۳۰ – نقش شاه و آخوندهای دهاتی
با احتیاط و نقشه دقیق و شمایل سازی و بزرگ نمایی در رأس انقلاب همان “آخوند دهاتی” قرار گرفت. به موقع، «طالقانی»، «مطهری»، «بهشتی» و «شریعتی» از سر راه حرکت بولدوزر ارتجاع کنار رفتند. بزرگراه ایران میدان حرکت و جولان سریع او شد. کم کم نقشه های ویرانگری ایران ۲۵۰۰ ساله شروع شد…
بخش سی ام
استعمار موذی و کهن[انگلیس] که به ارتجاع عنوان ” اهرم نیرومند ” ( Powerful level ) داده بود حساب کرد دیگر در خاورمیانه منافع خوبی ندارد. سرمایه داران آمریکایی جانشین او شده است. بنابراین نه اسلام و نه ارتجاع به درد نمی خورد. باید این دیو را که در شیشه حبس کرده آزاد کند. با اینکه می دانست ممکن است این عفریت رها شده مثل آدم ساختگی “فرانکشتاین” در لابراتوار، خود او را بکشد، ولیکن معتقد بود: (یا علی، مرا هم با او غرق کن) اسلام دیگر برای خاورمیانه اینتلیجنت سرویس به درد بخور نیست. باید پرده از صورت این دیو کریه کنار کشیده و نشان داد که ارتجاع همان خود اسلام است.
«شاه» مانند پدرش در ۲۸ مرداد و به ویژه از ۱۳۴۰ به ولی نعمت خود خیانت کرد، خود را در بست در اختیار آمریکای «میراثخوار» گذاشته است، باید چنان تنبه گردد تا عبرت تاریخ باشد.
به دنبال سفر «شاه» به آمریکا در ۱۳۴۱ ناگهان عنصری که بیش از ۶۱ سال ساکت، دور از مردم و سیاست بود، به گونهای که تا آن زمان ناشناخته بود به وسیله یکی دو عامل انتلیجنت سرویس و رجال اسلامیِ ملی نما مثل «بازرگان» لب گشود و در صحنه سیاست ظاهر شد. «شاه» ظاهراً با کشتار ۱۵ خرداد این آتش را خاموش کرد، ولی او را زیر خاکستر پنهان نمودند. «شاه» دربست در اختیار آمریکایی ها قرار گرفت، ولی بیشتر می کوشید محاسبات و معادلات سیاسی را به هم نزند.
او با اصلاحات کشاورزی و انقلاب سفید، آزادی زنان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها در جهت تحولی که آمریکایی ها می خواستند گام برداشت. با بالارفتن سود نفت برنامه بزرگ کردن خود و قرارگرفتن جزء پنجمین قدرت جهان را شروع کرد، عیناً همانند آن قورباغه خدا زدهای که از هیکل بزرگ خود به رشک افتاد، شروع کرد به باد کردن خود تا به اندازه فیل شود؛ آن قدر برخود دمید تا شکمش پاره شد.
قرارگرفتن در رده قدرت پنجم دنیا ظرفیت علمی و فنی و تکنولوژیکی می خواهد. ولی او می پنداشت با پول بادآورده نفت، خود ملت را به دروازه تمدن بزرگ خواهد رساند. او اکثر بودجه خود را صرف توسعه دستگاه ساواک و ارتش و تقویت آن و تجهیز آن به آخرین سلاح مدرن کرد و سپس به یک نهضت صنعتی، فرهنگی و دانشگاهی دست زد. نوسازی شهرها شروع شد. اما این ظرفیتها هیچ تناسب با سنگ وزینی که او برداشته بود، نداشت.
در نیمه سال ۶۰ میلادی او به گونۀ یک دیکتاتور تمام عیار در آمد. دیکتاتوری که همه چیز خود او بود. بر همه برنامه ها نظارت می کرد. امر را بر خود او هم مشتبه کردند، که او تنها قدرت بی رقیب خاورمیانه است. در همکاری با اسرائیل در برابر تحریم نفت اعراب، او لوله های نفت را به سوی تل آویو جاری کرد. کرم های غرور که در طول تاریخ همیشه ماده خاکستری خوش خوراک مغز را می خورند، در مغز او به فعالیت پرداختند. او حتی برای آمریکا نیز خط و نشان می کشید. با شرکت در جنگ شاخ آفریقا و یمن خود را قدرت مطلقی می دانست که باید دور یک میز با او بنشینند، حرف بزنند و با داد و ستد او را راضی کنند.
او با توهین به غرب به عنوان “چشم آبی های بی استعداد” همه جهان را علیه خود برانگیخت. نه روس نه انگلیس، نه غرب، نه شرق، نه اعراب به او دل خوشی نداشتند. حتی او با آمریکایی ها بگونۀ یک قدرت متقابل و جداگانه عمل می کرد.
حال بجاست ارتجاع که در شیشه خوش رنگ اسلام حبس شده رها شود. همه چیز به پستی و سستی، ویرانگری و کشتار و نابودی و بر باد رفتن پول نفت گراید.
اینچنین برنامه دهاتی کردن مردم و شهرها با اسلام آغاز گردید.
غرب گرایی و یا به قول «جلال آلاحمد» پسر یک آخوند مازندرانی که به اصل خود برگشت، غربزدگی سنگ اول بنای ایدئولوژی نوین را گذاشت. «دکتر شریعتی» کمی با اخلاص و ندانم کاری با ” ایدئولوژی نافرمانی” علیه جامعه غرب، جامعه از خودبیگانه و مسخ شده دست به کار شد؛ همه جا قلم و بیان او “اردوی جوانان نافرمان” درست کرد. کسانی که بیشتر از همه نقش پنهانی و مخرب داشتند، اول «دکتر بهشتی» دوم «مطهری» بود. هر کدام از سرچشمهای آب می خورد ولی هر دو چشمه ها از کوه قاف، جایگاه سیمرغ جاری می شد.
با احتیاط و نقشه دقیق و شمایل سازی و بزرگ نمایی در رأس انقلاب همان “آخوند دهاتی” قرار گرفت. به موقع، «طالقانی»، «مطهری»، «بهشتی» و «شریعتی» از سر راه حرکت بولدوزر ارتجاع کنار رفتند. بزرگراه ایران میدان حرکت و جولان سریع او شد. کم کم نقشه های ویرانگری ایران ۲۵۰۰ ساله شروع شد. به آثار باستانی قدیم مانند تخت جمشید هجوم آوردند؛ با نام “ستمشاهی” همه مفاخر علمی و مدنی ما به آتش کینه و ستیز و انتقام ریخته شد. زبان عربی جانشین زبان فارسی شد. کارخانه ها ویران و از کار افتادند؛ دانشگاه های متعدد بسته شد. قم با تمام نیرو مشغول آموزش آخوند شد. آخوندها بیشتر از دهات از میان مردم هیستریک، طلسمشده، جادو گرفته برگزیده شد. با چندماه تعلیم عجولانه آنان در اختیار امور قضایی – کشتارگاه جوانان، فرزانگان، دانشگاه دیدهها، لایه روشنفکر و تحصیلکرده – قرار گرفتند.
به قول یکی از فلاسفه اینان مقصر نبودند. عامل اصلی، جهل و نادانی، خرافات گرایی و ماندن دهات ما به گونه دربست در اختیار ارتجاع، بود. اینان نیز از این جوامع ابتدایی اختیار دار شدند. از دهات یکسره به قم رفتند، شستشوی مغزی شدند، آمپول های تحمیق و فرمان برداری، عبد و عبیدانه از فقیه، دشمنی بیرحمانه با دانش اندوزان، استادان، تحصیلکرده ها، روشنفکرها، فکلی ها، کت و شلواری ها، زنان غیرمحجوبه به آنان تزریق شد. تحت تأثیر این تابو و مخدّر خطرناک، آنان به دادگاههای انقلاب، به دانشگاه ها، به کمیته ها رفتند. همزمان با این برنامه عُمال کمونیسم به این اندیشه که اینان رفتنی هستند، بعد از این بورژوازی آخوندی نوبت به کمونیسم می رسد، در لباسهای متعدد دستیار و گرداننده اینان شدند؛ راه نابودی دانش، ملی گرایی و به اصطلاح غرب زدایی را جلوی پای آنها گذاشتند. با استفاده از کمی اطلاعات اداری و سازمانی، عقل منفصل اینان شدند.
یادم نمی رود سال ۱۳۶۰ که در زندان دژبان بودم یک افسر خراسانی که برادرش را اعدام کرده بودند به بازجویی رفت. وقتی برگشت خیلی ناراحت بود. گفت: خودم به دست خودم کار خودم را خراب کردم. به من گفتند: شما افسران هیچکدام به درد نمی خورید، همه فاسد و نوکر شاه هستید. گفتم: در مورد من اشتباه می کنید، من غیر از کار نظامی، دارای دو لیسانس هستم، یکی لیسانس مدیریت و دیگری لیسانس فیزیک.
بازجو گفت: به هرحال اعدام تو لازم است. تو واجب القتل هستی. برای اینکه شما دانشگاه دیده ها مدارک خود را به رخ ما آخوندها می کشید. [ العلم حجاب الاکبر ] (همین علم شما موجب جدایی شما از خدا و اسلام شده است)
گفتیم گروهی که در قم تربیت می شدند به اصطلاح مکتبی بودند، دانشگاه را قبول نداشتند و برای اینکه دانشگاهها را زیر کنترل بگیرند، تز ” وحدت حوزه و دانشگاه ” را مطرح کردند. دانشگاه شد مرکز نماز جمعه و سپس به نام انقلاب فرهنگی با یورش به دانشگاه ها کار را تمام کردند.
راستش را بخواهید از روزی که مجلس خبرگان و به قول معروف “مجلس طلاب” افتتاح شد، امید و آرمان از آزادی خواهان گرفته شد. تمام کسانی هم که چون «بنیصدر» در این مجلس شرکت کردند و به اصول استبداد دینی صحه گذاشتند، گناه بزرگ و نابخشودنی مرتکب شدند. رژیم فقاهتی اعلام شد، فقیه یعنی همه چیز، یعنی صاحب یک قدرت مطلقه. قوای سهگانه – مجریه، مقننه، قضاییه – به یک نفر نماینده خدا، جانشین پیامبر … داده شد. حرفی برابر حرف او کفر بود و کیفر کافر، مرگ.
اینچنین قدرت افتاد دست یک دهاتی خودخواه، یک دنده، قشری و دشمن اندیشه و دانش و آزادی.
اگر بعضی جبریات چاره ناپذیر نبودند[بعد از به قدرت رسیدن ارتجاع] زندگی بیرفاه، بی آب و برق و بهداشت و آموزش در شهرها پیاده می شد. ولی یک شهر ۴ میلیونی را نمی شد با ترافیک قاطر و اسب و خر سواری اداره کرد. اگر کسی با خرش از “کن” راه می افتاد غروب به “تهرانپارس” می رسید.
مسکن، زندگی آپارتمان نشینی را چه باید کرد؟ گرچه این مسأله به گونۀ بدی محکوم شد. خودم شب جمعه از برنامه آخوند «قرائتی» شنیدم که گفت: همه آپارتمان نشین ها فاسد الاخلاق، غیر مکتبی هستند. مستراح نباید داخل آپارتمان باشد، باید گوشه یک حیاط باشد…
در زندان روزی آخوندی به نام «خلخالی» – البته نه آن «خلخالی» معروف – آمد برای زندانیان بندی که در آن افسر زیاد بود، نطق کرد و گفت: بی استثناء تمام زنهای افسران ایران فاسد الاخلاق بودند…
فقط جبریات و از آن جمله ابزار جنگی پیشرفت تکنیک مانع پیادهکردن برنامه دهاتی کردن شهرها شد. با این همه قیافه شهرها تغییر می یافت. زاد و ولد بی کنترل، زنها باید بروند زیر چادر، افراد باید لباس کثیف و کهنه بپوشند، ژولیده و چرکیده باشند؛ اشکالی ندارد مردم با دمپایی و زیرشلواری در میان جمع ظاهر شوند.
سنن ملی به مسخره گرفته شد؛ مانع برگزاری نوروز شدند، به جای نوروز، با “بهار آزادی” سر آئین نوروزی را به هم آوردند، اگرچه مردم خود نوروز را برپا می کردند. ناسیونالیسم محکوم شد. اعلام گردید: اسلام مخالف ملیت است. امام گفت: ما هرچه می کشیم از دست ملی گرایان است… راست می گفت.
راسیسم تازی به اولین تز قوی که در ایران برخورد، ناسیونالیسم بود. از این رو در همان روزهای آغاز سلطه تازیان – شعوبیه و عروبیه – ملیگرایی و تازیگرایی مطرح شد. این آقا می خواست ما را به دوران ملی زدایی چهارده قرن پیش سوق دهد. و در این مورد دست به کشتار، با همان پندار خام تازیان بزند که با کشتن «یسار ابیوردی»، «ابنمقفع»، «استادسیس»، «مازیار»، «بابک» … نتوانستند شعله جاودان ایرانیت را خاموش کنند؛ او نیز دست به کار شد. کودتای نوژه مستمسک خوبی برای کشتار وطن خواهان، افسران ایران دوست بود.
کمونیسم نیز دشمن اصلی ناسیونالیسم بود. حال بهتر نیست با دست دشمن مار بگیرد؟ هرکدام شکست خوردند، به سود آنهاست. با عوامل نیرومند نفوذی به سرعت پروندههای بهترین گلهای معطر درست شد، در جوخه اعدام پرپر گردیدند. این مانع بنیادی کمونیسم را از جلو پا برداشت.
همه به خاطر مقام، ناسیونالیسم را دور می انداختند. شوونیستهای جبهه ملی پیشنهاد کردند نام جبهه ملی به جبهه اسلامی تغییر یابد. نه آن افراط و نه این تفریط. «مهندس بازرگان» نیز به «مهندس حسیبی» چنین پیشنهادی کرد. «حسیبی» گفت: شما اول نام نهضت آزادی را به نهضت اسلامی تغییر دهید، آن وقت نوبت ما می شود.
لیبرالیسم حربه دیگر ارتجاع بود. «امام» خود با استفاده از جو لیبرالیستی غرب، انقلاب را از پاریس به ایران فرستاد. لیبرالیستها همه در برابر «شاه» از «امام» حمایت کردند. حال دیگر خر «امام» از گل گذشته است. باید لیبرالیسم را محکوم کرد که مبادا از این کانال دشمنان دست به کار شوند. با انحصارگرایی حزب فقط حزبالله، رهبر فقط «روحالله» احزاب و گروهها محکوم شدند و با یورشهای فاشیستی مراکز آنان را بستند؛ سرانشان را به زندان افکندند. فاشیستهای حزب الهی بعد از ادای نماز جمعه برای ثواب به جبهه ملی و حزب ایران یورش برده و آن را تصرف و همه چیز را مثل مغول ها چاپیدند.
جراید یکی بعد از دیگری بسته شد. امام دو نماینده رسمی به دو روزنامه خبری کیهان و اطلاعات فرستاد تا با اختیارات تمام نوشته ها را کنترل کنند.
دم از وحدت می زدند ولی در سرود رسمی می خواندند: هزم الاحزاب – حزبها باید برچیده شوند- غیر از شیعه، سنی، مسیحی و کلیمی و … را مشرک خواندند. مراکز آنان را تصرف کردند.
میدانهای سبز و پارکهای آزاد، پای کوب حزب الهیها شد. نه تنها به انسان و گیاه حتی حیوانات مفید رحم نکردند. به گاوداریهای بزرگ سرمایه داران حمله کردند. تعدادی از گاوها را کشتند و بقیه را یا ربودند و یا آزاد کردند.
طب جدید را که سیصد سال بود دچار تحول شده بود و بیماران با جراحی، سوزن و آزمایشگاهها معالجه می شوند محکوم کردند این اندیشه کهنه «امام» بود که در کتاب “کشفالاسرار” طب جدید را به مسخره گرفته است. سوزن، درجه تب، دستگاه فشار خون، رادیوگرافی، فیزیوتراپی و سونو گرافی، دستگاههای مجهز کنترل قلب به مسخره گرفته شد. شهری که فقط در بازار آن چند عطار دیده می شد همه تابلو زدند و دکان های معالجه سنتی و فروش داروهای سنتی در هر کوی و برزن راه افتاد. دوباره زالو به بدن افرادی انداختند تا خون آنان را برای مداوای فشارخون بکشند، حجامت و شکسته بندی سنتی راه افتاد… حتی کاغذ توالت و کلینکس به مسخره گرفته شد.
این چنین ما چهار اسبه از درون نهضت فرهنگی و صنعتی و دارو و درمان به دوران قدیم برمی گشتیم. متخصصان بزرگ دنیای طب را خواباندند و شلاق زدند. چرا از دهنش بوی الکل می آمد. به سرعت عجیب رسمی، مستقیم و غیرمستقیم اساتید، متخصصان و کارشناس ها، مقاطعه کارها و کاروان ها، ادارهکنندگان کارخانه ها فرار را به قرار ترجیح دادند. جای آنها حزب الهیها نشستند. فقط به بیان یک نمونه اکتفا می کنم:
«کفشک» دستگاه حساسی در راهآهن و در ترنها بود که با یک حرکت قطارها را متوقف می کرد و از بسیاری تصادفات و حوادث می رهاند. رئیس بخش خرید ابزار راهآهن درخواست “خرید کفشک” می کند. مدیر عامل حزب الهی راه آهن می نویسد: ارز مملکت را به خارجیان دادهاند. از شرکت ” کفش ملی ” کفشک بخرید…
ادامه دارد…
3 پاسخ
«آخوند دهاتی» با دهاتی تفاوت دارد. در اینجا منظور طرز فکر خمینی است. در این مقاله برزگر و دهقان و زحمتکشان دهات هم هیچ ارتباطی با «آخوند دهاتی » ندارد. شاید بهتر باشد که مقاله را بهتر خوانده شود. اما هر نقدی را البته بر هر نوشته ای می توان نوشت مشروط بر اینکه جنبه سنجشی و انتقادی بر اساس واصول و مبانی انتقاد علمی باشد. استفاده از یک واژه و بیرون آوردن آن از بافت جمله و ساختن یک تصویر بیگانه از «کنتکست»نگاهی دگم، مغلطه گرانه و تخطعه آمیز بیش نیست.
استفاده از واژه اخوند دهاتی به هیچوجه توهین و جسارت به مردم شریف و زحمت کش روستایی نیست، اگر با بینش و جهانبینی اخوندی آشنا باشید، حوزه های علمیه اعضا خود را از بی سوادترین و فقیرترین اقشار روستاها انتخاب میکردند و همچنان نیز این استراتژی را سرلوحه یارگیری خود قرارداده است.
شستشوی مغزی انسانهای ساده و کم درآمد بسیار ساده تر و موثرتر بوده همانطوریکه میبینید جواب هم داده است. نگارنده مقاله خود روستایی بوده و در دهات های استان خراسان همواره در حمایت از ظلمی که از طرف خوانین ظالم به روستاییان رفته است دفاع کرده ودر این راه زندانها کشیده است و در تبعید هاییکه در دهه ۴۰ در محرومترین روستاهای استان هرمزگان در میان همین اهالی بوده و همواره حامی اقشار مظلوم و ستمدیده روستاها در مقابل عوامل زر و زور و تزویر بوده است و این مطلب نتیجه سالها تحقیق، مشاهدات و مطالعات بوده است. ایشان همواره اعتقاد راسخ داشته که بیشتر دانشمندان، محققان و نویسندگان متعهد این مرز و خاک از روستاها و دهات برخاسته اند و این منافاتی با مطالب مقاله ندارد!
استفاده از واژه اخوند دهاتی به هیچوجه توهین و جسارت به مردم شریف و زحمت کش روستایی نیست، اگر با بینش و جهانبینی اخوندی آشنا باشید، حوزه های علمیه اعضا خود را از بی سوادترین و فقیرترین اقشار روستاها انتخاب میکردند و همچنان نیز این استراتژی را سرلوحه یارگیری خود قرارداده است.
شستشوی مغزی انسانهای ساده و کم درآمد بسیار ساده تر و موثرتر بوده همانطوریکه میبینید جواب هم داده است. نگارنده مقاله خود روستایی بوده و در دهات های استان خراسان همواره در حمایت از ظلمی که از طرف خوانین ظالم به روستاییان رفته است دفاع کرده ودر این راه زندانها کشیده است و در تبعید هاییکه در دهه ۴۰ در محرومترین روستاهای استان هرمزگان در میان همین اهالی بوده و همواره حامی اقشار مظلوم و ستمدیده روستاها در مقابل عوامل زر و زور و تزویر بوده است و این مطلب نتیجه سالها تحقیق، مشاهدات و مطالعات بوده است. ایشان همواره اعتقاد راسخ داشته که بیشتر دانشمندان، محققان و نویسندگان متعهد این مرز و خاک از روستاها و دهات برخاسته اند و این منافاتی با مطالب مقاله ندارد!