف چپ جهان مخصوصا چپ ایران قرار گرفته است. وبر در این کتاب به زیبایی هر چه تمامتر حتی جزییترین خصوصیات، رفتارها و عملکرد مسیحیان را قبل و بعد از این رفرم به تصویر میکشد. جهت اطلاع بیشتر خوانندگان، لازم میدانم که اشارهای داشته باشم نسبت به شرایط حاکم بر جامعه اروپا در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی، شرایطی که بنوعی در این موفقیت لوتر بی تاثیر نبوده اند. در قرن ۱۵ میلادی جامعه اروپا دستخوش تغییر و تحولات گوناگونی در عرصههای مختلف اقتصادی،سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. ۳۰ سال قحطی ناشی از خشک سالی ، بیماری سیاه(Black Death) که منجر به کشته شدن دهها میلیون نفر شده است، جنگهای داخلی، هرج و مرج، فشار بیش از اندازه پادشاهان، حکمرانان و کشیشان کلیسای مسیحیت و مالیاتهای سنگین باعث بروز جنبشهای مختلف اعتراضی توسط دهقانان در بخشهای مختلف اروپا به عنوان مثال در کشورهای آلمان، هلند، مجارستان گشته است. شرایطی که به عنوان مثال کلیسای آن زمان زمینهای بهشت را به مسیحیان میفروخته است. به این بهانه که اگر مرتکب گناه شدهاید، میتوانید با پرداخت پول به صندوقهای کلیسا هم صاحب قطعه هایی از زمینهای بهشت شوید و هم خداوند گناهان شما را خواهد بخشید. در یک چنین شرایط زمانی و مکانی خاصی، لوتر در آلمان اقدام به انجام رفرم در مذهب مسیحیت میکند.(هدف من اینجا دفاع از شخص لوتر نیست، چون خود لوتر در مراحل بعدی، جنبشهای اعتراضی به حق دهقانان آنزمان را مورد تکفیر قرار داد و این حرکتهای اعتراضی را امری حرام و در مقابل با خواستههای خدا تعبیر کرد. هدف اصلی من تغییر مهمی است که لوتر در مذهب مسیحیت و انجیل انجام داد، تغییر مهمی که پی آمدهای مثبت و مهمی را برای اروپا بدنبال داشت و مقایسه این تغییرات در دین مسیحیت با دین اسلام). لوتر نسخه اصلی انجیل را از زبان لاتین به زبان آلمانی ترجمه میکند ضمن اینکه در این نسخه ترجمه شده کلیه آیات خشم و غضب خداوند، مباحثی مثل اینکه پاپ و کشیشان نمایندگان خدا در روی زمین هستند و اطاعت از آنها امری واجب میباشد، مبحث معجزه، خرافات , ارتباط غیبی با خدا از طریق یک واسطه مثل کشیش یا پاپ و مسائلی از این قبیل را بصورت کامل از انجیل حذف میکند. مجموعه این نکات باعث میشود که پیروان لوتر از خرافات، عالم غیب، انتظار معجزه و کمک از یک موجود واهی(مثل امام و امامزاده : مثال نقل شده توسط خودم ) برای حل مشکلاتشان دست کشیده و در اصطلاح زمینی و این جهانی فکر و عمل کنند و به بهترین نحوی سعی کنند که در زندگی روزمره با اتکا و توسل به توان فکری و عملی خویش در صدد حل مشکلات خود اقدام نمایند. لوتر این نظریه را تبلیغ میکند که هر فرد مسیحی بنده خدا میباشد و جهت ارتباط با خدا نیازی به وجود یک واسطه مثل پاپ یا کشیش ندارد و این ارتباط بین خدا و بنده خدا از طریق ارتباط قلبی مستقیم هر فرد مسیحی با خدا میتواند انجام پذیر باشد. ضمن اینکه خدا نیازی به پول بندههای خود ندارد و با کمک مالی گناهان بخشیده نمیشوند. بهترین وظیفه هر فرد مسیحی برای پاک و مبرا بودن از گناه، تلاش و کوشش مستمر در عرصه فعالیتهای روزمره و شغلی و خدماتی که از طریق این فعالیتها به مردم دیگر میرسد میباشد. این اقدام لوتر سر آغاز شروع چند نکته مثبت در جامعه میشود. ۱- در درجه اول قدیسیت مذهب مسیحیت، قدرت بی حد و حصر پاپ و کشیشان آنزمان را بعد از ۱۵۰۰ سال از پیدایش مذهب مسیحیت به طرز وحشتناکی در هم میشکند.۲- میزان تسلط پاپ و کشیشان مذهب مسیحیت را در خصوصیترین جزییات زندگی شخصی مردم کاهش میدهد.۳-در نتیجه میزان وابستگی و کمکهای مالی مردم به کلیسا به صورت چشمگیری کاهش پیدا میکند. ۴- و از این نقطه مهم تاریخی اروپا شاهد تحولات شگرفی در زمینههای مختلف میباشد. تحولات شگرفی از قبیل انقلابات علمی (مانند کشفیات کپلر، کپرنیک، گالیله، نیوتن و در مراحل بعدی داروین .(Scientific Revolution) اگرچه که در طول این سالها کلیسا به طروق مختلف سعی در مخالفت و متوقف کردن این تحولات علمی را دارد، اما این روند گذار از مذهب و به کنار گذاشتن تدریجی مذهب مسیحیت همچنان ادامه پیدا میکند. روند تدریجی که در مراحل بعدی با وقایع تاریخی مانند انقلابات فرانسه، آمریکا، انقلاب صنعتی و نظریات فیلسوفانی مانند دکارت، هیوم و کانت و مارکس باعث میشود که مذهب مسیحیت برای همیشه قدرت بینهایت خود را از دست داده و در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و زندگی شخصی مردم نه به صورت کامل اما به نحو چشمگیری به حاشیه رانده شود. نکته غم انگیز اینجاست که بخشی از به اصطلاح روشنفکران و فعالین سیاسی جامعه ایران (بخوانید گمراه کنندگان، تاریک اندیشان) سعی دارند دکتر سروش را لوتر ایران معرفی کنند. با توجه به توضیحات مختصری که در مورد عملکرد لوتر در مذهب مسیحیت و انجیل قید کردم یک چنین نامگذاری روی فردی مانند سروش را عملی به غایت مضحک، تحریف تاریخی و خیانت به ایران و ایرانی میدانم. بر مبنای این واقعیّت تاریخی، بخوبی در میابیم که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته تا به امروز دین اسلام شاهد یک چنین رفرم و تغییری نبوده است و به جرات میتوان گفت در آینده نزدیک هم نخواهد بود. علت اینکه چرا مذهب مسیحیت به هر صورت ممکن پذیرای این رفرم بوده است و چرا ادیان اسلام و یهودیت در طول صدها سال قدمت خود حاضر به پذیرش رفرم یا تغییری (مشابه رفرمی که لوتر، کالوین و اراسموس در انجیل و مسیحیت انجام دادند) نبوده اند، خود به بحث عمیقتر و جداگانه ای نیاز دارد که خارج از مبحث این مقاله میباشد و به آن نمیپردازم. متاسفانه نه تنها دین اسلام شاهد رفرمیستهایی مانند لوتر یا کالوین یا اراسموس نبوده است، بلکه بخشی از به اصطلاح، اصلاحطلبان دینی به عنوان مثال در ایران سعی کرده اند با به اصطلاح پیدا کردن دلایل علمی، قوانین و گفتههای به غایت غیر علمی و قرون وسطایی دین اسلام را به صورتی کاملا مضحک، مشمئز کننده و غیر علمی توجیه کرده و عامه پسند جلوه دهند. در این مورد خاص میتوان از حجاب به عنوان یک نمونه نام برد. طبق نظر یکی از این به اصطلاح نو آوران دینی در سالهائ اولیه قیام ۵۷،(اگر اشتباه نکنم بنیصدر رئیس جمهور دولت موقت) از موی زنان اشعهای ساطع میشود که مردان را از حالت عادی خارج میسازد، بهمین دلیل حجاب میتواند پایه علمی داشته باشد. یا در مورد مدت زمانی بوجود آمدن کرهٔ زمین و کلا حیات موجودات زنده در قرآن آماده است که خداوند ظرف ۶ یا ۷ روز کّل این مجموعه را ساخته است. در صورتی که با استفاده از روش تخمین سنّ کرهٔ زمین (از طریق کربن) ثابت شده است که کرهٔ زمین قدمتی به اندازه صدها میلیون سال دارد. در مورد تناقض بین ۶ یا ۷ روز نوشته شده در قرآن و مدت زمانی علمی ثابت شده صدها میلیون سال، این نو آوران دینی ادعا میکنند که هر روز خدا برابر است با میلیونها سال انسانی. در این مورد مثالهای مضحک و بی پایه فراوانی میتوان یافت که به آنها نمیپردازم. توضیحات فوق بخوبی نشان میدهند که مقایسه عبدالکریم سروش با مارتین لوتر تا چه اندازه قیاسی بغایت غیر منطقی و تحریف تاریخی میباشد.
دست آورد:
در خاتمه این مقاله روی سخنم با عبدالکریم سروشها میباشد. انقلاب به اصطلاح فرهنگی و آموزشهای بغایت ارتجاعی شما شاید توانسته است که اقلیت کوچکی را بر مستر قدرت در ایران فعلی حاکم کند، شاید توانسته است اقلیت کوچکی را تربیت کند که اقدام به انجام این غیر انسانیترین اعمال و حرکات در قبال فرزندان این مرز و بوم میشوند, اما همه اینها نمیتوانند تداوم ابدی و دائمی داشته باشند. این روند تکامل تاریخ بشر میباشد، روند تکاملی که میلیونها سال قدمت دارد و به تجربه تاریخ هیچ فرد یا جریانی نتوانسته و نمیتواند سد راه آن شود. جناب سروش تفکر شما و رژیم شما سعی کرد که شعرهای شادی بخش دوران کودکی ما را با نوحههای مراسم عاشورا و تاسوعا جایگزین کند، تفکر شما سعی کرد که دوران پر شور و حال و عشق نوجوانی ما را در سیاه چالهای خود به یاس و ناامیدی تبدیل کند، تفکر شما سعی کرد که آینده نگری و آینده سازی ما جوانان را در تلاطمات جنگ، اعدامها و پاکسازی از دانش گاهها به سرابی دست نیافتنی تبدیل کند، اما نتوانست و هرگز نمیتواند. نهالهای بیگناه محروم شده از شعرهای زیبای سال ۵۷ توسط شما و تفکر شما اکنون به چنان درختان تناوری تبدیل شده اند که در زمینههای مختلف علمی و فکری ریشه دوانیده اند، آنچنان که تفکر فکری شما و امثال شما را یارای مقابله و گفتگو با آنها نیست. درختان تناوری که شاید بتوانید با حذف فیزیکی آنها را از میان بردارید، یا تکه تکهشان کنید و در کویر لوط دفنشان کنید، اما دوباره رشد میکنند, جوانه میزنند و گل میدهند. ما به نسلی تبدیل شده ایم که بجای ایمان به سلاح علم، دانش، منطق و خرد گرایی مسلح شده ایم، نسلی که آزاد و برابر بودن همه انسانها را از جان لاک آموخته ایم، نسلی که بر مبنای اصل شک دکارت به تمام جهان و پدیدههای موجود در آن مینگریم، و هرگز نمیخواهیم گوسفند وار بدنبال یک چوپان یا خرافات دیگری از این قبیل سرگردان باشیم, نسلی که اعتقاد به ارزش انسان و اخلاق انسانی را از کانت یاد گرفته ایم، نسلی که نگذشته ایم کینه و نفرت نسبت به دشمنان باعث عدول ما از ارزشهای والای انسانی گردد. نسلی که احکامی مانند اعدام، سنگسار، قصاص، قطع کردن دست و پا و انواع و اقسام شکنجههای جسمی و روحی را توسط هر کسی علیه هر کسی در هر شرایط زمانی را شدیدا محکوم میکنیم و نه تنها یک چنین قوانین غیر انسانی را برای شکنجه گران خود و سران این رژیم اسلامی خواستار نیستیم بلکه برای جلوگیری از یک چنین جنایاتی حاضریم حتی از جان خود بگذریم، آنچنان که در طول ۳۲ سال گذشته انجام داده ایم. جناب سروش کافران واقعی در اصل ما هستیم نه اقلیت جنایت کارانی که در ایران فعلی حاکم هستند. ما نسل قیام سال ۵۷ هستیم و با افتخار و شجاعت میگؤیم که آری ما آتئیست و بقول شما کافر هستیم.
۲۶.۰۲.۲۰۱۱
Reference:
Webber, M. (2008) The PROTESTANT ETHIC AND THE SPIRIT OF CAPITALISM. Copyright 2008 – BN Publishing. www.bnpublishing.net.
جامعه رنگین کمان